الگوی رفتارگرایی
طبق این الگو، سلامت روان به معنای وجود رفتار سازگارانه و عدم رفتار ناسازگارانه است. «رفتار سازگارانه» رفتاری است که فرد را به اهدافش برساند و «رفتار ناسازگارانه» رفتاری است که فرد را از رسیدن به اهدافش باز دارد. بر اساس چارچوب این دیدگاه، فرد سالم کسی است که در جامعه طوری رفتار کند که به اهدافش برسد. حال اهداف چه باشند و جامعه چه جامعه ای باشد، فرق نمی کند و چندان اهمیتی ندارد! بیمار هم کسی است که رفتارش او را به اهدافش نرساند! تلاش و هدف نهایی این الگو و نظام ارزشی آن این است که شیوه های رفتار سازگارانه و رسیدن به اهداف را به افراد آموزش دهد. در الگوی رفتارگرایی، اهتمام بر این است که فرد به هدفش برسد; فرقی نمی کند که این هدف خوب باشد یا بد، و درکنارش حق دیگران ضایع شود یا نشود.
این تعریف از «سلامت روان» یکی از رایج ترین تعاریف بهداشت روانی است که در عصر کنونی به چشم می خورد و متعلّق به یک نظام ارزشی و یک مکتب روان شناختی است که به مکتب «رفتارگرایی» (اصالت رفتار) معروف است. اگرچه ریشه و مرکز این نوع تفکر و عمل در آمریکاست، ولی امروزه به سراسر جهان سرایت کرده و حتی در مشرق زمین و کشورهای اسلامی نیز عده ای خواسته یا ناخواسته عملکردی مطابق و هماهنگ با این دیدگاه دارند(همان).
الگوی انسان گرایی
روان شناسی «انسانگرا» الگویی از سلامت روان را ارائه می دهد که با سه الگوی پیشین تفاوت فراوانی دارد. در این الگو، بر طبیعت و جنبه های مثبت انسان و فعّال بودن وی تأکید می شود. طبق این الگو، «سلامت روان» به معنای رشد، شکوفاسازی و تحقق استعدادها و نیروهای درونی انسان است. از چشم انداز این الگو، انسان سالم کسی است که استعدادهای خود را شکوفا سازد و به کمال مطلوب و ایده آل برسد. در نظام ارزشی این الگو، هدف و هنر انسان رسیدن به کمال و شکوفاسازی تمام استعدادهای ذاتی و درونی وی است.
در دیدگاه «انسانگرا»، انسان با یک سلسله متنوع از استعدادها و نیروها متولّد می شود که روی هم رفته، به «طبیعت انسان» معروف است. این نیروها عبارتند از: هوش، نیازها و غرایز، معنویات و الهیّات، عاطفی بودن، اجتماعی بودن و مانند آن که بر اساس این الگو، تمام آنها، هم سالم هستند و هم مثبت. همه انگیزه انسان و اصلی ترین انگیزه وی نیز شکوفاسازی این نیروهای سالم و مثبت است. طبق این الگو، انسان کلّیتی است متشکل از روح و جسم (تن و روان) که همواره به طرف خودشکوفایی و کمال در حرکت است. این دیدگاه بر خلاف سه دیدگاه قبل، انسان را ذاتاً سالم، مثبت و فعّال می پندارد که با اراده، اختیار و مسئولیت خودش، اعمال و کردارش را انجام می دهد. وی مسئول سلامت خویش است و اگر هم مریض شود، خودش باید در درمانش فعّال و تصمیم گیر باشد.
از میان روان شناسان انسانگرای معروف، می توان به چهره هایی همچون گوردن آلپورت[1] (۱۸۹۴ـ۱۹۶۷)، کارل راجرز[2] (۱۹۰۲ـ ۱۹۸۷)، آبراهام مزلو[3] (۱۹۰۸ـ ۱۹۷۰) و تا حدّی اریک فروم[4] (۱۹۰۰ـ ۱۹۸۰) و دیگران اشاره نمود که بررسی نظرات هر یک از آنان نیازمند مقاله ای مستقل است(شولتز، ترجمه کریمی و همکاران، 1386
[1] – Gordon Allport
[2] -CarlRoger
[3] – AbrahamMaslow
[4] – Erich Fromm
تاریخچه مختصر از زمان:
در اروپای قرون وسطی، کلیسا زمان را تنظیم میکرد و قوانینی درباره کارهایی که میتوان یا نمیتوان در روز خاصی انجام داد وضع میکرد؛ قوانین مذهبی زمانهای معینی از روز را برای نماز خواندن تعیین میکرد. گرچه اولین ساعتهای مکانیکی حدود قرن 13 میلادی ساخته شد ( پیش از آن به طور گسترده از ساعتهای آبی و شنی استفاده میشد) اما از آنها برای قرنها فقط برای مجسمههای تزیینی استفاده میشد؛ حتی اشخاص مهمی چون ساموئل پینر[1] که یک مقام دولتی قرن 17 بود اوقات روزانه خود را با ساعت خورشیدی یا ناقوس کلیسا تنظیم میکرد. ( شیبانی؛ 1382 ).
مفهوم نوین زمان در پی اعتراضات پیوریتنها به تقویم کشیشهای کاتولیک رم شکل گرفت؛ نظر آنها یعنی شش روز کار در هفته و یک روز استراحت عمدتاً تا پایان قرن 17 مورد قبول عامه بود. با توجه به عقیده مردم شناسان شکارچیان عصر سنگ نمیتوانستند با یک هفته کار 15 ساعته به راحتی امور خود را بگذرانند اما این فقط مربوط به گذر زمان بود تا مردم متوجه شوند که صرف زمان بیشتر میتواند موجب پاداشهای بیشتری شود. همان طور که تمدن پیش میرفت به همان ترتیب طول هفته کاری افزایش یافت؛ گذران زندگی با شغل کشاورزی وقت بیشتری از شغل شکار میگرفت ولی این زحمت در شکل طرز زندگی باثباتتر و راحتتر جبران میشد. ( لوئیس، ترجمه روح شهباز 1388.)
در قرن 19 صاحبان کارخانهها به طور روزافزونی به زمان توجه پیدا کردند و آن را به مثابه عنصری همسنگ پول میشناختند؛ تا آن موقع مردم عادی خود را درگیر چنین جزئیاتی نمیکردند؛ برای 150 سال ساعتها وجود داشتند اما در خانه بیشتر کارگران ساعتی نبود که به همراه خود داشته باشند و کنترل وقت کاری دلبخواهی بود، اما این شیوه مورد پسند صاحبان کار نبود آنها میخواستند حداکثر داده را از کارگرانشان بگیرند تا حداکثر بازده را از کارخانههایشان کسب کنند و چون ماشینها محتاج افراد زیادی برای کار انداختن آنها بودند همه باید همزمان در محل حضور داشتند. همین موضوع در طول قرن بحرانهای متعددی به وجود آورد. ( شیشه بر اصفهان، 1388).
ایرانیان نیز از زمانهای دور ساعت را میشناختند و روایاتی که در شاهنامه راجع به ساعت و تنظیم وقت آمده جملگی گواه بر این است ساعت از نظر آنان همان مقدار زمانی بود که هم اکنون در جهان رایج است و گمان میرود به جای ساعت واژه « پاس » به کار میرفته است. (جنیدی، 1385).
[1] .samoel piner
علل اتلاف زمان :
* در یک تقسیمبندی کلی، عوامل اتلاف زمان، به دو دسته تقسیم میشوند:
* عوامل خارجی ( تماسهای تلفنی، ملاقاتکنندگان سرزده، سایر مزاحمتها و … )
* عوامل داخلی ( یا خودساخته، فقدان نظم مشخص، شلوغی میز، عدم تمایل به واگذاری کارها به دیگران، امروز را به فردا افکندن، فقدان تصمیمگیری موثر … )
اکثر ما تمایل داریم در بیان نقش عوامل خارجی وقتکشی، اغراق کنیم و از آنها به عنوان عذرهای قانع کننده استفاده نماییم. اما ریشه اصلی اتلاف زمان در خصلتهای فردی ما نهفته است که باید علل و عوامل آن را شناخت و برای درمان آنها گامهای موثری برداشت. ( سیدی، 1383 ).
برخی از علل و عوامل اتلاف زمان عبارتند از : 1- بیفکری و عملزدگی : به منظور دوری از این آفت باید به برنامه ریزی و اولویت بندی کارها پرداخت. در مدیریت زمان، تعیین هدفها و اولویتهای مربوط به کار از مهمترین امور به شمار میرود، که با توجه به آن میتوان از به دام افتادن در امور جزئی و غیرضروری نجات یافت.
2 – بینظمی: فرد نامنظم علاوه بر اتلاف وقت خود باعث اتلاف زمان دیگران نیز میشود.
3 – پرحرفی و بیهودهگویی: پرحرفی باعث اتلاف وقت میشود و انسان در آخر میبیند از برنامه خود هم عقب مانده و هم چیزی به دست نیاورده است. پس بهتر است در جایی که لازم باشد حرف بزند و بیهودهگویی نکند.
4 – اهمالکاری: تعریف منجر به سنگینتر شدن بار فرداها میشود و نگرانی از کارهای مانده و دشواری انجام آنها به مرور زمان، منجر به بیماریهای عصبی و یا بیتفاوتی نسبت به امور میشود و به دنبال آن بینظمی و عدم تعهد نسبت به مسوولیتها رخ میدهد و از همه مهمتر فرصتها از دست میرود.
5 – تنبلی و بیحوصلگی : فرد تنبل چون اهل کار نیست حتی هدفهای قابل دسترسی و آسان را نایافتنی میبیند و به همین دلیل اوقات خود را به بطالت میگذارند. عوامل تنبلی عبارتند از: « عوامل گرایشی» مانند عدم تمایل به قبول زحمت یا ناراحتی، ترس از شکست، عزتنفس کم، افسردگی، ملالت، خجالت، احساس تقصیر و … « عوامل شناختی» مانند اطلاعات ناکافی، مشخص نبودن اولویتها ، تردید داشتن، مطمئن نبودن درباره مسئله و ناتوانی در درک اقدام به جا و به موقع، تفکر منفی، هدفهای مبهم و …. « عوامل خارجی و محیطی » مانند سردرگمی، نبود تشکیلات، سر و صدا، فشار کاری بیش از حد« عوامل جسمانی» مانند خستگی، استرس، بیماری، ورزش نکردن، بیتحرکی در طول روز، پشت میز نشستن ( خطیبی، 1389 ). همچنین سعید اسلامی در کتاب مدیریت کاربردی وقت، آفات زمان را در سه زمینه دستهبندی کرده است: 1- آفاتی که به خود فرد مربوطند، شامل بینظمی، نداشتن برنامه اولویت کاری، ضعف ارتباط، عدم اطلاع کافی، بیعلاقگی، فشار روانی، تعارفات و رودربایستی ، دخالت غیرضروری در برخی کارها. 2-آفاتی که به دیگران مربوطند: شامل مکالمات تلفنی، جلسات، تفویض اختیار. 3- آفات پیشبینی نشده: شامل تصادفات، خرابی ماشین، بیماری و …. ( شادمان فر، 1392).
جلسات غیرضروری، میز یا محدوده کار نابسامان، تلفنهای غیرضروری، صرف وقت زیاد برای پاسخگویی به نامهها، مشکل داشتن با تکنولوژی، اختصاص زمان طولانی به برنامهریزی، اختصاص زمان طولانی به تحلیل اشتباهات، از دیگر عوامل اتلاف زمان میباشند. ( مهریزی، 1384 ).
اختلال مصرف غذای دوری جو- محدود کننده
این اختلال جایگزین اختلال تغذیه نو باوگی و کودکی DSM-IV شده و آن را گسترش میدهد. ویژگی تشخیصی اصلی این اختلال اجتناب از مصرف غذا یا محدود کردن آن است که با ناتوانی قابل ملاحظه بالینی در برآورده کردن نیازمندیها به مواد غذایی و یا مصرف انرژی ناکافی از طریق خوردن غذا آشکار میشود. یک یا تعداد بیشتری از این ویژگیهای اصلی باید وجود داشته باشد: کاهش وزن چشمگیر، کمبود غذایی قابل ملاحظه(با تاثیر مربوط به سلامتی)،و ابستگی به تغذیه روده ای یا مکمل های غذایی خوراکی، یا اختلال محسوس در عملکرد روانی – اجتماعی(سید محمدی،1393).
در برخی افراد اجتناب از غذا یا محدود کردن آن ممکن است به علت ویژگی های حسی کیفیت های غذا مثل حساسیت زیاد نسبت به رنگ، بو، بافت، دما، یا مزه غذا باشد. اجتناب از غذا یا محدود کردن آن ممکن است همچنین بیانگر پاسخ منفی شرطی باشد که با مصرف غذا بعد از تجربهای ناخوشایند یا انتظار آن مانند دچار خفگی شدن؛ معاینه آسیب زا که معمولا دستگاه معدی- روده ای را شامل می شود یا استفراغ کردن مکرر تداعی شده باشد(سید محمدی،1393).
اجتناب از غذا یا محدود کردن آن در ارتباط با مصرف غذای ناکافی یا بی علاقگی به خوردن عموما در طفولیت یا اوایل کودکی ایجاد میشود و تا بزرگسالی ادامه مییابد. همچنین اجتناب براساس ویژگیهای حسی غذا در دهه اول زندگی ایجاد میشود و امکان دارد تا بزرگسالی ادامه یابد. اجتناب مرتبط با پیامدهای ناخوشایند میتواند در هر سنی ایجاد شود(سید محمدی،1393).
اطفال مبتلا به این اختلال ممکن است تحریک پذیر باشند و تسلی دادن آنها هنگام تغذیه دشوار باشد یا ممکن است بی احساس و کناره گیر به نظر برسند. در برخی موارد تعامل والد-فرزند ممکن است در مشکل تغذیه طفل دخالت داشته باشد. مصرف غذای محدود میتواند ویژگیهای مرتبط را تشدید کند و به مشکلات تغذیه بیشتر کمک نماید. از جمله عوامل مرتبط خلق و خوی طفل یا اختلالات رشدی است که پاسخهای طفل را به تغذیه کاهش میدهد. در صورتی که تغذیه و وزن با تغییر مراقبت کنندگان بهبود یابند از وجود همزمان آسیب روانی والد یا بهره کشی یا غفلت از کودک حکایت دارد.
این اختلال در کودکان شایع تر است، و عواملی همچون اختلالات اضطرابی، اختلال طیف اوتیسم، اختلال وسواس فکری-عملی و اختلال کاستی توجه – بیش فعالی، اضطراب خانوادگی، مادران مبتلا به اختلال خوردن، سابقه بیماری معدی-روده ای و دامنه ای از مشکلات جسمانی مرتبط با تغذیه بااین اختلال ارتباط دارند(سید محمدی،1393).
4-2-2- بی اشتهایی عصبی
بی اشتهایی عصبی سه ویژگی اصلی دارد. محدودیت مصرف انرژی مداوم، ترس شدید از افزایش وزن یا چاق شدن، یا رفتار مداومی که در افزایش وزن اختلال ایجاد می کند؛ و اختلال در وزن یا شکل بدن خودپنداشته. فرد وزن بدنی را حفظ میکند که زیر حداقل سطح عادی برای سن، جنس، مسیر رشد و سلامت جسمانی است. وزن بدن افراد اغلب این ملاک را پس از کاهش وزن قابل ملاحظه برآورده میکند، اما در کودکان و نوجوانان به جای کاهش وزن، ممکن است به صورت متناوب، ناتوانی در رسیدن به افزایش وزن مورد انتظار یا حفظ کردن مسیر رشد عادی وجود داشته باشد یعنی در حالیکه فرد از نظر قد رشد میکند(سید محمدی،1393).
افراد مبتلا به این اختلال معمولا ترس شدیدی از افزایش وزن یا چاق شدن دارند. این ترس شدید معمولا با کاهش وزن برطرف نمیشود. در واقع نگرانی در مورد افزایش وزن حتی وقتی وزن کاهش می یابد ممکن است افزایش یابد. در این افراد تجربه و اهمیت وزن و شکل بدن تحریف شده است. برخی افراد به طور کلی احساس میکنند چاق هستند اما باز هم نگرانند که اندامهای خاصی، مخصوصا شکم، کفلها، رانها خیلی چاق باشند. آنها برای ارزیابی وزن خود از روشهای مختلفی از جمله وزنکشی مکرر، اندازه گیری وسواسی اندامهای بدن و استفاده مداوم از آینه برای وارسی کردن مناطقی که تصور میکنند چاق هستند، استفاده میکنند. عزت نفس افراد مبتلا به بی اشتهایی عصبی به برداشت آنها از شکل و وزن بدنشان بسیار وابسته است. کاهش وزن اغلب به عنوان پیشرفت چشمگیر و علامتی از انضباط شخصی فوق العاده انگاشته میشود، در صورتیکه افزایش وزن به صورت شکست غیر قابل قبول خویشتنداری تصور میشود(سید محمدی،1393).
این اختلال دو نوع فرعی دارد: نوع محدود کننده و نوع پرخوری/ پاکسازی .پرخوری/ پاکسازی بین بیماران مبتلا به بی اشتهایی روانی شایع است و تقریبا در 50 درصد آنها دیده میشود .افراد بی اشتهایی مبتلا به نوع پرخوری/ پاکسازی خصوصیات مشترک زیادی با افراد مبتلا به پراشتهایی روانی بدون بی اشتهایی روانی دارند. بیماران مبتلا به نوع محدودکننده انتخاب غذا را محدود میسازند و حتی المقدور کالری کمتری دریافت کنند و غالبا در ارتباط با غذا و سایر موضوع ها صفات وسواسی- جبری دارند. هر دو نوع افراد با وزن و شکل بدن اشتغال ذهنی دارند و هر دو ممکن است هر روز ساعتها ورزش کنند و عادت های غریب خوردن نشان دهند. هر دو نوع افراد ممکن است از نظر اجتماعی منزوی و علائم اختلالات افسردگی و کاهش علاقه جنسی داشته باشند. بعضی از مبتلایان به بی اشتهایی روانی اقدام به پاکسازی می کنند اما پرخوری ندارند(سادوک و سادوک،2007).
ویژگیهای مرتبطی که تشخیص متخصص بالینی را تایید میکنند: نیمه گرسنگی کشیدن بی اشتهایی عصبی و رفتارهای پاکسازی گهگاهی با آنها همراه هستند که می توانند به بیماریهای جسمانی قابل ملاحظه و بالقوه مهلک منجر شوند. صدمه تغذیهای مرتبط با این اختلال بر اغلب دستگاههای اصلی بدن تاثیر میگذارد و میتواند انواع اختلال را ایجاد کند. اختلالات فیزیولوژیکی، از جمله فقدان قاعدگی، کاهش تراکم معدنی استخوان و نابهنجاریهای نشانههای حیاتی شایع هستند(سید محمدی،1393).
شماری از افراد مبتلا به بی اشتهایی عصبی در صورتی که خیلی کم وزن باشند علایم و نشانههای افسردگی نظیر خلق افسرده، کناره گیری اجتماعی، تحریک پذیری، بی خوابی، و کاهش میل جنسی دارند. ویژگیهای وسواس فکری-عملی مرتبط و نامرتبط با غذا اغلب برجسته هستند. اغلب افراد مبتلا به بی اشتهایی عصبی اشتغال ذهنی به افکار غذا دارند(سید محمدی،1393).
ویژگیهای دیگری که گاهی با بی اشتهایی عصبی ارتباط دارند عبارتند از نگرانیهایی در مورد خوردن در حضور دیگران، احساس بیهودگی، میل شدید به کنترل کردن محیط خویش، تفکر انعطاف ناپذیر، خودانگیختگی اجتماعی محدود و ابراز هیجانی بسیار مهارشده. افرادی که به نوع پرخوری/ پاکسازی مبتلا هستند، در مقایسه با افراد مبتلا به بی اشتهایی عصبی نوع محدود کننده از میزان تکانشگری بالاتری برخوردارند و به احتمال بیشتری الکل و داروهای دیگر را سوءمصرف میکنند. بی اشتهایی عصبی عموما در طول نوجوانی یا اوایل بزرگسالی شروع میشود. این اختلال به ندرت قبل از بلوغ یا بعد از 40سالگی شروع میشود. شروع این اختلال معمولا با رویداد زندگی استرس زا، مانند ترک کردن خانه برای رفتن به دانشگاه ارتباط دارد (سید محمدی،1393).
بررسی رابطه ی بین مکانیزمهای دفاعی، طرحوارههای ناسازگار اولیه و دشواری تنظیم هیجانی با رفتارهای بیمارگونهی خوردن
عوامل خطر و پیش آگهی:
افرادی که دچار اختلالات اضطرابی میشوند یا صفات وسواسی نشان میدهند بیشتر در معرض خطر ابتلا قرار میگیرند. ارتباط با فرهنگها و محیطهایی که در آنها برای لاغری ارزش قائل میشوند، تایید میکند.مشاغل و مشغولیتهایی که لاغری را ترغیب میکنند مانند مانکنی و ورزشکاری ممتاز نیز با خطر بیشتر ارتباط دارند(سید محمدی1393).
علائم و نشانه های جسمی:
شماری از علائم و نشانههای جسمانی بی اشتهایی عصبی ناشی از گرسنگی کشیدن هستند. فقدان قاعدگی عموما وجود دارد، شکایتهایی در مورد یبوست، دل درد، تحمل نکردن سرما، بیحالی و انرژی اضافی وجود داشته باشد. چشمگیرترین یافته در مورد معاینه بدنی لاغری است. عموما فشارخون پایین، کاهش حرارت بدن و کندکاری قلب قابل ملاحظه وجود دارد(سید محمدی،1393). همچنین خطر خود کشی در بی اشتهایی عصبی بالاست به طوری که میزان گزارش شده 12 در 100000 نفر است(سید محمدی،1393).
سبب شناسی:
بی اشتهایی روانی به نظر می رسد واکنشی در مقابل خواستهای نوجوان برای استقلال بیشتر و افزایش عملکرد اجتماعی و جنسی است. بیماران مبتلا به این اختلال، اشتغال ذهنی با خوردن و افزایش وزن را جانشین سایر مسائل طبیعی نوجوانی میکنند. این اشتغال ذهنیها به افکار وسواسی شباهت دارند. بیماران مبتلا به بی اشتهایی روانی نوعا فاقد احساس خود مختاری و خود بودن هستند(سادوک و سادوک، 2003).
بسیاری از این بیماران احساس میکنند جسم آنها به نوعی تحت کنترل پدر و مادرشان است. گرسنگی کشیدن ممکن است تلاشی برای کسب اعتبار به عنوان فردی خاص باشد. تنها از طریق اعمال خود انضباطی غیر عادی است که بیمار بی اشتها احساس خودمختاری و خود بودن میکند(سادوک و سادوک، 2003).
متخصصین روانکاوی معتقدند که این بیماران جوان از نظر روانشناختی نتوانستهاند خود را از مادرانشان جدا کنند. ممکن است بیمار احساس کند که جسم او به تسخیر مادری مزاحم و فاقد هم حسی درآمده است. گرسنگی کشیدن ممکن است ناخودآگاه به معنی متوقف کردن رشد این شیء درونی مزاحم و لذا نابود کردن آن باشد. غالبا یک فرایند همانندسازی با فرافکنی در تعامل بین بیمار و خانواده او در کار است. بسیاری از بیماران بی اشتها احساس میکنند که امیال دهانی آزمندانه و نامقبولند؛ و به این طریق آن را با فرافکنی رد میکنند(سادوک و سادوک، 2003).
5-2-2-پراشتهایی عصبی:
این اختلال سه ویژگی اصلی دارد: دوره های مکرر پرخوری، رفتارهای جبرانی نامناسب مکرر برای پیشگیری از افزایش وزن و ارزیابی خود بی جهت تحت تاثیر وزن و شکل بدن قرار دارد. پرخوری و رفتارهای نامناسب برای اینکه واجد شرایط این تشخیص باشند باید بطور متوسط حداقل یک بار در هفته به مدت سه ماه روی دهند(سید محمدی،1393).
دوره پرخوری به صورت خوردن در مدت زمان مجزا، با مقدار غذایی که قطعا بیشتر از آن است که اغلب افراد در مدت زمان مشابه تحت شرایط مشابه میخورند. وقوع مصرف غذای بیش از حد باید با احساس نداشتن کنترل همراه باشد تا دوره پر خوری محسوب شود. شاخص نداشتن کنترل ناتوانی در خودداری از غذا یا متوقف کردن خوردن پس از شروع آن است. اختلال در کنترل مرتبط با خوردن ممکن است مطلق نباشد؛ برای مثال امکان دارد فرد در هنگامی که با تلفن حرف می زند به پرخوری ادامه دهد اما هنگامی که دوست یا همسرش وارد اتاق می شود خوردن را متوقف کند(سید محمدی،1393).
برخی افراد میگویند که دوره های پرخوری آنها دیگر با احساس نداشتن کنترل مشخص نمیشود بلکه با الگوی کلیتر خوردن کنترل نشده مشخص میشود. در صورتی که افراد بگویند از تلاش برای کنترل کردن خودشان دست کشیده اند، در این صورت باید وجود نداشتن کنترل در نظر گرفته شود. در برخی موارد، پرخوری میتواند برنامه ریزی شده نیز باشد.
نوع غذایی که هنگام پرخوری مصرف میشود در بین افراد و فردی خاص تفاوت دارد. به نظر میرسد که پرخوری بیشتر با نابهنجاری در مقدار غذایی که مصرف میشود مشخص میشود تا با اشتیاق برای غذایی بخصوص. با این حال افراد هنگام پر خوریها گرایش دارند غذاهایی را بخورند که در غیر این صورت از آنها اجتناب میکردند.افراد مبتلا به پرخوری عصبی معمولا از مشکلات خوردن خود خجالت میکشند و سعی میکنند نشانههای خوردن خود را مخفی کنند. پرخوری معمولا تا حد ممکن مخفی صورت میگیرد و معمولا تا زمانی ادامه می یابد که فرد به طور ناراحت کننده یا حتی دردناکی سیر شده است(سید محمدی،1393).
رایج ترین پیشایند پرخوری، عاطفه منفی است. راه اندازهای دیگر عبارتند از: عوامل استرس زای میان فردی، محدودیت غذایی، احساسهای منفی در رابطه با وزن بدن، شکل بدن، و غذا، بی حوصلگی و پرخوری میتواند عواملی را که موجب این دوره شده اند در کوتاه مدت به حداقل رسانده یا تسکین دهد، اما ارزیابی خود و ملالت اغلب پیامدهای درنگیده هستند.
ویژگی اصلی دیگر پرخوری عصبی استفاده مکرر از رفتارهای جبرانی نامناسب برای پیشگیری از افزایش وزن است که جمعاً با عنوان رفتارهای پاکساز یا پاکسازی به آنها اشاره میشود. شماری از افراد مبتلا به پرخوری عصبی از چندین روش برای جبران کردن پرخوری استفاده میکنند. استفراغ رایج ترین رفتار جبرانی نامناسب است. تاثیرات فوری استفراغ، تسکین ناراحتی جسمانی و کاهش ترس از افزایش وزن است. در برخی موارد استفراغ به خودی خود هدف میشود، و افراد پرخوری میکنند تا استفراغ کنند یا بعد از خوردن مقدار کمی غذا استفراغ میکنند. افراد مبتلا به پرخوری عصبی برای استفراغ کردن از روشهای مختلف استفاده میکنند از جمله اینکه از انگشتان یا ابزارهایی برای تحریک کردن بازتاب عق زدن استفاده میکنند. افراد عموماً در استفراغ کردن ماهر میشوند و سرانجام میتوانند به اراده خود استفراغ کنند. به ندرت افراد از شربت یا اپیکا برای استفراغ کردن استفاده میکنند.رفتارهای پاکسازی دیگر سوء مصرف ملین ها و مدرات را شامل میشوند. در موارد نادر، از چند روش جبرانی دیگر نیز ممکن است استفاده شود. افراد مبتلا به پرخوری عصبی ممکن است بعد از دورههای پرخوری، تنقیهها را سوء مصرف کنند، اما این به ندرت تنها روش جبرانی مورد استفاده است. افراد مبتلا به این اختلال ممکن است برای اجتناب از افزایش وزن، هورمون تیروئید مصرف کنند. افراد مبتلا به دیابت و پرخوری عصبی ممکن است مصرف انسولین را حذف کرده یا کاهش دهند تا از این راه سوخت و ساز غذای مصرف شده را هنگام پرخوریها کاهش دهند. افراد مبتلا به پرخوری عصبی ممکن است به مدت یک یا چند روز روزه بگیرند یا بیش از حد ورزش کنند تا از افزایش وزن جلوگیری کنند. ورزش در صورتی بیش از حد محسوب میشود که به طور قابل ملاحظهای در فعالیتهای مهم اختلال ایجاد کند، در مواقع نامناسب یا موقعیتهای نامناسب صورت گیرد، یا فرد با وجود آسیب یا عوارض جسمانی دیگر به ورزش کردن ادامه دهد(سید محمدی،1393).
بررسی رابطه ی بین مکانیزمهای دفاعی، طرحوارههای ناسازگار اولیه و دشواری تنظیم هیجانی با رفتارهای بیمارگونهی خوردن