وبلاگ

توضیح وبلاگ من

رابطه جهت گیری مذهبی و ابعاد شخصیت با سلامت روان در بین معلمان زن مقطع ابتدایی شهرستان کرمانشاه در سال ۹۴ ۹۳

 
تاریخ: 22-12-99
نویسنده: نجفی زهرا

.

بنابراین با توجه به اهمیت شناسایی عوامل موثر بر سلامت روان معلمان این پژوهش در صدد تعیین میزان نقش تعیین کننده جهت گیری مذهبی و هریک از ابعاد شخصیت در سلامت روان معلمان زن شهر کرمانشاه می باشد. با امید به اینکه شناسایی وضعیت موجود معلمان از نظر سلامت روانی بتواند اطلاعات مفیدی در اختیار مدیران و سازمان آموزش و پرورش قرار دهد تا آنان نیز بتوانند در برنامه ریزی های آتی خود با لحاظ کردن این اطلاعات زمینه پویایی و ارتقاء سیستم تعلیم و تربیت را فراهم آورند.

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید.

 

نتیجه تصویری درباره سلامت روانی

اهداف مشخص تحقیق

هدف اصلی

هدف اصلی پژوهش حاضر بررسی رابطه جهت گیری مذهبی و ابعاد شخصیت باسلامت روان در بین معلمان زن مقطع ابتدایی شهرستان کرمانشاه در سال ۱۳۹۴-۱۳۹۳ است.

اهداف فرعی

  • تعیین رابطه بین جهت گیری مذهبی با سلامت روان معلمان زن
  • تعیین رابطه بین ابعاد شخصیت با سلامت روان معلمان زن
  • تعیین رابطه بین جهت گیری مذهبی و ابعاد شخصیت و سلامت روان معلمان زن

فرضیه های تحقیق

  • بین جهت گیری مذهبی با سلامت روان معلمان زن رابطه وجود دارد .
  • بین ابعاد شخصیت با سلامت روان معلمان زن رابطه وجود دارد .
  • جهت گیری مذهبی و ابعاد شخصیت پیش بینی کننده سلامت روان معلمان زن است.

تعاریف مفهومی و عملیاتی

تعاریف مفهومی

جهت گیری مذهبی : عبارت است از اعتقاد به قوای لاهوتی و ماوراء الطبیعی و رعایت یک سلسله قواعد اخلاقی در زمینه ارتباط با خود، سایر بندگان و خدا و انجام مناسک عبادی در جهت تقریب خالق و جلب رضایت او به منظور تعالی روح. (کتابی و همکاران، ۱۳۸۲).

ابعاد شخصیت (ویژگی های شخصیت ): عبارت است از مجموعه ای سازمان یافته و واحدی متشکل از خصوصیات نسبتا ثابت وپایدار که یک فرد را از افراد دیگر متمایز می سازد و می تواند مبنای درجه بندی یااندازه گیری افرادقرار گیرد (شاملو ،۱۳۸۲)

سلامت روان :سلامت روان بر اساس تعریف سازمان جهانی بهداشت ،عبارت است از قابلیت ارتباط موزون و هماهنگ با دیگران ،تغییر واصلاح محیط فردی و اجتماعی وحل تضاد ها وتمایلات شخصی به طور منطقی ، عادلانه و مناسب. (۲۰۰۵، WHO )

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

تعاریف عملیاتی

جهت گیری مذهبی: در این پژوهش منظور از جهت گیری مذهبی نمره ای است که معلمان از پرسشنامه سنجش جهت گیری های درونی و بیرونی مذهبی آلپورت کسب کردند.

ابعاد شخصیت : منظور از ویژگی های شخصیت یا ابعاد پنج گانه نمره ای است که افراد (معلمان ) در هریک از ابعاد روان رنجوری (N) ، برون گرایی (E) ، انعطاف پذیری (O) ، دلپذیر بودن (A) و وجدانی بودن © در پرسشنامه ۶۰ سوالی NEO- FFI [۲۵]ساخته مگ کری و کوستا (۲۰۰۳) بدست آوردند.

سلامت روان : سلامت روانی در این پژوهش بر اساس نمره معلمان که از پرسشنامه ۲۸ –[۲۶] GHQ کسب کردند، مشخص گردید.

فصل دوم

پیشینه پژوهش

فصل دوم شامل تعریف متغیرهای تحقیق می شود که عبارتند از: سلامت روان (تعریف سلامت روانی، سلامت روان زنان ، مشخصه های سلامت و نظریه ها و دیدگاه ها)، جهت گیری مذهبی شامل (تعاریف و تاریخچه، مذهب و بهداشت روان و نظریه ها) و ابعاد شخصیت شامل (تعاریف و رویکردها و نظریه ها و مدل پنج عاملی صفات شخصیت) را در بر می گیرد. همچنین پیشینه تحقیق شامل تحقیقات داخلی و خارجی انجام شده در این زمینه نیز در ادامه ذکر شده است.

تعریف سلامت روانی

تا کنون تعاریف متفاوتی از سلامت روانی ارائه شده است که به برخی از آنها اشاره می گردد.

فرهنگ لغت کورسینی (۱۹۹۹) ، سلامت روانی را چنین تعریف می کند:

وضعیت روانی ای با ویژگی های بهزیستی عاطفی ، رهایی نسبی از اضطراب و علائم بیماری های ناتوان کننده ، و توانایی برقراری ارتباط سازنده و کنار آمدن با مقتضیات و فشارهای معمول زندگی.

پاولف[۲۷] در تعریف سلامت روان می گوید رفتار عادی ، رفتاری است متعادل که به خوبی می تواند در مقابل استرس ها مقاومت نماید. (حسینی، ۱۳۷۷)

آلپورت [۲۸] معتقد است تفاوت میان فرد سالم با فرد روان رنجور ، آن است که افراد سالم نظر به آینده دارند ،اما افراد غیر سالم روی حوادثی در گذشته انگشت می گذارند که وضعیت کنونی را برای آنان پدید آورده است.(شولتس[۲۹]، ۱۹۹۷، ترجمه خوشدل،۱۳۸۸).

گلدشتاین [۳۰] ، سلامت روانی را تعادل بین اعضاء و محیط در رسیدن به خود شکوفایی می داند.(کاپلان[۳۱]،۱۹۹۱).

چاهن[۳۲] (۱۹۹۱) سلامت روانی را وضعیتی از بلوغ روان شناختی تعبیر می کند که عبارت است از حداکثر اثر بخشی و رضایت بدست آمده از تقابل فردی و اجتماعی که شامل احساسات و بازخوردهای مثبت نسبت به خود و دیگران می شود . او به ذکر پنج الگوی رفتاری در ارتباط با سلامت روان مبادرت ورزیده است:

۱- حس مسئولیت پذیری[۳۳] : کسی که دارای سلامت روان است ، نسبت به نیازهای دیگران حساس است و در جهت ارضای خواسته ها و ایجاد آسایش آنان می کوشد.

۲- حس اعتماد به خود[۳۴]: کسی که واجد سلامت روانی است، به خود و توانایی های خود اعتماد دارد و مشکلات را پدیده ای مقطعی می انگارد که حل شدنی است. از این رو، موانع، خدشه ای به روحیه ی او وارد نمی سازد.

۳- هدف مداری[۳۵]: به فردی اشاره دارد که واجد مفهوم روشنی از آرمان های زندگی است. از این رو ، تمامی نیرو و خلاقیت خود را در جهت دست یابی به این اهداف هدایت می کند.

۴- ارزش های شخصی[۳۶]: چنین فردی در زندگی خود، از فلسفه ای خاص مبتنی بر اعتقادات ، باورها و اهدافی برخوردار است که به سعادت و شادکامی او یا اطرافیان او می انجامد و خواهان افزایش مشارکت اجتماعی است.

۵- فردیت و یکانگی[۳۷] : کسی که دارای سلامت روان است، خود را جدا و متمایز از دیگران می شناسد و می کوشد بازخوردها و الگوهای رفتاری خود را توسعه دهد. به گونه ای که نه همنوایی کور و نا هشیارانه با خواسته ها و تمایلات دیگران دارد و نه توسط دیگران مطرود و متروک می شود. (چاهن، ۱۹۹۱، به نقل از شیرودی و همکاران ، ۱۳۹۰)

ونتیز [۳۸] (۱۹۹۵) سلامت روان را وابسته به هفت ملاک می داند که عبارتند از : رفتار اجتماعی مناسب، رهایی از نگرانی و گناه ، فقدان بیماری روانی، کفایت فردی و خود مهارگری ، خویشتن پذیری و خودشکوفایی، توحید یافتگی و سازماندهی شخصیت، گشاده نگری و انعطاف پذیری ( ونتیز، ۱۹۹۵، به نقل از لطافتی بریس، ۱۳۸۹)

با جمع بندی تعاریف متفاوتی که از بهداشت و سلامت روانی ارائه شده می توان بهداشت روانی را علمی دانست برای بهزیستی و رفاه اجتماعی که تمامی زوایای زندگی را در بر می گیرد . به عبارت دیگر بهداشت روانی دانش یا هنری است که به افراد کمک می کند که با ایجاد روش های صحیح روانی و عاطفی بتوانند با محیط خود سازگاری حاصل کرده و برای حل مشکل خود از راه های مطلوب اقدام نماید(میلانی فر، ۱۳۸۰)در اسلام نیز سلامت روان تحت عنوان سلامت فکر و جنبه های تکامل روانی مطرح شده ، آنچنان که پیامبر اکرم (ص) فرمودند :« من برای کامل کردن اخلاق مبعوث شدم.» پیامبر اکرم (ص) عالی ترین الگوی انسان سالم بوده و مظهر سلامت روانی سایر انسان ها نیز به میزان تقرب به ملاک های انبیاء بستگی دارد.

سلامت روان زنان

زنان نیمی از پیکره جهان را تشکیل می دهند و نیمی دیگر توسط آنان بزرگ می شوند ، از آنجایی که زنان جزء لاینفک تمامی بخشهای جامعه هستند، نقش آنان در جامعه آنها را در معرض خطر بیشتر ابتلا به مشکلات روانی قرار می دهد. زنان بار مسئولیت های مرتبط با نقش های همسری ، مادری و مراقبت از دیگران را بر عهده دارند. مسئولیت های زنان در نقش های چندگانه می تواند سلامت ایشان را به خطر بیندازد. (خسروی و همکاران، ۱۳۸۶). در جوامعی که زنان علاوه بر کار در منزل برای کسب درآمد در خارج از منزل نیز فعالیت می کنند این فشار مضاعف نقش ها ممکن است آنها را به لحاظ جسمی و روحی دچار مشکل کند. در حالی که سلامت روان در زنان موجب شادی و نشاط و بالا رفتن حس اعتماد به نفس در آنان می شود، فقدان آن اضطراب ، استرس ، دلهره و نا امیدی از زندگی را به همراه خواهد داشت. ( صادقی و همکاران ،۱۳۹۰)

مشخصه های سلامت روان

روان شناسان مشخصه های ذیل را برای شناخت فرد سالم از نظر روانی ذکر کرده اند :

۱- فرد سالم از نظر روانی هیچ گونه درگیری درونی ندارد و با خود در ستیز نیست.

۲- سازگار است، یعنی می تواند با محیط اطراف خود کنار آید. او انتقاد پذیر بوده و به آسانی رنجیده نمی شود.

۳- به دنبال هویت است.

۴- عزت نفس بالایی دارد.

۵- خود را، یعنی نیازها، مشکلات و اهدافش را می شناسد. (خود واقع بینی دارد)

۶- به خوبی قادر است خود را کنترل کند و توازن منطقی و عاطفی برقرار کند.

۷- با مشکلات روبرو شده و سعی می کند به طور معقولی آنها را حل کند، یعنی با تنش ها و هیجان ها دست و پنجه نرم کند.(برزن و همکاران، ۱۳۹۱)

دیدگاه های مرتبط با سلامت روان

دیدگاه روان تحلیلی

دیدگاه روان تحلیلی یا روانکاوی معتقد است که شخصیت فرد از سه عنصر تشکیل شده است: نهاد، من و فرامن. بنابراین ، بر اساس نظر صاحبنظران مکتب روانکاوی سلامت روانی زمانی تضمین می شود که «من» با واقعیت سازگار شود و همچنین تکانشهای غریزی نهاد به کنترل در آید( گنجی ، ۱۳۷۹).

فروید[۳۹] صاحب نظر دیدگاه روان تحلیلی، سلامت روان را از یک طرف نتیجه تعادل بین سه عنصر نهاد، من و من برتر و از طرفی نتیجه تعادل بین سطوح خود آگاه و ناخود آگاه می داند . وی معتقد است که شخص سالم از نظر روانی دو ویژگی اساسی دارد:

۱- می تواند دوست بدارد و دوست داشته شود.

۲- می خواهد و می تواند کار کند ( شعاری نژاد ، ۱۳۷۱)

از نظر او ، کم تر انسانی متعارف به حساب می آید و هر فرد به نحوی غیر متعارف است. هسته ی اصلی حالت های روان نژندی یا نوروتیک ، اضطراب است و اضطراب مرحله ی اول نوروز است. هدف از روان درمانی در روان کاوی ، ایجاد سلامت روانی است. سلامت روانی دارای دو جنبه است: یکی سازگاری با محیط بیرونی ، و دیگری سازش با محیط درونی. در نظر فروید، تعامل و تعارض پویای سه ساخت «نهاد»[۴۰] ، «من» [۴۱] و «فرامن» [۴۲] تعیین کننده ی رفتار است و فردی از نظر روانی سالم است که بین سه سطح شخصیت وی تعادل بر قرار باشد (شفیع آبادی ، ۱۳۷۵) .

یکی از شاهکارهای فروید، که ما را در شناخت رفتار انسان و در نتیجه شخصیت او راهنمایی می کند و آموزش آن می تواند به ارتقای سلامت روان یاری رساند، مکانیسم های روانی یا دفاعی [۴۳] است . گرچه این ساز و کار ها از نظر سلامت فکر ، منطقی نیستند و جنبه ی فریب و گول زدن را دارند ولی چون به بیمار فرصت می دهند که بتواند به طور منطقی با مشکلاتش مواجه شود، مفیدند. همه ی ما از این مکانیسم ها به نحوی و تقریباً همیشه استفاده می کنیم . استفاده از مکانیسم های یاد شده زمانی جنبه ی مرضی به خود می گیرند که به طور مکرر و دائماً از آن ها استفاده شود و سبب جدایی از واقعیت گردند؛ در این حال ما با یک بیمار روانی سرو کار خواهیم داشت .(میلانی فر، ۱۳۷۴). به نظر فروید، انسان های سالم بیشتر از مکانیسم های دفاعی نوع دوستی [۴۴]، شوخ طبعی [۴۵] ، پارسایی و ریاضت [۴۶] ، و والایش [۴۷] استفاده می کنند. ( خدارحیمی، ۱۳۷۴)

به نظر هورنای[۴۸] دیگر صاحب نظر مکتب روانکاوی انسان برخوردار از سلامت روانی دارای ویژگی های زیر است:

  • احساس امنیت می کند از این رو فاقد پرخاشگری و خود شیفتگی است.
  • به دلیل آگاهی از خود واقعی و استعداد بالقوه خویش تسلیم محض محیط اجتماعی و فرهنگی نیست بلکه ابتکار و شخصیت خودش را برعهده دارد و خود شناسی و کوشش برای تحقق استعدادهای فطری و ذاتی وظیفه ی اخلاقی و امتیاز معنوی شخصیت سالم است و هدف او کمال است.
  • انسان سالم خود آگاهی دارد و از خود واقعی و استعدادهایش کم و بیش آگاه است، از این رو به دیگران وابستگی ندارد و بسیاری از مشکلات زندگی خود را حل می کند ( خدارحیمی، ۱۳۷۴).

آدلر[۴۹] (۱۹۱۲) نیز معتقد است زندگی بودن نیست بلکه شدن است . آدلر به انتخاب مسئولیت ها و معناداری مفاهیم در شیوه های زندگی اعتقاد دارد و شیوه زندگی افراد را متفاوت می داند. محرک اصلی رفتار بشر، هدف ها و انتظار او از آینده است.

فرد سالم به اعتقاد آدلر از مفاهیم و اهداف خودش آگاهی دارد و عملکرد او مبتنی بر حیله و بهانه نیست . او جذاب و شاداب است و روابط اجتماعی سازنده و مثبتی با دیگران دارد. روابط خانوادگی سالم و مطلوب دارد. فرد سالم در زندگی هدفمند و غایت مدار است (گنجی، ۱۳۷۹).

دیدگاه هستی گرایی

این دیدگاه ، نگرش جدیدی را به روان شناسی عرضه می کند . هدف این مکتب ، شناختن انسان ها به صورت واقعیت وجودی کلی آنها، مخصوصاً روابط ذهنی آنها با خود، هم نوعان و دنیا است . همچنین این دیدگاه در جستجوی معانی معنوی در زندگی است (لاندین[۵۰]، ۱۹۲۰) یکی از صاحب نظران این دیدگاه فرانکل[۵۱] است. نگرش فرانکل به سلامت روان ، به طور عمده بر اراده ی معطوف به معنا تأکید می کند. جست و جوی معنا مستلزم پذیرفتن مسئولیت شخصی است. هیچ کس و هیچ چیز به زندگی انسان معنا نمی دهد مگر خودش . انسان باید با احساس مسئولیت، آزادانه با شرایط هستی و زندگی رو به رو شود و معنایی در آن بیاید. به نظر فرانکل، ماهیت وجودی انسان از سه عنصر معنویت ، آزادی و مسئولیت تشکیل شده است و سلامت روان مستلزم تجربه ی شخصی این سه عامل است. معیار سنجش معنادار بودن زندگی ،کیفیت آن است نه کمیت آن. حصول و کاربرد معنویت، آزادی و مسئولیت با خود انسان است . به نظر فرانکل ، انسان کامل بودن یعنی با کسی یا چیزی در فراسوی خود پیوستن. به عقیده ی فرانکل، جست و جوی هدف در خود شکست خویش است؛ بنابراین وی هدف رشد و تکامل انسان را نه تحقق خود بلکه آن را چیزی فراتر از رفتن، جذب معنا و مفهومی شدن می داند و معتقد است که در این صورت ، خود نیز به طرز طبیعی و خود به خود تحقق نمی یابد . به طور خلاصه می توان گفت که شخص برخوردار از سلامت روانی به عقیده ی فرانکل دارای این ویژگی هاست:

۱- آزادی انتخاب عمل دارد.

۲- مسئولیت هدایت زندگی و سرنوشت خویش را می پذیرد.

۳- معلول نیروهای خارجی نیست.

۴- از زندگی معنای مناسبی یافته است.

۵- بر زندگی تسلط آگاهانه دارد.

۶- ارزش های خلاقیتی، تجربی و گرایشی را نمایان و آشکار می سازد.

۷- آینده نگر است.

۸- تعهد حرفه ای و شغلی دارد.

۹- توانایی ایثار و دریافت عشق را دارد.

۱۰- عشق، هدف نهایی شخص برخوردار از سلامت روان شناختی است.

به عقیده ی فرانکل انسانی که واجد این صفات و خصوصیات باشد، انسان از خود فرارونده نامیده می شود. (شولتز، ۱۹۶۷ به نقل از لطافتی بریس ،۱۳۹۰)

دیدگاه انسان گرایی

در این دیدگاه، سلامت روان به معنای رشد، شکوفا سازی و تحقق استعدادها و نیروهای درونی است. در این الگو هدف انسان سالم، رسیدن به کمال و شکوفا سازی تمام استعدادهای ذاتی است ( گنجی ، ۱۳۷۹).

مزلو، از صاحب نظران این دیدگاه، انسان هایی که از سلامت روان کامل برخوردارند را به عنوان افراد «خود شکوفا» معرفی می کند و معتقد است این افراد دارای ویژگی های کلی هستند بدین ترتیب که :

  • نیازهای سطوح پائین تر یعنی نیازهای جسمانی، ایمنی، تعلق، محبت و احترام را برآورده نموده اند.
  • از لحاظ سنی، میانسال یا سالخورده اند.
  • معمولاً این افراد در دوران کودکی به خصوص دو سال نخستین زندگی، محبت، ایمنی و احترام کافی دریافت کرده اند.

وی ، معیارهای خاص دیگری را نیز برای این افراد بیان می کند که عبارتند از :

  • ادراک صحیح واقعیت
  • پذیرش کلی طبیعت ، دیگران و خویشتن
  • خود انگیختگی، سادگی و طبیعی بودن
  • توجه به مسائل بیرون از خویشتن
  • نیاز به خلوت و استقلال
  • کنش مستقل
  • تازگی مداوم تجربه های زندگی
  • تجربه های عارفانه یا تجربه های اوج
  • نوع دوستی
  • روابط متقابل با دیگران
  • مردم گرایی
  • تمایز میان وسیله و هدف ، خیر وشر
  • آفرینندگی
  • مقاومت در مقابل فرهنگ پذیری .(همو ، ۱۳۷۴)

از دیگر صاحب نظران این دیدگاه راجرز [۵۲] (۱۹۶۹) معتقد است که انسان خود شکوفا و سالم ، تدافعی عمل نمی کند بلکه به استقبال تجربه های جدید می رود. این ظرفیت برقراری روابط هم خوان با دیگران و خود. به شخص اجازه می دهد با وضعیت های جدید و قدیمی برخوردی خلاق داشته باشد. وی تحت تأثیر چنین انطباق پذیری زیادی به آزادی درونی می رسد و می تواند برای زندگی خویش تصمیم بگیرد و در قبال آن مسئولیت پذیر شود. انسان های خود شکوفا متوجه مسئولیت های اجتماعی خود هستند و روابط هم خوانی با دیگران برقرار می کنند. آن ها به جای آن که مجذوب خود باشند، ارتباط هم دلانه ای با دیگران برقرار می کنند و درست و غلط را بر مبنای درکی که از نیازهای دیگران و خود دارند، مشخص می کنند. به نظر راجرز خود شکوفایی ، یک آرمان دست یافتنی است و انسان ها با برقراری رابطه ی مؤثر به این سوی هدف حرکت می کنند (شارف[۵۳]، ۲۰۰۰) .

به عقیده ی راجرز، آفرینندگی [۵۴]مهم ترین میل ذاتی انسان سالم است. ارضای « توجه مثبت غیر مشروط[۵۵]» و دریافت غیر مشروط محبت و تأیید دیگران برای رشد و تکامل سلامت روانی فرد با اهمیت است. افرادی که به این توجه مثبت غیر مشروط دست می یابند، نقاب و ماسک ندارند و با خود رو راست هستند. چنین افرادی آمادگی تجربه را دارند؛ بنابراین ، وابسته نیستند، انعطاف پذیرند، حالت تدافعی ندارند و از بقیه ی انسان ها عاطفی ترند ؛ زیرا عواطف مثبت و منفی وسیعی را در مقایسه با انسان های تدافعی تجربه می کنند. انسان سالم به ارگانیزم خود اعتماد می کند، آمادگی کسب تجربه، زندگی هستی مدار و احساس آزادی از دیگر ویژگی های اوست ( خدارحیمی، ۱۳۷۴).

دیدگاه شناختی

این دیدگاه بر این اصل تکیه دارد که شیوه تعبیر و ارزیابی و باز آفرینی فرد از جهان ، در رفتار و عاطفه ی او تأثیر می گذارد. شناخت بر اساس نگرش ها و پیش فرض های برخاسته از تجارب قبلی (طرح واره ها ) شکل می گیرد و هدف اصلی این شیوه، زمینه یابی و رشد دادن الگوهای فکری و نگرش های منطقی و سازگار در فرد بیمار است (بلک برن و دیوید سون[۵۶]، ۱۹۸۹ ، به نقل از لطافتی، ۱۳۸۳).

الیس، اصول سیزده گانه ای را به مثابه معیارهایی برای سلامت روان در نظر گرفته است، این اصول عبارت اند از : نفع شخصی، رغبت اجتماعی، خود فرمانی، انعطاف پذیری، پذیرش عدم اطمینان ، تعهد و تعلق نسبت به چیزی خارج از وجود خود، خطر کردن ، و لذت گرایی بلند مدت پایا (خدارحیمی، ۱۳۷۴). به نظر الیس، انسان های سالم فاقد این باورهای غیر منطقی هستند:

۱- امیال اساسی انسان ، مثل امیال شهوانی و جنسی به این دلیل نیاز تلقی می شوند که ما ان ها را نیاز تعریف می کنیم ( در حالی که آن ها ترجیحات ما هستند).

۲- ما نمی توانیم برخی رویدادها را تحمل کنیم؛ خواه این رویدادها، اجبار به انتظار کشیدن در صف باشد یا مواجه شدن با انتقاد، یا طرد ( در حالی که این رویدادها را می توان تحمل کرد).

۳- موفقیت ها و شکست های ما با ویژگی های خاصی مانند هوش ، ارزش ما را به عنوان انسان مشخص می کنند.

۴- دنیا باید با ما عادلانه برخورد کند ،گویی که دنیا می تواند از امیال ما پیروی کند.

۵- ما باید رضایت دیگران را جلب کنیم؛ گویی هستی ما به آن ها بستگی دارد.

۶- برخی افراد ، رذل یا شرورند و باید به خاطر شرارتشان تنبیه شوند؛ گویی ما می توانیم بی ارزش بودن انسان را ارزیابی کنیم.

۷- وقتی اوضاع ان گونه که ما دوست داریم نیست ، گویی مفهوم وحشتناک بودن را می توان به صورت تجربی تعریف کرد.

۸- اگر فکر نمی کردیم که اوضاع وحشتناک است یا اگر به دلیل خشم یا اضطراب ناراحت نبودیم ، نمی توانستیم عمل کنیم.

۹- چیزهای زیان بخشی مانند سیگار یا مواد مخدر ،خوشی زندگی را بیش تر می کنند یا مصرف این مواد زیان آور، صرفاً به این دلیل ضرورت دارد که گذراندن زندگی بدون آن ها ممکن است برای مدتی ناخوشایند باشد.

عکس مرتبط با سیگار

۱۰- عامل بیرونی موجب شادی آنان می شود و ما نمی توانیم احساساتمان را کنترل کنیم.

۱۱- سابقه و گذشته ی فرد تنها عامل تعیین کننده ی مهم رفتار فعلی اوست ؛ گویی چیزی که زمانی زندگی فرد را به شدت تحت تأثیر قرار داده است، برای همیشه بر آن تأثیر دارد.

۱۲- عقایدی که در کودکی آموخته ایم – خواه عقاید مذهبی ، خواه اخلاقی ، یا سیاسی – می توانند راهنمای خوبی برای بزرگ سالی باشند؛ حتی اگر تعصب آمیز یا افسانه ای باشند(پروچاسکا، ۱۹۹۹).

دیدگاه رفتار گرایی

رفتار گرایی معتقد است که بهداشت و سلامت روانی به محرک ها و محیط وابسته است . به این ترتیب آنچه را که مکاتب دیگر بیماری روانی به حساب می آورند از دیدگاه رفتار گرایان رفتاری است که مانند سایر رفتارها آموخته می شود. از نظر رفتارگرایان کسی که دارای سلامت روانی است رفتارش با محیط معینی با نوعی بهنجاری رفتاری سازگاری دارد. (میلانی فر، ۱۳۸۳).

به عقیده اسکینر[۵۷] از صاحب نظران این دیدگاه سلامت روانی و انسان سالم، معادل با رفتار منطبق با قوانین و ضوابط است. چنین انسانی وقتی با مشکل رو به رو می شود، تا هنگامی که از طریق جامعه به هنجار تلقی می شود ، برای بهبود بخشیدن به رفتار خود و اطرافیانش و به هنجار کردن آن ها به طور متناوب از شیوه ی اصلاح رفتار استفاده می کند. به علاوه ، انسان سالم باید آزاد بودن خود را نوعی توهم بپندارد؛ بداند که رفتار او تابعی از محیط است و هر رفتار توسط معدودی از عوامل محیطی مشخص می شود. انسان سالم کسی است که به خاطر رفتارهای متناسب از محیط و اطرافیانش تأیید اجتماعی بیشتری دریافت می کند. شاید معیار تلویحی دیگر در مورد خصوصیات انسان سالم از دیدگاه اسکینر این باشد که انسان باید از علم نه برای پیش بینی ، بلکه برای تسلط بر محیط خویش استفاده کند. در این معنا ، فرد سالم کسی است که بتواند برای به کار گیری هر روش ، بیش تر از اصول علمی استفاده کند و به نتایج سودمندتری برسد و مفاهیم ذهنی مثل امیال ، هدف مندی، غایت نگری و مانند آن را کنار بگذارد ( خدارحیمی ، ۱۳۷۴، به نقل از لطافتی بریس، ۱۳۹۰).

تعریف دین

دین کلمه ای عربی به معنی اطاعت، آیین و شریعت که در لاتین به صورت religion آمده است. این اصطلاح معنی واحدی که مورد قبول دانشمندان رشته های علوم انسانی باشد ندارد و هر یک از دانشمندان و روان شناسان از دیدگاه خود تعریف متفاوتی از دین ارائه کرده اند. رادکلیف براون[۵۸] ، مردم شناس تنها به کارکردهای دین توجه کرده است و آن را باعث نگه داشت نظم اجتماعی می داند (شجاعی زند، ۱۳۸۰) . هورتون [۵۹] دین را به عنوان بسط میدان روابط اجتماعی آدم ها به فراسوی محدودیت های جامعه صرفاً بشری در نظر می گیرد (هورتون ، ۱۹۶۰). بعضی از دین پژوهان مغرب زمین نیز دین را ابداع روشنگری می دانند (مورن [۶۰]، ۱۹۸۸). مارکس [۶۱] دین را محصول جامعه طبقاتی دانسته و معتقد است از طریق دین وعده آنچه در جهان دیگر خواهد آمد توجه از نابرابری ها و بی عدالتی ها در این جهان منحرف می شود (گیدنز[۶۲]، ۲۰۰۳، ترجمه صبوری، ۱۳۸۲).

آلپورت [۶۳] اولین کسی بود که برای دین دو جنبه بیرونی و درونی در نظر گرفت . جهت گیری مذهبی بیرونی را حرکات و حالات و تفکرات مذهبی دانست که به منظور رفع نیاز های مختلف از آن استفاده می شود ولی جهت گیری مذهبی درونی را حالتی دانست که در آن حیات و زیست و زندگی فرد در دین و مذهب است و هر رفتار و تفکری که دارد در ارتباط با عقیده مذهبی اوست ( صادقی، ۱۳۷۸). فروم [۶۴]دین را تأمین کننده بخشی از نیازهای انسان دانسته و معتقد است دین به انسان ها دید و کانون سر سپردگی می دهد (خسروپناه، ۱۳۸۲). ویلیام جیمز[۶۵] دین را نتیجه تأثیرات و احساسات و رویدادهایی می داند که برای هر انسانی در عالم تنهایی روی می دهد و انسان در می یابد که بین او و چیزی که آن را امر خدایی می نامد رابطه ای برقرار است (آذربایجانی، ۱۳۹۰)

تاریخچه روان شناسی دین

هر چند تاریخچه رسمی پیدایش روان شناسی دین به اواخر قرن نوزدهم – تقریباً مقارن ایجاد روان شناسی علمی- می رسد اما تأملات روان شناختی درباره دینداری انسان، سابقه ای دیرینه دارد. این تأملات گاهی جنبه توصیفی دارند، همانند کتاب های مقدس ادیان بزرگ و میز کتاب های دینی ای که برای تربیت معنوی تدوین شده اند، نظیر کتاب اعترافات [۶۶] آگوستین قدیس [۶۷] ، مثنوی مولوی و احیاء علوم الدین غزالی و نوشته های برخی فیلسوفان و متألهان ، مانند جاناتان ادواردز [۶۸](۱۷۰۳-۱۷۸۵)، فردریک شلایر ماخر[۶۹] و سورن کیرکگور[۷۰] (۱۸۱۳- ۱۸۵۵). گاهی نیز این تأملات به تبیین پیدایش دین مربوط می شود، رد پای این جنبه دوم را دست کم در سه قرن پیش از میلاد می توان یافت. در دوره جدید، روان شناسی دین به طور عمده در سه سنت قابل پیگیری است.

۱- سنت انگلیسی- آمریکایی: رویکرد توصیفی و حتی آزمایشگاهی و تجربی به دین مهم ترین ویژگی این سنت است. گالتون[۷۱] ، استانلی هال[۷۲]، لوبا[۷۳]، استاربوک[۷۴]، جرج کو[۷۵]، ویلیام جیمز[۷۶] و جیمز برت[۷۷] مهم ترین روان شناسان در این عرصه اند که تحقیق و تألیف در این زمینه داشته اند.

۲- سنت آلمانی : رویکرد تبیین و انتقادی به دین و نگاه فلسفی در این سنت غلبه دارد. ویلهلم[۷۸] ، فروید[۷۹] ، یونگ[۸۰] ، آدلر[۸۱] و ویکتور فرانکل[۸۲] از مهم ترین روان شناسان در این عرصه اند.

۳- سنت فرانسوی : عمده آثار در این سنت به روان شناسی مرض پرداخته اند. شارکو[۸۳]، فلورنو[۸۴]، ژرژ برژه[۸۵] و ژان پیاژه[۸۶] در این سنت قرار دارند.(آذربایجانی، ۱۳۹۰)

روان شناسی دین از دهه ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰ به افول گرایید ،ولی این دوران بی مهری دوامی نیافت و از دهه ۱۹۷۰ مجدداً توسعه یافت. در حال حاضر ،از نظر جغرافیایی و زبان آثار در این زمینه بسیار گسترده و متنوع شده اند ( گورساچ[۸۷] ، ۱۹۹۸) .

مذهب و بهداشت روانی

در گذشته روان شناسان به طور سنتی نسبت به اهمیت مذهب در بهداشت روانی و روان درمانی اعتماد اندکی داشته اند ، لیکن این موضوع امروزه تغییر کرده است. امروزه اعتقاد بر این است که جهت گیری مذهبی نوعی راهبرد است که به وسیله آن مردم می توانند مسایل زندگی خود را هدایت کنند . از جمله جیمز (۱۹۵۸) و سایر روان شناسان متقدم به این موضوع علاقه مند گردیدند. امروزه روان شناسان خواهان تخصص در زمینه مذهب هستند. پژوهش نشان می دهد که صداقت مذهبی ( چه در یهودیت، اسلام ، مسیحیت، بودایی یا ادیان دیگر) می تواند واقعاً موجب افزایش میزان بهداشت روانی در برخی از موارد گردد.

امروزه به اعتقاد روان شناسان ، مذهبی بودن یکی از عوامل مراقبت کننده در پیش گیری از ابتلای به اختلالات روانی است، به طوری که مذهب به عنوان یک مؤلفه درمانی در مراکز بهداشت روانی وارد شده است و بیماران را وادار می کند تا به نوعی مذهب یعنی اعتقاد به خداوند گرایش یابند . این موضوع در برنامه های مذهبی مربوط به سلامتی سالمندان و در مطالعات انجام شده بر روی افراد مبتلا به اختلال روانی که به طور سرپایی تحت درمان قرار می گیرند ، مورد تأیید واقع شده است. افزون بر این، نقش مذهب در حفظ سلامتی جسمانی و افزایش طول عمر نیز مورد تأیید واقع شده است (کلاری[۸۸]، ۱۹۹۶).

همچنین نشان داده شده است که مذهب در مقابل مسایلی مانند رفتارهای جنایی و بالقوه خطرناک به سلامت افراد کمک می کند. برخی از روان شناسان معتقدند که مذهب می تواند در درمان ، تأثیر تعیین کننده داشته باشد. بنابراین لازم است که ارزش های مذهبی در فرایند درمان مورد بررسی قرار گیرند و بر نقش درمانی آنها در فرایند روان درمانی تأکید شود (خدا رحیمی و بیت مشعل، ۱۳۷۶).

الیس[۸۹] (۱۹۸۱) معتقد بود که مذهب با غیر منطقی بودن در ارتباط است. به اعتقاد او افراد مذهبی نوعی تفکرات و رفتارهای جزمی دارند که موجب نا به سامانی وضع روانی آنها می شود. او معتقد است افراد مذهبی بهداشت روانی ضعیف تری دارند. این اعتقاد الیس ، برخی از اندیشمندان را بر آن داشت تا به کنکاش در مورد درستی یا نادرستی این فرضیه بپردازند. برگین و همکاران با فراتحلیل ۲۴ مقاله پژوهشی ، به بررسی رابطه بین دین و مذهب با بهداشت روانی پرداختند. آنها در سال ۱۹۹۱ نتایج این پژوهش را ارائه کردند (برگین[۹۰]، رینولدز[۹۱] و سالیوان[۹۲] ۱۹۹۱).

پژوهش های انجام شده در این مورد به طور کلی نشان داده اند که مذهب تأثیر منفی بر بهداشت روانی ندارد. در مجموع رابطه بین مذهب و بهداشت روانی مثبت می باشد، با این وجود ، افرادی که دارای مذهب درونی هستند یعنی معتقدند که مذهب در ذات آنها ریشه دارد، در مقایسه با افرادی که مذهب بیرونی دارند یعنی مذهب را وسیله ای برای دستیابی به چیزی دیگر می دانند، بهداشت روانی مثبت تری دارند. افراد دارای مذهب درونی ، سلامت روان بالاتری دارند و افراد دارای مذهب بیرونی احتمالاً پی آمدهای منفی تری را تجربه می کنند (دوناهو[۹۳]، ۱۹۸۵).

برگین (۱۹۹۱) به این نتیجه رسیده است که مذهب گرایی درون زاد با ویژگی های فوق در ارتباط است. به همین دلیل نیز تجربه افراد دارای مذهب درونی و بیرونی از رویدادهای زندگی متفاوت است. طبیعی است که افراد دارای مذهب درونی سعی دارند رویدادها را به شکل مثبت تر و به شکل آزمایشهای الهی در نظر بگیرند و در نتیجه آنها را فرصتی برای رشد و پیشرفت به شمار آورند. این افراد به دلیل قابلیت هایی که دارند سعی می کنند تا از الگوهای شخصیتی مشابه سخت کوشی روان شناختی برای مبارزه با بحران های زندگی استفاده کنند. می دانیم که سخت کوشی روان شناختی دارای سه مؤلفه مشارکت، کنترل و مبارزه است. به همین دلیل نیز با توجه به ویژگی های سخت کوشی روان شناختی و صفات مطرح شده فوق در خصوص افراد دارای مذهب درونی ، این افراد تونایی بهتری برای مقابله با فشار روانی و رویدادهای زندگی دارند.

افزون بر این، پژوهش نشان داده است که افراد دارای مذهب درون زاد موقعیت آزمایشی را به صورت مذهبی توصیف می کنند. در حالی که افراد غیر مذهبی چنین موقعیتی را به شکل غیر مذهبی توصیف می نمایند (هود و همکاران، ۱۹۹۰). همچنین افراد دارای گرایش بالای مذهبی، خشنودی بیشتری از زندگی دارند، شادمانی بیشتری دارند و در مواجهه با رویدادهای رنج زای زندگی پی آمدهای روانی- اجتماعی منفی کمتری را نشان می دهند(الیسون[۹۴]، ۱۹۹۱). در مجموع احتمالاً تأثیر مثبت مذهب بر بهداشت روانی به دلایل زیر است:

۱- مذهب می تواند موجب ایجاد معنا شود بنابراین، مذهب به زیستن و مردن انسان معنا می بخشد (اسپیلکا[۹۵]، شاور وکیرک پاتریک[۹۶]، ۱۹۸۵).

۲- مذهب موجب امیدواری می شود و خوش بینی افراد را افزایش می دهد (شی پرکارور[۹۷] ، سلیگمن[۹۸]، ۱۹۹۱).

۳- مذهب به افراد مذهبی نوعی احساس کنترل و کارآمدی می بخشد که ریشه خدایی دارد و می تواند کاهش یافتگی کنترل شخصی را جبران کند (پارگامنت [۹۹] و همکاران ، ۱۹۸۷).

۴- مذهب نوعی احساس فرا طبیعی به شخص می دهد که بدون تردید تأثیر روان شناختی دارد ( برگین[۱۰۰] و پینی[۱۰۱]، ۱۹۹۳).

نظریه های روان شناسی مرتبط با دین

نظریه یونگ[۱۰۲]

یونگ (۱۹۶۱-۱۸۷۵) از نظریه پردازانی است که به تحلیل فراسوی روان شناختی دین پرداخته است. دین شناسی وی به دلیل مسبوقیتش به فروید و عطف توجه به ابعاد گوناگون در دین پژوهی ، حائز اهمیت است . یونگ دانشمند مؤثر در تاریخ روان شناسی و الهیات نوین مسیحی بوده است . روان شناسی تحلیلی یونگ آمیزه ای از پژوهش های بالینی ، اندیشه های فلسفی و دینی است؛ اما بر خلاف فروید، ادعای علمی بودن ندارد. مهم ترین عنصر روان شناسی تحلیلی جستار از طریق فراسوی علم و فلسفه برای دست یابی به افق لایتناهی انسانیت است. یونگ با تکیه بر ناهشیار جمعی نه تنها به لحاظ نظری راهی نو در معرفت بشر به آنچه از طریق علوم تجربی و عقل گرایی قرن نوزدهم قابل وصل نیست، ارائه می نماید؛ بلکه به لحاظ عملی، روشی برای درمان روان نژندی همگانی عصر ما، پوچی و بیهودگی ناشی از فقدان ارتباط معنوی بشر با ناهشیار ، مطرح می کند. یونگ در باب دین، بیش از هر موضوعی سخن گفته است؛ زیرا همانگونه که وی اشاره می کند « بی تردید، دین یکی از قدیمی ترین و عمومی ترین تظاهرات روح انسانی است»(قراملکی، ۱۳۷۶).

یونگ معتقد است برای انسان امروز، تنها شیوه ی منحصر به فرد، شناخت دین از راه های ناهشیار است. یونگ برخلاف تصور برخی منتقدان ضمیر ناهشیار جمعی را موروثی نمی داند. از نظر یونگ، صور ازلی قلمرو دین اند و از راه رویاها نمایان می شوند: «دین یک حالت خاص روح انسان است که می توان آن را چنین تعریف کرد: حالت مراقبت و تذکر و توجه دقیق به بعضی عوامل موثر که بشر عنوان «قدرت قاهره» را به آن ها اطلاق و آن ها را به صورت ارواح، شیاطین، خدایان، قوانین، صور ازلی و کمال مطلوب مجسم می کند»(یونگ[۱۰۳]، ۱۹۳۳).

اصطلاح دین، معرف حالت خاص وجدانی است که بر اثر درک کیفیت قدسی و نورانی تغییر یافته است … هر مسلکی از یک طرف به احساس کیفیت قدسی و نورانی متکی است و تغییراتی است که در وجدان انسان از آن تاثیر حاصل می شود»..

دین، رابطه ی انسان است با عالی ترین یا تواناترین «ارزش» خواه مثبت خواه منفی. این رابطه هم عمدی است و هم غیر عمدی، به این معنا که انسان می تواند آن ارزش یعنی آن عامل درونی بسیار توانایی را که به صورت ناهشیار بر او حکم فرماست، به طرز خود آگاه بپذیرد. آن حقیقت روان شناختی که در وجود انسان بزرگ ترین قدرت را اعمال می کند به عنوان خدا نمایان می شود، زیرا خدا همیشه بر مقتدرترین عامل روانی اطلاق می شود … خدا، قوی ترین و موثر ترین عامل در روحیه انسان است.(روحانی، ۱۳۷۰).

یونگ اعتقاد دارد: «قدرت ها و نیروها همیشه در وجود ما حاضرند و ما نه می توانیم نه لازم است آنها را ایجاد کنیم. توانایی ما محدود است به این که معدوم خود را انتخاب کنیم تا خدمت گذاری ما به او، ما را از سلطه آن دیگری که انتخاب نکرده ایم حفظ کند. انسان خدا را خلق نمی کند بلکه انتخاب می کند». از دیدگاه یونگ، خدا معنای زندگی را در روان انسان برای وی تامین می کند: «نبود معنا، مانع از غنای زندگی می شود و از این رو مترادف با بیماری است. معنا، بسیاری از چیزها و شاید همه چیز را تحمل پذیر می کند. هیچ عملی هرگز جای اسطوره را نخواهد گرفت و ممکن نیست از هیچ علمی به وجود آید، زیرا «خدا» یک اسطوره نیست، بلکه اسطوره الهامی از زندگی الهی در انسان است.

ما نیستیم که اسطوره را اختراع می کنیم، بلکه اسطوره به عنوان کلامی از خدا با ما سخن می گوید.» یونگ تصریح می کند که صورت ازلی خداوند، غیر از وجود ما بعد الطبیعی و راهی برای تجربه ی اوست:«اگر از خدا به عنوان یک صورت ازلی سخن می گوییم، در مورد طبیعت واقعی او چیز نمی گوییم، بلکه چنین می فهمانیم که خدا در آن قسمت از روان ما که راجع به خود آگاهی قدیم است. از قبل جایی داشته و از این رو نمی توان او را اختراع خودآگاهی به شمار آورد. ما او را نه دورتر می کنیم و نه محو، بلکه او را به امکان آن که تجربه شود نزدیک تر می سازیم».(یونگ[۱۰۴]، ۱۹۴۵ به نقل از فرامرزی، ۱۳۷۸).

یکی دیگر از تعابیر یونگ در تفسیر دین ، اتصال به لایتناهی است که انسان را از محدودیت ها و بیهودگی ها نجات می بخشد. یکی از مهم ترین کارهای یونگ، گشودن دریچه ای به علم کیمیاگری به عنوان حلقه ی واسطه میان روانشناسی و دین بود. وی با مطالعه بسیاری از کتاب ها در علم کیمیاگری، به تشابه و حتی وحدت تصاویر در علم کیمیاگری با نمادهای دینی پی برد که غالباً در رویاها و از راه ضمیر ناهشیار نمودار می گردند. یونگ هم چنین رابطه ای وثیق میان ایمان و مناسک دینی می بیند و وجود حالت قدسی و معنوی را در مناسک، به ایمان به علت الهی مسبوق می داند. سرانجام یونگ در کتاب انسان متجدد در جست و جوی جان، پیامد دینداری را، التیام دردهای درونی آدمی و پیشگیری از بیماری های روانی می داند و آسیب های روانی انسان را در همین جا قابل درمان می یابد. (فرامرزی،۱۳۸۱).

نظریه ویلیام جیمز[۱۰۵]:

ویلیام جیمز سخنرانی های خود را درباره «انواع تجربه ی دینی» در سال ۱۹۰۲ به چاپ رسانده این سخنرانی ها که هم چنان چاپ مجدد می شوند، نقطه ی عطف مهمی در مطالعه ی علمی پدیده های دینی به شمار می روند، ولی مراجعه ی مستمر به آن ها، بیشتر بر اساس موقعیت و فلسفه جیمز است تا اثر نظام بندی که پدید آورده است.(براون[۱۰۶]،۱۹۸۷).

ویلیام جیمز صریحاً خود را فردی معتقد و دین دار معرفی می کرد و ایمان را عنصری حیاتی و اساسی در زندگی می دانست: «اگر چه نمی توانیم عقیده مردم عادی مسیحی را بپذیرم یا طریقی را که دانشمندان اسکولاستیک در قرون وسطی از آن دفاع می کردند، قبول کنم، اما خود را از فیلسوفان ماوراء الطبیعه جزمی می دانم. پس بدون تردید گفته های آنان که دین را پس مانده افکار کهنه می دانند رد می کنم، زیرا آن گفته ها نادرست است. منشأ اشتباه چیزی است که پدران ما دین خود را با آن مخلوط کرده و به خطا از طبیعت اخذ کرده بودند. این بود که دین آن ها با بسیاری از چیزهای غلط همراه بود. بنابراین ما نمی توانیم به طور کامل از هر عقیده و ایمان دینی صرف نظر کنیم. فقدان ایمان، سقوط کامل زندگی است. وی معتقد بود: « دین انسان، عمیق ترین و خردمندانه ترین چیز در حیات اوست». رهیافت وی بیشتر بالینی بود. جیمز مهم ترین ثمره عمرش را تدوین آزمون های انتقادی مصلحت اندیشانه (پراگماتیک) برای سنجش تجربه دینی می دانست (جیمز[۱۰۷]، ۲۰۰۲).

جیمز معتقد است احساس، منبع ژرف دین است و ابعاد فلسفی و کلامی جنبه ی ثانوی دارد. چون تجربه دینی به طور مستقیم و بدون وساطت مفاهیم و احکام به وجود می آید، شبیه ادراکات حسی است و تنها از راه شناخت شخصی ادراک می شود. ویلیام جیمز در بیشتر آثار خود، به موضوع دین و پدیدارهای دینی می پردازد، از نظر وی دین پدیده ای همگانی در نوع انسان است و بنابراین نمی تواند نابهنجاری ناشی از بیماری یا هر گونه اختلال روانی دیگر باشد. این در حالی است که ویژگی های نابهنجار در برخی راهبران دینی و پیروانشان وجود دارد.(آذربایجانی،۱۳۹۰).

حیات دینی و گرایش های مربوط به آن یکسان نیستند، بلکه متنوع و گاه متغایر است. عواطف دینی شامل تمایلات شدید اخلاقی و اشکال دیگر ایمان – احساس گناه و احساس نجات یافتگی ، ایمان آوری، تقدس، پارسایی، یگانگی با وحدت عرفانی با خداوند – مظاهر قابل تشخیص ایمان هستند. با وجود این، این حالت از حیث فراوانی و تکرار در ادیان گوناگون و حتی در یک دین متفاوت اند. این حالت در ادیان غیر الهی نیز وجود دارند.(جیمز[۱۰۸]، ۲۰۰۲)

همه ی ادیان افزون بر تعیین اشکال هدایت و عبادت، ما را به جهانی متعالی رهنمون می سازد که با آن چه انسان با حواس ظاهری خود می یابد، مشابه نیست. یک «تدبیر برتر» (نظم فرازین) آن جهان دیگر را اداره می کند و اهداف و اعمال ما را در این عالم فرودین تحت تاثیر قرار می دهد.

جیمز متذکر شد احساس متعالی، از امری نهانی سرچشمه می گیرد. دانش درباره آن امر نهانی (ضمیر ناهشیار) در طول قرن ها رشد کرده است و جیمز آن را دریای پهناوری از آگاهی غیر قابل بیان می دانست که فردیت و ذهن هوشیار عصاره و محصول آن هستند: تجربه گسترده تر از آن است که حواس ظاهری به تنهایی بتواند آن را در برگیرد.

ویلیام جیمز علم و دین را در اهداف و روش ها مشترک و مشابه دانسته، استفاده از یکی را مانع بهره بردن از دیگری نمی داند. هر دوی دین و دانش، برای کسی که بتواند از هر یک از این دو عملاً استفاده کند، کلیدهایی برای باز کردن قفل خزانه جهان اند و البته استفاده از یکی مانع استفاده ی دیگری نمی شود.(جیمز[۱۰۹] ، ۱۹۰۲ به نقل از آذربایجانی، ۱۳۹۰)

نظریه آلپورت[۱۱۰] :

از میان روان شناسانی که در مورد تمایز بین انواع مختلف دینداری مطالبی را مطرح نموده اند می توان از آلپورت نام برد. او در مسیر تحول فکری خود مفاهیم متعددی را به کار گرفت. او در ابتدا در سال ۱۹۵۰ از دو نوع دین رشد یافته و دین رشد نایافته سخن گفت ولی هیچ گونه کار تجربی را برای شناخت دین رشد یافته و رشد نایافته استفاده نکرد. آلپورت در سال ۱۹۵۹ زمانی که در مسیر ساخت یک وسیله سنجش تجربی برای دین رشد نایافته برآمد، مفاهیم خود را در مورد دو نوع دینداری تغییر داد. او ابتدا دو نوع مذکور را منتفی تلقی کرد و سپس به جای آنها از دین درونی و دین بیرونی استفاده کرد.

در یک مقاله قدیمی مربوط به سال ۱۹۶۷ که توسط راس منتشر شد، آلپورت پیشنهاد کرد که فردی که از برون برانگیخته شده از دین خود استفاده می کند، در حالی که فردی که از درون برانگیخته شده با دین خود زندگی می کند.(آلپورت و راس[۱۱۱] ، ۱۹۶۷)

آلپورت معتقد است که تمییز قائل شدن بین دین درونی و برونی به ما کمک می کند تا کسانی را که دین برای آنها هدف است را از کسانی که دین برای آنها وسیله است جدا نماییم. افراد دسته اول به خوب بودن هدف توجه دارند و افراد دسته دوم به خوب بودن وسیله. آلپورت متعقد است که دین برونی به نوع دین اشاره دارد که کاملاً سودجویانه و انتفاعی است. این نوع دین به همراه خود راحتی و آسایش، جایگاه و مقام اجتماعی، تسکین و حمایت را برای فرد به ارمغان می آورد و فایده ای برای او دارد.

در عوض دین درونی، دین مربوط به ایمان است و ارزش بالایی دارد. این نوع عقیده دینی تمام زندگی فرد را با معنا و با انگیزه می سازد و به سود و نفع فردی توجه ندارد. تفاوت بین دین درونی و برونی همان تفاوت دین درست و غلط است. (آرین ، ۱۳۷۸).

آلپورت بر آن است که احساسات دینی نه ماهیتی صرفاً عقلانی دارند و ته کاملاً غیر عقلانی ؛ بلکه بیشتر تلفیقی از احساس و تفکر منطقی است. در واقع دین داری، فلسفه ای از زندگی برای فرد ارائه می کند که نه تنها ماهیتی عقلانی دارد، بلکه به لحاظ احساسی و هیجانی نیز ارضا کننده است. بنابراین، آلپورت نتیجه می گیرد که تمام ادیان بزرگ دنیا نوعی جهان بینی برای پیروان خود به ارمغان می آورند که هم سادگی منطق دارد و هم زیبایی هارمونیک (یاسمی نژاد و همکاران ، ۱۳۸۹).

نظریه گالتون[۱۱۲]

اگر چه بسیاری از معاصران ، گالتون را «آزاد اندیشی گستاخ» می شمرند، وی به شیوه ی خودش مردی مذهبی بود. محترم و نخست ملتزم به آرمان های والا و حتی پایبند متعلقات عرفانی . او در سراسر حیات، وحدتی خاص می دید و بر آن بودد که « انسان ها و دیگر جانداران در نظامی گسترده سهیم اند و فعالانه در آن کار می کنند، نظامی چنان پهناور که هیچ یک از ما ، به طریق اولی و هیچ یک از جانوران نمی توانند آن را درک کنند»(گالتون، ۱۸۹۶) او در جای دیگر می نویسد ، « انسان دارای موهبت ترحم و بسیاری احساسات شفقت آمیز دیگر است فرآیندهای دیگری را جایگزین انتخاب طبیعی کند که کریمانه تر و به همان اندازه مؤثرند». گالتون تردید نداشت اگر چه نیایش ممکن است در این جهان قانون مند ،نتایج واضح و عینی نداشته باشد ، اما می تواند آثار ذهنی به بار آورد، از جمله « احساس قاطع ارتباط با خدا» یا احساس اتحاد با آنچه پیرامون مساحت که به اندازه احساس ارتباط با خدا نیرومند است ،اتحاد با جهانی که قوانین فیزیکی و از جمله قوانین وراثت ، که آن هم مورد علاقه گالتون بود، بر آن حاکم اند. نتیجه هر چی باشد می تواند به آدمی « قدرت تصمیم گیری عطا کند» و « در فراز و نشیب زندگی و هنگام مرگ به وی آرامش دهد»(مصطفوی، ۱۳۸۹).

نظریه هال [۱۱۳] :

هال تفسیری کاملاً ثابت از دین عرضه می کرد که یکسره تکاملی و تربیتی بود. وی معتقد بود که رشد دینی فرد تابع رشد دینی انواع است. وجود عواطف دینی را در خردسالان تنها می توان به حدس و گمان دریافت . هال با نظر موافق از سخن مربی آلمانی، فردریش فروبل یاد می کند که « ناخودآگاه کودک در خدا آرام می گیرد»(هال، ۱۸۹۱، به نقل از گورساچ[۱۱۴] ، ۱۹۹۸).

تقریباً سه چهارم قرن ، پیش از اریکسون[۱۱۵] و نظریه پردازان روابط شیء ، نتیجه گرفت که « بذر عواطف دینی بنیادین را در نخستین ماه های کودکی می توان کاشت» و این کار با مراقبت دلسوزانه از جسم کودک از طریق برخورداری آرام و با طمانینه و پرهیز از محرک های شدید و احساسات با تغییرات تند امکان پذیر است. هال معتقد است که از طریق دین می توان به رشد (حس) اعتماد ، قدردانی ، وابستگی و عشق یاری رساند ، عواطفی که نخست متوجه مادر است و بعد به خدا معطوف می شود. اگر دیدگاه هال را مورد نظر قرار دهیم ، نتیجه این خواهد شد که وقتی کودک از ساخت ناخودآگاه بیرون می آید، از یک سلسله مراتب رشد می گذارد که مطابق با اشکال گوناگون مذهب اند ،آدمی فقط با رسیدن به نوجوانی ، برای ورود به عشق و دیگر خواهی که هدف ادیان الهی است آماده می شود، پس کار تبلیغ و آموزش، شناخت حقیقت های ادیان است.(مصطفوی، ۱۳۸۹).

تعریف شخصیت:

لغت شخصیت که در زبان لاتین (personalitc) خوانده می شود، ریشه در کلمه لاتین (Persona) دارد. این کلمه به نقاب یا ماسکی گفته می شود که بازیگران تئاتر در یونان قدیم به صورت خود می زدند. به مرور معنای آن گسترده تر شد و نقشی را نیز که بازیگر ادا می کرد، در بر گرفت. بنابراین، مفهوم اصلی و اولیه شخصیت، تصویری صوری و اجتماعی است و بر اساس نقشی که فرد در جامعه بازی می کند، ترسیم می شود. یعنی در واقع، فرد به اجتماع خود شخصیتی ارائه می دهد که جامعه بر اساس آن، او را ارزیابی می نماید (شاملو،۱۳۸۲). شخصیت در یک معنای کلی ، یعنی جنبه های بی همتا و نسبتاً پایدار درونی و بیرونی منش فرد که در موقعیت های مختلف بر رفتار وی تأثیر می گذارند. عدم توافق روان شناسان درباره ماهیت شخصیت، به اختلاف نظرهای زیادی درباره تعریف واژه شخصیت انجامیده است که به برخی از این تعاریف اشاره می گردد (شولتز[۱۱۶]، ۱۹۹۰، به نقل از کریمی و همکاران، ۱۳۸۴).

گوردون آلپورت[۱۱۷]

طی یک دوران شغلی ثمر بخش که بیش از ۴ دهه طول کشید، آلپورت به عنوان یکی از برجسته ترین روان شناسان حوزه مطالعه شخصیت شناخته شد. در واقع آلپورت، بیش از هر کسی مطالعه شخصیت را از نظر علمی به بخشی مقبول در روان شناسی تبدیل کرد وی بیش از ۵۰ شیوه تعریف شخصیت را مرور کرده و سپس تعریف خود از شخصیت را بدین گونه ارائه کرد:

«شخصیت، سازمان پویایی از نظام های جسمی- روانی در درون فرد است که رفتار و افکار ویژه او را تعیین می کند.»

هم چنین وی ، شخصیت را مجموعه عوامل درونی ای که تمام فعالیت های فردی را جهت می دهد ،تلقی می کند.

آدامز[۱۱۸]

آدامز معتقد است، هر گاه که ما از واژه «من» استفاده می کنیم اگر دقیقاً بدانیم منظورمان چیست و این واژه به چه چیزی دلالت می کند، شناخت نسبتاً خوبی درباره معنی شخصیت به دست آورده ایم.

کارل راجرز[۱۱۹]

راجرز، شخصیت را یک خویشتن (self) سازمان یافته دایمی می داند که محور تمام تجربه های فرد است.

جی. بی. واتسون[۱۲۰]

پدر رفتار گرایی، شخصیت را مجموعه ای سازمان یافته از عادات می پندارد.

اریک اریکسون[۱۲۱]

روان پزشک و روان کاو مشهور هم معتقد است که رشد انسان در قالب یک سلسله مراحل و وقایع روانی- اجتماعی صورت می پذیرد که شخصیت انسان تابع نتایج آن مراحل و وقایع است .

جورج کلی[۱۲۲]

یکی از روان شناسان شناختی معاصر ، روش خاص هر فرد را در جستجو برای تفسیر معنای زندگی، شخصیت او می داند.

زیگموند فروید[۱۲۳]

فروید عقیده دارد که ، شخصیت از نهاد [۱۲۴] ، خود[۱۲۵] و فراخود[۱۲۶] ساخته شده است.

کمپیل[۱۲۷]

شخصیت ، یعنی منش ، خصوصیات و تا حدی الگوهای واکنش رفتاری قابل پیش بینی که هر فردی چه به صورت خودآگاه و چه به صورت ناخودآگاه ، به عنوان سبک و شیوه زندگی از خود نشان می دهد. به عبارت دیگر، به مجموعه صفات هیجانی، رفتاری ، منش و خصوصیاتی که در شرایط معمولی معرف شخص بوده و برای هر فردی نسبتاً ثابت و قابل پیش بینی است، شخصیت اطلاق می شود. به نظر وی، شخصیت از دو عامل اصلی تشکیل شده است:

۱- خصوصیات ارثی

۲- تجارب زندگی ، به خصوص تجارب سال های اولیه زندگی ( اسدی نوقایی، ۱۳۸۴).

برداشت های متفاوت از مفهوم شخصیت به وضوح نشان می دهد که با گذشت زمان، معنای شخصیت از مفهوم اولیه آن که تصویری ظاهری و اجتماعی بود ، بسیار گسترده تر شده است. در حال حاضر ، شخصیت به روند اساسی و پایدار فرد انسانی اطلاق می شود. در اکثر تعاریف، بر وجود تفاوت های شخصیتی بین افراد تأکید شده است. در لغت شخصیت ، این معنا مستتر شده است که ، هر فرد واحدی منحصر به فرد است و هیچ شخص دیگری را نمی توان یافت که کاملاً شبیه به او باشد . با مطالعه شخصیت افراد ،خصوصیاتی که بر اساس آن ، فردی از فرد دیگر متمایز می گردد، روشن می شود. در حقیقت ، تعریف شخصیت از دیدگاه هر دانشمند یا هر مکتب و گروهی به نظریه و تئوری خاص آن بستگی دارد. البته می توان بر اساس تعاریف فوق ، تعریف نسبتاً جامعی از شخصیت بدین صورت ارائه داد که :

” شخصیت عبارت است از ، مجموعه ای سازمان یافته و واحدی متشکل از خصوصیات نسبتاً ثابت و پایدار که یک فرد را از افراد دیگر متمایز می سازد”.(شولتز[۱۲۸]، ۱۹۹۰، به نقل از کریمی و همکاران، ۱۳۸۴).

رویکرد صفات[۱۲۹]:

رویکرد صفات، شخصیت و رفتار را گروهی از صفات دانسته، با پافشاری بر فرد در برابر جایگاه، برای پیش بینی رفتار، به دسته بندی، تبیین و فشرده سازی می پردازد. بر این اساس صفت دسته ای از آمادگی ها برای رفتار ویژه و ویژگی های شخصیت است که با گذشت زمان دور و در موقعیت های گوناگون پایدار می ماند. با این همه صفت از نظر هر نظریه پرداز معنای خاص دارد.

سه نظریه ی شناخته شده این رویکرد نظریه آلپورت، کتل[۱۳۰] و آیزنک[۱۳۱] است.(شاملو،۱۳۸۲)

نظریه گوردون آلپورت[۱۳۲]:

گوردون آلپورت (۱۸۹۶-۱۹۶۶) از جمله روانشناسان آمریکایی بود که با روش بالینی (پیمایشی یا پس رویدادی) و تأکید بر پژوهش فردنگر با پافشاری هم زمان بر رویکردهای فردنگر و قانون نگر، صفت را دارای ساختار عصبی – روانی و توان و ظرفیت بالقوه برای پاسخ یکسان به محرک های گوناگون دانست. وی با اشاره به این که صفت مهم ترین و معتبرترین واحد ارزیابی درونی است، شکل گیری و دگرگونی صفت ها را در پیوند با گروه و جامعه توجیه کرد. وی صفت ها را از نظر فراوانی، شدت و فراگیر بودن تعریف و دسته بندی کرد. که بر این اساس صفت های اصلی (غلبه بر وجود شخص: ماکیاولیست بودن)، صفت های محوری (ویژگی برجسته: مهربانی، درستی) و آمادگی های ثانویه (در محیط ویژه و گاهگاهی)، سه گونه ی اصلی صفت ها هستند.(شولتز و شولتز[۱۳۳] ، ۱۹۹۸، به نقل از سید محمدی، ۱۳۸۶)

از نظر آلپورت همه ی صفت ها در یک فرد به یک شدت و اهمیت نیستند. برخی مسلط تر، بامعنی تر یا نیرومندتر از صفتهای دیگر هستند. او سه نوع صفت مطرح می کند: اصلی[۱۳۴]، مرکزی[۱۳۵] و ثانویه[۱۳۶].

صفت اصلی صفتی است که چنان فراگیر، کلی و پرنفوذ است که تمام جنبه های زندگی شخص تحت تأثیر آن قرار دارد. صفتهایی که کمتر فراگیر و کلی هستند، صفتهای مرکزی هستند که هر کس تعداد کمی از آنها را داراست، به نظر آلپورت، تعداد این صفتها در هر فرد، بین ۵ الی ۱۰ مورد است. کم اهمیت ترین و غیر کلی ترین نوع صفت، صفت های ثانوی هستند که نسبت به انواع دیگر صفت ها با وضوح و پایداری کمتری به نمایش در می آیند. صفتهای ثانوی ممکن است چنان به ندرت ظاهر یا چنان کم آشکار شود که تنها دوستان بسیار نزدیک شخص متوجه آنها شوند.(شولتز[۱۳۷]، ۱۹۹۰، به نقل از کریمی و همکاران، ۱۳۸۴).

نظریه ریموند بی کتل[۱۳۸]:

دیگر نظریه پرداز این رویکرد، ریموند بی کتل (متولد ۱۹۰۵ در انگلستان) است. وی از علوم پایه به روان شناسی روی آورد و با چنین پیشینه ای ضمن نقد روش بالینی که به گفته ی وی استفاده از شهود و خیال پردازی و نیز روش آزمایشی دو متغیره که برای بررسی پدیده های انسانی نابجاست، از روش پیمایشی و شیوه ی پردازش چند متغیره، پردازش تحلیل عاملی بهره جست. ابزارهای پژوهش او پرونده ی زندگی، پرسشنامه خود سنجی و آزمون عینی بود. کتل صفت را ساختار روانی مشاهده پذیر از رفتار منظم و پیاپی تعریف کرده و ضمن پافشاری بر تفاوت صفت با حالت، با دو ملاک اساسی دسته بندی برای صفت ها صورت داده است. با معیار جایگاه نمود صفت سه گونه ی توانشی (هوش)، خلعی (سبک رفتار) و پویشی (انگیزش و اهداف) و با معیار شدت و چگونگی صفت دو گونه ی سطحی ( متجانس ولی نامرتبط) و عمقی (در پیوند با هم و سازنده یک بعد مستقل) دسته بندی صفت ها انجام شده است. البته به نظر می رسد محور نظریه کتل بر صفات سطحی و عمقی بنا شده باشد. وی صفات عمقی را نیز بر اساس سرچشمه شان در دو دسته ی بدنی (سرشتی) و شکل گرفته از محیط (از جمله بازخورد، انگیزه های فطری و انگیزه های اکتسابی) می داند.(شاملو، ۱۳۸۲).

کتل پس از حدود دو دهه پژوهشهای جامع تحلیل عاملی، شانزده صفت عمقی یا اساسی را مشخص کرد که به نظر او، قطعه های ساختمانی شخصیت را تشکیل می دهند. این عوامل، شاید بیشتر از همه در شکلی که غالباً به کار می رود، شناخته شده اند؛ یعنی در یک آزمون عینی شخصیت که به پرسشنامه ی شانزده عاملی شخصیت (۱۶PF)[139] معروف است.

این آزمون هم در زمینه های کاربردی و هم در زمینه های پژوهشی بسیار مفید شناخته شده و محبوبیت کسب کرده است. آزمون شانزده عاملی برای نیم رخ یابی شخصیت های متنوعی چون شخصیت خلاق، روان رنجور و روان تنی، پیش بینی امکان حمله ی قلبی در مردان و اندازه گیری پاسخهای جنسی انسان به تصاویر مستهجن به کار رفته است. این پرسشنامه همچنین برای پیش بینی سانحه پذیری، عملکرد تحصیلی، و موفقیت حرفه ای در انواع مختلفی از مشاغل به کار برده شده است.(شولتز[۱۴۰]، ۱۹۹۰، به نقل از کریمی و همکاران، ۱۳۸۴)

نظریه هانس جی. آیزنک[۱۴۱]

آیزنک پژوهشهای گسترده ای در نظریه و اندازه گیری شخصیت انجام داده است. آیزنک با کتل در این نکته توافی نظر دارد که شخصیت مرکب از صفتها یا عوامل است و اینکه این عاملها سازه های نظری ناشی از همبستگی های متقابل میان تعداد زیادی از پاسخ ها هستند. او همچنین معتقد است که صفتها غالباً برای تشکیل چیزی که او سنخ یا تیپ می نامد با یکدیگر همبستگی دارند. در واقع سنخ ترکیبی از صفتهای شخصیت در یک نوع عامل[۱۴۲] برتر است. آیزنگ سه بعد را مشخص کرده است: P (روان پریش خویی[۱۴۳] در برابر کنترل تکانه یا کارکرد فراخود)، E (برون گرایی در برابر درون گرایی) و N (روان رنجور خویی[۱۴۴] یا نا استواری هیجانی در برابر استواری هیجانی).

آیزنگ معتقد است که هر یک از این سنخ های شخصیت می توانند در جامعه سهمی ایفا کنند، هر چند بعضی از آنها بهتر از دیگران انطباق پیدا می کنند. به باور آیزنک، جامعه نیازمند تنوع فراهم شده به وسیله ی درون گراها و برون گراها و دیگر سنخ های شخصیت است و ما را تشویق می کند که محیط هایی فراهم آوریم که به هر فرد امکان می دهد تا بهترین استفاده را از توانایی های خود ببرد. در نظر آیزنک، صفتها و سنخ ها عمدتاً به وسیله وراثت تعیین می شوند. او منکر تأثیر عوامل موثر اجتماعی، محیطی یا موقعیتی در شخصیت نیست، اما معتقد است که چنین اثرهایی محدود هستند و نباید بی جهت مورد تأکید قرار گیرند. آیزنک چندین وسیله ی ارزیابی بسیار پر کاربرد، از جمله پرسشنامه پزشکی مادسلی[۱۴۵]،پرسشنامه شخصیت مادسلی و پرسشنامه شخصیت آیزنک را ساخته است.(شولتز[۱۴۶]، ۱۹۹۰، به نقل از کریمی و همکاران، ۱۳۸۴).

سه نظریه ی پرآوازه ی رویکرد صفات در شخصیت در تعریف صفت در تفاوت های فردی سرشتی در آمادگی اولیه پافشاری داشتند. روش کار آلپورت با انتقاد به روش تحلیل عاملی، بیشتر بر مطالعه ی بالینی استوار بوده حال آنکه کتل و آیزنک از روش ترکیبی و کاربرد تحلیل عاملی بهره گرفته اند. آیزنک سه بعد از صفات، کتل ۱۶ عامل و آلپورت صفات ویژه هر فرد را بی شمار دسته بندی نموده است. آلپورت و کتل به انگیزش اشاره کرده و پیوند میان صفات و انگیزه را مورد بررسی قرار داده اند حال آنکه آیزنک به مبحث انگیزش نپرداخته است.

رویکرد صفات در شخصیت گرچه به گفته ی شاملو در عرصه روان شناسی تکان دهنده نبود ولی برای شناسایی آدمی و به ویژه انسان معمولی و متوسط سودمند بوده است.(شاملو، ۱۳۸۲)

مدل پنج عاملی صفات شخصیت:

نظریه های مختلفی برای برای تعیین ویژگی های شخصیتی یا ابعاد شخصیت مطرح شده است اما مدل پنج عاملی مک کری و کوستا[۱۴۷] که در سال های اخیر در مطالعات و تحقیقات زیادی مورد تأیید قرار گرفته ، مبنای بقیه مدل ها شناخته شده است.

آنها معتقدند که اغلب جنبه های شخصیت از پنج صفت عمده ناشی شده اند و مانند کتل بر این باورند که شخصیت را می توان با ارزیابی صفاتی که آنها مشخص کرده اند، به نحو شایسته ای توصیف کرد.

پنج عامل یا ویژگی غالب شخصیتی در مدل مذکور عبارتند از: درون گرایی در مقابل برون گرایی[۱۴۸] ، وظیفه شناسی یا با وجدانی[۱۴۹] ، روان رنجوری در برابر ثبات احساسی[۱۵۰] ، گشودگی یا استقبال از تجربیات [۱۵۱] و سازگاری یا تطابق پذیری[۱۵۲].(شولتز و شولتز[۱۵۳] ، ۱۹۹۸، به نقل از سید محمدی ، ۱۳۸۶).

روان رنجوری ( N  )

مؤثر ترین قلمرو مقیاس های شخصیت تقابل سازگاری یا ثبات عاطفی با ناسازگاری یا روان نژند گرایی می باشد . متخصصین بالینی انواع گوناگونی  از ناراحتی های عاطفی چون ترس اجتماعی ، افسردگی و خصومت را در افراد تشخیص می دهند . اما مطالعات بی شمار نشان می دهد افراد که مستعد یکی از وضعیت های عاطفی هستند احتمالا وضعیت های دیگر را نیز تجربه می کنند( مک کری و کوستا ، ۱۹۹۲( تمایل عمومی به تجزیه عواطف منفی چون ترس ، غم ، دستپاچگی ، عصبانیت ، احساس گناه و نفرت مجموعه  حیطه N را تشکیل می دهد . هر چند N چیزی بیشتر و آمادگی برای ناراحتی های روانشناختی دارد . شاید عواطف شکننده مانع از سازگاری می شود . مردان و زنان با نمره بالا در این N ، مستعد داشتن عقاید غیر منطقی هستند و کمتر قادر به کنترل تلاش های خود بوده و خیلی ضعیف تر از دیگران با استرس کنار می آیند . همچنان که اسم این عامل نشان می دهد بیمارانی که به طور سنتی نوروتیک تشخیص داده شده اند کلاً نمره ی بالایی در اندازه های N به دست می آورند (آیزنک و آیزنک ، ۱۹۸۵ به نقل از مک کری و کوستا ، ۱۹۹۸ (.

نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی

مقیاس N   همانند سایر مقیاس ها یک بعد از شخصیت سالم را اندازه می گیرد . نمرات بالا ممکن است نشانه ی احتمال بالا برای ابتلا به برخی از انواع مشکلات روانپزشکی باشد اما مقیاس های N نباید به عنوان اندزه ای برای اختلالات روانی در نظر گرفته شود . ممکن است که به دست آوردن یک نمره ی بالا در مقیاسN  با یک اختلال قابل تشخیص روانی همراه نباشد ، از طرفی تمام اختلالات روانی با نمره ی بالا در N  همراه نیست به عنوان مثال یک فرد ممکن است اختلال شخصیت ضد اجتماعی داشته باشد بی این که نمره ی بالایی در N داشته باشد . افرادی که نمرات آن ها در N  پایین است دارای ثبات عاطفی بوده و معمولا آرام ، معتدل و راحت هستند و قادرند که به وضعیت های فشار زا بدون آشفتگی یا هیاهو روبه رو شوند .

برون گرایی E

برونگراها البته جامعه گرا بوده اما توانایی اجتماعی فقط یکی از صفاتی است که حیطه برونگرایی دارای آن است دوست داشتن مردم ترجیح گروه های بزرگ و گردهمایی ها ، با جرات بودن، فعال بودن و پر حرف بودن نیز از صفات برون گراهاست .آنها بر انگیختگی عینی و نیز تحریک را درست وقتی مایلند که بشاش باشند . همچنین سر خوش ، با انرژی و خوشبین هستند . مقیاس های حیطه E به طور قوی با علاقه به ریسک های بزرگ در مشاغل همبسته است (کوستا ، مک کری ، ۱۹۹۸).

هر قدر که نشان دادن مشخصات برونگرا ها آسان است به همان اندازه نشان دادن ویژگی های  درون گراها مشکل است . در برخی از توصیف های درون گرایی باید به منزله ی فقدان برون گرایی توجه شود تا به عنوان ضد برونگرایی ، از این رو افراد درونگرا لزوماً از سراب های اجتماعی رنج می برند . گر چه این افراد روحیه ای بسیار شاد برونگراها را ندارند ولی آدم های غیر خوشحال یا بدبینی نیستند . شاید خصوصیات گفته شده را عجیب یابید اما آنها به کمک تحقیقات متعددی برآورده شده اند و موجب پیشرفت های مفهومی در مدل پنج عاملی گردیده اند (کوستا و مک کری ، ۱۹۹۸ ). این تحقیقات موجب تزکیه شدن کلیشه های ذهنی و صفات متقابلی چون شاد- ناشاد ،دوستانه – خصمانه و معاشر –کمرو را به هم متصل می کنند و اطلاعات جدیدی را در مورد شخصیت به وجود آورده است .

انعطاف پذیری (O )

به عنوان یک بند اصلی شخصیت ، انعطاف پذیری در تجربه خیلی کم تر از E و N شناخته شده است . عناصر انعطاف پذیری چون تصور فعال احساس زیبا پسندی ، توجه به احساسات درونی ، تنوع طلبی ، کنجکاوی ذهنی و استقلال در قضاوت ، اغلب نقشی در تئوری ها و بخش های شخصیت ایفا نموده اند. اما به هم پیوستگی آن ها در یک حیطه وسیع و تشکیل عاملی از شخصیت به ندرت مطرح بوده است . مقیاس انعطاف پذیری درست  NEOPI-R  شاید وسیع ترین بعد تحقیق شده می باشد ( مک کری و کوستا ،۱۹۹۸ ).

اشخاص منعطف هم در باره ی دنیای درونی و هم درباره ی دنیای برونی کنجکاو هستند و زندگانی آن ها از لحاظ تجربه غنی است . آن ها مایل به پذیرش عقاید جدید و ارزش های غیر متعارف بوده و بیشتر و عمیق تر از اشخاص غیر انعطاف پذیر هیجان های مثبت و منفی را تجربه می کند. سایر مدل های پنج عاملی اغلب این بعد را عقل نامیده اند و نمرات انعطاف پذیری با آزمون و نمرات هوش هم بسته است . انعطاف پذیری مخصوصا با جنبه های مختلف هوش چون تفکر واگرا که عامل در خلاقیت می باشد ، مربوط است ( مک کری ، ۱۹۸۷ ) . اما انعطاف پذیری مترادف هوش نسیت. برخی اشخاص خیلی با هوش در مقابل تجربه بسته هستند ، متقابلا برخی اشخاص خیلی انعطاف پذیر ظرفیت هوش خیلی محدود دارند.

در قالب تحلیل عوامل اندازه های قابلیت ذهنی عامل ششم مستقلی را تشکیل   می دهند که مؤلفین آن را خارج از حیطه ی شخصیت  در نظر گرفته اند ( مک کری و کوستا ، ۱۹۸۷ ). افرادی که نمره ی پایینی در انعطاف پذیری می گیرند متمایل اند که رفتار متعارف داشته و جایگاه خود را حفظ نمایند . این افراد تازه های آشنا تر را ترجیح می دهند و پاسخ های عاطفی آنان خیلی محدود است. ( مک کری و کوستا، ۱۹۹۸)

اما مدارکی وجود ندارد که نشان دهد انعطاف نا پذیری به تنهایی یک عکس العمل دفاعی تعمیم یافته است بر عکس به نظر می رسد که اشخاص انعطاف ناپذیر بطور ساده یک حیطه ی محدودتری دارند اما ثبات بیشتری در علاقه به حیطه ی فعالیت خودشان می دهند . همچنین آنان متمایل به حفظ وضعیت اجتماعی و سیاسی هستند . اما این افراد نباید به عنوان قدرت طلب در نظر گرفته شوند. انعطاف پذیری به نابردباری ، خصمانه یا قدرت طلبی پرخاشگرانه دلالت ندارد . این ویژگی ها به احتمال زیاد نشانه ی   درجه ی دلپذیری در سطح خیلی پایین است . متقابلاً اشخاص انعطاف پذیر غیر سنتی و غیر متعارف هستند علاقه مندند همیشه سوال کنند و  آماده ی پذیرش عقاید سیاسی و اجتماعی و اخلاقی جدید هستند . یک فرد انعطاف پذیر ممکن است به سیستم ارزشهای خود مسئولانه پاسخ دهد ، همچنان که سنت گراها این کار را می کنند. فرد انعطاف پذیر ممکن است از نظر روانشناسی خیلی سالم تر یا رشد یافته تر باشد اما ارزش انعطاف پذیر یا انعطاف نا پذیر بستگی به اقتضاهای یک موقعیت دارد و افراد هر دو گروه کارهای مفید و موثر در جامعه انجام می دهند .

دلپذیر بودن (A)

همانند برون گرایی دلپذیر بودن مقدمتاً بعدی  از تمایلات بین فردی است . یک فرد دلپذیری اساساً نوع دوست است ، او نسبت به دیگران همدردی کرده و مشتاق است که کمک کند و باور دارد که دیگران نیز متقابلاً کمک کننده هستند . در مقابل فرد غیر دلپذیر ستیزه جو، خود مدار و شکاک نسبت به دیگران بوده و رقابت جو است تا همکاری کننده افراد بسیار مایلند که دلپذیر بودن را هم به عنوان صفتی که از لحاظ اجتماعی مطلوب است و هم از لحاظ روانی حالت سالم تری دارد بپذیرند.

این امر نیز حقیقت دارد که افراد دلپذیر مقبول تر و محبوب تر از افراد ستیزه جو هستند ولی باید توجه داشت که آمادگی به جنگیدن در برابر منافع خود هم یک امتیاز است و لذا دلپذیر بودن در میدان جنگ یا در صحن دادگاه فضیلتی محسوب نمی شود.

در مورد تمایل نوروتیک (حرکت بر علیه مردم ) و (در حرکت به طرف مردم ) بحث نموده است که این دو شبیه شکل مرضی دلپذیر بودن و ستیزه جو بودن می باشد . نمره ی پایین در   Aبا حالات شیفتگی ،ضد اجتماعی و اختلال شخصیتی پارانوئید همراه بوده در حالی که نمره بالا درA با اختلال شخصی وابسته همراه است (کوستا و مک کری،۱۹۹۰،به نقل از گروسی ، ۱۳۸۱)

با وجدان بودن (C )

تعدادی از تئوری های شخصیت بخصوص تئوری روان پویایی به کنترل تکانه ها توجه دارند در طول دوره رشد اغلب افراد یاد می گیرند که چگونه با آرزوهایشان کنار بیایند و ناتوانی در جلوگیری از تکانه ها، وسوسه ها کلاً نشانه ای از بالا بودن N در میان بزرگسالان است ، کنترل خود همچنین می تواند به مفهوم قدرت طرح ریزی خیلی فعال ، سازماندهی و انجام وظایف محوله به نحو مطلوب نیز می باشد . تفاوت های فردی در این مورد اساس با وجدان بودن است .

این حیطه را به نام «تمایل به موفقیت » نامیده اند . نمره ی بالا در C با موفقیت شغلی و تحصیلی همراه است . نمره ی پایین در C ممکن است موجب شود که فرد از باریک بینی لازم ، دقت و پاکیزگی زیاد و ((معتادکار )) بودن اجتناب کند . با وجدان بودن جنبه ای از آن جنبه ای است که مدتی ((منش)) نامیده می شود . افراد با نمره های بالا در C زیاد دقیق ، خوش قول و مطمئن هستند اما افراد با نمره ی پایین درC لزوماً فاقد اصول اخلاق نیستند اما در به کارگیری اصول اخلاقی زیاد دقیق نیستند همچنین آنان در تلاششان برای رسیدن به هدف هایشان بی حال هستند . مدارکی وجود دارد که این افراد خیلی لذت گرا بوده و علاقه ی زیادی به امور جنسی دارند (مک کری و کوستا ۱۹۹۸،ترجمه ی گروسی ،۱۳۸۱)

پیشینه تحقیق

پیشینه ی داخلی:

در تحقیقی تحت عنوان رابطه ی مهارتهای مقابله ای با سلامت روان در میان دانشجو معلمان زن که توسط (امینی خویی ،شیخیایی و فکوری ) انجام شده ، نشان داده شده که رابطه منفی معنی دار بین مهارتهای مقابله ای بیش فعالی ،عقلانی ، پیشگیرانه ، هیجانی و اجتنابی با سلامت روانی آزمودنی ها وجود دارد . همچنین نتایج بدست آمده از تحلیل رگرسیون چند متغیری ،مهارت مقابله ای بیش فعالی را بهترین پیش بینی کننده ی سلامت روان آزمودنی ها نشان می دهد.

یکی دیگر از یافته های این پژوهش بیانگر این است که بین مهارتهای مقابله ای بیش فعالی ؛ عقلانی ،راهبردی و پیشگیرانه با ناکارامدی اجتماعی رابطه ی منفی معنی دار وجود دارد.

نتایج تحقیقی تحت عنوان رابطه بین هوش هیجانی و سلامت روانی معلمان با خلاقیت دانش اموزان مدارس ابتدایی که توسط پیرخائفی و رفیعیان در سال ۱۳۹۰ نوشته شده ، نشان داد که بین مولفه های هوش هیجانی و سلامت روان معلمان ابتدایی با خلاقیت دانش آموزان رابطه معناداری وجود دارد. تحلیل های رگرسیون در این تحقیق نشان داد که متغیر سلامت روان در مولفه کارکرد اجتماعی و هوش هیجانی در مولفه خود مدیریتی و خود انگیختگی قادر به تبیین تغییرات خلاقیت هستند. نتایج مربوط به وضعیت هوش هیجانی معلمان نشان داد که هوش هیجانی انان بالاتر از متوسط است . همچنین نتایج مربوط به وضعیت خلاقیت در دانش آموزان نیز بالاتر از متوسط است.

در تحقیقی با عنوان رابطه ی ابعاد شخصیت و جهت گیری مذهبی که توسط بهرامی و پور نقاش تهرانی در سال ۱۳۸۸انجام شد نشان داده شده که رابطه ابعاد شخصیت و جهت گیری مذهبی الگوی معنی داری به دست می دهد. جهت گیری مذهبی بالاترین رابطه منفی و سازمان نایافتگی مذهبی بالاترین همبستگی مثبت و معنی دار را با روان پریش خویی نشان می دهند.

همچنین نتایج این پژوهش نشان می دهد که جهت گیری مذهبی در زنان و مردان یکسان است.

تحقیق قدرتی میرکوهی و خرمایی با عنوان رابطه دینداری با سلامت روان در نوجوانان نشان داد که مولفه های دینداری سهم قابل توجهی در پیش بینی سلامت عمومی دارند. همچنین هر چه سهم دینداری بالاتر می باشد شکایت های جسمانی ، اضطراب ، افسردگی و ناسازگاری اجتماعی کاهش می یابد.

در تحقیقی که توسط زره پوش و همکاران با عنوان بررسی جهت گیری مذهبی /اسلامی و ویژگی های شخصیتی دانشجویان بر اساس پنج عامل شخصیت (NEO) در سال ۱۳۹۲ انجام گرفت یافته ها نشان داد که همه رگه های پنج عاملی شخصیت به جز روان ازرده خویی با جهت گیری مذهبی رابطه دارند. همچنین بر اساس نتایج بدست آمده ، جهت گیری مذهبی بین دو جنس تفاوت معنادار دارد.

نتایج پژوهشی تحت عنوان تعیین وضعیت سلامت روانی معلمن گلستان که توسط بیابانی و کوچکی در سال ۱۳۸۵ انجام شده نشان می دهد که ۱/۸۱ درصد از معلمان استان از لحاظ سلامت روانی سالم هستند و ۳/۷ درصد شکایات جسمانی، ۹/۴ درصد افسردگی و ۸/۵ درصد افکار پارانوئید در بین معلمان مقاطع مختلف دیده شده است.

در پژوهشی تحت عنوان بررسی رابطه بین دینداری و سلامت روان زنان شاغل بخش دولتی شهر کرمانشاه که توسط کرمی و شعیری انجام شده نشان داده شده که بین دینداری زنان شاغل و سلامت روانی آنان رابطه معنی دار وجود دارد. و می توان از طریق بررسی دینداری آنان میزان سلامت روان آنان را پیش بینی کرد.

در تحقیقی که توسط عارفی و همکاران با عنوان همسانی شخصیتی ، پنج عامل بزرگ شخصیت و رضایت زناشویی در سال ۱۳۹۳ انجام گرفت یافته ها نشان داد که رضایت زناشویی با عوامل وظیف شناسی، برون گرایی و توافق همبستگی مثبت و با روان رنجورخویی همبستگی منفی دارد. همچنین نتایج رگرسیون همزمان نشان داد که همسانی شخصیتی زوجین در عامل روان رنجور خویی (به طور منفی) و برون گرایی، توافق و وظیفه شناسی (به طور مثبت) ۲۹% رضایت زناشویی را پیش بینی می کنند.

نتایج پژوهشی تحت عنوان بررسی رابطه بین پنج عامل شخصیت و جهت گیری دینی با سلامت عمومی دانش آموزان که توسط مرادی، عارفی، یار احمدی و احمدیان در سال ۱۳۹۱ انجام شده نشان می دهد که بین جهت گیری دینی و سلامت عمومی رابطه مستقیم وجود دارد و بین پنج عامل شخصیت (به غیر از عامل دلپذیر بودن) و سلامت عمومی رابطه معنادار وجود دارد. همچنین روان نژندی با سلامت عمومی رابطه مستقیم و چهار مقیاس دیگر با سلامت عمومی رابطه معکوس دارند. نتایج تحلیل رگرسیون نشان می دهد بین جهت گیری دینی و پنج عامل شخصیت با سلامت عمومی رابطه معنادار وجود دارد.

نتایج تحقیقی تحت عنوان رابطه بین میزان اعتماد اجتماعی و سلامت روانی (مطالعه موردی: معلمان شهرستان تیران و کرون) که توسط نوریان نجف آبادی و جهانگیر در سال ۱۳۹۰ انجام گرفته، یافته ها نشان داد که به لحاظ سلامت روان مابین معلمان تفاوتی وجود ندارد. از یافته های دیگر این تحقیق این است که بین میزان اعتماد اجتماعی و ابعاد مختلف آن با میزان سلامت روان و ابعاد مختلف آن رابطه مستقیم و معناداری وجود دارد.

پیشینه خارجی

کزدی[۱۵۴] و همکاران (۲۰۱۰) در مطالعه ای بر روی ۴۰۳ نفر دانش آموز و دانشجوی ۱۵ تا ۲۵ ساله ی مجارستانی به بررسی رابطه ی داشتن شک به مذهب با سلامت روان پرداختند . نتایج پژوهش نشان داد که داشتن شک مذهبی همبستگی مثبت با اضطراب و افسردگی دارد، در حالی که داشتن اعتقاد مذهبی رابطه ی منفی با اضطراب و افسردگی نشان می دهد .

بال [۱۵۵]، آرمیستد[۱۵۶] و آیستین[۱۵۷] (۲۰۰۴) در پژوهشی به بررسی رابطه مذهبی و سازگاری در نوجوانان دختر آمریکایی آفریقایی تبار که بیشتر در معرض خطر ناسازگاری و بروز مشکلات سلامتی قرار داشتند ، پرداختند . در این پژوهش ملاحظه گردید که داشتن فعالیت های مذهبی با بالابودن عزت نفس ، کاهش فشارهای روانی و در مجموع سلامت روان بالاتر در میان دختران آفریقایی تبار رابطه مثبت و معناداری دارد.

کیم[۱۵۸] و همکاران ۲۰۰۸ رابطه تحلیل رفتگی و تعهد شغلی را در یک تحلیل مقایسه ای با در نظر گرفتن پنج بعد شخصیت انجام داند. در این پزوهش ۱۸۷ نفر از کارمندان مترو در شمال غربی امریکا مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفتند . نتایج پزوهش ارتباطی بین برون گرایی و تحلیل رفتگی شغلی بدست نداد

شافر[۱۵۹] و گورساچ[۱۶۰] (۱۹۹۱) در بررسی عوامل تعییین کننده ی سلامت روان و سازگاری روانی افراد بزرگسال به این نتیجه رسیدند که اضطراب افراد با بعد خیر خواهی تصور فرد از خدا ، حضور خدا، رهنمون بودن، پایداری و قدرتمند بودن رابطه ی منفی داشته است. افرادی که اعتقاد داشتند خداوند خیرخواه بوده ، همه جا حضور دارد، بندگان را راهنمایی می کند و قدرتمند است، اضطرابشان کمتر از افراد دیگر بوده است. ولی افرادی که اعتقاد داشتند خداوند دور از دسترس انسان ها است. اضطرابشان بیشتر بوده است.

ایدلر[۱۶۱] (۱۹۸۷) در یک مطالعه مقطعی روی نمونه ۲۷۵۶ نفری که با هدف بررسی الگوهای التزام دینی ، وضعیت بهداشتی ، ناتوانی کارکردی و افسردگی انجام گرفت، مشاهده کرد که بین دینداری و افسردگی در زنان رابطه منفی وجود دارد ،همچنین در این مطالعه دینداری با ناتوانی کارکردی در مردان و زنان رابطه منفی داشت.

هورنینگ[۱۶۲] و همکاران (۲۰۱۱) با مقایسه افراد مذهبی و غیر مذهبی به این نتیجه رسیدند که افراد دارای اندیشه های مذهبی بالا سطوح پایدارتری از معنا در زندگی و همچنین میزان بالایی از حمایت های اجتماعی نسبت به گروه غیر مذهبی دارند.

السون[۱۶۳] و همکاران (۲۰۱۲) نشان دادند که مقابله مذهبی مثبت به طور معنی داری با سلامت بهتر همراه بوده و پیش بینی کننده آن می باشد ، بر عکس مقابله مذهبی منفی با نمرات پایین سلامت روانی همراه می گردد.

لبیچتر[۱۶۴] و کارمالت[۱۶۵] (۲۰۰۹) بیان کردند که باورهای مذهبی می تواند در خانواده هایی که وضعیت اقتصادی بدی دارند، کارکردی مثبت داشته باشد، به طوری که به زوجین کمک می کند که با شرایط موجود به صورت کارآمد مقابله کنند.

کییز[۱۶۶] و شاپیرو[۱۶۷] (۲۰۰۴) در پژوهشی با عنوان بررسی سلامت و متغیرهای جمعیت شناختی بر روی نمونه وسیعی از جمعیت آمریکا، نشان دادند که وضعیت شغلی برای سلامت زنان مهم تر از مردان است و زنانی که وضعیت شغلی پایین تری داشتند، سلامت کم تری نسبت به مردانی با همان جایگاه شغلی گزارش دادند.

مالت بی[۱۶۸] و دی[۱۶۹] (۲۰۰۴) رابطه بین ویژگی های شخصیتی و سلامت روان را به خوبی مورد بررسی قرار دادند و گزارش کردند که روان رتجور خویی با سلامت روان بستگی منفی و برون گرایی با سلامت روان همبستگی مثبت دارد.

در پژوهش فارنهام[۱۷۰] و چنگ[۱۷۱] (۱۹۹۷) شادکامی با پنج عامل بزرگ شخصیت همبستگی معنادار نشان داده است و ۴۳ % از واریانس شادکامی به وسیله متغیرهای برون گرایی، روان رنجور خویی و وظیفه شناسی تبیین می شود .

فصل سوم

روش پژوهش

طرح پژوهش

پژوهش حاضر با توجه به هدف کاربردی و از نظر شیوه ی اجرای آن همبستگی است.

متغیرهای پژوهش

  • متغیر پیش بین : جهت گیری مذهبی و شخصیت
  • متغیر ملاک : سلامت روان
  • متغیر کنترل : جنسیت(زن) ، مقطع تدریس معلمان (ابتدایی)

جامعه آماری

جامعه آماری پژوهش حاضر شامل کلیه معلمان زن مقطع ابتدایی ناحیه ۱ شهرستان کرمانشاه می باشد که شامل ۱۳۰۰ نفر است.

نمونه و شیوه نمونه گیری

نمونه پژوهش حاضر تعداد ۱۰۰ نفر از معلمان زن مقطع ابتدایی ناحیه یک شهرستان کرمانشاه است. که تعداد مورد نظراز میان ۱۳۰۰ نفر طبق لیست کارگزینی و با توجه به جدول مورگان انتخاب شده اند.

روش نمونه گیری در پژوهش حاضر روش نمونه گیری خوشه ای است. بدین صورت که از تعداد ۳۳ مدرسه ی ابتدایی دخترانه ناحیه یک، تعداد ۷ مدرسه به قید قرعه انتخاب شد. سپس با هماهنگی مدیران این مدارس، تعدادی از معلمان هر مدرسه به صورت تصادفی انتخاب شدند و پرسشنامه ها در میان معلمان توزیع گردید و به هر معلم سه پرسشنامه شامل : پرسشنامه سلامت روان گلدبرگ، پرسشنامه جهت گیری مذهبی آلپورت و پرسشنامه شخصیت مک کری و کاستا داده شد.

در مجموع ۱۱۰ معلم زن به پرسشنامه ها پاسخ دادند که با حذف ۱۰ نفر به علت جوابدهی ناقص تعداد ۱۰۰ معلم زن به عنوان افراد نمونه انتخاب شدند.

ابزار پژوهش

الف) پرسشنامه سلامت روان (GHQ-28)

ب) پرسشنامه سنجش جهت گیری های درونی و بیرونی مذهبی آلپورت

ج) پرسشنامه شخصیت NEO-FFI مک کری و کاستا

پرسشنامه سلامت روان (GHQ-28 )

این فرم پرسشنامه سلامت عمومی ، در سال ۱۹۷۹ بر اساس روش تحلیل عاملی از فرم ۶۰ سوالی پرسشنامه سلامت عمومی سال ۱۹۷۲ گلدبرگ[۱۷۲] ، توسط گلدبرگ و هیلیر[۱۷۳] استخراج شد (گلدبرگ و هیلیر ، ۱۹۷۹ ؛ به نقل از : نوربالا ، باقری یزدی و محمد ، ۱۳۸۷) که در بین نسخه های مختلف سلامت عمومی بیشترین میزان اعتبار و حساسیت را نشان داده است. (بنلز[۱۷۴] ، ۱۹۸۳ : به نقل از ابراهیمی و همکاران ، ۱۳۸۶) و برای تمام افراد جامعه مناسب می باشد. (فتحی آشتیانی و داستانی ، ۱۳۸۹) .

این پرسشنامه به ترتیب چهار خرده مقیاس نشانه های جسمانی ، اضطراب و بی خوابی ، نارساکنش وری (اختلال ) اجتماعی و افسردگی را در بر می گیرد ، و سوالات وضعیت روانی فرد در یک ماه اخیر را می سنجند (ابراهیمی و همکاران ، ۱۳۸۶ ). در هر سوال از گرینه الف تا د به ترتیب نمره هایی از ۰ تا ۳ تعلق می گیرد و مجموع نمره هر ۷ سوال ، به ترتیب نمره یک خرده مقیاس ، و مجموع نمرات چهار خرده مقیاس ، نمره کلی سلامت روان را نشان می دهد . لازم به ذکر است که هر چه نمره فرد در این آزمون و خرده مقیاس های آن پایین تر باشد شخص از سلامت روان بهتری برخوردار است (فتحی آشتیانی و داستانی ، ۱۳۸۹). بنابراین در تفسیر نتایج و همبستگی ها باید به این موضوع مهم توجه شود .

بهمنی و عسکری (۱۳۸۵ ؛ به نقل از فتحی اشتیانی و داستانی ، ۱۳۸۹) ضرایب آلفای کرونباخ ۸۵/۰ ، ۷۸/۰ ، ۷۹/۰ ، ۹۱/۰ ، ۸۵/۰ را به ترتیب ، برای نشانه های جسمانی ، اضطراب و بی خوابی ، اختلال کارکرد اجتماعی ، افسردگی و سلامت روان کلی در این پرسشنامه گزارش کرده اند. بردبار ، کاظمی و رنجبران (۱۳۸۹) نیز ضریب آلفای ۸۲/۰ را برای سلامت روان کلی در نمونه ای از معلمان گزارش کرده اند.

پرسشنامه سنجش جهت گیری های درونی و بیرونی مذهبی آلپورت

این پرسشنامه مشتمل بر ۲۱ پرسش چهار گزینه ای است که میزان جهت گیری مذهبی افراد را می سنجد: گزینه های کاملاً مخالفم و تقریباً مخالفم، گزینه های منفی و تقریباً موافقم و کاملاً موافقم گزینه های مثبت این پرسشنامه اند. در این مقیاس، گزینه عبارات ۱۲-۱ که جهت گیری مذهبی بیرونی را می سنجد از کاملاً مخالفم تا کاملاً موافق اند و در ۹ ماده ی بعدی یعنی شماره های ۲۱-۱۳ که جهت گیری مذهبی درونی را اندازه می گیرند، پاسخ بر عکس است. این مقیاس، بر مبنای نمره گذاری لیکرت می باشد. عبارت های بدون پاسخ نمره ۳ می گیرند.

  • روایی و پایایی

جان بزرگی اعتبار این مقیاس را در یک گروه نمونه ۲۳۵ نفری از دانشجویان دانشگاه های تهران با اعتبار ۷۳/۰ بر اساس آلفای کرونباخ گزارش کرده است (حجی پور، ۱۳۹۰) برای بررسی روایی در پژوهش شفیعی و همکاران (۱۳۹۱)، از تحلیل مولفه های اصلی با چرخش ابلیمین استفاده شد و ساختار ساده دو عاملی به دست آمد که می توانست به ترتیب ۰۲/۱۴ و ۰۶/۲۸ از واریانس جهت گیری مذهبی را بیان کند. در بررسی پایایی مقیاس یاد شده، آلفای کرونباخ جهت گیری مذهبی بیرونی ۷۱/۰ ، و جهت گیری مذهبی درونی ۶۲/۰ بدست آمد.

آلپورت و راس در سال ۱۹۵۰ این مقیاس را برای سنجش جهت گیری های درونی و بیرونی مذهب تهیه کردند. در مطالعات اولیه ای که بر این مبنا صورت گرفت، مشاهده شد که همبستگی جهت گیری بیرونی با درونی ۲۱/۰ است (عسکری، ۱۳۹۰،)(گراوند و همکاران، ۱۳۹۱).

پرسشنامه شخصیت NEO-FFI مک کری و کاستا

پرسشنامه شخصیتی “NEO-FFI” این پرسشنامه نوع ۶۰ جمله آزمون “NEO” است که در سال ۱۹۸۵ م توسط مک کری و کاستا ارائه شد و در سال ۱۹۹۳ مورد تجدید نظر قرار گرفت. و با نام ” NEO-PI-R ” ارائه شد که پنج عامل اصلی و شش ویژگی هر عامل را می سنجد . در این فرم شرکت کنندگان در هر عبارت نمره ای از ۰ تا ۴ را دریافت می کنند و هر ۱۲ سوال یکی از عوامل مقیاس را در بر می گیرد ، در پایان آزمون یا پاسخنامه آن نیز سه عبارت مربوط به پاسخگویی به همه سوالات و پاسخگویی صادقانه و درج پاسخ در محل صحیح قرار داده شده است که اگر پاسخ آنها منفی باشد نباید پرسشنامه را نمره گذاری کرد (حق شناس ، ۱۳۸۸).

با اینکه اعتبار این فرم به اندازه آزمون اصلی نیست (بیشتر برای اهداف پژوهشی مناسب است) ولی ابعاد آن همبستگی خوبی (از ۵/۰ برای وجدانی بودن تا ۸۹/۰ برای روان رنجورخوییپ) با ابعاد آزمون اصلی نشان داده اند( حق شناس ، ۱۳۸۸) و زیر مقیاس های آن نیز همسانی درونی خوبی را نشان داده اند به طوری که مک کری و کاستا در سال ۱۹۹۲ میلادی ضرایب آلفای کرونباخ ۶۸/۰ برای موافق بودن تا ۸۶/۰ برای روان رنجورخویی را برای آن گزارش کرده اند (فتحی آشتیانی و داستانی ، ۱۳۸۹) .

این آزمون در ایران در سال های ۱۳۷۸ و ۱۳۸۲ توسط حق شناس اجرا و هنجاریابی شده است که ضرایب آلفای کرونباخ آن در مطالعه نمونه ۵۱۲ نفری ، به ترتیب برای روان رنجورخویی ، برون گرایی ، باز بودن به تجربه ، توافق و وجدانی بودن ۸۰/۰ ، ۶۰/۰ ، ۵۱/۰ ، ۵۴/۰ و ۶۷/۰ گزارش شده است (حق شناس ، ۱۳۸۸).

شیوه اجرا

جهت اجرای پژوهش حاضر ابتدا معرفی نامه ای از طرف دانشگاه برای آموزش وپرورش کل شهرستان کرمانشاه دریافت شد و با مراجعه به این سازمان آمار کلی معلمان زن مقطع ابتدایی ناحیه یک مشغول به کار، بدست آمد . سپس با روش های نمونه گیری صحیح ، نمونه مورد نظر از جامعه بدست آمد. و با تهیه پرسش نامه هایی که در قسمت ابزار پژوهش یاد شده و ارائه آن به نمونه مورد نظر، داده های مورد نظر جمع آوری شد و سپس با بهره گرفتن از روش های آماری و نرم افزار SPSS داده های مورد نظر تجزیه و تحلیل گردید و نتایج بدست آمده در قالب جداول ارائه شد.

روش ها و ابزار تجزیه و تحلیل داده ها

برای بررسی فرضیه ها در پژوهش حاضر داده های بدست آمده توسط نرم افزار SPSS از نظر آمار توصیفی و استنباطی مورد بررسی قرار گرفت و در قسمت آمار توصیفی از شاخص هایی مانند فراوانی، میانگین، و انحراف استاندارد داده ها در قالب جداول ارائه شد و در قسمت آمار استنباطی از روش همبستگی پیرسون و رگرسیون خطی جهت بررسی رابطه بین متغیرهای پژوهش استفاده شد.

فصل چهارم

یافته های پژوهش

الف. داده های توصیفی


فرم در حال بارگذاری ...

« رابطه مقابله های مذهبی، سبک های حل مسئله و نشخوار فکری با سلامت روان والدین دارای فرزندان مبتلا به سرطانبررسی غلو در روایات علم اهل بیت- قسمت ۱۲ »