وبلاگ

توضیح وبلاگ من

بررسی فشار مراقبتی و عوامل مرتبط با آن در مراقبین بیماران همودیالیزی مراجعه کننده به مرکز آموزشی درمانی رازی شهر رشت در سال ۱۳۹۲- قسمت ۱۳

 
تاریخ: 22-12-99
نویسنده: نجفی زهرا

پاره ای گفته اند مقصود این است که اگرکسی پس از پیکار به اسلام روی آورد نگوید که با اجبارواکراه حق را پذیرفته است چرا که اسلام آوردن کسی که پس از کارزار با میل و رغبت به خدا و پیامبران ایمان می آورد پذیرفتنی است.
ابن عباس برآن است که این آیه درموردگروهی ازانصارفرودآمده است.[۱۲۵]
اما گروهی از مفسرین برآنند که این آیه درباره ی هیچ فرد و گروهی نیامده بلکه پیامی جهان شمول وانسانی دارد و آن یک اصل اساسی وانسانی است که درپذیرفتن دین ودین داری دین باوری الزامی درکارنیست. [۱۲۶]

۴-۱-۳٫ تحمیلی نبودن دین و مذهب

درجمله ی « لااِکرَاهَ فیِ الدِّینِ » دین اجباری نفی شده است. چون دین عبارت است از یک سلسله معارف علمی که معارفی عملی به دنبال دارد.یعنی انسان در آغاز به بعضی ازحقایق آگاهی می یابد وسپس به آن ها عمل می کند.آن چه همه ی آن معارف را در بردارد اعتقادات است و اصولاً دین یعنی همین مسائل اعتقادی دین و اعتقاد از امور قلبی اند و تا عقل ودل چیزی را به میل و رغبت نپذیرند انسان نمی تواند آن را قبول کند و به آن ایمان بیاورد. اکراه و اجبار در امور قلبی راه ندارد. [۱۲۷]
«لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِ‏ » این جمله روشن مى‏کند که در دین تحمیلى نیست انبیاء و مخصوصا پیامبر اسلام (ص) مردم را به چیز ناشناخته‏اى دعوت نکرده‏اند و نگفته‏اند چه بفهمید و چه نفهمید باید بپذیرید، بلکه به حکم «قد تبین …» به چیز شناخته شده‏اى خوانده‏اند على هذا مراد از اکراه آنست که به کسى بگویند قبول کن اگر چه نمى‏فهمى تقلید کن و دم نزن.
به عبارت دیگر انبیاء گفته‏اند اى مردم ما شما را به چیزى مى‏خوانیم که مى‏فهمید البته اصول دین و کلیات آن کاملا روشن است موقعى که پیامبران دین را بر مردم عرضه کردند آنها فهمیدند و قبول کردند بعضى‏ها هم فهمیدند ولى از روى خود پسندى انکار نمودند.
بنابر آنچه گفته شد این جمله فقط بیان مطلب فوق است نه حکم تکوینى است و نه حکم تشریعى که به صورت خبر آمده است، و اگر بخواهیم از آن حکم تکوینى و یا تشریعى استفاده بکنیم باید فقط جمله «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» را در نظر بگیریم بدون ما بعد آن. [۱۲۸]
پس چون دین از امور قلبی و اعتقادی است اکراه و اجبار در آن راه ندارد چرا که اکراه و اجبار تنها درکارهای ظاهری راه می یابد که عبارت است ازحرکات مادی وبدنی. پس زور و شمشیر و قدرت نظامی در اعمال وحرکات جسمانی می تواند اثرگذار باشد نه در افکار و اعتقادات.[۱۲۹]
و اما اعتقادات قلبی برای خود علل و اسباب دیگری از سنخ خود اعتقاد و ادراک دارد و محال است که مثلا جهل، علم را نتیجه دهد. ممکن است بتوانیم کسی را مجبور به نشستن، خوابیدن و راه رفتن بکنیم اما هرگز نمی توانیم اورابه امری قلبی وا داریم مثلاً نمی توانیم کسی را واداریم که به دیگری محبت داشته باشد و به او علاقه مند شود البته می توان با منطق و استدلال دراصول وبه اعتقادات یک نفر رخنه کرد و عقیده ی قلبی اش را تغییر داد.[۱۳۰]
علاوه بر اینکه اجبار در پذیرش دین و ایمان به خداوند مخالف آزمایش و امتحان بندگان و مخالف مقتضى حکمت خداوند در دنیا مى‏باشد. که آدمى را مختار و آزاد قرار داده است. به همین جهت خداوند متعال، پیامبر اسلام (ص) را از اجبار مردم براى ایمان به خداوند، بازداشته است، چنان که در قرآن مجید مى‏خوانیم:
«و لو شاءَ ربُّکَ لأَمَنَ مَن فِى الارضِ کلُّهُم جَمیعا اَفاَنتَ تُکْرِه الناسَ حتى یَکُونُوا مؤمِنِینَ» [۱۳۱]
«اگر پروردگار تو بخواهد، همه کسانى که در روى زمینند ایمان مى‏آورند. آیا تو مردم را به اجبار وامى‏دارى که ایمان بیاورند؟»
ـ اضافه بر اینکه، اعتقاد به دین و التزام به آن، از امور قلبى و باطنى است، که اجبار و اکراه در آن ثمربخش نیست. بنابراین عبارت «لااکراه فى الدین» یا یک جمله خبرى و بیانگر حال حقیقى انسان و مقتضى تکوینى اوست؛ و یا بیانگر یک حکم تشریعى به منظور نهى از اجبار در پذیرش دین مى‏باشد. که این نهى تشریعى متکى بر آن حقیقت تکوینى و مقتضاى وجودى آدمى مى‏باشد.[۱۳۲]

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید.

۴-۱-۴٫ تبیین عقیده نه تحمیل عقیده

در باب اندیشه وعقیده که به قلب ومغزمربوط است اکراه والزام نه کارساز است ونه مفید و مشروع. همه ی انسان هابایددراین مورد امکان یابند تا با درک ودریافت صحیح راه، به آن ایمان آورند.ازاین رو، نه کسی با گفتن شهادتین، دین باور و دیندار می شود و نه کسی با اعلام کفر و شرک از روی اجبارواکراه ازدین خارج می شود چرا که ایمان و کفر مربوط به درون و باطن است.[۱۳۳] قلب بشرکه محوراندیشه وانگیزه ی اوست دست هیچ کس نیست تا بتواند او را به امری تکلیف یاچیزی رابراوتحمیل نماید.
عقیده ی هرکسی به دست خود اوست. صاحب عقیده است که می تواند معتقد به چیزی شود یا از اعتقاد امری عدول کند.به سخن دیگر جمله ی «لااِکرَاهَ فِی الدِّینِ» هم ناظر به انسان و هم ناظر به دین است، یعنی نه انسان اکره پذیراست چون تکوی آزاد آفریده شده و نه دین چون ازسنخ اعتقادات است واعتقاد عقد و پیوند قلبی نه به دست خود فرداست ونه به دست دیگری.به همین دلیل هیچ کس را نمی توان مجبوربه پذیرش اعتقادی خاص کرد.[۱۳۴]
آیت الله جوادی آملی در تفسیر آیه ی « لااِکرَاهَ فِی الدِّینِ » معتقد است که اگرچه صدر آیه تحمیل دین را بر کافرنفی کرده اما ذیل آن مومنان رامکلف به آماده سازی تبین و شناخت رشد از ضلالت نموده است و هرچند «لااِکرَاهَ فِی الدِّینِ» وظیفه ای را از ما سلب می کند ولی «قَدتَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَی» وظیفه ای رابرعهده ی ما قرارمی دهد زیرا که فرموده است که دین بیّن رابه مردم بگویید.[۱۳۵]
دین اسلام که دین استدلال، منطق و برهان است راه بیّن را به مردم معرفی می نماید و عقیده ی صحیح را از عقیده ی باطل تمییز می دهد و هیچ عقیده ای را برعقیده ای دیگرتحمیل نمی کند و در آخر، اختیار و انتخاب باخودفرداست که راه درست را از راه نادرست تشخیص دهد و انتخاب کند.

۴-۱-۵ . اسلام، دین آزادی و اختیار

اسلام دین منطق،استدلال وآزادی است.تحمیل عقیده وایده و خفقان در اسلام وجود ندارد. اسلام پیشرفته ترین صور زندگانی و استوارترین روش ها برای مجتمع انسانی است. اسلام است که ندا داده است «لااِکرَاهَ فِی الدِّینِ»اسلام است که به پیروان خود قبل از دیگران خبرداده که از اکراه مردم براین دین ممنوع اند. درصورتی که نظامات زمینی واحزاب گوناگون در اثر قدرت چه فجایع والزاماتی به بارمی آورند و زندگانی را برای آنان که تسلیم نمی شوند ناروا می شمارند.[۱۳۶]
پس قول خداوند «لااِکرَاهَ فِی الدِّینِ» قاعده ی بزرگی ازقواعد دین اسلام ورکن سیاست آن است. اسلام اکراه احدی را در دین جایز نمی داند هم چنان که اجازه نمی دهددیگری را برخروج از اسلام مجبورسازد. [۱۳۷]

۴-۱-۶٫ علت عدم اکراه در دین

اکراه و اجبارى در دین نیست و امور مذهب بر قدرت و اختیار مبتنى است نه بر إجبار و گفته شده «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ» به معنى «لا تکرهوا فى الدین» است. یعنى، کسى را مجبور به پذیرش دین نکنید و«قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ» ایمان از کفر (و حق از باطل) با دلایل روشن، جدا شد.[۱۳۸]
خداوند متعال دنبال «لااِکرَاهَ فِی الدِّینِ» جمله ی « قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَی » را آورده تا جمله ی اول را تعلیل نماید و بفرماید چرا در دین اکراه نیست . حاصل تعلیل آن است که اکراه و اجبار که معمولاً از قوی نسبت به ضعیف سر می زند ، وقتی مورد حاجت قرار می گیرد که قوی و مافوق (البته به شرط این که حکیم و عاقل باشد و بخواهد ضعیف را تربیت کند) مقصد مهمی را در نظر داشته باشد که نتواند فلسفه ی آن را به زیر دست خود بفهماند (حال یا فهم زیر دست قاصر از درک آن که گفته است و یا اینکه علت دیگری در کار است) ناگزیر متوسل به اکراه می شود و یا به زیر دست دستور میدهد که کورکورانه از او تقلید کند. اما امور مهمی که خوبی و بدی و خیر و شر آنها واضح است و حتی آثار سوء و آثار خیری هم که به دنبال دارند معلوم است در چنین جایی نیازی به اکراه نخواهد بود بلکه خود انسان یکی از دو طرف خیر و شر را انتخاب کرده و عاقبت آن را هم ( چه خوب و چه بد ) می پذیرد. دین از این قبیل امور است چون حقایق آن روشن و راه آن با بیانات الهیه واضح است و سنت نبویه هم آن بیانات را روشن تر کرده . پس معلوم می گردد که رشد در پیروی از دین و غی در ترک دین و رویگردانی ازآن است . بنابراین وقتی دین با آن همه دلایل روشن و استدلال منطقی و معجزات آشکار معرفی می گردد و حقانیت آن ثابت می شود دیگر نیازی به اکراه باقی نمی ماند. [۱۳۹]
آنهایی متوسل به زور و تحمیل می شوند که فاقد منطق باشند نه دین اسلام با آن منطق روشن و استدلال های نیرومند.
قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَی» که تعلیلی برای عدم اکراه بود (مِن) به معنی (علی) است یعنی «لااِکرَاهَ عَلَی الدِّینِ» و معنایش آن است که اسلام هیچ کس را بطور اکراه و اجبار بر پذیرفتن دین ملزم نمی سازد مگر آن که جاحد را با حجت و برهان ملزم سازد زیرا مراد از اکراه آن است که به کسی بگویند قبول کن و اگر چه نمی فهمی، تقلید کن و دم نزن، در صورتی که جمله ی «لااِکرَاهَ فِی الدِّین قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیِ» روشن می کند که در دین تحمیلی نیست . انبیا و مخصوصاً پیامبر اسلام (ص) مردم را به چیز ناشناخته ای دعوت نکرده اند و نگفته اند چه بفهمید و چه نفهمید باید بپذیرید بلکه به حکم « قَد تَبَیَّنَ » به چیز شناخته شده ایی خواندند.[۱۴۰]

۴-۱-۷٫ آیات مؤید نفی اکراه دین

به نظر اسلام اصول عقاید باید تحقیقی باشد نه تقلیدی و هر کس باید مسائل اصلی عقیدتی خویش را خود حل کند و تحلیل دیگری به درد او نمی خورد. و از این هم بالاتر، انسان را مجبور نمی کند که حتی به باورهای خود اعتراف کند. یعنی این که می گوییم از دیدگاه اسلام ایمان اجباری نیست منظور این است که انسان را وادار نمی کند بدون این که عقاید اسلامی را باور کرده باشد جبراً به آن ها اعتراف کند و نه تنها اعتراف تقلیدی و بدون تحقیق و اندیشه و علم را نمی پذیرد بلکه از نظر اسلام حتی کسانی که عقاید اسلامی را باور کرده اند ولی با انگیزه های مختلف عملاً به آن اعتراف نمی کنند آزادند و مسلمانان حق ندارند آنان را به زور مجبور به اعتراف کنند .[۱۴۱]
تأمل در برخی آیات قرآن ما را به آزادی در دین اسلام رهنمون می سازد که به اختصار به بعضی آیات می پردازیم.
۱٫ از جمله آیاتی که با صراحت، اکراه عملی بر عقاید اسلامی در آن نفی شده است آیه ی زیر است :
«وَلَوْ شَاء رَبُّکَ لآمَنَ مَن فِی الأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعًا أَفَأَنتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُواْ مُؤْمِنِینَ»[۱۴۲]
«اگر پروردگار تو بخواهد، همه کسانى که در روى زمینند ایمان مى‏آورند. آیا تو مردم را به اجبار وامى‏دارى که ایمان بیاورند؟»
در شأن نزول این آیه امام رضا (ع) از پدرانشان، از امیرالمومنین (ع) نقل فرموده اند که:” مسلمانان به پیامبر اسلام (ع) پیشنهاد کردند که اگر افرادی را که تحت سیطره دارد مجبور کند به زور اسلام را بپذیرند تعداد مسلمانان زیاد می شود و قدرت نظامی آنان علیه دشمنان افزوده می گردد “. [۱۴۳]
پیامبر اسلام (ص) فرمودند: من نمی توانم خداوند را ملاقات کنم با بدعتی که درباره ی آن دستوری برایم نیامده است ومن اهل تکلیف و تحمیل نیستم. [۱۴۴]
دراین جا آیه ی مزبورنازل شد به این معنا که اگر با اجبارآنان ایمان بیاورند شایسته ی پاداش وستایش من نخواهند بود ولی من می خواهم که به طورآزاد و بدون اجبار ایمان بیاورند.
۲٫ قرآن شیوه ی تبلیغ رابر پیامبراکرم(ص) مشخص می کند و سه راه کار برهان وحکمت، نصیحت و ارشاد و مجادله ی احسن را ارائه می دهد که بیانگر روش های معقول وغیر تحمیلی جهت ارشاد مردم است:
«اُدعُ اِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالحِکمَهَ وَ المَوعِظَهِ الحَسَنَه وَجَادِلهُم بِالَّتِی هِیَ اَحسَن» [۱۴۵]
«مردم را با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت بخوان و با بهترین شیوه با آنان مجادله کن»
حکمت به معنی علم و دانش ومنطق واستدلال است،بنابراین اولین گام برای دعوت به حق دست انداختن به درون فکر و اندیشه ی مردم و به حرکت درآوردن آن و بیدار ساختن عقل های خفته است. دومین گام استفاده ازاندرزهای نیکواست چراکه موعظه و اندرز بیشترجنبه ی عاطفی داردکه با تحریک آن می توان توده های عظیم مردم را به طرف حق متوجه ساخت. سومین گام یعنی مجادله ی احسن هم مخصوص کسانی است که ذهنشان قبلاازمسائل نادرستی انباشته شده وبایداز طریق مناظره ذهن شان را خالی کرد تا آمادگی برای پذیرش حق پیدا کنند.[۱۴۶] ‏بخوان اى محمد (ص) امت خود را بسوى راه پروردگار خود که اسلام است و یا بسوى تبعیت ائمه معصومین علیهم السلام چنانچه على بن رئاب از حضرت صادق ع روایت کرده که : «و اللَّه نحن السبیل الذى أمرکم اللَّه باتباعه» بِالْحِکْمَهِ» بگفتگوى صحیح و دلیل متین که مثبت حق و مزیل شبهات باشد و بقیاس خطابى که مشتمل باشد بر پند و نصیحت نیکو و مباحثه کن با خصمان بقیاساتى که مرکب باشد از مقدمات مسلمه نزد آنها بطریقه‏اى که آن بهترین طرق مجادله باشد، دعوت بحکمت و برهان براى خواص است و بموعظه حسنه براى عوام و مجادله بطریقه و طرز أحسن براى دفع معاندان و جاحدان ومجادله بأحسن مجادله با قرآن است وممنوع است.[۱۴۷]
در آیه دیگر خطاب به پیامبر اسلام ( ص ) آمده است:
«فَذَکِّر اِنَّما أنتَ مُذَکِّر * لَستَ عَلَیهِم بِمُصَیطِر» [۱۴۸]
«پس تذکّر ده که تو تنها تذکّردهنده‏اى * بر آنان تسلّطى ندارى‏»
ای رسول ما تو این که مردم غافل را متذکر ساز که وظیفه پیغمبری تو غیر از اینکه نیست و نگهبان بر آنها نیستی جز آنکه هر کس پس از تذکر و پند، روی از حق بر گرداند و کافر شود خداوند او را به عذابی بزرگ در دوزخ معذب گرداند و البته بازگشت آنها بسوی ما است آنگاه حساب و جزای اعمالشان بر ما خواهد بود . [۱۴۹]
پس وظیفه ی پیامبر (ص) یادآوری، روشنگری، ابلاغ پیام های الهی و نشان دادن راه است. این مردم اند که خود باید تصمیم بگیرند و راه راست را انتخاب کنند. پیامبر (ص) از جانب خدا بر مردم مسلط نشده است که با زور، ایمان را بر آنان تحمیل کند. مأموریت پیامبران الهی تبیین عقیده است نه تحمیل عقیده[۱۵۰] و راه کمال هم در صورتی پیموده می شود که با میل و اراده و اختیار همراه باشد و گرنه تکامل اجباری سخنی بی مفهوم است. پیامبر (ص) هرگز نمی تواند آنها را مجبور سازد و اگر هم می توانست فایده ای نداشت. بنابراین عدم اجبار مردم بر ایمان یک اصل ثابت است.[۱۵۱]
۳٫ آیه ای دیگر نیز خطاب به پیامبر است که می فرماید:
«وَ ما أنتَ عَلَیهِم بِجَبّارٍ فَذَکِّر بَالقُرآن مَن یَخَافُ وَ عید» [۱۵۲] «ما به آنچه مى‏گویند داناتریم، و تو به زور وادارنده آنان نیستى پس به [وسیله‏] قرآن هر که را از تهدید [من‏] مى‏ترسد پند ده»
آنگاه تسلی می دهد خاطر مبارک پیغمبر (ص) را و می فرماید ما بگفتار اینکه کفار که منکر نبوت تو هستند و حضرتت را تکذیب می کنند و به قیامت و حشر و نشر اعتقادی نداشته و منکرند داناتر از تو و خود آنها هستیم البته کیفر زشت گفتار ایشان را می دهیم و تو بر آن مردم به جبر مسلط نیستی تو رسول بر حق می باشی پس هر کس از وعده عذاب قیامت ترسان است او را به آیات قرآن متذکر ساز و تخصیص دادن آنها به ذکر برای آن است که ایشان به آیات قرآن منتفع می شوند نه دیگران. [۱۵۳]


فرم در حال بارگذاری ...

« شناسایی و تبیین کدهای بومی اخلاقی برای مدیران بیمارستانیتأثیر هشت هفته تمرین هوازی و رژیم غذایی کاهش وزن بر نیمرخ لیپیدی خون و آدیپونکتین زنان غیرفعال میانسال- قسمت ۸ »