وبلاگ

توضیح وبلاگ من

ساخت و هنجاریابی پرسشنامه سبک های هیجانی ریچارد دیویدسون

 
تاریخ: 22-12-99
نویسنده: نجفی زهرا

 

سبک هیجانی: در این پژوهش سبک هیجانی هر فرد، بر اساس پاسخ او به سؤال های پرسشنامه سبک های هیجانی محقق ساخته بدست می آورد.

هنجاریابی آزمون: فرایندی که به وسیله محقق برای استاندارد کردن آزمون محقق ساخته سبک های هیجانی طی می شود و محاسبه نمرات استاندارد شده z و t برای نمرات خام در آزمون مذکور.

جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید.

 

پایایی: پایایی پرسشنامه در این پژوهش با کمک روش های آلفای کرونباخ و دو نیمه کردن تعیین شد.

روایی: در این پژوهش روایی سازه با بهره گرفتن از تحلیل عاملی و روایی محتوایی با نظر متخصصان اندازه گیری شد.

فصل دوم:

مبانی نظری و پیشینه تحقیق

۲-۱٫ هیجان چیست؟

هیجان اصطلاحی است که دانشمندان و فلاسفه بیش از یک قرن درباره معنای دقیق آن به بحث و جدل پرداخته اند. تعاریف گوناگون و حتی متناقضی از هیجان در فرهنگ های لغت وجود دارد. فرهنگ لغت “راندوم هاوس[۲۳]” هیجان را نوعی حالت عاطفی یا احساسی می داند که خودآگاه و ارادی است و با حالت هایی چون شناخت یا انگیزش و اراده تفاوت دارد (به نقل از دین پرور، ۱۳۹۳). در فرهنگ آکسفورد[۲۴] (۱۹۹۲) هیجان هر تحریک یا اغتشاش در ذهن، احساس، تفکر، حالت روانی و زیستی مختص آن و دامنه ای از تمایلات شخصی برای عمل کردن بر اساس آن تعریف شده است (به نقل از دین پرور،۱۳۹۳). تعاریف روانشناختی هیجان معمولاً ویژگی هایی مانند فیزیولوژی، تجربه ذهنی و بیان چهره ای را توصیف می کنند و اغلب روی یک عنصر تأکید دارند (ایزارد[۲۵]، ۲۰۰۷).

تعاریف دیگری هم در مورد هیجان ذکر شده که به طور مختصر اشاره می شود.

رویکرد تکاملی هیجان را بر اساس چگونگی به وجود آمدن آنها تعریف می کند. در این رویکرد، هیجان ها حالتهای کارکردی هستند که به وسیله انتخاب طبیعی شکل گرفته اند و پاسخ های فیزیولوژیکی، شناختی، انگیزشی، رفتاری و ذهنی را به شکل الگوهایی هماهنگ می کنند. این الگوها توانایی فرد در سازگاری با تغییرات چالش برانگیز دوران تکامل را به وضوح جلوه داده اند (نسی[۲۶]، ۱۹۹۰).

ماوس[۲۷] و همکارانش (۲۰۰۵) هیجان را پدیده ای در نظر می گیرند که کل بدن را در بر می گیرد و شامل تغییراتی در حیطه تجربه ذهنی، رفتار و فیزیولوژی مرکزی و پیرامونی می شود.

هیجان ها پدیده های احساسی-انگیزشی-هدفمند-بیانگر کم دوامی هستند که به ما کمک می کنند با فرصت ها و چالش هایی که هنگام رویدادهای مهم زندگی مواجه می شویم، سازگار شویم (ریو[۲۸]، ۲۰۰۵، ترجمه: یحیی سید محمدی، ۱۳۹۰).

۲-۲٫ چه تعداد هیجان وجود دارد؟

این سؤال بحث های بسیاری را به وجود آورده است. برخی از نظریه ها فقط به دو حالت هیجانی اشاره کرده اند: مثبت و منفی؛ برخی دیگر مجموعه کوچکی از هیجان های اصلی را معرفی کرده اند و برخی از نظریه ها تعداد هیجان ها را نامحدود می دانند (نسی و الثورث[۲۹]، ۲۰۰۹).

بر اساس نظر پلاچیک[۳۰] (۱۹۹۴) هشت هیجان اصلی وجود دارد که در چهار جفت متضاد گروه بندی شده اند: ۱)شادی/غم ۲)علاقه/نفرت ۳)خشم/ترس ۴)انتظار/تعجب. همه هیجان های دیگر از ترکیب این هیجان ها ناشی می شوند و در همه جوامع بشری مشابه هستند (همان منبع).

نظریه پردازان با اینکه در تعداد هیجان ها توافق ندارند، اما همه آنها با اینکه “جاذبه، کیفیت ضروری هیجان ها است” موافق اند. هیجان ها در مورد لذت و رنج، دوری و نزدیکی هستند (همان منبع).

شکل ۲-۱٫ هیجانات اصلی را نشان می دهد (پلاچیک، ۱۹۹۴؛ به نقل از ولی تبار، ۱۳۹۲). دایره ها به ترتیب از پایین به بالا هیجانات اصلی با شدت خفیف، متوسط و شدید را نشان می دهند. به طور مثال شدت ضعیف تر هیجان انتظار، هوشیاری نامیده می شود و شدت بالاتر آن معادل گوش به زنگی می باشد.

شکل۲-۱٫ هیجان های اصلی

۲-۳٫ نظریه هیجان

نظریه های متعدد درباره هیجان در رشته های مختلف مانند فلسفه، عصب شناسی، تکامل زیستی و روانشناسی مطرح شده اند. هیجان ها چند بعدی هستند. آنها به صورت پدیده های ذهنی، زیستی، هدفمند و اجتماعی وجود دارند (ایزارد، ۱۹۹۳؛ به نقل از ریو، ۱۹۹۵، ترجمه سیدمحمدی،۱۳۹۰).

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

داروین[۳۱] (۱۹۶۵،۱۸۷۲) این بحث را مطرح کرد که ابرازگری های هیجانی دارای کارکرد انطباقی هستند که علائم و اطلاعاتی را برای ارتباط با دیگران فراهم می کنند (مانند نشان دادن دندان ها هنگام خشم در مواجهه با حمله). در سال ۱۸۸۰ فیلسوف و روانشناس معروف ویلیام جیمز[۳۲]، بیان کرد که تغییرات بدنی و هیجانی (مانند تنش عضلانی، بالا رفتن ضربان قلب و سریع شدن تنفس) از ادراک فرد از تغییرات فیزیولوژیک به وجود آمده از یک موقعیت فعال ساز نتیجه می شود (جیمز، ۱۸۹۰، به نقل از کاپلان[۳۳] و سادوک[۳۴]، ۲۰۰۷).

نظریه جیمز بعداً به وسیله فیزیولوژیستی به نام کنون[۳۵] (۱۹۲۹) به چالش کشیده شد. کنون ادعا می کند که هیجان ها ابتدا تجربه می شوند و تغییرات فیزیولوژیکی از ارزیابی شناختی هیجان به وجود می آید (مثلاً فردی یک خرس را می بیند احساس ترس می کند و آماده فرار می شود). بنابراین محرک در سطوح فیزیولوژیک و ذهنی قابل ادراک است. در فاصله سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰، شاختر[۳۶] و سینگر[۳۷] (۱۹۶۲) یک نظریه دو عاملی برانگیختگی-شناختی را معرفی کردند که ادعا می کرد هیجان شامل تفسیر شناختی برانگیختگی فیزیولوژیک می شود. این نظریه مطرح می کند زمانی که افراد برانگیخته می شوند به دنبال نشانه هایی برای تبیین احساسات خود می گردند. بر اساس آزمایش های ساختار شکن خود، شاختار و سینگر، سه مفروضه اساسی را ذکر می کنند: ۱- وقتی برای فردی برانگیختگی رخ می دهد و او تبیین فوری برای آن ندارد، حالت خود را با تبیین های شناختی که در دسترس هستند توضیح می دهد. ۲- وقتی برانگیختگی فیزیولوژیک برای فرد رخ می دهد که تبیین مناسب و کاملی از آن دارد، نیاز به ارزیابی وجود ندارد و فرد دوست ندارد احساساتش را با هیچ گونه اصطلاح شناختی در دسترسی برچسب بزند و سرانجام ۳- وقتی فرد در موقعیت شناختی مشابهی قرار میگیرد به صورت هیجانی به آن پاسخ داده و احساساتش را در آن موقعیت به عنوان هیجانات توصیف می کند، فقط زمانی که حالت های برانگیختگی فیزیولوژیکی را تجربه کند. به عبارت دیگر هم برانگیختگی هم برانگیختگی هیجانی و هم برانگیختگی فیزیولوژیکی و هم ارزیابی شناختی لازم است و هیچکدام به تنهایی برای تولید حالت های هیجانی کافی نیستند (ماندر[۳۸]، ۲۰۰۳).

هماهنگی شناخت و هیجان جایگاه اصلی تداوم رشد شناختی بزرگسال است. در حمایت از این دیدگاه لامبوویف و همکاران (۱۹۸۹) اهمیت ظهور مجدد توجه به تجربه ذهنی و هیجانی بالنده و یکپارچگی چنین تجربه ای را با کاربرد شناختی مورد بحث قرار می دهند (به نقل از ملک محمدی، ۱۳۹۳).

۲-۳-۱٫ دیدگاه تکاملی

در دیدگاه تکاملی همواره هیجانات واکنشهای فطری هستند که به تعابیر شناختی کمی نیاز دارند. نظریه های هیجانی جدید علاقه مند به مؤلفه های تکاملی در شناخت هیجان ها هستند (پلاچیک، ۱۹۸۰) که به موجب آن موقعیت های خاص، چالش های سازگارانه را برمی انگیزد و افراد با یک تمایل ژنتیک به سازگاری با تقاضاهای موقعیت مکانی، توانایی خود را برای سازش و موفقیت افزایش می دهند. اکمن مطالعه هیجان ها را با پژوهش های تجربی از بازنمایی های چهره و بیانگری هیجانی توسعه داده است (اکمن و دیویدسون، ۱۹۹۴).

اکمن (۱۹۷۵) شش هیجان اساسی ذاتی را شناسایی می کند (تعجب، ترس، اضطراب، خشم، شادی، غم) که هرکدام بیانات چهره ای و عملکرد مختلفی دارند (پلاچیک، ۱۹۸۰). آنها به عنوان سخت افزار پاسخ های حرکتی- بیانی مفهوم بندی می شوند که حرکت سازگارانه را باعث شده و وجوه ارتباطی اصلی در روابط هستند.

طبق نظریه روانی- تکاملی پلاچیک درمورد هیجان (۱۹۸۰) انسان ها دارای هشت هیجان اولیه هستند (خشم، ترس، غم، اضطراب، تعجب، کنجکاوی، انتظار و شادی) که در شدت، شباهت و قطبیت با هم متفاوت هستند.

از دیدگاه شناختی آرنولد (۱۹۷۰) هیجان ها را به عنوان «تمایل عملی به سمت هرچیزی که به صورت شهودی، خوب ارزیابی می شود (سودمند است) و یا دوری از هرچیزی که به صورت شهودی، بد ارزیابی می شود (مضر است)» تعریف می کند که مربوط به نگاه ابزاری داشتن به هیجان ها می شود. به عبارت دیگر پردازش های هیجانی با توجه به معنایی که برای وقایع در نظر می گیریم برای ما بازخورد فراهم می کنند که به عملکرد سازگارانه ما کمک می کنند (آرنولد، ۱۹۷۰). هالیدی[۳۹] و چاندر[۴۰] در (۱۹۸۶) در خصوص نقش هیجان موضع مشابهی را پذیرفته اند. از نظر آنها فرد:

توسط ویژگی هایی از حیطه های شناختی، میان فردی، و تجربه ای تعریف می شود. در حیطه خردمندی، شخص باید شایسته و به لحاظ میان فردی حاذق و دارای مهارتهای ارتباطی و قضاوت باشد که قابل کاربرد در چارچوبی باشد که در بر گیرنده دانش واقعی از دلواپسی های اجتماعی انسان است (هالیدی و چاندر، ۱۹۸۶).

۲-۳-۲٫ دیدگاه روان پویشی درباره هیجان

از دیدگاه روان پویشی، فروید[۴۱] (۱۹۲۱) خاطرنشان می کند که هیجان از تعارض سایق های ناهشیار غریزی و نیروهای روانی شخصیت مشتق می شود. فروید معتقد است آسیب روانی در نتیجه سرکوبی وقایع تروماتیک حاصل می شود (شفیع آبادی، ۱۳۸۷).

بر خلاف فروید، نظریه های روان تحلیلی بعدی خاطرنشان می کنند که هیجانات، فرایندهای مجزایی مربوط به انگیزش هستند و تنها به تکانه های غریزی نهاد مربوط نمی شوند. روانشناسان خود مانند هارتمن[۴۲] (۱۹۶۴) مطرح می کنند که هیجانات هم کارکردهای انطباقی و هم ذاتی دارند (استین[۴۳] و همکاران، ۲۰۰۷). او همچنین پیشنهاد می کند که هیجان به رشد عاطفی مربوط می شود که به توانایی تجارب متفاوت عاطفی ربط دارد (مانند بلوغ ایگو). همچنین خاطرنشان شده است که الگوهای عاطفی می تواند سیستم های مفهومی و شناختی را که منجر به رفتارهای ناسازگارانه می شود، اصلاح کند (گرینبرگ و سافران[۴۴]، ۱۹۸۷). همچنین نظریه های اخیر از این اندیشه فروید نیز که هیجانات مشتق شده از انرژی زیاد هستند را زیر سؤال برده و معتقدند هیجانات به خودی خود وجود داشته و مقدم هستند (استین و همکاران، ۲۰۰۷). مشابه با پارادایم انسانگرایی، استین (۱۹۹۱) خاطرنشان می کند که درمان های روان پویشی رایج غالباً به مراجعان کمک می کنند که از تجارب هیجانی خود آگاه شده و آنها را بپذیرند.

۲-۳-۳٫ نظریه انسانگرایی درباره هیجان

از همان اوایل پیدایش، رویکردهای انسانگرا به هیجان به عنوان یک عامل انگیزش مهم و یک فرایند سازماندهی اصلی برای تغییر نگاه کرده اند (گرینبرگ و دیگران، ۲۰۰۲). تمایل به خودشکوفایی هنگامی آشکار می شود که افراد هیجانات و احساسات لحظه به لحظه خود را تجربه و همراهی کنند. بنابراین عملکرد روانشناختی سالم مربوط می شود به توانایی دسترسی، بیان، تجربه و نمادسازی احساسات و هیجانات. این فرایند به عنوان فرایند تجربه کردن مشخص می شود که به موجب آن فرد معانی جدیدی را از طریق کشف احساسات و هیجانات ، ادراکات و مالک شدن جنبه های خود می آفریند (راجرز[۴۵] و مازلو[۴۶]، ۲۰۰۸). در مقابل هنگامی که فرد احساسات را انکار یا از آنها چشم پوشی می کند مشکلات روانشناختی ایجاد می شود.

۲-۳-۴٫ دیدگاه گشتالتی در هیجان

در نظریه گشتالت، هیجان شامل ارزیابی مستقیم تجربه فرد از میدان محیطیش می باشد (رایس[۴۷] و گرینبرگ، ۱۹۸۴). همچنین هیجانات به عنوان تنظیم کنندگان اصلی اعمال در نظر گرفته می شوند زیرا آنها اساسی را برای آگاهی از آنچه برای ارگانیسم مهم است فراهم کرده و انرژی لازم برای عمل را تولید می کنند. بنابراین هیجانات به تحقق نیازهای فرد و حرکت به سوی رشد کمک می کنند. آگاهی از هیجان برای عملکرد سالم یک مسئله اساسی محسوب می شود. از همین رو هدف گشتالت درمانی اجازه نمادسازی هیجانات، بیان آنها و متمایز کردن آنها به منظور راهنمایی رفتار به طور واضح و برقراری تعادل بین خود (self) و محیط است (گرینبرگ، رایس و الیوت، ۱۹۹۳). عملکرد ناقص زمانی رخ می دهد که تعارضات یا مسائل هیجانی ناتمام باعث شود هیجانات وارد آگاهی نشوند و فرد به طور بالقوه ای از اطلاعات سازش یافته محروم شود. فرض می شود که هیجان سرکوب شده به وسیله تمایل به اجتناب از یک هیجان ناخواسته یا دردناک، سوخت رسانی می شود، در نتیجه دوگانگی در عملکرد شخصیت باعث رشد ناسازگاری و عمل می شود. بنابراین درمانگران به مراجعان کمک می کنند معانی هیجانات و احساسات و نیازهایی را که در آنها وقفه ایجاد شده کشف کنند (گرینبرگ، ۲۰۰۲).

۲-۳-۴٫ دیدگاه شناختی در مورد هیجان

مدل شناختی رفتاری کلاسیک به هیجان ها به عنوان پیامدهای شناختی ناسازگارانه و عدم سازماندهی شناختی که با رفتار تداخل می کند نگاه میکنند (بک، ۱۹۷۷؛ الیس[۴۸]، ۱۹۶۳). عکس العمل های هیجانی به وسیله ارزیابی ها یا معانی از وقایع که فرد آن را به موقعیت ها نسبت می دهد، تعیین می شوند. هدف اصلی شناخت درمانی تمرکز بر حذف پاسخ های هیجانی به وسیله شناسایی، بازبینی، چالش و ارزیابی مجدد برداشت های منفی و باورهای مرتبط با بدکاری های روانشناختی به وسیله شواهد متکی بر طرح واره ها و فراهم کردن آموزش های خوددستوری می باشد (بک، و دیگران، ۱۹۷۹). دیدگاه های اولیه شناختی رفتاری از پردازش هیجانی به طور معمول، تمرکز خود را بر ترس و اضطراب قرار داده اند و پردازش هیجانی را به عنوان کاهش برانگیختگی هیجانی که از فعال شدن حالت ترس و تلفیق اطلاعات جدیدی که با ساختار ترس ناسازگارانه همسو نیستند تعریف می کنند.

اخیراً نظریه شناختی ـرفتاری معاصری در ادبیات این حوزه شکل گرفته که از نظریه هیجان ناشی می شود (ماهونی[۴۹]،۱۹۹۱؛ سافران و گرینبرگ، ۱۹۹۱؛ ساموئیلوف و ماروین، ۲۰۰۰؛ تیزدل[۵۰] و بارنارد[۵۱]، ۱۹۹۳). برای مثال تیزدل (۱۹۹۶) خاطرنشان می کند که افکار منفی، باعث نگهداری و ادامه آسیب روانی می شوند و هرگز نقش ایجاد کننده آسیب روانی را به عهده ندارند. او مطرح می کند که سطح معناسازی ضمنی که به طور برجسته ای مرتبط با هیجان است، سطوح شناختی فراتر از پردازش سطح منطقی آشکار فراهم می کند. در نظریه هیجانی-منطقی-رفتاری، نظریه پردازان بر نیاز به تحول بینش عقلانی به بینش هیجانی تأکید کرده اند (الیس و درایدن[۵۲]، ۱۹۹۷). بنا بر نظر الیس (۱۹۶۳) بینش عقلانی به آگاهی مراجع و شناخت او از اینکه تفکر ناکارآمد و رفتارهای خود تخریبگرانه دارد بر می گردد، در مقابل، بینش هیجانی به توانایی فرد برای شناخت و تشخیص مشکلات و در پیش گرفتن رفتار مناسب برای حل مشکل باز می گردد (الیس و درایدن، ۱۹۹۷).

شناختی ها و سازه گرایان همچنین بیان می کنند که پردازش های هیجانی میتواند بر پردازش های شناختی تأثیر بگذارد. سازه گرایان، هیجان را در خلق معانی شخصی مؤثر میدانند (ماهونی، ۱۹۹۱). آنها خاطرنشان می کنند که سیستم معنایی فرد که از سطوح پردازشی بسیاری برخوردار است، لازم است در درمان مد نظر قرار گیرد (همان منبع).

همچنین چندین نظریه بر اهمیت پردازش هیجانی در درمان مشکلات مربوط به اضطراب به عنوان مؤلفه اساسی در غرقه سازی برای درمان اختلالات اضطرابی تأکید کرده اند (هایز[۵۳] و اشتراوس، ۱۹۹۸). برای مثال فوآ[۵۴] و کوزاک[۵۵] (۱۹۸۶) پردازش هیجانی را به عنوان کاهش یا افزایش پاسخ های هیجانی که از مواجهه با حالت ترس ایجاد شده و اطلاعات ناهمخوانی که با فعال سازی ساختار ترس عاطفی-شناختی مربوط است، تعریف میکنند. آنان بر اساس نظریه پردازش هیجانی خود خاطرنشان میکنند که مواجهه با حافظه فوبیک فعال کننده ترس، تداعی های شناختی و ارزیابی از تروما را تصحیح می کند (الیوت، ۲۰۰۲).

به طور خلاصه، هیجان در شناخت درمانی بک برای افسردگی به عنوان نتیجه تفکرات ناسازگارانه تلقی میشود. وی خاطرنشان میکند که مورد چالش قرار دادن شناخت های افسرده کننده، احساسات منفی را تسکین میدهد. به هر حال با توجه به یافته های تجربی و مشاهدات بالینی که پیشنهاد میکنند نشانگان غالباً فراتر از سطح منطقی/عقلانی، خود را نشان میدهند (گرینبرگ و سافران، ۱۹۸۴؛ تیزدل و بارنارد، ۱۹۹۳) به نظر میرسد یک رویکرد تلفیقی به سوی نظریه هیجان در CBT در حال پدیدار شدن است.

نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی

۲-۳-۵٫ تلفیق نظریه های هیجان

نظریه هیجان معاصر، رویکردهای ارزیابی شناختی و تکاملی پیشین را با همدیگر تلفیق می کند. مفروضه اصلی نظریه هیجان معاصر این است که هیجانات ماهیت بیولوژیک داشته و برای ظرفیت انسانی، نقش محوری دارند و به عنوان یک سیستم جهت دهنده انطباقی عمل میکنند: سیستمی که طوری طراحی شده که ابقا را افزایش دهد (فریجدا[۵۶]، ۱۹۸۸؛ پلاچیک، ۱۹۸۰). این سیستم معناسازی مبتنی بر تکامل که سیستم های فیزیولوژیک، رفتاری و تجربه ای را با هم تلفیق می کند باعث میشود مردم در رویدادهای مهم به درستی در جهت بهزیستی خود گام برداشته و آنان را به سوی اعمال انطباقی سریع سازماندهی کنند (آرنولد[۵۷]، ۱۹۷۰). اینگونه فرض می شود که این تمایلات به سوی عمل که مبتنی بر بیولوژیک هستند از این ناشی می شود که فرد چگونه وقایع درونی و بیرونی خود را ارزیابی می کند (لازاروس[۵۸]، ۲۰۰۳). تصور می شود که ارزیابی فرد از موقعیت، اهداف و نیازهایش توجه وی را منعکس می کند. بنابراین نقش انگیزش و شناخت به عنوان مؤلفه های درونی هیجان مورد توجه قرار میگیرد (فریجدا، ۱۹۸۸؛ لازاروس، ۲۰۰۳).

زمانی که یک ارزیابی معطوف به هدف نیست، هیجان به عنوان یک تمایل به عمل برای سازمان دادن فرد به منظور عمل کردن در جهت رسیدن به هدف در نظر گرفته می شود. بنابراین هیجان به ما میگوید چه چیزی مهم است و ما را برای عمل انطباقی آماده می کند.

هر احساسی در پی یک نیاز به وجود می آید و هر نیازی جهت گیری ما را به عمل مشخص می کند (الیوت[۵۹] و دیگران، ۲۰۰۴). برای مثال ترس باعث می شود به سمت فرار هدف گیری کنیم و ما را برای گریختن آماده می کند در حالیکه خشم هدف ما را در راه غلبه بر موانع پیش برده و ما را برای نزاع آماده می سازد (الیوت و دیگران، ۲۰۰۴؛ گرینبرگ[۶۰] و پایویو[۶۱]، ۱۹۷۰). بنابراین اهدافی که به وسیله هیجانات خلق می شوند همان هایی هستند که شناخت ها و اعمال نیز برای تحقق آنها می کوشند (گرینبرگ و پایویو، ۱۹۹۷).

لازاروس (۲۰۰۳) ارزیابی ها را به عنوان ارزیابی های غیر زبانی مبهم در رابطه با اینکه چه چیزی برای خود (self) مفید یا مضر است مفهوم بندی می کند. وی این ارزیابی ها را برای هیجان لازم و کافی میداند و معتقد است که آنها ارزش بقایی زیادی دارند و غالباً در ارتباط با توانایی انطباق ادراکی فرد پردازش می شوند (گرینبرگ، ۲۰۰۲؛ لازاروس، ۲۰۰۳).

۲-۴٫ پردازش هیجانی و شناخت

چنین فرض می شود اندیشه تخلیه روانی یا راهیابی به برانگیختگی هیجانی شدید بسیار ساده انگارانه بوده و در تمایز شفاف بین سه مؤلفه اصلی پردازش هیجانی (برانگیختگی، تجربه، و بیانگری) قاصر است. واتسون و کندی-مور (۱۹۹۹) مطرح می کنند اینکه چه موقع، چگونه و برای چه کسی هیجانات آشفته ساز بیان می شوند در تسکین یا افزایش تجارب هیجانی منفی نسبت به کمیت بیانگری از اهمیت بیشتری برخوردار است. به عبارت دیگر، بیان یا برانگیختن هیجان منفی به این دلیل سازگارانه است که منجر به درگیر شدن در راه حل و دستیابی به منبع آشفتگی می شود. نظریه های هیجانی کنونی بیان میکنند که هدف تغییر درمانی، تسهیل توانایی مراجع است تا از نظر شناختی به تجارب هیجانی جهت بدهد و معانی جدیدی را کشف کرده و به موجب آن تلفیقی بین شناخت و پردازش تجربه ای پرورش دهد (گرینبرگ و پاسکال-لئونه[۶۲]، ۱۹۹۷؛ ماهونی، ۱۹۹۱؛ واتسون و کندی- مور، ۱۹۹۹؛ تیزدل، ۱۹۹۳). بنابراین این مدل التقاطی بیان می کند که پردازش هیجانی مرکزی شامل تلفیق شناخت و هیجان است (بوهارت، ۱۹۸۰). بررسی شواهد در علوم عصب روانشناختی و آزمایشی نشان می دهد که پردازش هیجانی به طور مستقل رخ می دهد و غالباً مقدم بر واکنش های هوشیار است. این مسئله از نظریه فوق حمایت می کند (داماسیو، ۱۹۹۹؛ فورگاس، ۲۰۰۰؛ لیدوکس، ۱۹۹۶؛ به نقل از اکبری، ۱۳۹۲).

ساخت معانی هوشیار در سه مرحله رخ می دهد (واتسون و گرینبرگ، ۱۹۹۶) ابتدا فعالسازی طرحواره های هیجانی یک سنتز دیالکتیکی ناهوشیار و خودکار را از احساسات درونی پیچیده یا حواس بدنی تولید می کند. حس بدنی (گندلین[۶۳]، ۱۹۶۲) شامل یک واکنش اولیه پیش تفکری است که به درک هوشیار پاسخ برانگیخته شده کمک می کند. زمانی که این حس بدنی از معنا، شناخته و نمادسازی می شود تجربه هوشیار شروع به کار می کند. این فرایند به عنوان نمادسازی و آزمون خود تفکری شناخته شده و آنها دو فرایند هیجانی اولیه هستند که مسئول خلق و انتقال تجارب و اعمال درونی فرد می باشند (گندلین، ۱۹۶۲).

توانایی مراجع برای شناسایی یا نمادسازی تجربه یک گفتگوی دیالکتیکی بین تجربه (مربوط به حس بدنی) و بازنمایی آن تجربه از طریق زبان یا کلمات می باشد. علاوه بر آگاهی یا فعالسازی هیجانی، نمادسازی هیجان به تفسیر مجدد تجربه درونی به روش جدیدی که قبلاً ناشناخته مانده بود کمک می کند و تجربه را در روایت های مراجع در مورد خود جذب می کند. بنابراین فراخوانی و برانگیختن هیجانات در جلسه با اهمیت بوده و دستیابی مراجعان را به عواطف یا هیجانات تسهیل می کند (گرینبرگ، ۲۰۰۰).

بازنمایی نمادین تجربه منجر به آگاهی جدید، خودشناسی و بینش شده و تنظیم هیجان را افزایش داده و احساسات و نیازهای بیان نشده را به حرکت در آورده و راهبردهای پاسخ دهی انطباقی را در آینده فرمول بندی می کند. برای مثال، مراجعی ممکن است احساس افسرده بودن را با عنوان «بی حسی» توصیف کند در حالیکه مراجع دیگر آن را با عنوان «نا امیدی» توصیف کند. هر تمایزی وجوه متمایز کل تجربه را برجسته می سازد. هیجانات و تمایلات عملی مبهم که به وسیله مراجع برانگیخته می شود به نوعی بر زبان و واژه شناسی مورد استفاده برای بیان تجربه مراجع متکی است (واتسون و گرینبرگ، ۲۰۰۶). هنگامی که هیجانات به لغات تبدیل می شوند، خود آزمونگری تفکری ممکن می شود و مراجعان می توانند تجارب خود را ارزیابی کرده و سبک شخصیتی پاسخ دهی در پرتو اهداف، نیازها و ارزشهای آنان مشخص می شود. این فرایندی است که خلق معانی جدید را تسهیل می کند (واتسون و گرینبرگ، ۲۰۰۶).

شناخت درمانی بک (۱۹۹۶) سطوح بالای ساختارهای عاطفی-شناختی را به مؤلفه های مفهومی، عاطفی، رفتاری، فیزیولوژیک و انگیزشی تقسیم می کند. او دو سیستم اساسی را در پردازش اطلاعات مطرح می کند: «داغ» یا تجربه ای/مبهم و «سرد» یا شناختی/مفروضه ای که بیشتر مربوط به تفکر منطقی است. ساموئیلوف و گلدفرید (۲۰۰۰) بیان می کنند که این سیستم های داغ هستند که مربوط به پردازش هیجانی و فرایند تغییر می شوند. برای مثال سطح برانگیختگی هیجانی مراجع می تواند به عنوان مسئله ای در نظر گرفته شود که از طریق آن شناخت های داغ قابل دستیابی است (گرینبرگ و سافران، ۱۹۸۴).

۲-۵٫ تنظیم هیجانی

حوزه گسترده تحقیق درباره تنظیم هیجان، بطور عمده ای ریشه در رشد هیجانی، نظریه دلبستگی، شخصیت و عملکرد اجتماعی دارد (گروس[۶۴]، ۱۹۹۹؛ ایزارد، ۱۹۹۱؛ شور[۶۵]، ۱۹۹۴؛ تامپسون[۶۶]، ۱۹۹۴؛ به نقل از لیدوکس، ۲۰۰۰). برای مثال، رشد تنظیم هیجان مکرراً به تجارب اولیه دلبستگی مرتبط شده است (بالبی[۶۷]؛ به نقل از ریو ۲۰۰۵، ترجمه: سید محمدی، ۱۳۸۵). فرایندی که افراد از طریق آن هیجانات خود را مدریت، تعدیل و دستکاری می کنند و به صورت گسترده ای در ادبیات روانشناسی جای خود را باز کرده است. توانایی تنظیم هیجانی به معنای ارتقای رشد عقلانی و هیجانی به عنوان یک مؤلفه اصلی در مدل هوش هیجانی در نظر گرفته می شود. مایر و سالووی (۲۰۰۰) ظرفیت های زیر را در مدل خود در نظر میگیرند: توانایی درک دقیق، ارزیابی و بیان هیجان، توانایی دستیابی و تغییر احساسات هنگامی که باعث تسهیل افکار میشوند و توانایی شناخت هیجان و دانش هیجانی (به نقل از ریو، ۲۰۰۵؛ ترجمه: سید محمدی، ۱۳۹۰).

تصویر توضیحی برای هوش هیجانی

تنظیم هیجانی در ادبیات موجود به دو روش معمول، مفهوم سازی و کشف میشود: ۱) به وسیله تمرکز بر عملکردهای منظم هیجانی در سازماندهی فرایندهای درونی (حافظه، توجه، آمادگی برای عمل) که به فرد اجازه می دهد به موقعیت های مختلف واکنش نشان دهد ۲) به وسیله اکتشاف راهبردهایی که توسط آن هیجانات نظم می یابند (مثل اجتناب یا درگیری بیش از حد) که به فرد اجازه می دهد بازبینی، ارزیابی یا سازگاری با عکس العمل های خود داشته باشد و آنها را با پیچیدگی های موقعیتی منطبق سازد (الیوت و دیگران، ۱۹۹۴).

گروس (۱۹۹۸) به طور گسترده ای راهبردهایی که به وسیله هیجانات تنظیم می شوند را مورد بررسی قرار داد. مطابق با مدل فرایندی او از تنظیم هیجان بین دو نوع مختلف از تنظیم هیجان تفاوت وجود دارد: تنظیم هیجانی متمرکز بر پیشایندها که اشاره می کند به کارهایی که یک فرد برای تعدیل محیط درونی یا بیرونی انجام می دهد پیش از آنکه تمایل به پاسخ دهی هیجانی فعال شود و تنظیم هیجانی متمرکز بر پاسخ که اشاره می کند به کوشش های فرد برای تعدیل تمایلات تجربه ای، رفتاری یا پاسخ فیزیولوژیکی که پس از آنکه پاسخ های هیجانی فعال شوند، ایجاد می شود. (گروس، ۱۹۹۹). مثالی از تنظیم هیجان متمرکز بر پیشایند فردی است که در جمع دوستان خود قرار میگیرد و در آن هیجانات مشخصی رخ میدهد. در حالی که مثالی از تنظیم هیجان متمرکز بر پاسخ کشیدن یک نفس عمیق برای پایین آوردن ضربان قلب قبل از قرار ملاقات عشقی است.

گروس (۱۹۹۹) دو نوع راهبرد تنظیم هیجان متمرکز بر هیجان را برای آزمون دقیقتر اثرات متفاوت و نتایج کوتاه مدت تنظیم هیجان (مثل تنظیم هیجان رو به پایین) طبقه بندی کرده است. این مسئله شامل ارزیابی مجدد ( در نظر گرفتن یک موقعیت برانگیزاننده هیجان با عبارتهای غیر هیجانی) و سرکوبی (بازداری از رفتار بیانگر هیجانی) می باشد (گروس، ۱۹۹۹). بر اساس مطالعات گسترده، یافته ها این ادعا را مطرح می کند که ارزیابی کنندگان مجدد[۶۸]، هیجان مثبت بیشتری را بیان و تجربه می کنند در حالیکه سرکوبگرها[۶۹] هیجان مثبت کمتری را تجربه و بیان می کنند. علاوه بر آن ارزیابی کنندگان مجدد، عملکردهای درون فردی بهتر و روابط صمیمی تری را نشان می دهند در حالیکه سرکوبگران در هیجان های مثبت و منفی به دیگران اعتماد کمتری داشته و از روابط صمیمی اجتناب می کنند. سرانجام، ارزیابی کنندگان مجدد، از نشانگان افسردگی کمتر و عزت نفس بالاتر، رضایت از زندگی بیشتر و همچنین بهزیستی افزوده ای نسبت به سرکوبگران برخوردار هستند (گروس، ۱۹۹۹).

۲-۶٫ بدتنظیمی هیجانی

زمانی که الگوهای تنظیم هیجان، محدود شده و یا آسیب می بینند، غالباً به آن بدتنظیمی هیجان می گویند. (فریجدا، ۱۹۸۸) خاطرنشان می کند که بدتنظیمی توانایی دسترسی به اطلاعات هیجانی را محدود کرده و فرد را از معناسازی سیستم های جهت گیری انطباقی محروم می سازد. این نوع الگوهای هیجانی بدکارکرد می تواند با پردازش اطلاعات، حافظه، توجه، روابط اجتماعی، توانایی دست یابی و مدیریت تجارب هیجانی، تداخل پیدا کرده و به آنها آسیب برساند. بدتنظیمی هیجانی یک مؤلفه مسلط و رایج در بیشتر حوزه های آسیب روانی محسوب می شود. برای مثال اختلالات خلقی غالباً مربوط است به خلق تحریک پذیر، محدود شده و برانگیخته و با اضطراب، نگرانی، تنش یا هراس اشتراک دارد. بنابراین جای تعجب نیست که تنظیم هیجان هدف مشترک در بیشتر روان درمانی هاست (برادلی[۷۰]، ۲۰۰۶).

از دیدگاه شناختی-رفتاری، خاطر نشان می شود که اعمال و افکار فرد (رفتارهای یاد گرفته شده، سیستم باورها و خودگویی ها) هیجانات را تنظیم کرده و نشانگان هیجانات ناسازگار را نگهداری و توسعه می دهد (بک[۷۱] و امری[۷۲]، ۱۹۷۹). الگوهای ناسازگار تنظیم هیجان از باورهای یاد گرفته شده یا استراتژی هایی که حالت های منفی را حفظ می کنند و یا از شکست فرد در کسب مهارت های مناسب لازم برای تنظیم این هیجانات ناشی می شود (بک و دیگران، ۱۹۷۹).

از دیدگاه پردازشی-تجربه ای، چنین فرض می شود که هیجانات نقش اصلی را در بد کار کردی روانشناختی بازی می کنند. این کار به وسیله طرح واره های هیجانی ناسازگار که با عنوان «ساختارهای عاطفی-شناختی پیچیده که واکنش های تجربه ای ما را ذخیره کرده و جنبه هایی از موقعیت را که هیجانات ما را تحریک می کنند، برجسته می سازند» مطرح می شود، انجام می پذیرد (گرینبرگ و کورمان، ۱۹۹۳). الیوت و دیگران (۲۰۰۴) بیان می کنند که هیجانات می توانند از طریق جامعه پذیری و یادگیری ناسازگار شوند. برای مثال قصور در تجارب دلبستگی اولیه می تواند ظرفیت فرد را برای تنظیم هیجان کاهش داده و منجر به راهبردهای انطباقی بدکارکرد مثل آسیب رساندن به خود یا مصرف خودسرانه دارو شود. بنابراین مشکل در تنظیم هیجان شامل هیجان بیش از حد یا کمتر از حد معمول، یک شکل رایج از بدکارکردی هیجان می باشد (الیوت و دیگران، ۲۰۰۴؛ واتسون[۷۳]، ۱۹۹۹ به نقل از اکبری، ۱۳۹۲).

۲-۷٫ پاسخ های هیجانی

طرح واره های تولید هیجان، تجربه را ایجاد و سازماندهی می کنند بنابراین گرینبرگ و سافران (۱۹۸۷) بر اهمیت تمایز بین انواع متفاوت تجارب و بیانگری هیجانی برای مشخص کردن اشکال سازگارانه و ناسازگار هیجان تأکید میکنند (گرینبرگ، ۲۰۰۲؛ گرینبرگ و دیگران، ۱۹۹۷؛ گرینبرگ و سافران، ۱۹۸۷). چهارطبقه کلی از پاسخ هیجانی مشخص شده است: الف) هیجانات سازگار اولیه. ب) هیجانات ناسازگار اولیه. ج) هیجانات ابزاری. د) هیجانات واکنش ثانویه. خاطرنشان شده است که هیجانات سازگار، لازم است در درمان به منظور تسهیل حل مسئله و سوق دادن مراجع به نیازها و تمایلات اساسی برانگیخته شود. هیجانات ناسازگار همچنین لازم است در نظر گرفته شده و بیان شوند تا جایی که مراجعان از آنها آگاه شده و قادر به پردازش آنها باشند (گرینبرگ و سافران، ۱۹۸۷).

هیجانات اولیه، واکنش های اولیه مستقیم و اساسی افراد به موقعیت هستند (گرینبرگ و دیگران، ۱۹۹۳). از نظر زیستی، پاسخ های عاطفی اولیه سازگار، دارای کارکرد کامل بوده و هیجانات زیستی پایه را به کار می گیرند که باعث فراهم شدن اطلاعات سازگارانه به منظور عمل درست می شود. برای مثال، مورد حمله فیزیکی قرار گرفتن می تواند باعث برانگیخته شدن خشم شده و فرد را برای مقابله و عمل به منظور پایان دادن به تهدید به حرکت در آورد. غمگین شدن در مورد مرگ یک فرد دوست داشتنی، اجازه تجدید قوا و کنار آمدن با موقعیت را به فرد می دهد (گرینبرگ و دیگران، ۱۹۹۳). تصور می شود هیجانات اولیه به طور خوکار عمل کرده و غالباً به طور آنی در دسترس آگاهی نیستند. بنابراین غالباً با حس بنیادین اصالت همراه هستند و زمانی که بیان می شوند حس تازه ای از شناخت و اراده به سوی عمل را آشکار می سازند.

سه شکل پاسخ هیجانی به عنوان بدکارکردن طبقه بندی شده اند. تصور می شود که اولین هیجانات ناسازگار اولیه، یاد گرفته شده اند، پاسخ هایی تکراری که با موقعیت ایجاد شده همسو نیستند و بر اساس تجارب پیشین تروماتیک یا غفلت زا عمل می کنند. برای مثال، شرم از ناقص بودن یا ترس از بی کفایتی. اینگونه پاسخ های هیجانی ممکن است حل مسئله و انطباق سازنده را دچار مشکل کرده و باعث شود فرد احساس نا امیدی داشته باشد ( گرینبرگ و پایویو، ۱۹۹۷). پاسخ های هیجانی ثانویه، عکس العمل هایی به تجارب هیجانی اولیه هستند. این پاسخ ها کوشش های انطباقی دفاعی به منظور حمایت از خود محسوب می شوند. مثال آن شامل داشتن احساس خشم در پاسخ به احساس صدمه دیدن، احساس ترس درباره احساس خشم یا احساس خشم از ترسیدن است. بیان اینگونه واکنش به واکنش، می تواند کیفیت تکراری به خود بگیرد و نیاز به اکتشاف برای آشکارسازی تجارب هیجانی اولیه دارد (گرینبرگ و دیگران، ۲۰۰۲). سرانجام هیجانات ابزاری، الگوهای رفتاری هیجانی هستند که به منظور تأثیر گذاشتن روی دیگران به کار می روند ، مانند بیان ناراحتی به منظور برانگیختن هم حسی یا بیان خشم به منظور مسلط شدن یا اجتناب از مسئولیت (گرینبرگ، ۲۰۰۲؛ گرینبرگ و دیگران، ۲۰۰۲). گرچه پاسخ ها ممکن است به طور هوشیارانه یا به روشی عادتی و خودکار رخ دهد تصور می شود که بیانگری ابزاری، بهترین چالش یا جستجو به منظور نفوذ هدفمند در دیگران باشد (گرینبرگ، ۲۰۰۲). به طور خلاصه، پاسخ های هیجانی اولیه به عنوان پاسخ های سازگارانه تلقی می شود بنابراین اهداف، نیازها و هیجانات اولیه به هیچ عموان آسیب شناختی به حساب نمی آیند، در عوض افکار و احساسات ثانویه درباره هیجانات اولیه است که منبع اصلی بدکارکردی محسوب می شوند .

بطور خاص طرحواره های هیجانی دارای مؤلفه های متنوعی شامل موقعیتی، بدنی، عاطفی، مفهومی و رفتاری هستند. زمانی که یک یا چند مؤلفه در نظر گرفته نشود مشکل به وجود می آید (الیوت و دیگران، ۲۰۰۴).

۲-۸٫ نارسایی هیجانی

اصطلاح نارسایی هیجانی[۷۴] (آلکسی تیمیا) را برای اولین بار سیفینیوس[۷۵]، پارکر[۷۶] و همکاران (۲۰۰۵) برای توصیف منظومه ای از رفتارهایی به کار بردند که اغلب در افراد دارای مشکلات روان تنی مشاهده می شود. برای افرادی که نمره های بالایی در نارسایی هیجانی دارند، چهار ویژگی ذکر شده: دشواری در شناسایی احساسات[۷۷]، دشواری در توصیف احساسات[۷۸]، دشواری در متمایز ساختن هیجانات و تحرکات بدنی ناشی از برانگیختگی هیجانی و سبک تفکر معطوف به بیرون[۷۹]. این سازه در گستره وسیعی از افراد مبتلا به آسیب های روانپزشکی و بالینی و حتی در جمعیت غیر بالینی مشاهده شده است (مهرابی زاده هنرمند، افشاری و داوری، ۱۳۸۹).

۲-۹٫ هوش هیجانی

یکی از توانایی های شناخته شده انسان هوش هیجانی[۸۰] است. گلمن[۸۱] (۲۰۰۶) معتقد است که هوش هیجانی جنبه دیگری از هوش است که در دستیابی افراد به موفقیت در ابعاد مختلف زندگی، بیشتر از هوش شناختی ایفای نقش می کند (به نقل از زهراکار، ۱۳۸۶).

سالووی و مایر (۱۹۹۰) هوش هیجانی را توانایی فرد برای کنترل احساسات و هیجانات خود و دیگران، تمایز بین احساسات و هیجانات و دیگران و نیز استفاده از این اطلاعات برای هدایت اعمال و افکار می دانند. مایر و سالووی (۱۹۹۷) هوش هیجانی را متشکل از چهار توانایی دریافت هیجانات، استفاده از هیجانات (توانایی مهار هیجان برای تسهیل فعالیت های شناختی مثل تفکر و مسأله گشایی)، فهم هیجانات (توانایی درک زبان هیجان و پی بردن به رابطه پیچیده بین هیجانات)، مدریت کردن هیجانات (توانایی تنظیم هیجانات خود و دیگران) می دانند (به نقل از زهراکار، ۱۳۸۶)

گلمن (۲۰۰۶) هوش هیجانی را شیوه استفاده بهتر از IQ از طریق خودکنترلی، اشتیاق، پشتکار و خودانگیزی می داند. او هوش هیجانی را دارای مؤلفه های فردی و اجتماعی می داند و معتقد است مؤلفه های فردی هوش هیجانی شامل خودآگاهی، خودتنظیمی و انگیزش و مؤلفه های اجتماعی شامل همدلی[۸۲] و مهارت های اجتماعی[۸۳] است که هرکدام زیرمجموعه هایی دارند.

بار-ان[۸۴] (۱۹۹۷) نیز هوش هیجانی را به عنوان فهم مؤثر خود و دیگران، برقراری رابطه مناسب با دیگران و انطباق و کنار آمدن با محیط جهت برخورد مؤثرتر با خواست های محیطی به حساب می آورند.

او برای هوش هیجانی پنج عامل مرکب و پانزده خرده مقیاس معرفی می کندکه عبارت اند از:

هوش درون فردی[۸۵]: خودآگاهی هیجانی، قاطعیت، حرمت نفس، خودشکوفایی و استقلال

هوش بین فردی: همدلی، روابط بین فردی و مسئولیت پذیری اجتماعی

انطباق پذیری: مسأله گشایی، واقعیت سنجی، انعطاف پذیری

کنترل استرس: تحمل استرس و کنترل تکانه

خلق عمومی: خرسندی و خوش بینی

بار-ان (۲۰۰۶) فرض می کند که افرادی هوش هیجانی که دارای هوش هیجانی بالا هستند عموماً در برخورد با خواست ها و فشارهای محیطی عملکرد موفقیت آمیزتری دارند. او همچنین معتقد است که نقص و نارسایی در هوش هیجانی می تواند به عنوان عدم موفقیت و وجود مشکلات هیجانی معنی شود.

۲-۱۰٫ عصب-روانشناسی هیجان

پیشرفت های اخیر در عصب-روانشناسی در شکل گیری نظریه معاصر هیجان مؤثر بوده است. لیدوکس[۸۶] (۱۹۹۶) دو مسیر مجزا را برای تولید هیجان بر می شمارد: یک مسیر پائینی یا شبکه هیجان که به طور مستقیم از تالاموس به آمیگدال منتقل می شود (مغز هیجانی). و یک مسیر بالایی کندتر که اطلاعات را از تالاموس از راه کورتکس عصبی منتقل میکند (مغز متفکر). مسیر پایینی کوتاه تر اجازه می دهد آمیگدال درونداد مستقیمی را از اندام های حسی دریافت کرده و یک علامت فوری به مغز و بدن ارسال کند، قبل از اینکه اطلاعات در کورتکس عصبی ثبت شود. بنابراین مغز متفکر نمی تواند در لحظه برای متوقف کردن پاسخ های هیجانی خودکار مداخله کند. مثل اینکه شما نمی توانید با دیدن یک عنکبوت واکنش آنی به آن نشان ندهید. بنابراین علائمی که اهمیت هیجانی بالایی دارند به احتمال زیاد به وسیله آمیگدال، پاسخ داده می شوند اما هم در سطح کورتکس (تفکر) و هم در سطح زیر کورتکس (هیجانی) ثبت می شوند (لیدوکس، ۱۹۹۶، ساموئیلوف[۸۷] و گلدفرید، ۲۰۰۰). داماسیو(۱۹۹۹) معتقد است که مغز دارای دو سیستم معناگذاری مرکزی می باشد : زبان مفهومی-نمادین و زبان حسی-حرکتی. او ادعا می کند که هیجان اطلاعاتی را درباره موقعیت بدن-خود در محیط فراهم می کندکه در نتیجه آن، هوشیاری را برمی انگیزد. داماسیو (۱۹۹۴) نشان داد اطلاعاتی که از ارتباط نظام مند بین طبقات اشیا و موقعیت و پیش سازمان دهی هیجانات انجام میشود باعث شکل منظم بالاتری از تجارب هیجانی که به وسیله طرح واره های خاص تولید می شود شده و ارزیابی ها و برانگیختگی فیزیولوژیک سازمان یافته را به وجود می آورد (گرینبرگ، کورمان[۸۸] و پایویو، ۲۰۰۲). مسلماً این طرح واره های هیجانی مبتنی بر حافظه، در درون کورتکس پیش پیشانی[۸۹] قرار دارند و زمانی که فعال می شوند، به آمیگدال و لوب پیشانی علامت می دهند و در نتیجه علامت ها را به احشا درونی، ماهیچه ها، غدد درون ریز و انتقال دهنده های عصبی منتقل می کنند (گرینبرگ و دیگران، ۲۰۰۲).

هیجان به طور خلاصه به عنوان یک سیستم جهت دهنده انطباقی و معناساز در نظر گرفته می شود که برداشت فرد از موقعیت را شکل می دهد و چندین مؤلفه از قبیل انگیزش، فیزیولوژی و شناخت را تسهیل می کند (گرینبرگ، ۲۰۰۲) بنابراین آگاهی از هیجانات به فرد کمک می کند به محرک های مربوط به محیط توجه کند. محرک هایی که باورهای مبهم اساسی فرد را فعال کرده و ارزیابی او را از خود و دیگران شکل می دهد. این توانایی تشخیص و ارتباط با عاطفه در فرد برای پاسخ انطباقی به موقعیت ضروری است (داماسیو، ۱۹۹۴؛ گرینبرگ و سافران، ۱۹۸۷).

۲-۱۰-۱٫ عصب زیست شناسی تنظیم هیجان

در سالیان اخیر پژوهشگران عصب زیست شناس سعی در درکی جامع از عصب زیست شناسی تنظیم هیجان داشته اند. آکسنر[۹۰] و گراس (۲۰۰۷) با بازنگری متون علمی، الگویی نظری از سامانه های عصبی تعاملی که در تنظیم هیجان نقش دارند را پیشنهاد داده اند. در الگوی آنان، هر دو جنبه صعودی و نزولی تنظیم هیجان گنجانده شده است. در الگوی صعودی تنظیم هیجان، هیجان ها به عنوان پاسخی نسبت به نوعی محرک محیطی توصیف شده اند. برخی محرک های برانگیزاننده موجود در محیط را می توان دارای کیفیت های ذاتی دانست که هیجان های خاصی را در انسان برمی انگیزند، و این الگو به عنوان «دیدگاه ویژگی هیجان به عنوان محرک نیز توصیف شده است (آکسنر و گراس، ۲۰۰۷). پژوهش های انجام گرفته بر روی آزمودنی های غیر انسان نشان داده اند که بادامه در فراگیری نحوه پیش بینی محرک های آزاردهنده و تجربیات ناخوشایند حاصل از مواجهه با آنها نقش دارد، درحالیکه به نظر می رسد فعالیت قشرهای پیشانی حدقه ای و داخلی، در خاموش سازی هیجان نقش داشته باشد (لودو، ۲۰۰۰؛ آکسنر و گراس، ۲۰۰۷؛ کویرت و گهلرت، ۲۰۰۳؛ به نقل از لی هی و همکاران، ۱۳۹۳).

در الگوهای نزول تنظیم هیجان، این فرضیه مطرح است که هیجان ها در نتیجه پردازش شناختی پدید می آیند. در چنین پردازشی، لازم است تمایز داده شود که باید با کدام محرک ها مواجه شد، از کدام محرک ها پرهیز کرد و کدام محرک ها را برای توجه در محیط، انتخاب کرد. به علاوه در این میان، باید ارزیابی شود که آیا محرک مورد نظربرای فرد مفید خواهد بود یا مضر ( به ویژه با توجه به نیازها، اهداف و انگیزه های او) (آکسنر و گراس، ۲۰۰۷). انسان به گونه ای منحصر به فرد، از قابلیت به کارگیری زبان، تفکر منطقی، پردازش روابط و حافظه برخوردار شده است تا بتواند از راهبردهایی سنجیده و آگاهانه برای تنظیم هیجان استفاده کند. به اعتقاد دیویدسون، فاکس و کالین (۲۰۰۷)، یافته های به دست آمده بر روی حیوانات، پژوهش های تصویربرداری عصبی در انسان و مطالعات انجام شده بر روی ضایعات، همگی حکایت از آن دارند که مجموعه ای از نواحی مغزی مرتبط با یکدیگر، می توانند به عنوان «مدار بندی» تنظیم هیجان ما عمل کنند. این نواحی عبارت اند از بادامه، دم اسب، جزیره، قشر کمربندی قدامی (ACC)، و نواحی شکمی و خارجی-پشتی از قشر جلوی پیشانی (PFC) (دیویدسون، ۲۰۰۰). پژوهشگران این فرضیه را مطرح کرده اند که فعالیت جلوی پیشانی، از مؤلفه های اصلی تنظیم هیجان در انسان، به ویژه در پردازش نزولی است (دیویدسون، ۲۰۰۰؛ دیویدسون و همکاران، ۲۰۰۷؛ آکسنر و گراس، ۲۰۰۵). از این گذشته، فعالیت PFC نسبتاً جانبی شده به سمت چپ می تواند در ایجاد توانایی بیشتری برای تنظیم و کاهش هیجان های منفی نقش داشته باشد (دیویدسون و همکاران، ۲۰۰۷).

الگوی آکسنر و گراس (۲۰۰۷)، این فرضیه را مطرح می سازد که در تنظیم و کاهش هیجان های منفی نقش داشته باشد (دیویدسون و همکاران، ۲۰۰۷).

الگوی آکسنر و گراس (۲۰۰۷)، این فرضیه را مطرح می سازند که در تنظیم هیجان، هر دو روش پردازش صعودی و پردازش نزولی دخالت دارند. هنگامی که انسانی در محیط اطراف خود با محرکی بیزارکننده مواجه می شود، ممکن است نوعی پاسخ هیجانی صعودی بروز کند. این پاسخ میتواند شامل فعال سازی سامانه های ارزیابی و از جمله فعالیتی در بادامه، هسته اکومبنز و جزیره باشد (آکسنر و فلدمن بارت[۹۱]، ۲۰۰۱؛ آکسنر و گراس، ۲۰۰۷).

این سامانه های ارزیابی، هم با قشر مغز و هم با هیپوتالاموس در ارتباط هستند تا پاسخ های هیجانی را پدید آورند. پاسخ هیجانی نزولی ممکن است از محرکی در محیط نیز آغاز شود، هرچند که می تواند از محرکی متمایزکننده نیز نشأت گیرد، که حکایت از آن دارد که فرد می تواند پیش بینی کند حس یا محرکی بیزارکننده ممکن است در این میان نقش داشته باشد. محرک موجود در پردازش نزولی ممکن است محرکی خنثی نیز باشد که بتواند در بافتاری خاص، پاسخی منفی را برانگیزد. در چنین مواردی، فرایندهای شناختی بالاتر، در ایجاد نوعی پاسخ هیجانی تنظیم شده نقش دارند. این فرایندها شامل سامانه های ارزیابی PFC هستند که از طریق ساختمان هایی مانند PFC خارجی و داخلی و نیز ACC عمل می کنند (آکسنر و گراس، ۲۰۰۷).

اگر برانگیختگی هیجانی را به عنوان یک سری از منابع یک سری از مراحل در نظر بگیریم (فریجیدا، ۱۹۸۶؛ لازاروس، ۱۹۹۱؛ وروچی، ۲۰۱۰)، بنابراین فرصت تغییر هیجان در هریک از مراحل وجود دارد. وقتی که با یک موقعیتی که دارای اهمیت انگیزشی است روبرو می شویم، در پی این رویارویی دامنه ای از پاسخ های ذهنی و رفتاری ایجاد می شود. ابتدا نشانه هیجانی[۹۲] باید مورد توجه قرار گیرد تا دیگر مراحل راه اندازی شود. بعد از توجه به نشانه های هیجانی موجود در موقعیت، مجموعه ای از ارزیابی های شناختی شروع می شود (اسمیت و ایلیسورث، ۱۹۸۵؛ وروچی، ۲۰۱۰؛ به نقل از مهری گلی، ۱۳۹۲).

۲-۱۰-۲٫ نیمکره های مغز و هیجان

قشر مغز به دو نیمکره راست و چپ تقسیم می شود. از سالیان گذشته سعی کرده اند افراد را به صورت نیمکره چپی و نیمکره راستی تقسیم کنند. این مفهوم از زمانی رایج شده است که برای دو نیمکره مغز عملکردها و پاسخ های ذهنی و هیجانی بسیار متفاوتی قایل شده اند. بر اساس این دیدگاه، اشخاصی که نیمکره چپ آنها تسلط دارد خلاق، هیجانی و شهودی هستند. طبق این نظریه، کسانی که بین دو نیمکره تعادل داشته باشند، افراد بسیار متعادلی خواهند بود زیرا منطق و هیجان را به طور همزمان خواهند داشت. بسیاری از موارد گزارش شده از افرادی که دارای نیمکره راست آسیب دیده بودند، نشان داد که آنها مدت طولانی قادر به بازشناسی و ابراز احساسات هیجانی نیستند. این بررسی ها نشان داد که آسیب های وارده به نیمکره راست در توانایی بازشناسی حالات چهره ای و تن صدا، ایجاد اختلال می کند (گرمن، ۲۰۰۴، به نقل از حسن زاده، ۱۳۹۰).

۲-۱۰-۳٫ نظریه عصب شناختی دیویدسون

ریچارد دیویدسون در طول ۳۰ سال عصب پژوهی شش سبک هیجانی را معرفی می کند. این سبک ها شش گانه اند و تا حدی متفاوت از هیجان های آشکار هستند. آنها با هیجان های مشخص و معینی مطابقت نمی کنند و از الگوهای سنتی ارزیابی و برانگیختگی که در پژوهش های مبتنی بر هیجان بر آنها تأکید شده است نیز پیروی نمی کنند (دیویدسون، ۲۰۱۳).

۲-۱۰-۳-۱٫ بهبود پذیری[۹۳] (تاب آوری)

بخش پایین طیف بهبود پذیری نشان دهنده عصبانیت و ناراحتی زیاد یا سایر رویدادهای ویرانگر (رنج آور) است که به سختی از بین می روند. در طرف مقابل افرادی هستند که در این طیف نمره بالایی کسب می کنند. این افراد می توانند هر شکستی را بپذیرند، به صورت کنایه ای به آن بی اعتنایی نشان دهند و نگرش “نگران نباش، خوشحال باش” را داشته باشند (دیویدسون، ۲۰۱۳).

در مقابل، بهبود پذیری کند و آهسته ممکن است از حرکت رو به جلوی شما پس از شکست جلوگیری کند، همچنین باعث می شود شما به خروشیدن (جوش زدن) و نگرانی پس از رویداد ناگوار هم ادامه دهید.

مسئله این نیست که فاجعه[۹۴] یا بدبیاری خاصی چقدر بزرگ یا کوچک است، تفاوت هایی زیادی در اینکه افراد چقدر سریع ریکاوری می شوند، وجود دارد. عجیب است! احتمالاً ما لزوماً نسبت به اینکه با چه سرعتی ریکاوری می شویم هشیار نیستیم؛ هرچند پس لرزه های شکست روی سطح استرس و خلق ما اثر می گذارد (همان منبع).

ممکن است شما بعد از یک صبح که با همکار خود مشاجره داشته اید، کل روزتان تحریک پذیر[۹۵] یا زود رنج باشید ولی متوجه نشوید که نگرانی و اندوه شما نتیجه بهبود پذیری کند شما است (همان منبع).

۲-۱۰-۳-۲٫ امتداد زمانی[۹۶]

افرادی که در این بعد نمره بالا دریافت می کنند کسانی هستند که به طرز خوش بینانه ای زندگی می کنند و به صورتی مفرط مثبت هستند. آنها توانایی حفظ و نگهدار ی این هیجانات مثبت را دارند. صفت کلیدی این بعد همان جنبه “حفظ کردن[۹۷]” (نگهداری) می باشد: این صفت به این کار ندارد که آیا شما می توانید از چیزی لذت ببرید یا نه، بلکه می خواهیم بدانیم با چه کیفیتی و چقدر می توانید آن احساسات را به خوبی پا بر جا و زنده نگه دارید.

افرادی که در قطب منفی این بعد قرار می گیرند، به سختی پیش می آید که برای مدت زمانی احساس شادی و لذت داشته باشند. این افراد در خطر ابتلا به افسردگی بالینی و اعتیاد می باشند. همچنین آنها را می توان به عنوان منفی باف و دلگیر توصیف کرد.

ماندگاری احساسات مثبت اثر زیادی بر امتداد زمانی به صورت کلی دارد: افرادی که خلق مثبت دارند، گرایش به خوش بینی دارند در حالیکه برخی افراد لحظات شادی و لذتشان چند ثانیه بیشتر طول نمی کشد، دائماً احساس افول و بدبینی دارند.

امتداد زمانی در مورد رویدادهای کم اهمیت و جزئی، هم با امتداد زمانی در مورد مسائل مهم (حیاتی) رابطه دارد، هم می تواند آن را پیش بینی کند (همان منبع).

۲-۱۰-۳-۳٫ شمّ اجتماعی[۹۸]

افرادی که شم اجتماعی شدیداً پایینی دارند سرگردان و گیج هستند و در طرف مقابل افرادی قرار می گیرند که از نظر اجتماعی جزو سنخ های شهودی[۹۹] هستند. آنها توانایی برداشت نشانه های غیرکلامی ظریف[۱۰۰]، درک زبان بدن[۱۰۱] افراد مختلف، آواهای صوتی[۱۰۲] و بیانات مربوط به چهره[۱۰۳] را دارند. آنها می توانند بگویند که دیگران چه موقع اندوهگین هستند و می خواهند در مورد کمبود هایشان با شما صحبت کنند و چه موقع قصد وراجی[۱۰۴] و شایعه پراکنی[۱۰۵] دارند. افراد به طرز شگرفی درچگونگی هماهنگ شدن با نشانه های اجتماعی[۱۰۶] متفاوتند. افرادی که به این نشانه ها و علائم بی احساس هستند ویژگی های بیماری اوتیسم[۱۰۷] را دارند؛ آنان با درک اظهارات از روی چهره و سایر نشانه های اجتماعی خیلی مشکل دارند اما افرادی که تا حدود کمتری نشانه های بالینی دارند از نظر اجتماعی کور و کر[۱۰۸] هستند که این موجب پیامدها و نتایج مخرب در روابط شخصی و حرفه ای ایشان است.

از طرف دیگر، حساس بودن نسبت به وضعیت هیجانی دیگران هسته مرکزی همدلی[۱۰۹] و همدردی است[۱۱۰]؛ چون توانایی فهم و رمزگشایی ما را در جهت پاسخ به آنها مجهز می کند.

راستی که شمّ اجتماعی نماد بهترین معلم و درمانگر ماست و موارد دیگر (ابعاد دیگر هیجان) کار مراقبت را انجام می دهند.

ما در شکنج های دوک مانند[۱۱۱] مغزی که قسمتی از کورتکس دیداری[۱۱۲] هستند، آمیگدال هایی[۱۱۳] داریم که در مداری که برای شناخت اجتماعی نقش مهمی ایفا می کند، ساختارهایی کلیدی به شمار می روند (همان منبع).

۲-۱۰-۳-۴٫ خودآگاهی[۱۱۴]

همه ما افرادی را می شناسیم که در مورد هیجاناتشان کاملاً کور و کر هستند! آنها انکار نمی کنند بلکه صادقانه و واقعاً نسبت به نشانه های هیجانی که در بدنشان به وجود می آید ناآگاهند. این نشان دهنده تفاوت هایی در قدرت چنین علائمی است. ولی این مطلب همچنین تفاوت هایی را در توانایی شناخت و تفسیر[۱۱۵] آن علائم –به همان خوبی که برای آنان حساسیت[۱۱۶] دارد- نشان می دهد.

برخی افراد خیلی سخت احساسشان را درمی یابند و این مسئله ممکن است روزها وقتشان را بگیرد تا عصبانیتشان، غمشان، حسادتشان یا ترسشان را بازشناسند. در این قطب از بعد خودآگاهی افرادی قرار دارند که خود ناآگاه(خود مات)[۱۱۷] هستند.

در طرف دیگر افراد خودآگاه قرار می گیرند که به شدت نسبت به افکار و احساسشان هشیارند و با پیام های صادره از بدنشان هماهنگ هستند. آنان می دانند که دلیل اصلی فریاد کشیدنشان بر سر فرزندان امتناع آنان از خوردن سوپ کلم نیست بلکه دلیل آن ترافیک سنگینی است که در راه خانه با آن مواجه شدند و آنان را از برنامه عصرشان یک ساعت عقب انداخته و میزان استرس آنها را بشدت بالا برده. افراد خودآگاه می توانند نسبت به پیام های ارسالی بدنشان به شدت حساس باشند و جنبه های فیزیولوژیکی حالات هیجانی شدیدشان را تجربه کنند. این حساسیت شدید فایده چندین جانبه دارد؛ به نظر می رسد در همدلی کردن -یعنی توانایی حس کردن احساسات دیگران- نقش مهمی دارد و از آنجایی که به شما اجازه می دهد تا وضعیت احساسی خود را درک کنید، به شما درجلوگیری از سوءتفاهمات در حین بحث با فردی خاص کمک می کند. اگر شما احساس کنید که قبل از رسیدن به خانه درباره چیزی نگران بوده اید، بنابراین احتمالاً می توانید بفهمید که عصبانیتی که آنرا ناگهانی احساس می کنید، در واقع به دلیل این نبوده است که شامتان روی میز آماده نبوده است.

خودآگاهی بالا در هرصورت می تواند هزینه هایی هم در بر داشته باشد. فردی که از نظر هیجانی حساس است همان کسی است که با مشاهده دردهای دیگران که باعث ناراحتی و اضطرابشان -از نظر بدنی و ذهنی- می شود، موجی از افزایش هورمون استرس کورتیزول را تجربه می کند و با همان کیفیت ضربان قلب و فشار خونش هم بالا می رود. چنین حساسیت مفرطی احتمالاً عاملی برای فرسودگی روانی است که پرستاران، مشاوران، درمانگران و فعالان اجتماعی از آن رنج می برند (همان منبع).

۲-۱۰-۳-۵٫ حساسیت بافتاری[۱۱۸]

افرادی که به صورت خاص از اجتماع اطرافشان به خوبی آگاهند، در قطب همانگ[۱۱۹] یا حساس به زمینه در بعد بافتار قرار می گیرند. افرادی که نسبت به جامعه اطرافشان (دور و برشان) بی اعتنا[۱۲۰] هستند در قطب غیر حساس به زمینه[۱۲۱]جای می گیرند. آنها نسبت به قواعد ناآشکاری که بر تعاملات اجتماعی حاکم است بی اعتنا هستند که این موضوع رفتارهایی ایجاد می کند که کاملاً در یک بافت تهاجمی قابل قبول است.

از آنجایی که حساسیت به بافت درمقایسه با چیزی که ما هوشیارانه تنظیم می کنیم عمدتاً شهودی است؛ و چون هم بافت اجتماعی و هم فراوانی رفتار خودمان معانی درونی هیجانی دارد، لذا دیویدسون این را جزو مهمی از سبکهای هیجانی می داند.

بسته به کسانی که ما با ایشان تعامل داریم و بسته به شرایطی که در آن قرار داریم، برای تعامل با دوستان نزدیک، افرادی که آشنایی کمی با آنها داریم، اعضای خانواده، همکاران یا بالا دستی ها قواعد و انتظارات مختلفی وجود دارد.

از اینکه با رئیس خود مانند یک بچه رفتار کنید یا با پلیسی که شما را گوشه خیابان متوقف کرده مانند یک آدم مست برخورد کنید، هیچ چیز عاید شما نمی شود، چه رسد به اینکه با همکار خود مانند معشوقه تان رفتار کنید.

در نتیجه حساسیت به قواعد پذیرفته شده اجتماعی و ظرفیت تنظیم هیجانات و رفتار در بین افراد مختلف فرق دارد.

می توان اینطور تصور کرد که بعد حساسیت به بافتار سبک های هیجانی یک نسخه برون وابسته[۱۲۲] از سبک خودآگاهی است. سبک خودآگاهی نحوه هماهنگ شدن شما را با نشانه های فیزیولوژیکی و هیجانی منعکس می کند در حالیکه حساسیت به بافتار نحوه هماهنگی شما را با محیط اجتماعی انعکاس می دهد (همان منبع).

۲-۱۰-۳-۶٫ توجه[۱۲۳]

نشانه های هیجانی نه تنها در سراسر زندگی ما و محیط وجود دارند، بلکه آنها عوامل بسیار قوی ای هستند که حواس انسان را پرت می کنند و اغلب در توانایی ما در انجام وظایفمان و تثبیت خونسردی[۱۲۴] مان اختلال ایجاد می کند. بنابر این نتیجه این است که توانایی غلبه بر عوامل حواس پرتی های هیجانی با توانایی غلبه بر حواس پرتی های حسی[۱۲۵] همبستگی دارند.

یک فرد با تمرکز[۱۲۶] می تواند در یک مهمانی شلوغ روی گفتگوی خود با شخص دیگری تمرکز کند ولی فردی که تمرکز ندارد به طور مداوم حواسش پرت می شود و چشمانش را به سمت محرکی که بیش از هرچیز توجه اورا جلب می کند، می چرخاند. بعضی افراد علی رغم اینکه در کشاکش یک آشفتگی هیجانی[۱۲۷] هستند، می توانند به سعی و تلاش خویش ادامه دهند، آنها در انتهایی ترین نقطه تمرکز در گستره طیف توجه قرار می گیرند.

سایر افراد به طور مداوم به وسیله محرک های آنی که هیچ ارتباطی با عملی که انجام می دهند ندارند ندارند حواسشان پرت می شود. این افراد در پایین ترین نقطه تمرکز در گستره طیف توجه قرار می گیرند. افراد متمرکز علی رغم لار هیجانی که همه را آزار می دهد نسبت به اضطرابی که در محیط اطراف آنها وجود دارد بی تفاوت باشند در حالیکه افراد غیر متمرکز از عهده چنین کاری بر نمی آیند.

به طور خلاصه توجه و هیجان دوستان صمیمی هستند! از آنجایی که محرک هیجانی بخش نامناسبی از توجه ما را کنترل می کند تثبیت یک قطب نمای باثبات درونی که به ما اجازه دهد به راحتی تمرکز کنیم و در مقابل عوامل حواسپرتی مقاومت کنیم بخشی از سبک هیجانی است (همان منبع).

فصل سوم:

روش تحقیق

۳-۱٫ روش پژوهش

پژوهش حاضر در زمره پژوهش های توسعه ای قرار می گیرد. روش مورد استفاده در این پژوهش پیمایشی می باشد. در روش پیمایشی، وضعیت و موقعیت مربوط به حال حاضر به دو طریق توصیفی و همبستگی مورد پژوهش قرار می گیرند.

در ساخت و هنجاریابی پرسشنامه سبک های هیجانی به توصیف چگونگی عملکرد پاسخ دهندگان به سؤالات آزمون پرداخته شده و چگونگی توضیع این ویژگی ها در نمونه بررسی شده است، لذا می توان گفت پژوهش ما توصیفی می باشد.

به دلایل زیر در این پژوهش از همبستگی استفاده شده:

  1. تعیین پایایی عوامل پرسشنامه محقق ساخته به روش همسانی درونی.
  2. تعییین اعتبارسازه ای پرسشنامه از راه تحلیل عاملی که مبنای آن همبستگی است.

۳-۲٫ جامعه آماری

جامعه مورد پژوهش کلیه دانشجویان دانشگاه علامه طباطبایی بود که در سال تحصیلی ۹۴-۹۳ مشغول به تحصیل بودند.

حجم جامعه حدود ۱۵ هزار نفر بود.

۳-۳٫ نمونه و روش نمونه گیری

در این پژوهش ۳۰۰ نفر با بهره گرفتن از روش نمونه گیری در دسترس انتخاب شد که به دلیل مخدوش بودن برخی داده ها و عدم همکاری مناسب برخی پاسخ دهندگان، در نهایت ۲۳۳ نفر دانشجو حجم نمونه را تشکیل دادند.

۳-۴٫ ابزار پژوهش

به منظور جمع آوری داده ها در این پژوهش از سؤالات مطرح شده در فصل سوم کتاب زندگی هیجانی مغز شما نوشته ریچارد دیویدسون استفاده شده است. این سؤالات صرفاً به منظور سنجش شش سبک هیجانی مطرح شده اما به شکل یک پرسشنامه نمی باشد. دیویدسون در کتاب خود پس از توضیح هرسبک ده سؤال را که به روش خود ارزیابی می باشند مطرح کرده اما هیچگاه روایی و پایایی آنها را بدست نیاورده و پرسشنامه ای طراحی نکرده است. ابزار مورد نظر در این پژوهش به صورت محقق ساخته می باشد و سؤالات اصلاح شده دیویدسون در اولویت قرار گرفت.

دیویدسون یکی از سبک ها را «بهبودپذیری[۱۲۸]» نامیده است. منظور از آن سرعت بهبودی افراد از ناملایمات و مصیبت ها است. بعضی افراد خیلی دیر به حالت اولیه خود برمی گردند. آنها بر اثر ناملایمات دچار اختلال و سردرگمی می شوند، درحالی که بقیه می توانند خیلی سریع بهبود یابند.

۳-۴-۱٫ سؤالات مربوط به بعد بهبود پذیری (تاب آوری)

۱-اگر من یک مشکل کوچک با دوست نزدیکم یا همسرم داشته باشم برای ساعت ها یا بیشتر آشفته می شوم.
۲- اگر در یک ترافیک سنگین، یک راننده بخواهد برای فرار از دست ترافیک از قسمت شانه جاده از سایر ماشین ها جلو بزند به جای اینکه با عصبانیت مدت زمان زیادی با آن بحث کنم، قطعاً آرامش خود را حفظ می کنم.
۳- زمانی که دچار غم و اندوه زیادی (مانند مرگ یکی از عزیزانم) می شوم عملکرد آن ماه من دچار اختلال می شود.
۴- اگر آب گرم کن خانه مان خراب شود ، زیاد روی خلقم تأثیر نمی گذارد چون می دانم، می توان با یک تلفن زدن به تعمیرکار مشکل را حل کرد.
۵- اگر شخصی با من بی ادبانه رفتار کند، ساعت ها و یا حتی روزها بدخلق می شوم.
۶- اگر نامزد دریافت جایزه یا ارتقای کاری شوم، اما جایزه را کسی ببرد که من او را لایق آن جایزه نمی دانم، اغلب اوقات سریعاً می توانم با این موضوع کنار بیایم.

دومین سبک هیجانی «امتداد زمانی[۱۲۹]» نام دارد. امتداد زمانی به معنای مدت زمان ماندگاری هیجان مثبت است. دوام هیجان های مثبت به میل باطنی ما برای نگاه کردن به دنیا با عینکی با شیشه های رنگی بستگی دارد.

۳-۴-۲٫ سؤالات مربوط به بعد امتداد زمانی

۷-وقتی به دیدن افراد جدید دعوت می شوم ، به جای اینکه به این دعوت مانند یک اتفاق عادی نگاه کنم با خود فکر می کنم این افراد ممکن است تبدیل به دوستانم شوندو آشنایی با این افراد بد نیست.
۸-وقتی یکی از دوستانم را ارزیابی می کنم بیشتر به ویژگی های منفی او توجه می کنم. (به جنبه های مثبت او کمتر توجه می کنم)
۹-اگر امکان رفتن به یک شهر جدید برایم فراهم شود، آن را به عنوان پا گذاشتن در یک محیط ترسناک و ناشناخته قلمداد می کنم.
۱۰-زمانی که یک اتفاق غیر منتظره باعث احساسی مثبت در من می شود، این احساس مثبت من طی چند دقیقه از بین می رود.
۱۱-متوجه شده ام که جذابیت صحنه های زیبا مثل غروب خورشید، به تدریج برایم از بین می رود و به راحتی حوصله ام سر می رود.
۱۲-وقتی که صبح از خواب بیدار می شوم، می توانم به فعالیت دلخواهم که برای آن برنامه ریزی کرده بودم فکر کنم و این فکر باعث می شود تا انتهای روز خوش خلق باشم.
۱۳-وقتی که به موزه یا کنسرت می روم ، چند دقیقه اول برایم بسیار لذت بخش است و این لذت زیاد طول نمی کشد.

سبک سوم «شمّ اجتماعی[۱۳۰]» است. منظور از آن، تعبیر درست ما از پیغام های هیجانی غیرکلامی مردم است.

۳-۴-۳٫ سؤالات مربوط به بعد شم اجتماعی

۱۴- وقتی با مردم حرف می زنم، اغلب سرنخ های ظریف اجتماعی را در مورد هیجاناتشان متوجه می شوم.
۱۵-اغلب متوجه می شوم که من از بیانات چهره ای و زبان بدن استفاده می کنم.
۱۶-از آنجایی که اطلاعاتی اضافی از آن کسی که با وی حرف میزنم، به دست نمی آورم، در می یابم این مهم نیست که با سایر افراد تلفنی صحبت کنم یا رو در رو.
۱۷-اغلب احساس می کنم که احساسات واقعی دیگران را متوجه می شوم.
۱۸-ترجیح می دهم کنار کسی بنشینم که با وی مشغول صحبت هستم (نه روبرویش).
۱۹- اغلب نمی توانم نسبت به ناراحتی و نگرانی دیگران عکس العمل مشخص و آشکاری داشته باشم.
۲۰- وقتی با کسی صحبت می کنم، بسیار برایم ناراحت کننده است که وی در طول گفتگو مستقیماً به چشمانم نگاه کند.

بعد چهارم «خودآگاهی[۱۳۱]» نام دارد. خودآگاهی تفسیر صحیح فرد از نشانه های درونی جسمانی ناشی از هیجان ها مربوط می شود، مانند ضربان قلب، تعریق و تنش عضلانی. بعضی افراد به شدت نسبت به آنچه در بدنشان رخ می دهد، حساس هستند درحالی که برخی نسبت به آنها کاملاً بی تفاوتند.

۳-۴-۴٫ سؤالات مربوط به بعد خودآگاهی

۲۱-هنگامیکه ناراحت یا عصبانی هستم و کسی از من دلیل آن را می پرسد، من این احساسم را انکار می کنم.
۲۲- اگر با کسی رفتار خشن یا بی ادبانه داشته باشم، معمولاً بعد از آن، من این رفتار و هیجاناتم را انکار می کنم (نمی پذیرم که چنین رفتاری داشته ام).
۲۳-من مکرراً –بیش از چند بار در ماه- متوجه افزایش تپش قلب و شدیدتر زدن نبضم می شوم، در حالی که دلیل این ها را نمی دانم.
۲۴-وقتی کسی را در حال درد کشیدن مشاهده می کنم، در خودم هم از نظر هیجانی و هم از نظر فیزیولوژیکی احساس درد می کنم.
۲۵-معمولا به قدری در مورد احساساتم مطمئن هستم که می توانم در مورد هیجاناتم صحبت کنم.
۲۶-گاهی اوقات احساس درد و رنج دارم در حالی که نمی دانم منشأ آن کجاست.
۲۷- اتفاقات دنیای بیرون به قدری مشغولم کرده که احساسات درونی ام به سختی توجهم را جلب می کند.
۲۸-هنگامی که ورزش می کنم، نسبت به تغییرات ایجاد شده در بدنم بسیار حساس و آگاه هستم.

بعد پنجم «بافتار[۱۳۲]» نامیده می شود که منظور از آن حساسیت به بافتار است. بعضی افراد پاسخ های هیجانی خود را به شیوه های متناسب با بافتار تنظیم می کنند. یعنی شیوه صحبت کردن آنها، مثلاً با همسرشان با شیوه صحبت کردن آنها با رئیسشان بسیار متفاوت است. بقیه افراد بین بافتارها چندان تمایزی قائل نمی شوند.

۳-۴-۵٫ سؤالات مربوط به بعد حساسیت به بافت

۲۹-برخی از نزدیکانم به من گفته اند که من به طور فوق العاده ای نسبت به احساسات سایر افراد حساس هستم.
۳۰-گاهی اوقات به من گفته شده که من از نظر اجتماعی به طریقی نامناسب رفتار می کنم، (که این مرا متعجب می کند).
۳۱- حرفهایم را قبل از به زبان آوردن در ذهنم مرور می کنم چون می خواهم مطمئن شوم که آن حرف مناسب آن موقعیت هست یا نه.
۳۲-وقتی که من در مکان های عمومی مانند رستوران هستم، مخصوصاً بلندی صدایم را به طور آگاهانه ای تنظیم می کنم.
۳۳-اغلب وقتی که در جمعی هستم به من تذکر می دهند، در مورد افرادی که ممکن است همان اطراف باشند، صحبت نکنم.
۳۴- طرز برخورد و صحبت کردن من با دوستانم و با خانواده ام کاملاً متفاوت است.
۳۵- من با غریبه ها و همچنین در موقعیت های تازه و جدید رفتار خوبی از خودم نشان می دهم.

آخرین سبک هیجانی «توجه[۱۳۳]» است که معمولاً از اجزای تشکیل دهنده هیجان شمرده نمی شود. اما توجه و هیجان، ارتباط تنگاتنگی دارند. محرک های هیجانی به طور طبیعی ما را جذب می کنند. شخصی که حواس پرت است، بیشتر توسط محرک های هیجانی محیط جذب می شود و شخصی که تمرکز بیشتری دارد، می تواند در برابر آنها مقاومت کند و به طور ارادی توجه خود را متمرکز کند (دیویدسون، ۲۰۱۳).

۳-۴-۶٫ سؤالات مربوط به بعد توجه

۳۶- من می توانم در یک محیط پر سر و صدا تمرکزم را حفظ کنم.
۳۷- زمانی که من در محیطی قرار دارم که اتفاقات زیادی در اطرافم در جریان است، و تعداد زیادی محرک حسی در اطرافم وجود دارد، مانند زمانی که در یک مهمانی یا یک فرودگاه هستم، می توانم جلوی غرق شدن خودم را در دریایی از فکر به چیزهایی که اطرافم اتفاق می افتد ، بگیرم.
۳۸-اگر تصمیم بگیرم حواسم را متمرکز بر انجام کار خاصی بکنم، اکثر اوقات می توانم تمرکزم را روی آن موضوع حفظ کنم.
۳۹-زمانی که برای چند دقیقه آرام می نشینم متوجه می شوم که در دریایی از افکار غرق شده ام و یک رشته فکری را دنبال می کنم در حالیکه اغلب نمی دانم این افکار از کجا آغاز شده اند.
۴۰-اگر یک اتفاق غیر منتظره حواس مرا پرت کند ، دوباره می توانم روی کاری که انجام می دادم ،تمرکز کنم.
۴۱-وقتی برای فکر کردن به یک امر واحد به تمام تمرکزم به طور کامل نیاز دارم، سعی میکنم در آرام ترین محیطی که پیدا میکنم به کارم بپردازم.
۴۲-اغلب حواس من توسط محرک ها و اتفاقاتی که در محیط اطرافم می افتد پرت می شود و رها شدن از این وضع برایم سخت است.

۳-۵٫ روش نمره گذاری

شیوه نمره گذاری پرسشنامه سبک های هیجانی به این ترتیب است که هر عبارت شامل چهار گزینه می باشد که به صورت طیف لیکرت از ۱ تا ۴ نمره گذاری شده اند و پاسخ دهنده باید گزینه ای را که نمایانگر شخصیت و ویژگی های رفتاری کنونی وی است را انتخاب کند.

۳-۶٫ روش اجرا و جمع آوری داده ها

پس از آنکه نمونه مورد نظر انتخاب شد، پرسشنامه محقق ساخته روی ۳۰۰ نفر از دانشجویان دختر و پسر دانشگاه علامه طباطبایی اجرا شد. این اجرا به صورت فردی بود. به منظور کاستن از حالت دفاعی و بازداری در پاسخگویی به سؤالات، نام و نام خانوادگی پاسخ دهندگان را مطالبه نکردیم. همچنین به پاسخ دهندگان یادآوری شد که باید گزینه ای را انتخاب کنند صفات و ویژگی های شخصیتی و رفتاری آنها را به خوبی نمایان سازد. در اجرای پرسشنامه محدودیت زمانی وجود نداشت و پاسخ دهندگان می توانستند هر قدر که صلاح می دیدند روی پاسخ دادن به سؤالات وقت صرف کنند.

۳-۷٫ روش تجزیه و تحلیل داده ها

در این پژوهش جهت تجزیه و تحلیل داده های به دست آمده و پاسخگویی به سؤالات پژوهش از روش های زیر استفاده شده است:

  1. جدول توزیع فراوانی جهت سازماندهی داده ها و توصیف نمرات خام
  2. استفاده از شاخص های آمار توصیفی (همچون میانگین و انحراف معیار) جهت تعیین ویژگیهای آماری نمونه و نمرات پاسخ دهندگان در هر یک از عاملها
  3. استفاده از ضریب آلفای کرونباخ جهت محاسبه همسانی درونی عاملها
  4. استفاده از روش تحلیل عامل اکتشافی و چرخش عاملها به روش واریماکس برای بررسی روایی سازه ای پرسشنامه محقق ساخته
  5. استفاده از روش تحلیل عاملی تأییدی مرتبه اول و دوم جهت بررسی اعتبار و تأیید عوامل بدست آمده
  6. استفاده از آزمون t دو گروه مستقل برای مقایسه نمرات دختران و پسران در عوامل مختلف پرسشنامه محقق ساخته

فصل چهارم:

تجزیه و تحلیل داده ها

در این فصل با تجزیه و تحلیل داده های گرد آوری شده از طریق پاسخ نامه های پرسشنامه سبک های هیجانی نمونه افراد شرکت کننده در پژوهش، به تجزیه و تحلیل سؤالات پژوهش می پردازیم که دارای اهمیت ویژه ای در نتیجه گیری از پژوهش است. بدین منظور ابتدا پایایی آزمون مورد بررسی قرار می گیرد. جهت بررسی روایی آزمون از تحلیل عاملی اکتشافی و تأییدی استفاده خواهد شد. ضمناً از آمار توصیفی شامل جداول توزیع فراوانی و نمودارهای مختلف، جهت بررسی متغیرهای جمعیت شناختی در نمونه آماری استفاده شده است.

۴-۱٫ متغیرهای جمعیت شناختی

در هر پژوهشی آمار توصیفی و بررسی متغیرهای جمعیت شناختی یکی از بخش های مهم آن فرایند محسوب می شود که در جای خود از اهمیت قابل ملاحظه ای برخوردار است، لذا تحلیل این بخش از داده ها نیز در فرایند پژوهش مفید و موثر خواهد بود.

۴-۱-۱٫ جنسیت

جدول۴-۱٫ توزیع فراوانی نمونه مورد مطالعه به تفکیک جنسیت

 

 

 

 

 

 

 

 

شاخص آماریجنسیت فراوانی درصد
زن ۱۱۹ ۱/۵۱
مرد ۱۱۴ ۹/۴۸
مجموع کل ۲۳۳ ۱۰۰

نمودار۴-۱٫ توزیع فراوانی نمونه مورد مطالعه به تفکیک جنسیت

مطابق با جدول(۴-۲) و نمودار(۴-۱) ۱/۵۱ % (۱۱۹نفر) از نمونه آماری را زنان و ۹/۴۸ % (۱۱۴نفر) را نیز مردان به خود اختصاص داده اند.

۴-۱-۲٫ سن

جدول۴-۲٫ توزیع فراوانی نمونه مورد مطالعه به تفکیک سن

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شاخص آماریسن فراوانی درصد
۱۸ تا ۲۴ سال ۱۵۷ ۴/۶۷
۲۵ الی ۳۰ سال ۷۰ ۳۰
بالای ۳۰ سال ۶ ۶/۲
مجموع کل ۲۳۳ ۱۰۰

نمودار۴-۲٫ توزیع فراوانی نمونه مورد مطالعه به تفکیک سن

مطابق با جدول(۴-۲) و نمودار (۴-۲) بیشترین فراوانی برای افراد بین ۱۸ تا ۲۴ سال سن با ۷/۶۴ % (۱۵۷ نفر)، و کمترین فراوانی برای افراد بالای ۳۰ سال با ۶/۲% (۶ نفر) است.

۴-۱-۳٫ مقطع تحصیلی

جدول۴-۳٫ توزیع فراوانی نمونه مورد مطالعه به تفکیک مقطع تحصیلی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شاخص آماریمقطع تحصیلی فراوانی درصد
کارشناسی ۱۰۴ ۶/۴۴
کارشناسی ارشد ۱۲۱ ۹/۵۱
دکتری ۸ ۴/۳
مجموع کل ۲۳۳ ۱۰۰

نمودار۴-۳٫ توزیع فراوانی نمونه مورد مطالعه به تفکیک مقطع تحصیلی

مطابق با جدول(۴-۳) و نمودار (۴-۳) بیشترین فراوانی برای افراد مقطع کارشناسی ارشد با ۹/۵۱% (۱۲۱ نفر)، و کمترین فراوانی برای افراد مقطع دکتری با ۶/۲ % (۶ نفر) است.

۴-۲٫ بررسی سؤالات پژوهش

۴-۲-۱٫ سؤال اول : آیا پرسشنامه سبک های هیجانی محقق ساخته از همسانی درونی و پایایی قابل قبولی برخوردار است؟

به منظور بررسی پایایی پرسشنامه، ابتدا پرسشنامه ۴۸ سؤالی در بین ۳۰ نفر ازدانشجویان دانشگاه علامه طباطبایی اجرا گردید وسپس با بهره گرفتن از روش لوپ همبستگی هرسؤال باعامل مربوط به خود بدست آمد. نتایج نشان داد درصورت حذف سؤال ۴ (درعامل اول) ،سؤال ۱۰ (درعامل دوم)، سؤال ۳۸ (درعامل پنجم) وسؤالات ۴۸ و ۴۳ (درعامل ششم) پایایی پرسشنامه بالاتر رفته و تفاوتی درجهت مثبت درضریب آلفای کرونباخ ایجاد می شود. نتایج نشان می دهدکه این سؤالات همبستگی منفی و یا پایینی با نمره کل عامل مربوط به خود دارند. بنابراین این شش سؤال از پرسشنامه حذف شد و پرسشنامه ۴۲ سؤالی برای اجرا روی نمونه اصلی بدست آمد. به منظور بررسی پایایی پرسشنامه نهایی سبک های هیجانی، روش آلفای کرونباخ و روش دونیمه سازی در مورد هریک از ابعاد پرسشنامه به کار گرفته شد. برای هریک از ابعاد پرسشنامه، نتایج در جدول ۴-۴ گزارش شده است.

جدول ۴-۴ شاخص پایایی همسانی درونی ابعاد سبک های هیجانی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مقیاس ابعاد تعداد سؤالات ضریب آلفا اسپیرمن براون
سبک های هیجانی بهبودپذیری ۶ ۸۷/۰ ۸۷/۰
امتدادزمانی ۷ ۸۷/۰ ۸۸/۰  
شمّ اجتماعی ۸ ۸۴/۰ ۸۱/۰
خودآگاهی ۸ ۸۳/۰ ۸۳/۰  
بافتار ۷ ۸۵/۰ ۸۲/۰
توجه ۶ ۸۴/۰ ۸۸/۰  

همانگونه که در جدول ۴-۴ مشاهده می شود ضرایب پایایی پرسشنامه در ابعاد آن رضایت بخش است. (α>7/0).

۴-۲-۲٫ سؤال دوم: آیا پرسشنامه سبک های هیجانی ازروایی قابل قبولی برخوردار است؟

جهت بررسی روایی در پژوهش حاضر روایی محتوایی و روایی سازه مورد نظر بوده است. به منظور حصول روایی محتوایی ابزار اندازه گیری پیش از اجرا، نظر کارشناسان و محققان مربوطه (آقای دکتر برجعلی و خانم دکتر ثابت از گروه روانشناسی بالینی و آقای دکتر فرخی از گروه سنجش و اندازه گیری دانشگاه علامه طباطبایی و دو نفر از دانشجویان مقطع دکتری) نسبت به معتبر بودن سؤالات پرسشنامه مورد بررسی قرار گرفت و در عین حال این فرایند تاحدی ادامه یافت تا محقق به روایی مورد نظر دست پیدا کرد. همچنین دراین پژوهش روایی سازه پرسشنامه با استفاده ازتحلیل عاملی اکتشافی مورد بررسی قرارگرفته است.

ابتدا در مورد قابلیت ۴۲ ماده پرسشنامه سبک های هیجانی برای تحلیل عاملی، از آزمون KMO[134] استفاده شد که ضریب به دست آمده رضایت بخش بود (۷۱۵/۰ = KMO). همچنین نتیجه آزمون کرویت بارتلت[۱۳۵] در سطح ۰۰۰۱/۰ <P معنی دار بود (۱۸/۵۲۷۷ = خی دو). برای تحلیل عاملی از روش مؤلفه های اصلی، با بهره گرفتن از چرخش متعامد از نوع وریمکس[۱۳۶] استفاده شد. جدول ۴-۵ اطلاعات مربوط به عامل های استخراج شده را در بر دارد.

جدول۴-۵٫ ارزش ویژه و درصد واریانس تبیین شده براساس عوامل استخراج شده درمقیاس سبک های هیجانی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آماره عامل
  ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶
ارزش ویژه ۱۴/۴ ۰۴/۴ ۹۳/۳ ۹۱/۳ ۷۱/۳ ۵۳/۳
درصد واریانس تبیین شده ۸۷/۹ ۶۲/۹ ۳۷/۹ ۳۲/۹ ۸۴/۸ ۴۱/۸
درصد واریانس تراکمی ۸۷/۹ ۴۹/۱۹ ۸۷/۲۸ ۱۹/۳۸ ۰۴/۴۷ ۴۵/۵۵

پژوهش حاضر ۶ عامل را شناسایی کرد که در مجموع ۴۵/۵۵ درصد متغیر سبک های هیجانی را پیش بینی می کنند. نتایج حاصل از بارهای عاملی ۶ عامل یا بعد بر روی ۴۲ سؤال در جدول ۴-۵ ارائه شده است.

جدول۴-۶٫ تحلیل مؤلفه های اصلی با چرخش وریمکس و بارهای عاملی برای ۴۲ سؤال

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سؤالات عوامل
    ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶
۲۷   ۷۷/۰          
۲۵   ۷۷/۰          
۲۶   ۷۶/۰          
۲۸   ۷۴/۰          
۲۲   ۷۲/۰          
۲۳   ۷۱/۰          
۲۹   ۶۹/۰          
۲۴   ۴۴/۰          
۸     ۸۱/۰        
۱۳     ۷۶/۰        
۱۱     ۷۴/۰        
۱۰     ۷۲/۰        
۹     ۷۱/۰        
۱۲     ۷۱/۰        
۷     ۷۰/۰        
۳۵       ۸۲/۰      
۳۱       ۷۹/۰      
۳۲       ۷۶/۰      
۳۳       ۷۶/۰      
۳۰       ۷۴/۰      
۳۴       ۵۹/۰      
۳۶       ۵۵/۰      
۱۴         ۷۹/۰    
۱۹         ۷۵/۰    
۱۷         ۷۳/۰    
۱۶         ۷۲/۰    
۲۱         ۷۱/۰    
۱۸         ۶۹/۰    
۲۰         ۶۶/۰    
۱۵         ۳۵/۰    
۶           ۸۲/۰  
۵           ۸۰/۰  
۳           ۷۹/۰  
۴           ۷۶/۰  
۲           ۷۱/۰  
۱           ۷۰/۰  
۴۲             ۸۴/۰
۴۰             ۸۱/۰
۳۸             ۷۹/۰
۳۹             ۷۴/۰
۳۷             ۷۲/۰
۴۱             ۵۱/۰

با در نظر گرفتن ضریب همبستگی ۳۵/۰ به عنوان حداقل بار عاملی قابل قبول بین هر سؤال و عامل استخراج شده، در جدول ۲ بارهای عاملی ۴۲ سؤال بر روی شش بعد گزارش شده است. همانگونه که مشاهده می شود سؤالات۲۲ تا ۲۹ عامل اول را تشکیل می دهند. سؤالات۷ تا ۱۳ عامل دوم را ساخته اند. عامل سوم را ماده های ۳۰ تا ۳۶ تشکیل می دهند.سؤالات۱۴ تا ۲۱ عامل چهارم را تشکیل می دهند. سؤالات ۱ تا ۶ عامل پنجم را ساخته اند. عامل ششم را ماده های ۳۷ تا ۴۲ تشکیل می دهند.

۴-۲-۳٫ سؤال سوم: آیا مؤلفه های پرسشنامه محقق ساخته مورد تایید قرار می گیرد؟

این تحلیل در پژوهش حاضر با بهره گرفتن از نرم­افزار AMOS انجام شده است. در ادامه پارامترهای مدل اندازه ­گیری و شاخص­ های برازش مدل های اندازه ­گیری ارائه شده است.

نمودار ۴-۴ . مدل تحلیل عاملی تأییدی سبک های هیجانی در حالت ضرایب استاندارد نشده

در نمودار فوق مشاهده می شود که عامل توجه به عنوان ثابت در نظر گرفته شده و سایر ضرایب استاندارد نشده براساس آن محاسبه شده است.

نمودار ۴-۵٫ مدل تحلیل عاملی تأییدی سبک های هیجانی درحالت ضرایب استاندارد شده

آنچه از نتایج نمودار فوق برمی­آید این است که هر شش مؤلفه با دارای بارعاملی استاندارد شده ی حداقل ۳۵/۰ می باشند.

جدول ۴-۷٫ شاخص های برازش تحلیل عاملی تأییدی سبک های هیجانی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نام شاخص شاخص های برازش
مقدار حد مجاز
  ۸۵/۲ کمتر از ۳
(ریشه میانگین خطای برآورد)RMSEA[137] ۰۹/۰ کمتر از۱/۰
CFI[138](برازندگی تعدیل یافته) ۹۱/۰ بالاتر از ۹/۰
NFI[139](برازندگی نرم شده) ۹۴/۰ بالاتر از ۹/۰
GFI[140](نیکویی برازش) ۹۵/۰ بالاتر از ۹/۰
[۱۴۱]AGFI(نیکویی برازش تعدیل شده) ۹۰/۰ بالاتر از ۹/۰

به طور کلی در کار با برنامه اموس هر یک از شاخص های بدست آمده به تنهایی دلیل برازندگی یا عدم برازندگی مدل نیستند و این شاخص ها را در کنار هم بایستی تفسیر نمود. مقدارهای بدست آمده برای این شاخص ها نشان می دهد که در مجموع الگو در جهت تبیین و برازش از وضعیت مناسبی برخوردار است و می توان گفت سؤال پژوهشگر مبنی بر اینکه پرسشنامه سبک های هیجانی دارای شش عامل می باشد، مورد تأیید قرار می گیرد. در ادامه جداول ضرایب استاندارد شده و نشده و آماره ی معناداری هریک از مؤلفه ها گزارش می شود.

جدول ۴-۸ ضرایب و معناداری مولفه های سبک های هیجانی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مقیاس عامل ها ضریب استاندارد نشده β استاندارد شده آماره معناداری sig
سبک های هیجانی بهبودپذیری ۲۱/۱ ۴۳/۰ ۹۱/۳ ۰۰۱/۰
امتدادزمانی ۵۷/۲ ۷۷/۰ ۶۳/۴ ۰۰۱/۰
شمّ اجتماعی ۰۱/۲ ۶۳/۰ ۵۳/۴ ۰۰۱/۰
خودآگاهی ۷۴/۱ ۴۹/۰ ۱۶/۴ ۰۰۱/۰
بافتار ۹۶/۰ ۳۵/۰ ۵۳/۳ ۰۰۱/۰
توجه ۰۰/۱ ۳۶/۰

آنچه از نتایج جدول فوق برمی­آید این است که هر شش عامل با ۹۵ درصد اطمینان عوامل سبک های هیجانی می باشند.

۴-۲-۴٫ سؤال چهارم: هنجارهای جنسیتی پرسشنامه سبک های هیجانی چگونه است؟

جهت محاسبه نمرات معیار z در دو گروه زنان و مردان به منظور تفسیر نتایج هریک از عامل ها یا سبک های هیجانی، به ترتیب زیر محاسبه شد:

جدول ۴-۹٫ میانگین و انحراف استاندار مقیاس سبک های هیجانی در گروه مردان و زنان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گروه متغیر میانگین نمرات خام انحراف استاندارد نمرات خام
زنان بهبودپذیری ۱۲/۱۵ ۱۵/۳
امتدادزمانی ۲۹/۲۲ ۵۳/۳
شمّ اجتماعی ۰۱/۲۴ ۶۵/۳
خودآگاهی ۱۷/۲۳ ۱۱/۳
بافتار ۳۵/۲۱ ۹۹/۲
توجه ۳۳/۱۵ ۹۴/۲
مردان بهبودپذیری ۹۲/۱۵ ۹۰/۲
امتدادزمانی ۹۳/۲۰ ۴۸/۳
شمّ اجتماعی ۸۰/۲۲ ۹۹/۲
خودآگاهی ۰۴/۲۳ ۴۳/۴
بافتار ۷۱/۲۰ ۸۶/۲
توجه ۲۲/۱۴ ۸۰/۲

همانگونه که نتایج جدول نشان می دهد میانگین و انحراف معیار نمرات خام به تفکیک زن و مرد در نمونه دانشجویان گزارش شده است که با کمک آنها می توان نمرات معیار را برای آزمودنی ها بر اساس نرم دانشجویان محاسبه نمود.

نتایج نشان می دهد در سبک هیجانی بهبود پذیری مردان میانگین بالاتری نسبت به زنان کسب کرده اند و در سایر سبک های هیجانی زنان میانگین بالاتری نسبت به مردان دارند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سطح معناداری درجات آزادی مقدار t تفاوت میانگین ها شاخص آماریمتغیرها
۰۴/۰ ۲۳۱ ۹۹/۱ ۷۹/۰ بهبودپذیری
۰۰۴/۰ ۲۳۱ ۹۴/۲ ۳۵/۱ امتدادزمانی
۰۰۷/۰ ۲۳۱ ۷۳/۲ ۲۱/۱ شمّ اجتماعی
۷۹/۰ ۲۳۱ ۲۶/۰ ۱۳/۰ خودآگاهی
۰۹/۰ ۲۳۱ ۶۷/۱ ۶۴/۰ بافتار
۰۰۴/۰ ۲۳۱ ۹۱/۲ ۰۹/۱ توجه

جدول ۴-۱۰٫ مقایسه میانگین زنان و مردان در سبک های هیجانی

همان گونه که نتایج جدول نشان می دهد مقادیر t به دست آمده با درجه آزادی ۲۳۱ ، برای متغیرهای بهبودپذیری، امتدادزمانی، شمّ اجتماعی، و توجه از مقدار t جدول بزرگتر است و همچنین از آنجا که سطح معنی داری این آزمون ها کوچکتر از سطح معنی داری ۰۵/۰ می باشد، بنابراین با ۹۵ درصد اطمینان می توان گفت که تفاوت مشاهده شده بین میانگین این چهار سبک در زنان و مردان معنادار است.

بنابراین تفاوت های بین نمرات هنجار زنان و مردان در این چهار سبک بایستی مورد توجه قرار گیرد.

فصل پنجم:


فرم در حال بارگذاری ...

« بررسی رابطه بین اخلاق حرفه ای و هوش معنوی در مدیران دبیرستان های شهرستان مشهد- قسمت ۱۶بررسی تطبیقی شرایط و آثار قرارداد دلالی با تاکید بر تحولات لایحه تجارت ایران- قسمت ۳۷ »