عشق جز دولت و عنایت نیست
جز گشاد دل و هدایت نیست
عشق را بوحنیفه درس نگفت
شافعی را در او روایت نیست
مالک از سرعشق بی خبر است
حنبلی را در او روایت نیست
بوالعجب سوره ایست سوره عشق
چهار مصحف در او حکایت نیست
لایجوز و یجوز تا اجل است
عشق را ابتداء و غایت نیست
هرکه را پر غم و ترش بینی
نیست عاشق ازین ولایت نیست
نیست شو، نیست از خودی، که ترا
بتراز هستیت جنایت نیست
۴-۵- دیدگاه فلسفی مولوی:
نگرش فلسفی مولوی، نگرشی است بس ژرف، پویا، فراخ و پهن که به همه مسایل و مقولههای فلسفی، درک درست و منطقی داشته و همه چیز را زیر و زبر میکند و میرود تا به حقیقت آن پیبرد. او بر مهمترین و پیچیدهترین مسایل فلسفه درنگ کرده است، چنانچه مسأله جبر را یک حقیقت دانسته که میفرماید:
نقش باشد نقاش و قلم
عاجز و بسته چو کودک در شکم
پیش قدرت خلق جمله بارگه
عاجزان چو پیش سوزن کارگه
گاه نقش دیو و گه آدم کند
گاه نقش شادی و گه غم کند
و اختیار را مجازی و اعتباری میداند:
این نه جبر است معنی جباریست
ذکر جباری برای زاریست
زاری ما شد دلیل اضطرار
خجلت ما شد دلیل اختیار
گر نبودی اختیار این شرم چیست
وین دریغ و خجلت و آزرم چیست
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید. |
۴-۵-۱- انسان و جهان از منظر مولوی:
مولوی با انسان و جهان دو برخورد منطقی داشته و تضاد را در ذات و ماهیت اشیاء میبیند و درک و شناخت از اشیاء و پدیدهها را وابسته به نسبت متقابلی که با هم دارند میداند و میفرماید:
به جبر جمله اضداد را مقابله کرد
خمش، که فکر در اشکست زین عجایبها:
ویا این جهان جنگ است چون کل بنگری
ذره ذره همچو دین با کافری
این یکی ذره همی پرد به چپ
و آن دگر سوی یمین اندر طلب
و مرگ از دید او زایش دو بارهای است در فاز بلندتر که انسان پا به عرصه جاودانگی میگذارد.
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
جنازه ام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
فرو شدن چو بدیدی بر آمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد
تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست
چرا به دانه انسانت این گمان باشد
مولوی با فلسفه عرفانی خود مساله پیبردن به حقیقت وجود حق را در صفحه تفکر انسانی بر پایه گفتههای تمثیلی به بهترین وجه ترسیم کرد. به این نسبت هگل فیلسوف آلمانی با آشنایی که از جهان اندیشه و عرفان مولوی داشت، او را “روح برتر” نامید، و اینکه زبان شعر مولوی؛ زبان عشق، صداقت و رهایی از تنگای تصنعات لفظی، تشریفات و پیچیدگیهاست و در آن واژگان خود را آزاد و بیآلایش میبساود؛ گویند شاعر برجسته آلمان، مولوی را شاعر”روح و خدا” نامید.
برین بنیاد میتوان ادعا کرد که مولوی نه تنها یک شاعر عرفانی و عاشق بلکه شاعری است حماسی که با برخورد شورانگیزی که با اشیا دارد از نظر معنوی و شکل باطنی نوعی از ویژگی حماسی را در شعر خود تبارز میدهد.
فصل پنجم
((بررسی جایگاه عشق در اندیشه مولوی و احمد غزالی))
پیشگفتار:
در بررسی ادبیات کلاسیک دهههای چهارم تا قرن ۷-۸ هجری، میتوان به جلوه و تجلی احساسات درونی شاعر از جمله عشق با مفاهیم و مضامین مختلف اعم از عشق معنوی و الهی، عشق به یار، عشق به طبیعت و… به چشم میخورد و این نوع بکارگیری آرایهها و تجلی عناصر شعراز جمله عواطف و احساسات است که توانسته به خلق یک اثر ارزشمند منتهی گردد. عشق، از ریشهی اَیش ( اِسَ ، یَیش) در زبان پهلوی به دست آمده است و به معنای مهر و دوستی فراوان، شیفتگی، مهربانی، دلبستگی، خاطرخواهی و… است.
دراین بین، بررسی شیوه تجلی عشق در اشعار شعرای نامی و ساحب سبکی همچون مولوی و عمدتاً در غزلیات وی میتواند در بررسی این مفهوم در ادبیات کلاسیک بسیار ارزشمند باشد.
۵-۱- ﻣﻜﺘﺐ ﺳﻜﺮ ﻳﺎ ﻋﺸﻖ:
ﻣﻜﺘﺐﻫﺎی ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﭘﺎﻳﺔ ﺳﻜﺮ ﺑﻨﺎ ﺷﺪهاﻧﺪ و ﺳﻜﺮ ﻏﻴﺒﺘﻲ ﺑﻮد ﺑﻪ واردی و ﺳﻜﺮ از ﻏﻴﺒﺖ زﻳﺎده ﺑﻮد از وﺟﻬﻲ و آن، آن ﺑﻮدﻛﻲ ﺻﺎﺣﺐ ﺳﻜﺮ ﻣﺒﺴﻮط ﺑﻮد ﭼﻮن اﻧﺪر ﺳﻜﺮ ﺗﻤﺎم ﻧﺒﻮد ﺧﻄﺮ ﭼﻴﺰﻫﺎ از دل وی ﺑﻴﻔﺘﺪ اﻧﺪر ﺣﺎل ﺳﻜﺮ و آن ﺣﺎل ﺳﺎﻛﺮ ﺑﻮد. ﻛﻲ وارد اﻧﺪر ﺗﻤﺎم ﻧﺒﺎﺷﺪ و ﺣﺲ را اندرو ﮔﺬر ﺑﺎﺷﺪ و ﻗﻮی ﮔﺮدد ﺳﻜﺮ ﺗﺎ ﺑﺮ ﻏﻴﺒﺖ ﺑﻴﻔﺰاﻳﺪ ﺑﺴﻴﺎر ﺑﻮد.
فرم در حال بارگذاری ...