شب که دل با روزگار تار خود در جنگ بود
نیست تنها غنچه در گلزار گیتی تنگ دل
گر ز آزادی بود آبادی روی زمین
نوشدارو شد برای نامداران مرگ سرخ
بس که دل خون گشتم از نیرنگ یاران دو رنگ
بی سر و پایی که داد از دست او بر چرخ رفت
شاه و شیخ و شحنه درس یک مدرس خوانده اند
بر ندارم دست و با سر می روم این راه را
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید. |
گر مرا چنگی به دل میزد نوای چنگ بود
هرکه را در این چمن دیدم چو من دلتنگ بود
پس چرا بی بهره از آن کشور هوشنگ بود
بس که در این شهر ننگین زندگانی تنگ بود
دوست دارم هرکه را در دشمنی یک رنگ بود
کی سزاوار نگین و در خور اورنگ بود
قیل و قال و جنگ شان هم از ره نیرنگ بود
تا نگویی فرخی را پای کوشش لنگ بود
( فرخی یزدی ، ۱۳۸۰ : ۹۳)
در میان شاعران اعتراض کننده به رضاشاه و حکومت وی، وضعیت عارف کاملا” با شاعرانی همچون ملک الشعرا و فرخی متفاوت بود، زیرا اینان به دلیل مخالفت و اعتراض با نظام دیکتاتوری رضاخان مدتی را در زندان سپری کرده بودند اما عارف داغ آزادی بر پیشانی داشت، هر چند که سال های آخر عمرش بی شباهت به زندان نبود ولی متأسفانه سروده های سال های پایانی عمر عارف بسیار کم و ناچیز است امّا هر چه هست در مخالفت و اعتراض به رضاشاه است.
عارف بعد از تثبیت سلطنت در سال ۱۳۰۶ اولین شعر خودش را در مخالفت با رضاخان سرود، وی در این شعر قتل عام مردم لرستان و خوزستان را مورد توجه قرار داده است و آن را برای رضاشاه و حکومت وی هنری نمی داند که به آن افتخار کنند:
به روزگار تو یک روز خوش به کس نگرفت فکنده از چه صید مرغ خانه کمند نریخت باده به دور تو در گلوی کسی ز قتل عام لرستان و فتح خوزستان زمام مملکت آن سان به دست غیر افتاد نه نام ماند و نی ننگ زین دور در گیتی مدار چشم توقع به آن که چشم طمع |
خوشت مباد که این روز و روزگار نشد شکار کرکس و شاهین کن این شکار نشد که در شکنجه اندیشه ای خمار نشد چو هند و نادر اسباب افتخار نشد که بی لجام کسی از وی زمامدار نشد شوند محو که این شهر و شهریار نشد به مال دارد این مملکت مدار نشد |
( سپانلو ، ۱۳۷۵ : ۲۳۲)
عکس العمل عارف در مقابل رضا شاه هنگامی که وی به سال ۱۳۰۷ شمسی از غرب کشور دیدن می کند جالب و خواندنی است هنگامی که دراین سفر شاه با بی اعتنایی عارف روبه رو می شود « سلطان متکبّر و کینه جو به خاطر حمایت عارف از سید ضیاء آن هم پس از برکناری او تیره دل بود داغش تازه می شود هنگامی که به تهران بر می گردد با رنجیدگی از این مرد( بی ادب) به اورنگ نماینده مجلس می گوید: این چه شاعر ملی است که برای شوستر آمریکایی سینه می زد و می گفت (ای رفیقان نگذارید که مهمان برود».( سپانلو ، ۱۳۶۹ : ۹۰).
همین اشاره شاه کافی است که روزنامه های تهران عارف را به باد انتقاد بگیرند « این داوری همایونی، حکم نوعی فرمان حمله را دارد ناگهان روزنامه های تهران به یاد این( ابن الوقت خائن) که با آثارش جوانان را فاسد کرده و به بیعاری و کاهلی و خودکشی سوق داده می افتند».( همان:۹۰)عارف در نامه ای به رضا زاده شفق می نویسد: « من ایرانیم من وطنم را دوست دارم، من خائن نیستم ، من عقیده فروش نیستم، دامن من پاک است،… من از همه چیز چشم پوشیدم و تن به زحمت بی چیزی و خانه به دوشی و فلاکت و بدبختی دردادم که حیثیتم محفوظ بماند، ولی افسوس حال فهمیدم تمام عمر به خطا رفته و تمام امیدواری های خیالی مبدل به یأس و نومیدی شده».(همان : ۹۱)و بعد نیز در غزلی این حرکت رضاشاه را تلافی می کند و اورا (غارتگر) و کسی می خواند که به ( دست اجنبیان) بر تخت سلطه نشسته است:
( این رسم پهلوانی نیست)
فرم در حال بارگذاری ...