کلی[1] (2002) بعد یادگیری را هم به این تعریف میافزاید، او میگوید مهارتهای اجتماعی عبارت است از رفتارهای معین و آموخته شدهای که افراد در روابط میان فردی خود برای کسب تقویتهای محیطی یا حفظ آن انجام میدهند (هارجی و دیگران، ترجمه فیروزبخت، 1378، ص12).
یوسفی (1380) به عوامل تعیین کننده مهارتهای اجتماعی اشاره میکند و عنوان مینماید که عوامل تعیین کننده مهارتهای اجتماعی را میتوان اساسا به سه دسته تقسیم کرد:
-عوامل عاطفی:
هر چند احساسات و عواطف پیشامدهای خصوصی به شمار میآیند و اندازه گیری آن جز به شکل رفتار مشهود مقدور نیست. با این حال در مهارتهای اجتماعی جای خود را دارند و شامل شناخت و تعیین ماهیت و عواطف دیگران، یادگیری راههای مناسب و قابل قبول و ابراز احساس در وضعیت مختلف میباشند.
-عوامل شناختی:
عوامل شناختی مهارتهای اجتماعی، شامل مهارتهای مربوط به ادراک اجتماعی، حل مسائل اجتماعی و قدرت استنباط میگرددو آنچه به حل مسائل و مشکلات اجتماعی مربوط میشود و مستلزم برخورد با مسئله، تشخیص مسئله توجه به راههای مختلف و انتخاب یکی از راه حلها و ارزیابی نتیجه کار است. هر چند آدمی بهتر بتواند به این متقضیات پاسخ مثبت بدهد، قدرت سازگاری و بهداشت اجتماعی عمیق تری خواهد داشت (یوسفی، 1380، ص25).
-عوامل رفتاری:
عوامل رفتاری مهارتهای اجتماعی، توانایی تعامل سالم با دیگران، انعطاف پذیری و تطبیق خود با وضعیت و محیط است.
[1] – Celi
[2] – Kamps and Kay
تأثیر یادگیری مشارکتی (جیگ ساو) بر مهارتهای اجتماعی و پیشرفت تحصیلی دانش آموزان دختر پایه هفتم شهرستان جم
ماتسون و دیگران (2003) در ارزیابی نشانههای مهارت اجتماعی به شش عنصر اصلی اشاره میکند:
تراور[2] (2004) مهارتهای اجتماعی را به دو بعد تقسیم میکنند. اجزاء مهارت و فرایندهای مهارت اجزاء، مهارت را فرآیندهای واحدی نظیر نگاه کردن، تکان دادن سر، یا رفتارهایی در روابط اجتماعی مانند سلام، خداحافظی تشکیل میدهند. فرایندهای اجتماعی به توانایی فرد در ایجاد رفتار ماهرانه بر اساس قواعد و اهداف مربوطه و در پاسخ به بازخوردهای اجتماعی اشاره دارد. این تمایز نیاز فرد را به نظارت بر موقعیتها و تغییر رفتار در برابر واکنش سایر افراد میسنجد. (نریمانی و همکاران، 1381)
ایلسر و فردریکسن[3] (2007) مهارتهای اجتماعی را هم دارای جنبههای مشهود و هم دارای عناصر شناختی نامشهود میدانند. عناصر شناختی نامشهود افکار و تصمیماتی است که باید در ارتباطات متقابل بعدی گرفته شود یا انجام گیرد این عناصر همچنین مقاصد و بینش فرد دیگری را شامل میشود که واکنش در برابر آن احتمالا بر اندیشههای طرف مقابل تاثیر میگذارد (دهقان، 1382).
تراور (2007) به این نکته اشاره دارد که مهارت اجتماعی نه تنها امکان شروع و تداوم روابط متقابل و مثبت را با دیگران فراهم میآورد بلکه توانایی به اهداف ارتباطی را نیز در شخص ایجاد میکند.
الیوب و گریشمن[4] (2007) کنش متقابل اجتماعی را به یک فرایند مرحلهای که هر مرحله نیازمند یک مجموعه از مهارتهای متفاوتی است تجربه نموده اند، مرحله اول ارتباط، نیازمند مهارت گیرندگی است که شامل مهارتهایی است که برای توجه کردن و درک درست اطلاعات اجتماعی متناسب که در موقعیتها وجود دارد لازم میباشد، چون متناسب بودن رفتار بیان فردی ما معمولا وابسته به موقعیتها است، انتخاب رفتار اجتماعی درست، بستگی زیادی به شناخت صحیح نشانههای میان فردی و محیطی دارد که ما را به پاسخهای موثر رهنمون میشوند. مثالهای مهارتهای گیرندگی شامل شناخت متناسب اشخاصی است که با آنها تعامل میکنیم. شناخت صحیح احساسات و امیالی که دیگران بیان میکنند در واقع شنیدن صحیح آنچه دیگران بیان میکنند و دانستن اهداف شخصی فردی که با ما تعامل مینماید، میباشد (ده بزرگی، 1382). در مرحله بعدی ما نیازمند مهارتهای پردازشی میباشیم رای موفق شدن در رویارویی میان فردی، نیازمند به این هستیم که بدانیم میخواهیم چه چیزی را به دست آوریم و چگونه میتوانیم به بهترین وجه آن را کسب کنیم. انتخاب مهارتهایی که برای کسب اهداف نزدیک تر موثرترند مستلزم توانایی حل مشکل به شیوه منظم و سازمان یافته میباشد. بعد از درک صحیح اطلاعات اجتماعی متناسب با موقعیت (مهارتهای گیرندگی) و شناخت مهارتهای لازم برای تعامل مهارتهای پردازشی میبایستی مهارتها را به طرز شایستهای برای تکمیل موفقیت آمیز مبادلههای میان فردی به اجرا درمیآوریم.
[1] – Kamps and Kay
[2] – Traver
[3] – Ilser and Fridriksen
[4] – Ghirshman
تأثیر یادگیری مشارکتی (جیگ ساو) بر مهارتهای اجتماعی و پیشرفت تحصیلی دانش آموزان دختر پایه هفتم شهرستان جم
توانایی کودک در بهکارگیری تفکر برای حل مسئلهها، کلید موفقیت در زندگی او خواهد بود. منافع زودرس بسیاری نیز وجود دارد که در گروه این هستند تا کودکان را مسئله گشا تربیت کنیم. فعالیتهای ناظر به حل مسئله باعث تحریک و توسعهی مهارتهای مربوط به تفکر و استدلال میشود. این فعالیتها دانش کودک درباره ارتباطها و امور واقع را متناسب کرده، آن را کاربردی میکنند. کسب نتیجههای خوب به پرورش اعتمادبهنفس و قابلیتهای کودک کمک میکند و نگرش ((من خودم بهتنهایی میتوانم این مسئله را، موردبررسی قرار دهم» را در او به وجود آورد. این فعالیتها فرصتهایی را هم برای کودکان ایجاد میکنند تا ایدههای خود را با دیگران در میان بگذارند و همکاری ثمربخش با دیگران، یا به عبارت دیگر رویکرد ((بیا باهم این مسئله را حل کنیم)) را فراگیرند.
فعالیتهای ناظر به حل مسئله نهتنها سطح اطلاعات، مهارتها و نگرشها را بالا میبرد بلکه فرصتهایی را هم برای معلمین یا بزرگسالان فراهم میکند تا چه گونگی یادگیری، نحوهی برقراری ارتباط و برخورد کودکان با مشکلات را مورد ملاحظه قرار دهند. برای بررسی اینکه آیا کودک یک فرایند علمی یا مفهوم اصلی یکی از حوزههای دانش را درک کرده است، هیچ روشی بهتر از این نیست که ببینیم آیا او میتواند از آن آموختهها در حل مسئله استفاده کند یا خیر. از طریق به کار گرفتن مهارتها و دانستهها توسط کودک، یک بازخورد حاصل میشود. کار کردن بر روی مسئلههای عمومی و متعارف میتواند راهی باشد برای اینکه سوار بر قایق شده، تجربههای مختلف را که چون جزیرههایی پراکنده و غیر مرتبط هستند، به هم مرتبط کنیم و از این طریق شبکه تفکر را توسعه دهیم. (فیشر، 1385: 171 تا 172)
2-1-5- راهبردهای حل مسئله
تعاریف و الگوهای مختلفی از راهبرد حل مسئله ارائهشده است. در الگوی حل مسئله فرد نخست از وجود مسئله آگاه میشود. این مرحله ازآنچه بدان نسبت دادهشده بسیار پیچیدهتر است. تشخیص یک مسئله معنایی بسیار فراتر از جستجوی کلمات اصلی ساده یا حل مسئله ریاضی دارد. مسئله عموماً در موقعیتی نامعین متناقض و متضاد ایجاد میشود. مسئله تعیینکننده فاصلهی وضعیت موجود با موقعیت مطلوب است، هر مسئله باید بهطور صریح، روشن و دقیق بیان و تعریف شود. بیان روشن مسئله برای تجزیهوتحلیل آن امری اساسی است. برای حل مسئله گاه لازم است آن را به اجزاء فرعی قابلفهم تجزیه کنیم. حتی فراتر از آن، حلکنندگان متخصص باید علل یا دلایل وجود آن مسئله را بررسی کنند. اجرای درست فعالیتها در فرایند حل مسئله به عینی کردن اهداف، معرفی موقعیت، بیان عواملی که ممکن است شرایط را از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب تغییر دهد و چیزهایی که کارکرد این عوامل را محدود میکند، نیازمند است.
پس از بیان یا تعریف مسئله بهطور دقیق و روشن فرد باید نقشه یا طرحی را برای حل آن انتخاب یا تهیه کند. طرحی که وضعیت موجود را به وضعیت مطلوب نزدیک کند. برای حل هر مسئلهای نقشه یا طرحهای متعددی وجود دارد که برخی از آنها به سازماندهی نیازمند دارد و برخی دیگر مانند فرضیهسازی و آزمایش فرضیه احتمالاً به پردازش نیازمند است. درهرصورت برای چنین کاری مهارت دانش و شناخت راهحلها و تخصص در بهکارگیری راهحلها بهمنظور حل واقعی مسائل ضرورت دارد. پس از شناسایی و انتخاب راهحل مناسب باید راهحلها و نتایج حاصل از آنها بهمنظور مشاهدهی دقیق راهحلها و نیز مشخص کردن منطقی و موجه بودن آنها مجدداً بررسی و ارزشیابی شود و سرانجام چگونگی اجرای راهحلها تحلیل و با دیگر مهارتهای حل مسئله تلفیق و ترکیب گردد. (بیر،1987: 28)
راهبردهای حل مسئله مجموعهای از فعالیتهای هدفمند در فرایند حل مسئله است. در فرایند اجرای حل مسئله دو راهبرد وجود دارد: راهبرد عمومی و راهبرد خصوصی.
راهبرد عمومی برای حل مسائل گوناگون مستقل از محتوا به کار میرود؛ درحالیکه راهبرد خصوصی به زمینه یا محتوای خاصی اختصاص دارد. یکی از مجادلههای موجود در مباحث مربوط به حل مسئله این است که باید به دانشآموزان راهبردهای خصوصی مسائل متعدد را آموزش داد یا راهبرد عمومی را که در بسیاری از انواع مسائل کاربرد دارد. معمولاً رویکر ((خصوصی)) قابلیت تعمیم را فدای توان حل مسئله میکند و رویکرد ((عمومی)) توان حل مسئله را فدای قابلیت. با توجه به این محدودیت به معلمان توصیه میشود دانشآموزان را با انواع مسائل و راهبردهای خصوصی و عمومی آن آشنا سازند.
از راهبردهای عمومی میتوان در حل مسائل متنوع استفاده کرد. گاه ممکن است راهحلهای متعددی برای مسئله وجود داشته باشد ولی برای انتخاب بهترین راهحل هیچگونه حکم یا دلایلی وجود نداشته باشد. در چنین مواردی باید راهبردهایی را برای محدود کردن تحقیق به کار گرفت؛ اما گاهی بعضی از تحقیقات آنچنان مبهم است که از راهحل مشخصی نمیتوان استفاده کرد
تأثیر روشهای حل مسئله بهصورت کار گروهی بر روی تفکر انتقادی و پیشرفت تحصیلی دانشآموزان سوم ابتدایی شهر قم
استفاده از راهبردهایی همچون راهبردهای ذیل توصیه میشود:
الف تمثیل: زمانی که فرد دانش کمی در مورد مسئلهدارد از تمثیل استفاده میشود. تمثیل شامل معرفی مسئله با استفاده از حوزهی آشنا در دانش مربوط به مسئله و درنهایت ارزشیابی سودمندی دانش موجود است.
ب سیال سازی ذهن. راهبرد دیگر برای افزایش راهحلهای کیفی یک مسئله سیال سازی ذهنی نام دارد که شامل مراحل ذیل است:
سیال سازی دهنی هم شامل ((کار به جلو)) است و هم شامل تجزیهوتحلیل ((ابزار – هدف))؛ بنابراین، بر راهبردهای دیگر برتری دارد. از طریق سیال سازی ذهنی بهتر از روش تجزیهوتحلیل ابزار- هدف میتوان به حل مسائل دستیافت. تحقیقات نشان میدهند که نتایج سیال سازی ذهنی راهحلهای بالایی را ارائه میدهد. کیفیت راهحلها در سیال سازی ذهنی، همانند تمثیل، به دانش بیانی خود فرد بستگی دارد. (شعبانی، تابستان1393 :118 تا121)
2-1-6-2-الگوی حل مسئله
الگوهای تدریس درواقع الگوهای یادگیری هستند. با استفاده از الگوها درحالیکه به شاگرد در کسب اطلاعات، نظرات، مهارتها و راههای تفکر کمک میشود، نحوهی یادگیری نیز به آنان آموخته میشود. درواقع آموزش از راه الگوها باعث افزایش استعداد شاگردان در یادگیری میشود.
الگوهای تدریس نتیجه تلاش افرادی است که در جستجوی چگونگی یادگیری دانشآموزان و تأثیر رفتار معلم بر آنها بودهاند و معلمانی که برای حل مسائل کلاس دست به تحقیق و تجربه میزدند. (بهمئی،1390: 111)
الگوهای حل مسئله در آموزش بر مبنای ایدههای جان دیویی (1916) شکلگرفتهاند. در میان تمامی کمکهای او به آموزشوپرورش، طرفداری او از برنامه تحصیلی بر مبنای مسائل اهمیت خاصی دارد. ازنظر او مسئله عبارت از هر موردی است که باعث ایجاد شک و تردید شود. دیویی میگوید مسئلهای که بتواند بهعنوان یک موضوع موردمطالعه ارزشمند باشد، باید دو معیار دقیق و جدی را در برگیرد: اول آن مسئله باید برای فرهنگ مهم باشد و دوم باید برای دانشآموز نیز مهم بوده و به او مربوط باشد. (دونالدسی،1379: 322)
[1]-expanding research
[2]-parable
[3]-brainstorming
[4]-working forward
تأثیر روشهای حل مسئله بهصورت کار گروهی بر روی تفکر انتقادی و پیشرفت تحصیلی دانشآموزان سوم ابتدایی شهر قم
پیتر دراکر(1993) معتقد است: مهمترین منبع ثروت در جامعه فرا سرمایه داري، دانش و اطلاعات است. او سه تغییر اساسی دانش « انقلاب »را در خلال قرن بیستم، ملاحظه نموده است:
جدول(2-1): سه انقلاب و تغییر اساسی دانش
انقلاب اول | انقلاب دوم | انقلاب سوم | |
انقلاب | صنعتی | بهرهوری | مدیریت |
کاربری دانش | ابزارها،فرآیند و محصولات | نیروی کار | دانش |
انقلاب اول، انقلاب صنعتی است که در آن، از دانش براي تولید ابزارها و فرآیندها و محصولات استفاده شد. انقلاب دوم، بهرهوري میباشد که افرادي مانند تیلور و فورد اقدام به استفاده از دانش براي نیروي کار کردند. انقلاب سوم، انقلاب مدیریت است که در آن از دانش به خاطر خود دانش استفاده میشود.
این سخنان به این معنی نیست که عوامل سنتی تولید، حذف شدهاند بلکه فقط جایگاهشان تغییر کرده است. دراکر میگوید تا وقتی که دانش موجود است، سایر عوامل تولید به راحتی قابل دسترسی میباشند.
موج چهارم حیات تاریخی انسان با ورود به عصر مجازي و مفاهیم تازههاي چون جامعه معرفتی، اقتصاد دانایی محور، مدیریت دانش و… در حال شکلگیري است. برخورداري از ابزارهاي اطلاعاتی و امکانات ارتباطی متناسب و مناسب با شرایط جدید شرط بقاء دراین دوره است(زمردیان،1389،ص48).
ادلسن ميگويد: “مردم همواره دانش داشتهاند و از آن استفاده كردهاند.”
اما دقيقاً دانش چيست؟ دانش، دانستني است كه در تجربيات، مهارتها، قابليتها، تواناييها، استعدادها، افكار، عقايد، طرز كارها، الهامات و تصورات افراد موجود است و به شكل مصنوعات ملموس، فرايندهاي كاري و امور روزمره يك شركت خود را آشكار ميسازد(بهات،2010).
در يك طبقهبندي كلي، دانش شامل دانش فردي و دانش سازماني است. دانش فردي، دانشي است كه در ذهن افراد جاي دارد. دانش سازماني، دانشي است كه به واسطه تعاملات ميان فناوري، فنون، و افراد در سازمان شكل ميگيرد دانش سازماني خود شامل دانش ضمني و دانش صريح است(دوفی،2009،ص64).
دانش صريح سازماني دانشي است سازمان يافته، و با محتوايي ثابت كه ميتواند از طريق بكارگيري فنآوري اطلاعات، كدگذاري، تدوين و نشر داده شود. اين دانش اصطلاحاً در قسمت فوقاني و قابل رويت كوه يخ منابع دانش سازمان جاي دارد. نمونه اين دانش را میتوان پايگاههاي داده و كتابچههاي راهنماي موجود در سازمانها دانست. دانش ضمني در نقطه مقابل دانش صريح قرار دارد. اين دانش، شخصي، شناختي، و وابسته به متن است و جايگاه آن در ذهن، رفتار، و ادراك افراد ميباشد. اين دانش سطح زيرين كوه يخ منابع دانش سازماني را شكل ميدهد. ارزشها، عقائد، بينش، و شهود افراد مثالهايي از اين نوع دانش در سازمانها است دانش صريح به طور معمول هم به خوبي قابل ثبت و هم قابل دسترسي است(دوفي،2009).
[1] Drucker .p
[2] bhatt
[3] duffy