برای توضیح این جمله می توان این مطالب را بیان کرد:
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید. |
- در مباحث قبل بیان شد که نفس انسان مقام معلومی ندارد. حقیقت نفس درجه معینی از وجود ندارد مثل سایر موجودات طبیعیه و نفسیه و عقلیه که برای هر کدامشان مقام معلوم و محدودی است، بلکه نفس انسان دارای مقامات و درجات متفاوت است و برایش در هر مقامی و عالمی صورت دیگری است. (حسن زاده آملی، ۱۳۸۷: ۳۴-۳۳)
- از وحدت جمعیه ای که در حق است به “وحدت حقه حقیقیه”، و از وحدت جمعیه ای که در نفس ناطقه ی انسانی است به “وحدت حقه ظلیه” تعبیر می نمایند. لذا کسی که بصیرت یابد می تواند سر سخن پیامبر(ص) را دریابد. (همان: ۳۷-۳۶)
سایه یزدان بود بنده خدا کیف مد الظل۲ نقش اولیاست |
مرده ی این عالم و زنده ی خدا کو دلیل نور خورشید خداست مثنوی- د۱: ۴۲۵-۴۲۳ |
- مساله وحدت وجود و وحدت موجود و کثرت ماهیت و تعینات و ظهور حق اول تعالی در مظاهر موجودات با این قاعده کلی عرفانی و فلسفی ارتباط پیدا می کند که “بسیط الحقیقه کل الاشیاء منها”. اساس و پایه آن قاعده نیز مساله ” وحدت در کثرت” و “کثرت در وحدت” است که در اصطلاح عرفا “جمع و فرق”، “اجمال و تفضیل”، “حد و محدود”، “رتق و فتق” و “لف و نشر(در وجود تکوینی)” نیز می گویند. (همایی، ۱۳۲۵: ۲۱۰-۲۰۹)
مولوی می گوید:
منبسط بودیم و یک گوهر همه چون به صورت آمد آن نور سره کنگره ویران کنید از منجنیق |
بی سر و پا بدیم آن سر همه شد عدد چون سایه های کنگره تارود فرق از میان این فریق مثنوی- د۱: ۶۸۹-۶۸۶ |
قاعده “بسیط الحقیقه” که اشاره شد، مبتنی بر وحدت وجود و وحدت موجود و تجلی، مقام اجمال و مرتبه جمع حقایق متکثره در وحدت است، بدون اینکه عین موجودی خاص شده و محصور شود، همان طور که نفس ناطقه در جمیع قوا و حواس انسانی و حیوانی ظاهر، و با آن ها در مقام ظهور متحد می شود، بدون اینکه در قوه ای مخصوص، مشخص و محدود شده باشد. (همایی، ۱۳۲۵: ۲۱۰) عدم اخلال کثرت به وحدت ذات می تواند روشنگر وحدت ذات الهی با صفات متکثر بوده باشد. (جعفری، ۱۳۷۳: ۶۲۵، ج۱۱)
اما خودشناسی حقیقی با شناخت شهودی حاصل می شود. وقتی انسان درباره مطالب حصولی می اندیشد و خبر می دهد که “روح انسان، موجود است”، “روح انسان اندیشه دارد، پس مجرد است”، اینها پرداختن به مفهوم است و مفاهیم به انسانِ متفکر شناختی غایبانه می دهد. تا وقتی فکر می کنیم و می اندیشیم و سخن می گوییم، از خودِ واقعیِ مان بیگانه ایم مفهوم غایبانه”من”، در حقیقت “او” است نه “من” چراکه مفهوم است، نه حقیقتا خود من؛ اما زمانی که خویشتن خویش را شهود می کنیم، خود واقعی را می یابیم. مفهوم شناسی خوب است اما هرگز معرفت نفس نیست، بلکه معرفت مفاهیم ذهنی و سیر آفاقی است، نه انفسی. (جوادی آملی، ۱۳۸۹: ۱۱۹-۱۱۷)
نکته دیگر در باب خودشناسی این است که خود شناسی، رهین دو معرفت تام است: یکی شناخت ماهیت خود (ما هو) که مرجع چنین معرفتی، شناخت حقیقت انسان، مقوم های ذاتی، لوازم ذاتی و عوارض جانبی اوست. دیگری شناخت هویت (من هو) که مرجع چنین معرفتی، شناخت ویژگی ِوجودیِ شخص و خصوصیت هویتی اوست. (همان: ۱۱۹)
تبلور ماهیت جامع، در کسوت هویت شخصی و احتجاب آن در حجابِ ویژگی فرد، کار شناخت حقیقت را دشوار می کند. ولی اگر تنزیه “ما هو” از “من هو ” و تحلیل جامع از فرد، میسور باشد، هم معرفت انسانِ به معنای جامع و هم شناخت شخصِ به معنای فرد، آسان می شود. (همان: ۱۲۰-۱۱۹)
درهرحال آن چه شناخت انسان از خداوند را هر چه کامل تر می گرداند، شناخت شهودی نفس خویش است به صورت هر چه بی رنگ تر و بسیط تر و دورکردن هر چه با حقیقت آن بیگانه است.
مساله پارادوکسیکال ادراک وحدت وجود و وحدت انفسی نفس و رب، منطق آن نه این و نه آن و یا هم این و هم آن است که عبارت است از “هو لا هو” که با منطق عقلی یعنی”هو هو” ناسازگار است. این معما تنها از یک راه حل می شود و آن راه عشق است و نه معرفت عقلی.
عشق در مقابل عقل، شناخت به جان و دل است که در آن سوی معرفت منطقی و عقلانی قرار دارد و نردبان عروج انسان به سوی خداست. (کاکایی، ۱۳۸۹: ۱۹۷)
فرم در حال بارگذاری ...