بر طبق نظر می (۱۹۸۱، نقل از کوری،۱۹۹۰) آزادی و اضطراب دو روی یک سکه هستند، اضطراب هیجان همراه با تولید یک عقیده جدید است. بنابرین هنگامی که ما از آزادی خود برای حرکت از یک امر شناخته شده به سمت یک امر ناشناخته استفاده میکنیم اضطراب ایجاد می شود. صرف نظر از ترس، بسیاری از ما می کوشیم تا از رفتن به سمت موفعیت های نا شناخته اجتناب کنیم، همان طوری که می، نیز تأکید کردهاست ما فقط با از دست کشیدن از آزادی مان میتوانیم از اضطراب فرار کنیم؟
روبرویی با اضطراب وجودی مستلزم نگریستن به زندگی به عنوان یک پیشرفت میباشد تا این که بخواهیم پشت امنیتی که به نظر میرسد محافظت کننده باشد مخفی شویم. اضطراب میتواند به سمت انرژی مورد نیاز برای تجربه کردن خطر و رفتار جدید تبدیل شود. هم زمان با افزایش تجارب جدیدتر وجود و رضایت بخش، اضطراب نیز کاهش مییابد(کوری، ۱۹۹۰).
لوگوتراپی وظیفه دارد مسئولیت پذیری را در فرد بیدار کند. از این رو وظیفه را بر عهده بیمار میگذارد که خود انتخاب کند. لوگوتراپی با در نظر گرفتن گذرایی هستی و وجود انسانی به جای بدبینی و انزوا، انسان را به تلاش و فعالیت فرا میخواند. در یافتن علت واقعی نوروزها، به غیر ازعوامل اساسی بنیادی چه جسمی وچه روانی، مکانیزم های بازخوردی نظیر اضطراب پیش بین را یک عامل مهم واصلی بیماری زا میداند.
این علامت و نشانه باعث ترس معینی می شود واین خود نشانه را برمی انگیزد و نشانه نیز دگر بار به نوبه خود ترس را تقویت میکند.در حالات وسواسی نیز همین دور تسلسل و تداوم زنخیره ای مشاهده می شود ولی وقتی بیمار، ستیز با وسواس را متوقف میکند و با تکیه بر روش قصد متضاد یا شوخ طبعی و تمسخر با آن مواجهه میگردد، حلقه معیوب و دور تسلسل زیان آور شکسته می شود و نشانه ها کاهش مییابد و رفته رفته ضعیف شده و سرانجام از بین می رود.
در این مکتب انسان موجودی است که در نهایت خود سرنوشت خود را به دست میگیرد، انسان تنها زندگی نمی کند بلکه در هر لحظه تصمیم میگیرد و اراده میکند که این لحظه چگونه باشد و در لحظه ای دیگر چگونه باشد. بر مبنای همین اصول است که هر انسانی آزادی این را دارد که در هر لحظه تغییر کند و یکی از جنبه ها و ویژگی های وجودی انسان همان ظرفیت او برای چیره شدن بر شرایط و فراتر رفتن از آن ها است.
یک بیمار روان پریش غیر قابل درمان ممکن است کارایی و مفید بودن خود را از دست داده باشد اما هنوز شان و مقام انسانی او باقی است، پزشکی که هنوز نقش خود را یک تکنسین میداند، باید اذعان کند که بیمارش را چیزی نمی بیند مگر یک ماشین، در حالی که بیمار او انسانی است در پشت پرده مرض انسان. انسان شئ در میان اشیاء دیگر نیست، بلکه موجودی است در نهایت خودمختار و برگزیننده. انسان هر دو گزینه استعداد و توان را در درون خود دارد و این که چگونه شکوفا شود بیشتر به تصمیم او بستگی دارد تا شرایط و اوضاع و احوالی که در آن قرار گرفته است. انسان از دیدگاه فرانکل از یک رو همان موجودی است که اتاق گاز و کوره های آدم سوزی را ساخته واز سوی دیگر موجودی است که با جرئت و با یاد خدا و خواندن دعا به کوره های آدم سوزی پا نهاده است(فرانکل،۱۹۶۷).
شولای(۲۰۰۲) عنوان میکند که معنادرمانی با چهار پیام به انسان ها کمک میکند؛ ۱٫ ما معنوی هستیم(این بعد، نوش داروی معنادرمانی است. قدرت مبارزه جویی روح انسان در اینجا فعال شده و برموقعیت های جاری زندگی غلبه میکند تا تغییر مطلوبی که شفابخش و زندگی بخش است را ایجاد نماید. پیام معنادرمانی این است که ما معنوی هستیم، کافی است آنچه را در ما آرمیده، فرابخوانیم)، ۲٫ ما منحصر به فردیم( بدین معنی که همیشه، موقعیت ها و فرصت هایی هست که یکتایی خود را تجربه کنیم در روابط بین فردی، در خلاقیت و امثال آن)، ۳٫ ما، خود تعالی بخشی را تمرین میکنیم( از رهگذر متعالی کردن محدودیت های پیشین، تقلایی به سوی هدف و تعامل با سایر موجودات انسانی را آغاز میکنیم و از این طریق معنای زندگی خود را تحقق می بخشیم) و ۴٫ ما میتوانیم نگرش خود را تغییر دهیم( هنگامی که با رنج گریزناپذیر مواجه میشویم و قادر به تغییر دادن موقعیت نیستیم، قادریم زاویه دید خود را تغییر دهیم). ما در اتخاذ موضع نسبت به موقعیت تغییر ناپذیر، آزادیم، یعنی شجاعانه طرز تلقی و برخورد با موقعیت را، بر موقعیت تحمیل میکنیم. از طرفی، لوکاس(۱۹۷۹) از طریق کار برد سیستم ارزشی افراد، اثربخشی لوگوتراپی را نشان داد. او سیستم ارزش ها را به دو دسته سیستم ارزشی هرمی( ساختار ارزش های این سیستم مانند هرم است که قوی ترین ارزش ها در رأس هرم قرار می گیرند. اگر شخصی با این سیستم ارزشی، دچار بحران یا رکودی شود به طوری که نتواند ارزش های خود را محقق گرداند، دچار یأس، ناامیدی و …خواهد شد) و سیستم ارزشی موازی( این سیستم سالم ترین سیستم ارزشی در درازمدت میباشد. در اینجا افراد از چندین ارزش برخوردارند. اگر نتوانند به یک ارزش، جامعه عمل بپوشانند، ناامید نمی شوند زیرا آن ها میتوانند ارزش موازی دیگری را برای زندگی و تصمیم گیری بر اساس آن برگزینند) تقسیم کرد و در راستای درمان، پس از تشخیص سیستم ارزشی افراد، آن ها را به سوی برخورداری از سیستم ارزشی موازی سوق میدهد. کرونباخ(۱۹۷۳) نیز با ابداع معنا تحلیل گری گروهی که در آن بر فعالیت های عینی برای برانگیختن درک افراد از معنا و مقصود زندگیشان تأکید میگردد، نشان داد شرکت کنندگان در معنا تحلیل گری لزوماً بیمار روانی نمی باشند. کرونباخ برای پیشروی در مسیری به منظور جستجوی معانی زندگی، شیوه هایی عینی و مرحله به مرحله را پیشنهاد می کند.
مداخله درمانی در نظریه معنا درمانی
گر چه فرانکل به طور منظم از روش های درمانی خود لیستی ارائه نداده است، اما روش های مختلفی به صورت پراکنده در نوشته های او آمده است. تکنیک ها و روش های درمانی معنادرمانی به چهار گروه تقسسیم میشوند که شامل : روش های افزایش آگاهی وجودی، تکنیک قصد متضاد[۲۳]، تکنیک بازتاب زدایی[۲۴] و روحانیت پزشکی[۲۵] است.توضیح دادن، ضرب المثل های پیشنهادی، به کار گیری تشبیهات،چشم اندازهای وسیع در موردمنابع معنا،پیدا کردن معانی زندگی از طریق روش آموزشی سقراطی،آموزش اهمیت قبول مسئولیت برای معنا، کمک به مراجعان تا به وجدانشان گوش کنند و پرسش از مراجعان درباره معناها جزء روش های افزایش آگاهی وجودی هستند.
قصد متضاد برای ترس از عرق کردن، ترس از لرزش دست، برای وسواسهای چک کردن و شمارش مثال های از کاربرد این تکنیک بشمار میآید.عدم بازتاب در مقابل خویشتن نگری زیاد درباره مسایل جنسی، خویشتن نگری زیاد درباره بلعیدن هم جزء تکنیک های بازتاب زدایی به شمار میآیند. کار با یک جوان اسکیزوفرنی هم یک مثال کلیدی برای استفاده از تکنیک روحانیت پزشکی است(بهفر،۱۳۸۴ و سروری،۱۳۸۳).
آموزش اهمیت قبول مسئولیت برای معنا
“
فرم در حال بارگذاری ...