به یزدان هرآن کس که شد ناسپاس به دلش اندر آید ز هر سو هراس
به جمشید بر تیره گون گشت روز ؛ همی کاست آن فرّ گیتی فروز
ج۱ب۴۳۰-۴۲۷
۱۳-۱۴ طلب بزرگی و رنج آن :
بسا رنج ها کز جهان دیده اند زبهر بزرگی پسندیده اند
ج۳ب۲۹۹۷
عنان بزرگی هرآن کس که جست نخستین بباید به خون دست شست
ج۴ب۱۵۵۴
انوشه کسی کو بزرگی ندید نبایستش از تخت شد ناپدید
۱۳-۱۵ لزوم آزمودن دیگران
چو پیوسته ی خون نباشد کسی نباید بر او بودن ایمن بسی
چو مهر کسی را بخواهی ستود بباید ، به سود و زیان آزمود
۱۳-۱۶ حسد
کسی کو به جاه از تو کمتر شود هم از بهر رشک تو لاغر شود
چنین است گیهان ناپاک رای به هر باد ، خیره ، بجنبد ز جای
۱۳-۱۷ دیـــــو
به بهانه ای ابیات فردوسی درباره ی دیو یا بهتر است بگویم مردم بد از دیدگاه فردوسی در چند سطری به عملکرد دیوان در شاهنامه می پردازیم . این بخش ربط چندانی به موضوع اصلی ما ندارد و فقط برای ارضای حس کنجکاوی پژوهشگر درباره ی عملکرد دیوان آمده است .
دیوان نقطه ی مقابل عملکرد سروش در شاهنامه هستند . از نیروهای شرّ که امر به بدی و پلیدی می کنند .
«مزدیسنا نقطه ی مقابل دیویسنا است که به معنی پرستنده ی دیو یا پروردگاران باطل است.» (پورداوود،۱۳۷۷: ۱۳)
واﮊه ی دئو ( daeva ) اوستایی و سانسکریت deva یک طرح هند و ایرانی دربرگیرنده ی گروه مشخصی از خدایان است ، که از آن ها گروه اهوره ها و سانسکریت asures (اسوره ها) شناخته می شوند ، این دو طبقه از خدایان در دو کشور هند و ایران ، در دو مسیر کاملاً متفاوت قرار گرفته ، تحول یافتند . در هند بر اهمیت دئوه ها افزوده شد به طوری که این گروه رفته رفته جای اسوره ها را اشغال کرد . در ایران این اهوره ها بودند که برتری یافتند ، در عین این که دئوه ها به تدریج تا حد دیوان تنزل مقام یافتند . » ( زنر،۱۳۷۵ : ۴۴)
« کلمه ی دیو در نزد کلیه ی اقوام هند و اروپایی به استثنای ایرانیان همان معنی خود را محفوظ داشته است . دوا (Deva ) نزد هندوان تا به امروز به معنی خداست . معنی این کلمه در سانسکریت فروغ و روشنایی است . چنان که زئوس ( Zeus ) که اسم پروردگار بزرگ یونانیان بوده است و دئوس را ( Deus ) لاتینی که در فرانسه دییو ( Dieu ) گویند جملگی یک کلمه است .
در هر جا از اوستا که کلمه ی دیوها آمده است از آن پروردگاران باطل یا گروه شیاطین یا مردمان مشرک و مفسد اراده شده است . غالباً دیوها یا جادوان یا پریها یک جا ذکر شده اند که همه از گمراه کنندگان هستند . دیو به معنی ای که در داستان ملی ماست و غالباً در شاهنامه برمی خورمی به مرور ایام آن هیأت عجیب به آن ها بسته شده است ؛ غولهای مهیب گردیده اند . » (پورداوود،۱۳۷۷: ۱۴-۱۳ )
در شاهنامه ی فردوسی واﮊه ی دیو به دو معنی کلی به کار رفته است : نخست موجودی نادیدنی و ماوراء طبیعی که معمولاً منشأ شرو تباهی است . دیو به این معنی در اوستا هم آمده و منشأ این گونه برداشت از آن همان اوستا است . در اوستان برای هر نوع شر و تباهی دیوی خاص وجود دارد : دیو دورغ ، دیو خواب و …
امّا در شاهنامه از دیوی دیگر نیز سخن رفته است . که موجودی مادی و دارای گوشت و پوست و استخوان است که هیچ وقت به روشنی از سرو وضع او سخن گفته نشده است . همه جا به شکلی مبهم از او یاد می شود و چون فردوسی یقین داشته است آن چه به نظم می آورد، تاریخ واقعی ایران است ، کوشیده تا به صورتهای گوناگون این موجود را واقعی و معقول جلوه دهد .
از همان آغازین صفحات شاهنامه نقش منفی دیوان و عملکرد بد آنان در قبال پادشاهان را مشاهده می کنیم .
به گیتی نبودش کسی دشمنا مگر در نهان ریمن آهرمنا
به رشک اندر آهرمن بد سگال همی رای زد ، تا بیاگند یال
یکی بچّه بودش چو گرگ سترگ دلاور شده با سپاهی بزرگ
ج۱ب۲۳۶-۲۳۴
در شاهنامه هرگاه اختلافی در حکومتها ایجاد می شود می توان جای پای اهریمن و ابلیس را مشاهده کرد . در داستان ضحاک ، دیو پادشاه خود کامه و دنیا طلبی چون او را وسوسه می کند که همه ی نیکی های پدر را فراموش کند و برای رسیدن به سلطنت دست به خون پدر آلوده کند .
چنانکه در شاهنامه مشاهده می کنیم دیوان در کسوتهای مختلف به شاهان جلوه گر میشوند و آن ها را فریب می دهند . چندین بار در لباس دوست ، خوالیگر ، پزشک ، ضحاک را می فریبند . در لباس رامشگری از مازندران نزد کاوس آمده و با توصیف طبیعت و مرغزارهای مازندران که سرزمین جادوگران است ، او را به آن دیار می کشاند و باعث گرفتاری های فراوان برای او و همراهانش می شود که سرانجام به دست رستم نجات می یابد.
انسان در تمام مراحل زندگی با فرشته ی نیکی و بدی همراه است . آن یکی سعی میکنداو را به سرمنزل مقصود و راه راست هدایت کند و دیگری در تلاش است او را به گمراهی و ضلالت بکشاند .
یعنی انسان باید عزم مردانه کند که دیو در او رخنه نکند و وجودش به تصرف اهریمن درنیاید. این دیوان و شیاطین همان موجودات پستی هستند که خداوند با شهاب ثاقب آن ها را از درگاه خود و آسمان ها دور می کند و در داستانهای کهن و قرآن و دیگر کتب قدیم شیطان باعث گمراهی آدم و حوا و رانده شدن آن ها از بهشت شد این شیاطین بودند که قابیل را به کشتن هابیل تحریک نمودند و در بسیاری موارد دیگر این شیطان است که انسان را به بدیها وادار می کند و هدف آن ها نابود کردن نسل آدمی است و سوق دادن انسان ها به پلیدی و پلشتی ها . یکبار دیگر رد دیوان را در شاهنامه می بینیم که ارجاسب شاه را علیه گشتاسب تحریک می کند .
رست
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید. |
م بعد از آن که به اسفندیار پندهای فراوان می هد و او را از راهی که در پیش گرفته است باز می دارد ، اما نصایح پدرانه و پند واندرز دلسوزانه ی فرزند زال کمتر اثری در اسفندیار نمی کند به او میگوید که تو پند پیران را می پذیری،امّا از من سخن را نمی پذیری .
پیروی از دیوان و دل را یکباره به دیو سپردن ، انسان را از پیروی راه دانش و شنیدن نصایح خردمندانه باز می دارد و راه نیک را در نظر او بد جلوه می دهد و آدمی را به تبهکاری وا می دارد . این دیوان به آدمی و خرد او چیره می شوند و از این راه یعنی زایل کردن خرد ، آدمی را به هر کار پست و ناپسندیده ای وادار می کنند . این خرد همان عنصری است که فردوسی به آن بسیار تأکید می کند و همه ی صفات بد و ناپسند را به عنوان رقیب آن معرفی می کند . و به همین دلیل است که فردوسی کاوس را کم خرد و کانا معرفی می کند .
بزرگمهر حکیم در گفتگو با انویشروان از دیو آز ، نیاز ، خشم ، رشک ، ننگ و کین ، نمامی، دورویی ، ناپاکدینی ، و ناسپاسی نام می برد و در پاسخ انوشیروان بدترین آن ها را آزمندی معرفی می کند که انسان را به دیگر بدیها نیز سوق می دهد .
درباره ی این که فردوسی چه برداشتی از واژه ی دیو دارد در پیوست اوّل توضیحاتی آمده است .
تو مر دیو را مردم بد شناس : کسی کو ندارد ز یزدان سپاس
هر آن کو گذشت از ره مردمی ز دیوان شمر ، مشمرش آدمی
خرد گر بدین گفته ها نگرود مگر نیک معنی همی بشنود
گوان پهلوانی بود زورمند به بازو ستبر و به بالا بلند
گوان خوان و اکوان دیوش مخوان نه بر پهلوانی ، بگردد زبان ؟
چه گویی تو ای خواجه ی سالخورد چشیده ز گیتی بسی گرم وسرد !
که داند که چندین نشیب و فراز به پیش آرد این روزگار دراز ؟
تگ روزگار از درازی که هست همی بگذراند سخنها ز دست
ج۴ب۴۵۷۲-۴۵۶۵
- دقیقی شاعر در کلام فردوسی :
استاد ابومنصور محمّد بن احمد دقیقی از فحول شعرای عهد سامانی و دومین شاعریست که به نظم شاهنامه قیام کرد.عوفی گوید:«او را به سبب دقت معانی و رقت الفاظ دقیقی گفتندی .» (عوفی،۱۳۸۸: ۱۱) و قبول این گفتار مستلزم تصور این نکته است که او پیش از کسب مهارت و وصول به مرتبه استادی لقب شعری نداشته و این تصوری باطل است . سال ولادت او را به تحقیق نمی توان معلوم کرد ولی باحتمال اقوی در اواسط نیمه اول از قرن چهارم بوده است . زیرا یکی از ممدوحان وی منصور بن نوح بوده است که از ۳۵۰ تا ۳۶۵ سلطنت می کرده . در مولد او اختلاف است عوفی او را طوسی دانسته است . نکته ای که درباره ی او قابل ذکر است آن که برخی وی را همان ابوعلی محمد بن احمد بلخی شاعر دانسته اند که ابوریحان به او و شاهنامه اش اشاره کرده ولی هیچیک از دلایلی که در این باره گفته شده قانع کننده نیست. دقیقی زردشتی بوده و خود بر این گفته دلایلی دارد :
ببینم آخر روزی به کام دل خود را گهی ایارده خوانم شها گهی خرده
(ایارده:پازند و خرده :خرده اوستا)
چنانکه از احوال دقیقی برمی آید این شاعر در جوانی به شاعری دست زد و هم در جوانی مقتول شد . فردوسی آن جا که از موضوع نظم شاهنامه ی ابومنصوری سخن گفته او را جوان معرفی کرده است . قتل دقیقی در جوانی به دست غلامی صورت گرفته و فردوسی علت واقعه قتل او را چنین یاد می کند « جوانیش را خوی بد یار بود / همه ساله با بد به پیکار بود» از دقیقی قصائد و غزلها و قطعات و ابیات پراکنده یی در کتب تذکره خاصه لباب الالباب و مجتمع الفصحا و کتب تاریخ و ادب مانند تاریخ بیهقی و ترجمان البلاغه و حدائق السحر و المعجم و کتب لغت خصوصاً فرس اسدی باقی مانده است و همه ی آن ها دلالت تام بر استادی و مهارت و دقت خیال و لطافت معنی و روانی الفاظ این شاعر استاد می کند . اما اثر جاوید و مهم او گشتاسبنامه یعنی قسمتی از شاهنامه است در شرح سلطنت گشتاسب و ظهور زردشت و جنگ مذهبی میان گشتاسب و ارجاسب تورانی .
شروع به نظم شاهنامه پس از تألیف شاهنامه ی ابومنصوری و اشتهار آن صورت گرفته است. دقیقی بی تردید یکی از بزرگترین شاعران قرن چهارم است . ورود او در انواع مختلف از شعر و قدرتی که در همه ی ابواب آن نشان داده دلیل بارزیست بر فصاحت کلام و روانی طبع و قوت بیان و دقت ذهن او . تغزلات بدیع و غزلهای لطیف و مدایح عالی و اوصاف رایع او با معانی باریک و مضامین تازه و دل انگیزی که در همه ی آن ها به کار برده به شعر او دلاویزی و رونق و جلای خاص می بخشیده و بیهوده نیست که فردوسی او را به «گشادگی زبان» و «سخن گفتن خوب و روانی طبع» وصف می کند و می گوید که «به مدح افسر تاجداران بود». (صفا ، ۱۳۸۰ : ۴۱۹-۴۰۸ )
فرم در حال بارگذاری ...