وبلاگ

توضیح وبلاگ من

موضوع: "بدون موضوع"

بررسی تحریف های شناختی و باورهای غیر منطقی در حوزه روان شناسی از منظر قرآن

جدول شماره ۱ گرفتاری دلایل بیمار روش درمانی ۱- ناخشنودی – از چیزی لذت نمی برم .دلیلی برای شادی نمی بینم . جهت دانلود متن کامل پایان نامه به سایت azarim.ir مراجعه نمایید. کار و فعالیت بی معناست . یادداشت لحظات خوش زندگیمقابله با افکار ضد شادی در نظر گرفتن معنا برای هدف ها . ۲- مبالغه درباره فشارها، گرفتاریها و توقعات به شدت زیر فشار هستم.آن قدر کار دارم که به هیچ کدام از آن ها نمی توانم برسم. تصمیم گیری درباره مساله.الف) کارهایتان را فهرست کنید. ب) اولویت ها را در نظر بگیرید. ج) کارهای انجام شده را در نظر بگیرید. تصویر کردن موفقیتهای گذشته در ذهن.[۱۲۶] ۲-۳٫ شباهتها و تفاوتهای درمان عقلانی-عاطفی-رفتاری الیس و شناخت درمانی بک شباهتهای بسیاری بین این دو نظریه ( عقلانی-هیجانی-عاطفی الیس و شناخت درمانی بک) وجود دارد. بسیاری از فرض های اساسی آن ها شبیه هم دیگر هستند. این دو نظریه به شیوه های مختلفی یک دیگر را کامل می کنند. هر دو نظریه ، اظهار می دارند که در فرایند تفکر افراد، اختلال وجود دارد؛ و این امر باعث عدم انطباق آن با واقعیت بیرونی می شود. حوزه های این باور ها خیلی شبیه به هم هستند. آن ها، همگی بر ارزش گذاردن روی شخص و دیگران و یا بر بد جلوه دادن، تاکید دارند. تفاوت این دو رویکرد، در تاکید آن ها بر رابطه درمانی است.” الیس”، درمان گر را در درجه اول آموزگار می داند و تصور نمی کند رابطه شخصی و صمیمانه با درمان جو ضرورت داشته باشد. شیوه الیس، رهنمودی، چالشی و مستقیم است. درمان گر، مراجع را بدون شرط می پذیرد، اما می کوشد تا نقش حامی والدگونه را ایفا نکند. در مقابل”بک”، تاکید می کند که کیفیت رابطه درمانی، برای کار بست درمان شناختی اهمیت دارد. مشاوره موفقیت آمیز، به خصوصیات خوشایند درمان گر مانند صمیمیت واقعی، همدلی صادقانه، پذیرش بدون قضاوت و توانایی ایجاد اعتماد در درمان جو متکی است.[۱۲۷] ۲-۴٫ نقد و بررسی مبنای فلسفی نظریه “الیس” و “بک” با آموزه های دینی از آن جایی که زیر بنای فکری و فلسفی دو نظریه روان شناس آمریکایی”آلبرت الیس” و “آرون بک” به فلسفه رواقی و به خصوص حوزه اخلاقی این مذهب بر می گردد، لذا این ضرورت احساس می شود که قبل از نقد و بررسی تطبیقی تحریف های شناختی و باورهای غیر منطقی از منظر قرآن، به برخی امور اخلاقی این مذهب اشاره ای داشته باشیم و بعد به فراخور گنجایش، آن را با آموزه های دین اسلام مقایسه کنیم. ۲-۴-۱٫ مبانی نظری امور اخلاقی رواقیون رواقیان را از آن رو رواقی گفته اند که حوزه (درس فلسفه) ایشان در یکی از شهرهای شهر آتن، منعقد می شد.[۱۲۸] مذهب رواقی به علت تاریخ طولانی آن و رخ دادن دگرگونی هایی در نظریات رواقیون، به سه دوره تقسیم شده است: رواقیون قدیم(قرن چهارم قبل از میلاد)، رواقیون متوسطه(قرن دوم و سوم قبل از میلاد) و رواقیون امپراتوری روم(متاخر)تقسیم می شود؛ که این سه حوزه در برخی اصول با هم متفق و در برخی از اصول عقاید رواقی، مختلف القول هستند و هر چه به نهایت این مکتب نزدیک تر می شویم؛ گرایش به تعالیم اخلاقی و تاکید بر جنبه عملی فلسفه بیشتر نمایان می گردد.[۱۲۹] برخی اصولهای نظری مشترک اخلاق این فلسفه عبارت است از این که: انسان، عالم صغیر است و جسم و روح او پاره ای از عالم کبیر می باشد؛ و لذا انسان به ناچار باید از قوانین طبیعت پیروی کند(شعار مشهور رواقی، زندگی بر وفق طبیعت است و معتقد هستند که هر چیزی بالضروره مطیع قانون طبیعت است) و چون در عالم کبیر، طبیعت محکوم به عقل کل[۱۳۰] است که داخل وجود اوست؛ انسان هم باید عقل را حاکم بر اعمال خود بداند. پس عمل نیک و فضلیت آن است که با عقل سازگار باشد؛ [۱۳۱] بنابراین، انسان باید نفسانیات را که از حکم عقل منحرف می شوند از خود دور کند و سکون خاطر را رها ننموده و تاخیر به خود راه ندهد. اگر چنین کرد و نفس را مغلوب عقل نمود، فاعل مختار خواهد بود(بنا بر نظر رواقیان، هیچ فعلی فی نفسه شر و مستوجب توبیخ نیست؛ آنچه فعل را شر می سازد، قصد و نیت، یعنی وضع اخلاقی فاعلی است که فعل از او سرمی زند). لذا آنان معتقد هستند که امور خارجی در آزادی و اختیار و خوشی و سعادت انسان تاثیری ندارد و خوشی، امری درونی است یعنی به خرسندی خاطر است و هر چه خود را از علائق بیشتر رهایی دهد، وارسته تر خواهد بود؛ و اهتمام در وارستگی و آزادی چنان برای انسان واجب است که جهت استخلاص از قیود و ناملایمات به خودکشی هم اگر محتاج شود، باک نیست. رواقیان، جز به پیروی طبیعت(رواقیون، علم و ادراکات را مستقیما ناشی از حس و حواس ظاهری می دانستند،) یا عقل هیچ امر دیگری را قابل اعتنا و اندیشه نمی دانستند[۱۳۲] و بر آن بودند که باید به عقل اکتفا کرد، عقل را جانشین هر امر دیگری ساخت، ماسوای آن را بیرون راند و فضیلت را تنها در عقل دانست. اپیکتتوس[۱۳۳]( در حدود ۵۰-۱۳۸ میلادی ) ، فیلسوف حوزه رواقی متاخر، بر این عقیده بود که ماهیت خیر و شر (امور) در طرز تلقی اراده قرار دارد و اراده است که در اختیار آدمی قرار می گیرد، زیرا اراده می تواند بر خود تسلط یابد، اما هیچ چیز دیگری نمی تواند بر آن مسلط شود. احساس اختیار در آیین اپیکتتوس، با ذوق دینی مقارن بود؛ یعنی انسان را به سبب ارتباط خاص او با خدا مختار می شمرد. می گفت انسان بدان سبب مختار است که از جمله اجزاء اصلی طبیعت که سائر اجزاء جملگی برای آن ها پدید آمده است، به شمار می آید و چون جزء اصلی است مانند اجزاء دیگر تنها به منزله یکی از آثار صنع خدا نیست، بلکه قطعه ای از خداست و از همین رو نخواسته که انسان را تابع خود نگه دارد، بلکه او را به او واگذاشته است. بنابراین،سعادت نیز از نظر اپیکتتوس، وابسته است به اراده فرد، اندیشه های فرد درباره اشیاء و استفاده هایی که فرد از اندیشه های خود می کند.[۱۳۴] نقد و بررسی کلی اصول اخلاقی مکتب رواقیون با آموزه های دین اسلام، از حوزه این پایان نامه خارج است و پایان نامه دیگری را می طلبد. اما آن چه بیشتر از همه در این مکتب جلوه نمایی می کند، عقل و اراده است که بنا بر گفته آنان به تنهایی می تواند سعادت فرد را فراهم آورد. بنابراین، به فراخور گنجایش، اشاره ای مختصر به دو مبحث(عقل و اراده) در آموزه های دین اسلام می شود: ۲-۴-۲٫ جایگاه عقل و اراده در آموزه های دین اسلام در فرهنگ قرآن، عقل به منزله چشم دیگری است که مایه بصیرت نفس، نسبت به حقایق برتر است؛ اما در فرهنگ اهل طبیعت، عقل به منزله عینک و یا سمعک برای چشم و گوش مادی است؛ یعنی عقل هرگز حقیقت جدیدی را ادراک نمی کند، بلکه همان ابزار مادی، تنها واسطه و وسیله ای برای ادراک بهتر امور مادی است بدون آن که حقیقتی، افزون بر آن چه از طریق حس تحصیل شده، کشف کند. قرآن کریم در موارد گوناگون، مجادلات مدعیان اصالت ماده را با انبیاء بازگو کرده و روش و شیوه اندیشه و شناخت آنان را که روش و شناختی حسی است، مشخص می سازد. در سوره مبارکه “جاثیه” نیز به نقل از کسانی که معتقد هستند جز زندگی دنیوی چیزی نیست و جز روزگار، مبدا فاعلی دیگری آن ها را نمی میراند، آمده است: “وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ ما کانَ حُجَّتَهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ”(سوره جاثیه،آیه۲۵)؛ و هنگامى که آیات روشن ما بر آنها خوانده مى‏شود، دلیلى در برابر آن ندارند جز اینکه مى‏گویند: «اگر راست مى‏گویید پدران ما را (زنده کنید) و بیاورید (تا گواهى دهند). یعنی کفار توجه نداشتند که زندگی مردگان آن ها که مورد ادعای پیامبران است، مربوط به آخرت یعنی نشئه ای که قابل احساس مادی نیست، خواهد بود. لذا قرآن کریم، درباره شناخت و علم این گروه می فرماید: “یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَهِ هُمْ غافِلُونَ”(سوره روم، آیه ۷)؛ آنها فقط ظاهرى از زندگى دنیا را مى‏دانند، و از آخرت (و پایان کار) غافلند! لذا، کفار تنها به حس و روش حسی در شناخت قایل هستند و عقل را چیزی جز وسیله ادراک بهتر حواس نمی دانند. در سوره مبارکه “نجم” نیز ضمن فرمان اعراض از این گروه به اندکی و خردی علم و محدوده دانش آنها اشاره نموده و می فرماید: ” فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِکْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاهَ الدُّنْیا(۲۹) ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ ….”(۳۰)‏( سوره نجم ، آیات ۳۰-۲۹)؛ حال که چنین است از کسى که از یاد ما روى مى‏گرداند و جز زندگى مادى دنیا را نمى‏طلبد، اعراض کن! این آخرین حدّ آگاهى آنهاست. و در واقع، این افراد به دلیل محدودیت در دانش است که وقتی کلام از قیامت به میان می آید، خواهان مشاهده حسی آن هستند و وقتی سخن از پروردگار می رود، طالب دیدار مادی او می شوند[۱۳۵] و هنگامی که کلامی از وحی و نبوت مطرح می شود، به دنبال احساس ظاهری ملائکه یا دریافت اوراق وحی توسط همگان[۱۳۶] و لااقل اشراف طایف و مکه[۱۳۷] هستند.[۱۳۸] در بعد معرفت شناختی دین، سوالی که مطرح می شود این است که آیا عقل می تواند میزان دین و معیار سنجش محتوای دین از عقاید و اخلاق تا احکام و قوانین حقوقی و فقهی باشد و به عبارت دیگر، آیا عقل داور و معیار نهایی برای قبول و نکول آن ها است؟ آیت الله جوادی آملی در پاسخ به این سوال می فرمایند: “عقل در عالم تشریع و احکام الهی و دینی از خود مطلبی برای ارائه ندارد، بلکه فقط می تواند منبعی برای ادراک احکام الهی باشد. تشخیص حسن و قبح توسط عقل و بیان آن در قالب باید و نباید همانند اوامر ارشادی طبیب است؛ در حقیقت همه گزاره های انشایی طبیب به گزاره های اخباری باز می گردد. طبیب نمی تواند دستور مولوی دهد که اگر بیمار تخطی کرد او را مجازات و عقاب کند، او با ارشاد خود در واقع فقط می تواند در مبادی تحریک بیمار اثر گذارد و او را به خوردن دارو یا تداوم مسیر بهبودی ترغیب و تحریص کند. عقل آدمی نیز درباره افعال اختیاری انسان چنین وضعیتی را دارد و با ادراک حسن و قبح افعال و بیان آن در قالب بایدها و نبایدها، سهم ارشادی خود را ایفا می کند. عقل چون ظاهر الفاظ کتاب و سنت، کشاف و پرده بردار از احکام الهی است و همچنان که ظاهر قرآن و روایت فاقد مولویت هستند و عقوبت و پاداش ندارند، بلکه بیانگر پاداش خدا و کیفر الهی هستند، عقل نیز نسبت به قوانین فردی و اجتماعی فاقد چنین شانی است. عقل، احکام ارشادی دارد و حکم ارشادی تابع مرشدُ الیه است. ارشادی بودن امر و نهی عقلی به معنا آزادی عمل فرد و اینکه وی در فعل و ترک آزاد و رهاست، نیست؛ اگر مرشدُ الیه امر یا نهی الزامی باشد، مکلف ملزم به انجام دادن یا ترک آن است. این الزام از ناحیه حکم ارشادی عقل نیامده، بلکه عقل تنها وجود آن را کشف می کند و از آن خبر می دهد. هرچند در قالب انشای باید و نباید باشد. لذا همه گزاره های ارشادی و انشایی عقل مانند گزاره های انشایی طبیب به گزاره های اخباری بر می گردد. عقل مانند طبیب اهل درایت و معرفت است نه اهل ولایت و حکومت. پس عقل مصدر صدور هیچ قانون و حکمی کلی نیست و نمی تواند در قلمرو احکام و قوانین دینی سهمی داشته باشد و در حریم هستی شناختی دین موثر باشد. آن که حکم خدا را می فهمد و ادراک می کند، عقل نظری است که شان حکم کردن ندارد و آن که در حوزه شخصی حکم می کند و می تواند ولایت و آمریت فردی داشته باشد عقل عملی[۱۳۹] است که در حریم خود شخص این کار از او برمی آید و ربطی به دیگر انسان ها نداشته، چنان که ارتباطی به حریم دین ندارد. مرز این دو عقل باید به خوبی مشخص شود. عالم بی عمل کسی است که عقل نظری او به خوبی کار می کند؛ اما عقل عملی وی از امارت افتاده است و هوای نفس غالب است و عقل عملی او تحت اسارت هوای نفس به سر می برد. بنابراین، در حوزه شخصی افراد، یا عقل عملی حاکم است یا هوای نفس. امیر مومنان علی (علیه سلام ) می فرمایند: “کم مِن عقلٍ اسیر تحتَ هوی امیر”؛ [۱۴۰] یعنی چه بسا عقل که اسیر و زیر دست هوی و هوس است. طبق این روایت نورانی، اگر هوای نفس، امارت و حاکمیت بر وجود فردی را برعهده گرفت؛ عقل عملی وی به اسارت هوا درآید. قرآن کریم می فرماید: تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی « اَفَرَاَیتَ مَنِ اَتَّخَذَ اِلهَه هَواه…» (سوره جاثیه، آیه ۲۳)؛ آیا دیدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خویش قرار داده است. چنان که عقل، اگر برمسند حکومت نشست، هوا را رام، و هوس را اسیر و نفس مسوله و اماره را عزل خواهد کرد و شخص را بسوی رستگاری و طاعت الهی رهبری می کند؛ چنان که در روایتی آمده است: «العقل….ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان»؛[۱۴۱] عقل وسیله ای است که با آن پروردگار عبادت می شود و بهشت با آن به دست می آید.”[۱۴۲] بنابراین، خداوند متعال به واسطه پیامبران و تعالیم آن ها، عقل و اندیشه انسان را در مسیر کمال سوق میدهد و طریقه درست تعقل را به او می نمایاند. امام موسی کاظم(ع) در روایتی به هشام بن حکم می فرمایند: “ای هشام! همانا خدای متعال به واسطه عقل حجت را برمردم تمام کرده و پیامبران را به وسیله بیان یاری نموده و به سبب برهان ها به ربوبیت خویش دلالتشان نمود…..ای هشام! لقمان به پسرش گفت: پسر عزیزم! دنیا دریای ژرفی است که خلقی بسیار در آن غرق شدند. باید کشتنی تو در این دریا تقوای الهی و آکنده آن، ایمان و بادبانش، توکل و ناخدایش، عقل و رهبرش، دانش و لنگرش، شکیبایی باشد….. ای هشام! خدا پیامبران و رسولانش را به سوی بندگانش نفرستاد مگر برای آن که از خدا خردمند شوند، پس هر که نیکوتر پذیرد، معرفتش بهتر است و آن که به فرمان خدا داناتر است عقلش نیکوتر است و کسی که عقلش کامل تر باشد، مقامش در دنیا و آخرت بالاتر است.”[۱۴۳] یکی دیگر از ممیزات انسان، اراده می باشد؛ زیرا انسان دارای یک سلسله اعمال ارادی و یک سلسله اعمال انعکاسی و فاقد اراده است که به مدد الهام غریزی روی می دهد، در حالی که تمام اعمال حیوان از نوع اعمال انعکاسی است، چون حیوان فاقد اراده بازدارنده و کنترل کننده است، لذا نمی تواند بیندیشد واز میان انواع رفتار، رفتار ویژه ای را انتخاب کند. اراده از نظر لغت به معنی شوق و کشش و گرایش نفس بسوی انجام عمل می باشد؛ البته در صورتی که نفس را به عمل و رفتار وادارد. فلاسفه اسلامی، اراده را “تمایل عقلی” می نامند.[۱۴۴] اراده از نظر غزالی دارای اهمیت زیادی است؛ او معتقد است انسانیت انسان به آن است که می تواند سائقه ها و تمایلات درونی خود را ضبط و تعدیل و تنظیم کند. لذا اراده و انتخاب اختیار، شرط مسئولیت و محور شخصیت انسان است و عمل بدون اراده، فاقد هر گونه اعتبار و ارزش است. زیرا اراده، روح و اساس عمل رفتار انسان می باشد. بر این اساس که اعمال ارادی، شخصیت انسان را به رنگ خود در می آورد، غزالی میان سه نوع اعمال فرق و امتیاز می گذارد: ۱- نوعی از اعمال ارادی که دارای رنگ تهور و بی بند باری و عدم ضبط و کنترل و سیطره انگیزش و انعکاسات غریزی است.( نفس اماره ) ۲- نوعی از اعمال که آمیخته با ضبط و کنترل و تعدیل و حکومت اراده ای است که با ایده های عالی در ارتباط است.( نفس مطمئنه) ۳-نوع دیگری از اراده است که از نظر تصمیم گیری، با تردید توام است و رنگ خاصی به شخصیت آدمی نمی دهد، و در نتیجه نمی توانیم داوری صریح و مستقیمی درباره انعکاسات ارادی او ارئه کنیم.( نفس لوامه ) غزالی از موضوع مجاهدت نفس برای تربیت اراده استفاده می کند و معتقد است که تربیت اراده از طریق تکرار تمایل به رفتار نیکو و نیز تکرار مجاهدت و مبارزه با رفتار مذموم و نکوهیده صورت می گیرد. [۱۴۵] بنابراین، از دیدگاه اسلام، عدم اجبار مردم بر ایمان، یک اصل ثابت می باشد؛ و لذا ایمان به خدا و مبانى اسلام، هیچگونه جنبه تحمیلى نمى‏تواند داشته باشد، بلکه از طریق منطق و استدلال و نفوذ در فکر و روح افراد باید پیشروى کند؛ زیرا ایمان اجبارى ارزشى ندارد، مهم این است که مردم حقایق را درک کنند و با اراده و اختیار خویش آن را بپذیرند.[۱۴۶] قرآن کریم بارها در آیات مختلف روى این حقیقت تاکید کرده است.[۱۴۷] لذا خوشبختی و بدبختی انسان نتیجه عملکرد خود اوست؛ و اوست که بار مسئولیت زندگی را به دوش می کشد و به عنوان موجود آزاد و آگاه وارد میدان عمل می شود، و همین عمل اوست که سعادت دنیا و آخرت او را رقم می زند.[۱۴۸]. قرآن کریم در این باره می فرماید: “قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّئهَا(۹)وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّئهَا”(سوره شمس، آیات ۹-۸)؛ که هر کس نفس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار شده (۹) و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است. این که رواقیون، اهتمام در وارستگی و آزادی را چنان برای انسان واجب می دانند که بیان می کنند جهت استخلاص از قیود و ناملایمات (فرد با اراده خود) به خودکشی هم اگر محتاج شود، باکی نیست، این نیز با آموزه های دین اسلام سازگار نیست؛ زیرا یکی از معجزات دین اسلام همین است که می تواند به عنوان یک نظام سیاسی برای تمام مردم جهان، یک زندگی عقلانی دنیوی همراه با یک معنویت زندگی ساز، ارائه دهد. در سخنانی از حضرت علی (ع) است که راز تحقیر دنیا را در عین اهمیت آن توضیح می دهد: علی (ع) وقتی سخنان فردی را شنید که دنیا را توبیخ می کند، فرمود: (ای سرزنش کننده دنیا)، آیا تو گول عوامل فریبنده دنیا را خورده ای و فریفته پدیده های باطلش شدی، یا دنیا درباره تو ؟….. دنیا جایگاهی است راستین، برای کسی که با واقعیت آن درست رویاروی شود و خانه عافیت و گوارایی است، برای کسی که آن را شناخت(یا معرفت از آن حاصل نمود.) این خانه بی نیازی است، برای کسی که از آن توشه برداشت و جایگاه پند گیری است برای کسی که از آن نصیحت پذیرفت. این دنیا مسجد دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان الهی و جایگاه نزول وحی خداوند و تجارتگاه اولیاء الله است.(انسان های خردمند و عارف)، رحمت خداوندی را در این دنیا اندوختند و بهشت را از آن سود بردند، پس کیست که این دنیا را توبیخ کند، در حالی که جدایی از وی را اعلان نموده و به مفارقت او، ندا در داده….. لذا مردانی در هنگام پشیمانی(به هنگام قیامت)، این دنیا را مذمت کردند و مردانی دیگر، روز قیامت آن را سپاس گفتند؛ دنیا به آنان تذکر داد،آانان نیز پذیرفتند؛ و سخن گفت، آنان تصدیقش کردند و پند داد، آنان قبول نمودند. [۱۴۹] نتیجه بحث: همان طور که گفته شد، زیر بنای فکری و فلسفی دو نظریه روان شناس آمریکایی”آلبرت الیس” و “آرون بک” به فلسفه رواقی و به خصوص، حوزه اخلاقی این مذهب بر می گردد، بنابراین، پس از نقد و بررسی “عقل و اراده” در مبانی نظری اصول اخلاقی مکتب رواقیون با آموزه های دین مبین اسلام، مشخص می شود که زیر مبنای فکری و فلسفی این دو روان شناس آمریکایی، با آموزه های دین مبین اسلام منطبق نیست. فصل سوم: بررسی تطبیقی باورهای غیر عقلانی و تحریفهای شناختی در حوزه روان شناسی از منظر قرآن اساساً یادگیری، عملی است که در جریان آن، افکار، گرایش ها، عادت ها و رفتارهای انسان تعدیل می شود و تغییر می یابد. کار روان درمانی در اصل، تصحیح یادگیری های نادرست گذشته است که بیمار در جریان آن با افکاری اشتباه یا اوهامی درباره خود و دیگران و زندگی و مشکلات اضطراب انگیزی مواجه بوده است. قرآن نیز به منظور تغییر افکار و گرایش ها و رفتارهای مردم و هدایت آن ها به صلاح و خیر، و نجات از گمراهی و جهل و ایجاد افکاری تازه درباره ماهیت و رسالت انسان و ارزش های اخلاقی و الگوهای والای زندگی، نازل شد.[۱۵۰] این فصل که مهمترین بخش این پایان نامه می باشد، به نقد و بررسی باور های غیر عقلانی و تحریف های شناختی از منظر قرآن پرداخته می شود. اما با توجه به این که باورها و بینش های افراد، بنا بر اهداف آنان در زندگی متفاوت می باشد، لذا قبل از ورود به بحث تطبیق و بررسی، لازم است به سه طیف شخصیت در قرآن اشاره ای داشته باشیم: قرآن کریم، مردم را بر اساس عقیده به سه نوع تقسیم کرده است: مومنان،کافران و منافقان. و برای هر یک از این شخصیتهای سه گانه، خصوصیات و علایم ویژه ای ذکر می کند که به واسطه آن از دو نوع دیگر متمایز می شود؛ یکی از این خصوصیات و علایم ویژه، خصوصیات عقلانی و شناختی این سه طیف شخصیت است که به آن اشاره می شود: الف: خصوصیات عقلانی– شناختی شخصیت مومنان؛ تفکر در هستی و آفرینش خداوند، طلب شناخت و دانش، عدم پیروی از گمان، جستجوی حقیقت و آزادی فکر و عقیده است. ب: خصوصیات عقلانی – شناختی شخصیت کافران؛ جمود فکری و ناتوانی در ادراک و تعقل، تقلید کورکورانه از عقاید و سنتهای پدران و فریب دادن خود. ج: خصوصیات عقلانی- شناختی شخصیت منافقان؛ تردید در انتخاب ایمان و کفر و ناتوانی در اتخاذ موضعی روشن و صریح در برابر توحید. این خصیصه که منبعث از ترسو بودن و عدم اعتماد به نفس منافق می باشد، به خاطر این است که او هم از مومنان و هم از مشرکان، می ترسد. بنابراین موضعی بینابین اتخاذ می کند و نمی تواند حکمی آشکار و صریح نسبت به گروهی که واقعاً به آن گرایش دارد، صادر کند. اتخاذ چنین موضعی، منافق را به دروغ، ریا، فریب کاری و پنهان کردن احساس واقعی خود که همان نفرت، کینه و حسد نسبت به مسلمانان است، وامی دارد و این عمل به نوبه خود باعث می شود که او به طور پنهانی و با بهره گرفتن از سلاح شایعه پراکنی، علیه مسلمانان فتنه انگیزی کند. و از آن جایی که شخصیت منافق در ژرفای نفس خود، احساس ناتوانی می کند، از این رو، سعی دارد با توجیه کارهایش و دلیل تراشی، از خود دفاع کند. [۱۵۱] ۳-۱٫ تطبیق و بررسی باورهای غیر عقلانی در حوزه روان شناسی از منظر قرآن در این بخش بعد از تبیین باور های غیر عقلانی در روان شناسی، به نقد و بررسی آن از منظر قرآن پرداخته شده است. ۳-۱-۱٫ باور غیر عقلانی شماره یک اعتقاد فرد مبنی بر این که ضرورت دارد و باید مورد تایید و محبوبیت دیگران واقع شود.[۱۵۲] “الیس”، معتقد است فردی که به دنبال چنین خواسته ای(جلب تایید دیگران) باشد، در خود احساس بی ارزشی و بیشتر ناامن و مضطرب و ناقض نفس خویش خواهد بود.[۱۵۳] ۳-۱-۱-۱٫تبیین این باور در روان شناسی نیاز به وابستگی اجتماعی در راس نیازهای انسانی به حساب می آید؛ و نیاز تقدیر اجتماعی[۱۵۴]، از نظر روان شناسان با دو عنصر همراه است که آن دو عبارتند از نیاز به محبت و نیاز به قدر شناسی. مراد از نیاز به محبت این است که فرد نیاز دارد تا دیگران او را دوست بدارند و او را به عنوان انسان بشناسند و موجودیت و شخصیت وی را محترم بشمارند؛ نه این که مورد نفرت و اکراه و بی توجهی دیگران واقع شود. اما مراد از قدر شناسی این است که فرد دریابد دیگران برای اعمال و کرداری که او انجام می دهد، ارزش قائل هستند و نوعی سپاسگزاری معنوی برای اعمالش انجام می دهند؛ مانند اعطای شهرت، متناسب با میزان کاری که انجام داده است. روان شناسان، به واسطه وجود واقعیت کار یا عمل و احساس رضایت ناشی از آن، حس تایید اجتماع را به هنجار تلقی می کنند و در مقابل، مغالطه در واقعیت و بزرگ جلوه دادن آن را، نامشروع و غیر مجاز می دانند.[۱۵۵] ۳-۱-۱-۲٫ نقد و بررسی تطبیقی محبت، در اسلام، به عنوان کارآمدی ترین وسیله تقرب، و قاعده ای استوار که ستون های اسلام بر آن بنا نهاده شده است، از مقامات بلند اهل ایمان، قلمداد شده است.[۱۵۶] لذا شارع اسلام بر آن تاکید کرده است و عقیده دارد که از صفات مومن است که: “ان یالف و یولف”.[۱۵۷]یعنی{مومن}، انس و علاقه می ورزد و خود نیز مورد انس و علاقه واقع می شود. یعنی دیگران را دوست داشته و دیگران نیز او را دوست می دارند و محبت ورزیدن و محبوب بودن به عنوان معیار سلامتی فرد وضع شده است؛ نیاز به جلب محبت در اسلام، در ارتباط با محبتی است که متوجه خداست.[۱۵۸] پیامبراسلام حضرت محمد(ص) در روایتی می فرمایند:”ود المومن للمومن فی الله من اعظم شعب الایمان”[۱۵۹] ؛یکی از بزرگترین ابعاد ایمان این است که مومنی، مومن دیگر را برای خداوند دوست بدارد. و در روایت دیگری از پیامبر(ص) درباره محبوب بودن فرد آمده است: “هر گاه خداوند، بنده ای از امت مرا دوست بدارد، محبت او را در دل بندگان برگزیده، ارواح فرشتگان و ساکنان عرش خود قرار می دهد تا او را دوست بدارند. چنین کسی دوست حقیقی خداست. خوشا به حال او، خوشا به حال او و او در روز قیامت، حق شفاعت دارد.[۱۶۰] بنابراین، وقتی انسان محبوب خداوند قرار گرفت، محبوب سایر موجودات نیز قرار می گیرد؛ قرآن کریم در این باره می فرماید: “إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا”(سوره مریم، آیه ۹۶)؛ مسلّماً کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده ‏اند، خداوند رحمان محبّتى براى آنان در دلها قرار مى‏دهد. و لذا در فرازی از “زیارت امین الله”می خوانیم:”اللهم اجعلنی محبوبه فی ارضک و سمائک”[۱۶۱] یعنی خداوندا! مرا در زمین و آسمانت محبوب بگردان. آیه الله مکارم درباره جاذبه ایمان و عمل صالح می فرمایند: “ایمان و عمل صالح” جاذبه و کشش فوق- العاده‏اى دارد؛ اعتقاد به یگانگى خدا و دعوت پیامبران که بازتابش در روح و فکر و گفتار و کردار انسان به صورت اخلاق عالیه انسانى، تقوا و پاکى و درستى و امانت و شجاعت و ایثار و گذشت، تجلى کند، همچون نیروهاى عظیم مغناطیس، کشیده و رباینده است.”[۱۶۲] اما محبت، گاهی به کژ راه افراط و زمانی به بی راه تفریط می رود. چنان که حضرت علی(ع) می فرماید:”سیهلک فی صنفان: محب مفرط یذهب به الحب الی غیر الحق و مبغض مفرط یذهب به الحب الی غیر الحق…” ؛ به زودی دو طایفه درباره من هلاک خواهند شد: یکی دوستی که در دوستی، افراط کند به طوری که محبت بی اندازه او را به راه باطل بکشد و دیگر دشمنی که از حد، تجاوز کرده و دشمنی بی اندازه او را به غیر حق وادارد. [۱۶۳] در قرآن کریم، آیات بسیاری اشاره به عدم تایید و جلب رضایت همه افراد دارد،که ما آن را به دو بخش تقسیم نموده ایم؛ در بخش اول به دیدگاه شناختی[۱۶۴]-رفتاری قرآن نسبت به شخصیت مومنان و پاداش های آنان و در بخش دوم به دیدگاه شناختی-رفتاری قرآن نسبت به شخصیت منافقان و عذاب های آنان، پرداخته شده است. ۳-۱-۱-۲-۱٫ دیدگاه شناختی-رفتاری قرآن نسبت به شخصیت مومنان الف: دیدگاه شناختی قرآن نسبت به شخصیت مومنان؛ عدم امکان جلب رضایت همه افراد پیامبر اعظم اسلام (صلى اللّه علیه و آله) بقدرى براى اسلام آوردن یهود و نصارا و کفار، فعالیت و تبلیغ رسالت می نمود تا شاید به هر وسیله‏اى بشود رضایت آنان را حاصل و آنان را بدین مقدس اسلام مشرف نماید. و لذا خداوند سبحان به پیامبر(ص) می فرماید: “وَ لَنْ تَرْضى‏ عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصارى‏ حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ ….”(سوره بقره ،آیه ۱۲۰)؛هرگز یهود و نصارى از تو راضى نخواهند شد، (تا به طور کامل، تسلیم خواسته‏هاى آنها شوى، و) از آیین (تحریف یافته) آنان، پیروى کنى. در شان نزول آیه از ابن عباس چنین نقل شده که یهود مدینه و نصاراى نجران انتظار داشتند که پیامبر اسلام ص همواره در قبله با آنها موافقت کند، هنگامى که خداوند قبله مسلمانان را از بیت المقدس به سوى کعبه گردانید آنها از پیامبر ص مایوس شدند (و شاید در این میان بعضى از طوائف مسلمان ایراد مى‏کردند که نباید کارى کرد که باعث رنجش یهود و نصارى گردد)،آیه فوق نازل شد و به پیامبر اعلام کرد که این گروه از یهود و نصارى نه با هماهنگى در قبله و نه با چیز دیگر از تو راضى نخواهند شد، جز اینکه آئین آنها را دربست بپذیرى. بعضى دیگر نقل کرده‏اند که پیامبر ص اصرار فراوان داشت که این دو گروه را راضى کند، شاید اسلام را پذیرا گردند، آیه فوق نازل شد و به پیامبر ص اعلام کرد که این فکر را از سر بدر کن چرا که آنها به هیچ قیمت راضى نخواهند شد جز به پیروى از آئین آنها.[۱۶۵] بنا بر تصریح قرآن بر عدم علم و آگاهی بیشتر افراد،[۱۶۶] خداوند در آیاتی بیان می فرماید که علم واقعی نزد خداست؛[۱۶۷] و ایمان واقعی در رضایت خدا و رسولش می باشد.[۱۶۸] خداوند متعال، در اولین آیه سوره تحریم، به پیامبرش دستور می دهد که به رضایت الهی راضی باشد و خود را به خاطر رضایت دیگران، به رنج و عذاب گرفتار نکند: “یا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ تَبْتَغی‏ مَرْضاتَ أَزْواجِکَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ “(سوره تحریم، آیه ۱)؛ اى پیامبر، چرا چیزى را که خدا بر تو حلال کرده است، به خاطر خشنودساختن زنانت بر خود حرام مى‏کنى؟ و خدا آمرزنده و مهربان است.[۱۶۹] اصولا شخصیت یک انسان سالم، شخصیتی واحد، و خط فکرى او خط واحدى است؛ در تنهایى و اجتماع، در ظاهر و باطن، در درون و برون، در فکر و عمل، همه باید یکى باشد، هر گونه نفاق و دوگانگى در وجود انسان امرى تحمیلى است و بر خلاف اقتضاى طبیعت اوست و لذا خداوند براى هیچکس دو قلب در درون وجودش قرار نداده است: “ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی‏ جَوْفِه….”(سوره احزاب، آیه ۴)؛ خداوند براى هیچ کس دو دل در درونش نیافریده است. در حدیثى از امیر مؤمنان على ع در تفسیر این آیه مى‏خوانیم که می فرمایند: “لا یجتمع حبنا و حب عدونا فى جوف انسان، ان اللَّه لم یجعل لرجل قلبین فى جوفه، فیحب بهذا و یبغض بهذا فاما محبنا فیخلص الحب لنا کما یخلص الذهب بالنار لا کدر فیه فمن اراد ان یعلم فلیمتحن قلبه فان شارک فى حبنا حب عدونا فلیس منا و لسنا منه”؛دوستى ما و دوستى دشمن ما در یک قلب نمى‏گنجد؛ چرا که خدا براى یک انسان دو قلب قرار نداده است که با یکى دوست بدارد و با دیگرى دشمن، دوستان ما در دوستى ما خالصند همانگونه که طلا در کوره خالص مى‏شود هر کس مى‏خواهد این حقیقت را بداند، قلب خود را آزمایش کند اگر چیزى از محبت دشمنان ما در قلبش با محبت ما آمیخته است از ما نیست و ما هم از او نیستیم.”[۱۷۰] ب: دیدگاه رفتاری قرآن نسبت به شخصیت مومنان؛ عزت مندی مومنان و عدم نیاز آنان در رفتارشان به جلب رضایت و تایید همه افراد خداوند در قرآن، عزت را از آن خود و برای رسول و مومناش معرفی می نماید: “….وَ لِلَّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ ….”(سوره منافقون،آیه۸)؛ عزت از آنِ خدا و پیامبرش و مؤمنان است. گرچه در فارسى روزمره” عزت” به معنى احترام و آبرو یا گرانبها بودن است، ولى در لغت عرب چنین نیست، بلکه عزت به معنى قدرت شکست ناپذیر است.[۱۷۱] “عزت” به گفته” راغب” در” مفردات” در اصل آن حالتى است که انسان را مقاوم و شکست ناپذیر مى‏سازد، به زمینهاى صلب و محکم نیز به همین جهت عزاز (بر وزن اساس) مى‏گویند.[۱۷۲] از آنجا که تنها ذات پاک اوست که شکست ناپذیر است، لذا تمام عزت از آن اوست، و هر کس عزتى کسب مى‏کند از برکت دریاى بى‏انتهاى اوست. بنابراین، عزت اهل ایمان در اثر اعتقاد قلبى و رابطه محکم با پروردگار و پیروى و استناد برسول صلّى اللّه علیه و آله است.[۱۷۳] در روایات اسلامى روى این مساله تاکید شده است که مؤمن نباید وسائل ذلت خود را فراهم سازد، خدا خواسته او عزیز باشد او هم براى حفظ این عزت باید بکوشد. در حدیثى از امام صادق ع در تفسیر همین آیه (وَ لِلَّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ) مى‏خوانیم: «إن الله عز وجل فوض إلى المؤمن أموره کلها، و لم یفوض إلیه أن یکون ذلیلا، أما تسمع قول الله عز و جل یقول: وَ لِلَّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ، فلمؤمن یکون عزیزا و لا یکون ذلیلا”. ثم قال: «إن المؤمن أعز من الجبل، أن الجبل یستقل منه بالمعاول، و المؤمن لا یستقل من دینه شی‏ء»[۱۷۴] ترجمه: خداوند تبارک و تعالى همه کارهاى مؤمن را به خودش واگذار کرده جز اینکه به او اجازه نداده است که خود را ذلیل و خوار کند؛ آیا در اینجا قول خدا را ندانسته‏اى که فرماید:” لِلَّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ “مؤمنین باید عزیز باشد و ذلیل نباشد. سپس فرمود:” مؤمن عزیز است و ذلیل نخواهد بود مؤمن از کوه محکمتر و پر صلابت‏تر است چرا که کوه را با کلنگها ممکن است سوراخ کرد ولى چیزى از دین مؤمن هرگز کنده نمى‏شود”. خداوند متعال براى کسانى که عشق او را بر همه چیز مقدم می شمرند و هر علاقه‏اى را تحت الشعاع علاقه به او قرار دهند، دوستان او را دوست دارند و دشمنان او را دشمن می دانند، پاداش هایی قرار داده است: “لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الْإیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُون”(سوره مجادله،آیه ۲۲) ترجمه: هیچ قومى را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمى‏یابى که با دشمنان خدا و رسولش دوستى کنند، هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند آنان کسانى هستند که خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشته و با روحى از ناحیه خودش آنها را تقویت فرموده، و آنها را در باغهایى از بهشت وارد مى‏کند که نهرها از زیر (درختانش) جارى است، جاودانه در آن مى‏مانند خدا از آنها خشنود است، و آنان نیز از خدا خشنودند آنها «حزب اللَّه» اند بدانید «حزب اللَّه» پیروزان و رستگارانند. آیه الله مکارم در تفسیر آیه می فرمایند: “خداوند براى کسانى که عشق او را بر همه چیز مقدم شمرند و هر علاقه‏اى را تحت الشعاع علاقه به او قرار دهند، دوستان او را دوست دارند و دشمنان او را دشمن، پنج پاداش بزرگ مقرر داشته که سه پاداشش را در همین جهان به آنها مى‏دهد و دو پاداش را در قیامت؛ نخستین موهبت در این جهان، استقرار و ثبات ایمان آنها است، چنان نقش ایمان را بر قلوبشان مى‏زند که دست حوادث و طوفانهاى زندگى نتواند آن را محو سازد، و از این گذشته با روح تازه‏اى آنها را تایید و تقویت مى‏کند، و در مرحله سوم آنها را در حزب خویش جاى مى‏دهد و بر دشمنان پیروز مى‏سازد. در آخرت نیز بهشت جاویدان با تمام نعمتهایش در اختیار آنها قرار مى‏دهد، و علاوه بر آن، خشنودى مطلق خویش را از آنان اعلام مى‏دارد.”[۱۷۵] در آیات ۲۷-۳۰ سوره فجر، خداوند متعال با اشاره بر رضایت نفس آرام یافته و خشنودی خود نیز از آن نفس، آنان را وارد بهشت می کند: “یَأَیَّتهَُا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّهُ(۲۷)ارْجِعِى إِلىَ‏ رَبِّکِ رَاضِیَهً مَّرْضِیَّهً(۲۸) فَادْخُلىِ فىِ عِبَادِى(۲۹)وَ ادْخُلىِ جَنَّتىِ”(۳۰)(سوره فجر، آیات ۲۷-۳۰) ترجمه: تو اى روح آرام‏یافته! (۲۷)به سوى پروردگارت بازگرد در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، (۲۸) پس در سلک بندگانم درآى، (۲۹) و در بهشتم وارد شو. آیه الله مکارم در تفسیر آیه می فرمایند:”تعبیر به”راضیه” به خاطر آن است که تمام وعده‏هاى پاداش الهى را بیش از آنچه تصور مى‏کرد، قرین واقعیت مى‏بیند، و آن چنان فضل و رحمت خدا شامل حال او مى‏گردد که یکپارچه رضا و خشنودى مى‏شود و اما تعبیر به” مرضیه” به خاطر این است که مورد قبول و رضاى دوست واقع شده است.” [۱۷۶] ۳-۱-۱-۲-۲٫ دیدگاه شناختی-رفتاری قرآن نسبت به شخصیت منافقان الف: دیدگاه شناختی قرآن نسبت به شخصیت منافقان؛ عدم امنیت و احساس ضعف منافقان در پی جلب تایید و رضایت همه افراد کسانی که در صدد جلب رضایت همه افراد هستند، احترام به خود را از دست داده و احساس ضعف و ناایمنی می کنند؛ همانند منافقان[۱۷۷]؛ زیرا آنان چون در باطن، تکیه گاهى ندارند، همواره گرفتار ترس و وحشتى عظیم هستند؛ و به خاطر همین ترس و وحشت، هیچ گاه آنچه را که در باطن دارند، اظهار نمى‏کنند؛ و چون از خدا نمى‏ترسند، از همه چیز مى‏ترسند و دائما در حال وحشت و اضطراب به سر مى‏برند؛ و لذا همواره در پی جلب رضایت دیگران هستند تا سرپوشی بر وحشت و ترس خود گذاشته باشند.آیاتی که دلالت بر این کار منافقان دارد، آیاتی است که بیان می فرماید این افراد علی رغم عدم میل باطنی آن ها در اجرای فرامین الهی، اما برای جلب نظر دیگران، ریاء می کنند؛ از جمله آیه ۱۴۲ سوره نساء: “إِنَّ الْمُنافِقینَ یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاهِ قامُوا کُسالى‏ یُراؤُنَ النَّاس…”(سوره نساء، آیه ۱۴۲)؛ منافقان خدا را فریب مى‏دهند، و حال آنکه خدا آنها را فریب مى‏دهد. و چون به نماز برخیزند با اکراه و کاهلى برخیزند و براى خودنمایى نماز کنند. قرآن کریم در آیه ۶ سوره مائده در باره منافقان می فرماید:”الَّذینَ هُمْ یُراؤُنَ”(سوره ماعون،آیه ۶)؛ آنان که ریا مى‏کنند. علامه طباطبایی در تفسیر آیه می فرمایند: “این آیه (آیه ۶ سوره ماعون) درباره منافقینی است که عبادت را در انظار مردم انجام مى‏دهند، (و یا در انظار بهتر و غلیظتر انجام مى‏دهند)، اینگونه افراد شکارچیانى هستند که با زبان شکار حرف مى‏زنند، تا شکار بدامشان بیفتد، (در بین مسلمانان خود را مسلمان‏تر از آنان جلوه مى‏دهند، و معلوم است اگر در بین اهل ملتى دیگر قرار بگیرند چهره آن مردم را به خود مى‏گیرند).”[۱۷۸] بنابراین، منافق که پیوسته در بیم، وحشت و اضطراب به سر می برد، با سوگند و تظاهر، مى‏خواهد از اعتقادات مذهبى مردم سوء استفاده کرده و توجّه آنان را به خود جلب کند؛ خداوند در آیه ۵۶ سوره توبه، به این صفت منافقان اشاره می کند که آنان از شدت ترس و وحشت، با سوگندهای دروغین می خواهند رضایت شما را به دست آورند: “وَ یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْکُمْ وَ ما هُمْ مِنْکُمْ وَ لکِنَّهُمْ قَوْمٌ یَفْرَقُونَ”(سوره توبه، آیه ۵۶)؛ و به خدا سوگند مى‏خورند که آنها (منافقان )از شما هستند، در حالى که از شما نیستند، ولى آنها گروهى هستند که مى‏ترسند (و وحشت دارند لذا دروغ مى‏گویند). راغب” در کتاب “مفردات” مى‏گوید: “یفرقون” از ماده”فرق”(بر وزن شفق)، این ماده در اصل به معنى تفرق و جدایى و پراکندگى است؛ و در این آیه، منظور این است که (منافقان)گویى آن چنان مى‏ترسند که مى‏خواهد قلبشان از هم متفرق و متلاشى گردد.[۱۷۹] ب: دیدگاه رفتاری قرآن نسبت به شخصیت منافقان؛ توسل به دروغ در پی جلب تایید و رضایت همه افراد منافقان که در پى جلب نظر مردم و حفظ پایگاه خود در میان مردم هستند، کارى به رضاى خدا و رسولش ندارند. آنان که براى رضایت قلبى مسلمانان هم ارزشى قائل نبودند، اصرارشان بر رضایت، تنها براى مصون ماندن از عکس العمل قهرآمیز مسلمین بود، تا بتوانند پایگاه اجتماعى و نفوذ خود را در جامعه حفظ کنند و لذا برای دست یافتن به اهداف شومشان به سوگندهای دروغین متوسل می شدند؛ و این راه و رسم منافقان است که پیوسته براى پوشانیدن چهره زشت و منفور خود به سوگندهاى دروغ پناه مى‏برند؛[۱۸۰] خداوند در برخی آیات، به این صفات منافقان، اشاره می کند که آنان با سوگندهای دروغین می خواهند رضایت شما را به دست آورند و این در حالى است که آنان از شما نیستند و دروغ گویان هستند؛[۱۸۱] از جمله قرآن کریم در آیه ۱۴ سوره مجادله می فرماید: “أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ ما هُمْ مِنْکُمْ وَ لا مِنْهُمْ وَ یَحْلِفُونَ عَلَى الْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ”(سوره مجادله، آیه ۱۴)؛ آیا ندیدى کسانى(منافقانی) را که طرح دوستى با گروهى که مورد غضب خدا بودند ریختند؟! آنها نه از شما هستند و نه از آنان! سوگند دروغ یاد مى‏کنند (که از شما هستند) در حالى که خودشان مى‏دانند(که دروغ مى‏گویند). قرآن کریم همچنین در آیه ۱۸ سوره مجادله می فرماید: ” ….یحْلِفُونَ لَکُمْ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْکاذِبُونَ”(سوره مجادله، آیه ۱۸)؛ براى شما سوگند مى‏خورند، و مى‏پندارند که بر چیزى دست دارند- یعنى از سوگند خود سودى مى‏برند- آگاه باشید که آنها دروغگویانند. خداوند متعال، در آیاتی خطاب به آنان می فرماید: بهتر است آنان اگر ایمان واقعی دارند، خشنودی خدا و رسولش را به دست آورند: “یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ إِنْ کانُوا مُؤْمِنینَ “(سوره توبه ،آیه ۶۲)؛ آنها (منافقان) براى شما به خدا سوگند یاد مى‏کنند، تا شما را راضى سازند در حالى که شایسته‏تر این است که خدا و رسولش را راضى کنند، اگر ایمان دارند! شیخ طوسی در تفسیر این آیه در تفسیر”تبیان” می فرماید: “خداوند تبارک و تعالی خبر می دهد که این منافقین، به خداوند قسم می خورند که بر دین شما هستند و آنچه که از ایشان به شما رسیده، باطل است؛ زیرا هدف آنان از این کار این است که رضای شما را به دست آورند و به خاطر این که از جانب شما بر این کارشان مورد تشویق قرار گیرند. سپس خداوند تبارک و تعالی فرمود «وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ» یعنی خدا و رسولش سزاوارترند که رضای آن دو را مطالبه کنید «إِنْ کانُوا مُؤْمِنِینَ» (اگر )تصدیق کنندگان به خداوند تبارک و تعالی (و)اقرار کنندگان به نبوت پیامبر می باشید.” [۱۸۲] قرآن کریم همچنین در آیه ۵۹ سوره توبه خطاب به منافقان می فرماید: “وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَیُؤْتِینَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ”(سوره توبه، آیه ۵۹)؛ ولى اگر آنها به آنچه خدا و پیامبرش به آنها مى‏دهد راضى باشند و بگویند خداوند براى ما کافى است و به زودى خدا و رسولش از فضل خود به ما مى‏بخشد ما تنها رضاى او را مى‏طلبیم (اگر چنین کنند به سود آنهاست). پیامبر صلى اللَّه علیه و آله می فرمایند: “من التمس رضى اللَّه بسخط الناس رضی اللَّه عنه و أرضى عنه الناس و من التمس رضى الناس بسخط اللَّه سخط اللَّه علیه و أسخط علیه الناس”؛[۱۸۳] کسى که به قیمت خشم مردم، در پى رضاى خدا باشد، خدا از او راضى مى‏شود و مردم را هم از او راضى مى‏سازد، و هر کس با خشمِ خدا در پى جلب رضایت مردم باشد، خداوند از او ناراضى مى‏شود و دل مردم را هم از او خشمگین و ناراضى مى‏کند. منافقان که در پى جلب نظر مردم و حفظ پایگاه خود در میان مردمند، کارى به رضاى خدا و و رسولش ندارند. خداوند در آیاتی از قرآن کریم، توبیخ و عذاب هایی که در انتظار آنان است را بازگو می کند؛[۱۸۴] از جمله قرآن کریم در آیات ۹۵- ۹۶ سوره توبه می فرماید: “سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَیْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (۹۵) یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یَرْضى‏ عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ” (۹۶) (سوره توبه، آیات ۹۵- ۹۶) ترجمه: هنگامى که به سوى آنان(آنها که از جهاد تخلف کردند) بازگردید براى شما سوگند یاد مى‏کند که از آنها اعراض (و صرف نظر) کنید، از آنها اعراض کنید (و روى گردانید) چرا که آنها پلیدند و جایگاهشان دوزخ است، به کیفر اعمالى که انجام مى‏دادند. با سوگند از شما مى‏خواهند که از ایشان راضى شوید، اگر شما از آنها راضى شوید خداوند از جمعیت فاسقان راضى نخواهد شد. بعضى از مفسران مى‏گویند این آیات درباره گروهى از منافقان که تعدادشان بالغ بر هشتاد نفر مى‏شد نازل گردید؛ زیرا به هنگامى که پیامبر ص از جنگ تبوک بازگشت، دستور داد هیچ کس با آنها مجالست نکند و سخن نگوید و آنها که خود را در فشار شدید اجتماعى دیدند در مقام عذر خواهى برآمدند، آیات فوق نازل شد و وضع آنها را مشخص ساخت.[۱۸۵] حجت الاسلام قرائتی در تفسیر ذیل “سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَیْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ ” می فرمایند:”اعراض، یا بر اساس بزرگوارى و گذشت است، یا بر اساس قهر و بى‏اعتنایى، و در این آیه، به هر دو معنى به کار رفته است؛ منافقان درخواست اعراض و چشم‏پوشى از خطا داشتند، خداوند دستور اعراض قهرآمیز داد.”[۱۸۶] نتیجه بررسی تطبیقی: با توجه به آیات قرآنی، اعتقاد فرد مبنی بر این که ضرورت دارد و باید مورد تایید و محبوبیت همه افراد واقع شود، امر قابل قبولی نیست ؛ زیرا، قرآن کریم، در دیدگاه شناختی شخصیت مومنان، مبنی بر عدم امکان جلب تایید و رضایت همه افراد، ایمان واقعی را، رضایت خدا و رسولش معرفی می کند؛ و در دیدگاه رفتاری شخصیت مومنان، به عزت مندی و احساس ارزشمندی آنان و عدم نیاز آنان در رفتارشان به جلب رضایت و تایید همه افراد، اشاره می کند و در آیات مختلفی، پاداش هایی برای مومنان قرار داده است. اما منافقان، کسانی هستند که در پی جلب نظر و تایید دیگران، در خود احساس ضعف و ناامنی می کنند؛ و قرآن کریم در آیات مختلفی، به دیدگاه شناختی و رفتاری شخصیت منافقان که به ریاء، تصنع، تظاهر سازی و سوگندهای دروغین، متوسل می شوند، اشاره می کند؛ و عذاب هایی برای آنان مقرر فرموده است. با توجه به آموزه های قرآن، این باور غیر عقلانی که آلبرت الیس مطرح می کند، با آموزه های قرآن منطبق می باشد. ولی همان طور که گفته شد زیر مبنای فکری الیس با آموزه های دین اسلام، قابل انطباق نیست. زیرا الیس درمان این باور غیر عقلانی را منوط به “خود پذیری نامشروط” انسان ها می داند؛ و خود پذیری نامشروط را به این که فرد، وجودش و حق زندگی اش را کاملاً بپذیرد؛ صرف نظر از این که چه صفاتی دارد و چه اعمالی انجام می دهد، تعریف می کند.[۱۸۷] اما از دیدگاه قرآن، همه انسان ها دارای کرامت ذاتی هستند؛[۱۸۸] اما کرامت ارزشی انسان از دیدگاه قرآن، در گرو انتخاب آگاهانه راه کمال و تقواست؛ و لذا انسان در آفرینش، به طور بالقوه، موجودی کریم است؛ که شایستگی مقام خلیفه اللهی و مسجود فرشتگان بودن را داراست و و هم امکان رسیدن به این مقام را بالفعل دارد.[۱۸۹] بنابراین، پس از بررسی این باور غیر عقلانی، و تطبیق آن با آموزه های قرآن کریم، می توان به این نتیجه رسید که این دیدگاه در قرآن، همانند نظریه الیس، دارای ابعاد شناختی- رفتاری است و آدمی می تواند از طریق آگاهی و شناخت نسبت به این که، ایمان واقعی در رضایت خدا و رسولش می باشد، به اصلاح رفتارهای خود(پرورش حس عزت مندی و احساس ارزشمندی) به مبارزه با این باور غیر عقلانی بپردازد. با این تفاوت که در روان شناسی، مراجع و با کمک درمانگر، راهکارهای شناختی و رفتاری آن ها را تعیین می کنند(درمانگر به بیمار کمک می کند تا فرد، بتواند خود را از عملکردش متمایز ببیند).[۱۹۰] اما در قرآن، راهکارهای شناختی و رفتاری از قبل به طور کامل از سوی خداوند تعیین و تعریف گشته اند. زیرا که خداوند متعال بهترین درمانگر آدمی است که نفس و روان او را به طور کامل می داند. ۳-۱-۲٫ باور غیر عقلانی شماره دو اعتقاد فرد مبنی بر این که لازمه احساس ارزشمندی این است که باید در همه کارهایش کاملاٌ قابل، با عرضه و موفق باشد.[۱۹۱] “الیس”، معتقد است که زیر مبنای این باور غیر عقلانی، به احساس حقارت و بی ارزشی فرد بر می گردد؛ زیرا فرد از طریق صفاتش می خواهد ارزش و شخصیت خود را به نمایش گذارد و در غیر این صورت، خود را بی کفایت، و بی ارزش محسوب می کند.[۱۹۲] الیس در درمان این باور غیر عقلانی معتقد است که انسان ها به صرف وجود داشتن خوب و ارزشمند هستند؛ نه بر مبنای عملکرد و رفتارشان.[۱۹۳] ۳-۱-۲-۱٫ تبیین این باور در روان شناسی یکی از روشن ترین اشکال ارزیابی مرضی از خود، احساس حقارت است. بر طبق نظر روان شناسان، این احساس از احساس آگاهانه (خودآگاه)، یا ناآگاهانه (همان چیزی است که به عقده حقارت موسوم است)، فرد مبنی بر ناتوانی در انجام امور ناشی می شود، و ریشه آن در دوره کودکی و انعکاس آن در بزرگسالی است. در زمینه روان درمانی در روان شناسی، دو نوع درمان در این نظریات ارائه می شود؛ یکی تلاش برای ریشه های بیماری و انتقال آن از اعماق ناخودآگاه به سطح خودآگاه؛ در صورتی که بیماری به صورت عقده باشد. اما در حالتی که فقط احساس حقارت به صورت آگاهانه از مشکل است، باز درمان به دو صورت است،گاه به صورت تعویض این احساس است که با تلاش بسیار، جانشینی به جای احساس فوق می سازد؛ مانند توجه به کسب و کار در صورت عدم موفقیت در درس و یا با تلاش بسیار، بر احساس حقارت غلبه و آن را حذف می کند و راه دیگر، اعتراف به واقعیت و قبول آن است. ۳-۱-۲-۲٫ نقد و بررسی تطبیقی از دیدگاه اسلام، احساس حقارت به وضوح بیماری تلقی می شود؛ و این بیماری به صورت رفتارهای مختلفی، نمود پیدا می کند؛ در روایات مختلفی به این مساله اشاره شده است؛ از جمله، امام صادق(ع)در روایتی می فرمایند: “ما من رجل تکبر او تجبّر الا لذله یجدها فی نفسه”[۱۹۴]؛ یعنی شخص متکبر، چنین رفتاری را فقط به واسطه خواری و ذلتی که در درون، احساس می کند، انجام می دهد. این روایت، اشاره بر این دارد که احساس حقارت جای خود را به یکی از بیماری های رفتاری که تکبر باشد، می دهد. پس (با توجه به سخن امام صادق(ع)) تکبر نوعی مکانیزم دفاعی است تا فرد با کاهش احساسات ناخودآگاهش مانع بروز و ظهور بیماریش شود. و همچنین ممکن است رفتار فوق، رفتاری ساختگیی باشدکه فرد تعمداً و با آگاهی از ذلت و خواری اش مرتکب می شود. در روایتی از امام علی(ع) آمده است: “نفاق المرء من ذل یجده فی نفسه”[۱۹۵]؛ نفاق و درویی انسان، ناشی از حقارت و ذلتی است که در خود احساس می کند. در روایت دیگری همچنین از امام علی(ع) وارد شده است: “الغیبه جهد العاجز”[۱۹۶]؛ غیبت، نهایت تلاش افراد ناتوان و ذلیل است. همه این نوع روایات، بیانگر احساس حقارت فرد، و نمود آن(احساس حقارت) در رفتارهای فرد می باشد. شارع اسلام، درمان این احساس(احساس حقارت) را مبتنی بر “اصل من یا شعور”[۱۹۷] می داند، خواه ریشه آن در ناخودآگاهی و یا دراحساس آگاهی فرد باشد. دیدگاه اسلام، علی رغم مشابهت با نظریه مادی در دیدگاه های کلی راجع به احساس مذکور، تفاوت هایی را نیز در بعد علل پیدایش احساس حقارت و راه های درمان آن با این نظریه ها به نمایش می گذارد. از نقطه نظر علل پیدایش احساس حقارت، از این نظر که احساس مذکور در نتیجه پرورش کودک به وجود می آید، دیدگاه اسلام با دیدگاه مادی موافق است، اما از نظر اسلام، این امر اهمیت آن چندانی ندارد، همان طور که با برخی تفاسیر مادی که این احساس را پایه تمام رفتار بشری برمی شمرند، مخالف است؛ مانند “آدلر”[۱۹۸] که تمام رفتارهای انسان را از احساس حقارت در مقابل دیگران و در مواجه با ناکامی ها، ناشی می داند. لذا از نظر روش های درمان، بهترین آن ها بر شعور و شناختی که اسلام درباره احساس مذکور ارائه می دهد، استوار است.[۱۹۹] در قرآن کریم، آیات بسیاری دلالت به عدم کمال گرایی و باید اندیشی دارد، که در روش های شناختی- رفتاری قرآن، به آن پرداخته می شود. اما قبل از نقد و بررسی، لازم است با توجه به این نکته که الیس در درمان این باور غیر عقلانی مطرح می کند(که انسان ها به صرف وجود داشتن خوب و ارزشمند هستند؛ نه بر مبنای عملکرد و رفتارشان)، اشاره ای مختصر به تکریم شخصیت انسان از دیدگاه اسلام، داشته باشیم: تکریم، موهبت و عنایتى است مخصوص انسان که در چیز دیگرى یافته نیست؛ تکریم و شرافت انسان که خدا به او مخصوص کرده به واسطه عقل و تفکر است که به وسیله آن حق و باطل و مضرّ و نافع و خیر و شرّ را از هم تشخیص مى‏دهد، و موجودات کونیّه را به تسخیر خود در مى‏آورد و در جهان به دلخواه خود تصرف مى‏کند.[۲۰۰] خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: “وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً”(سوره اسراء، آیه ۷۰)؛ ما آدمی زادگان[۲۰۱] را گرامى داشتیم و آنها را در خشکى و دریا، (بر مرکبهاى راهوار) حمل کردیم و از انواع روزیهاى پاکیزه به آنان روزى دادیم و آنها را بر بسیارى از موجوداتى که خلق کرده‏ایم، برترى بخشیدیم. بنابراین، همه انسان ها از دیدگاه قرآن، دارای کرامت ذاتی هستند. چرا که انسان موجودی برگزیده الهی است که خداوند او را نسبت به سایر موجودات عالم، در آفرینش کرامت بخشیده و در میان موجودات این جهان از مواهب و توانایی ها، ظرفیت و قابلیت های خاصی برخوردار است که او را از دیگر آفریدگان ممتاز می سازد.[۲۰۲] اما کرامت ارزشی انسان در گرو انتخاب آگاهانه راه کمال و تقواست؛ و در این مسیر طبعاَ همه انسان ها دارای ارزشی مطلق و یکسان نخواهند بود؛ بلکه اهل ایمان و عمل صالح دارای فضایل و ارزش های والا و مثبت، و اهل کفر و عصیان واجد رذایل و عناصر منفی بوده و هر یک مراتب مختلفی خواهند داشت. خداوند در قرآن می فرماید: “مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثىَ‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَوهً طَیِّبَهً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُون”(سوره نحل، آیه ۹۷)؛ هر کس کار شایسته‏اى انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، در حالى که مؤمن است، او را به حیاتى پاک زنده مى‏داریم و پاداش آنها را به بهترین اعمالى که انجام مى‏دادند، خواهیم داد. بنابراین، از دیدگاه قرآن، انسان در آفرینش، به طور بالقوه، موجودی کریم است؛ که شایستگی مقام خلیفه اللهی و مسجود فرشتگان بودن را داراست و هم امکان رسیدن به این مقام را بالفعل دارد. و لذا در نظام تعلیم و تربیت قرآن، هر کس باید ارزش ذاتی خود را بداند و طوری حرکت کند که کرامت ذاتی را به کرامت ارزشی متصل نماید و آگاه باشد که خداوند برای او مقام خلیفه اللهی را در نظر گرفته است و باید تلاش کند که به این مقام برسد.[۲۰۳] خداوند متعال در این باره در قرآن کریم می فرماید: “وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً…”(سوره بقره، آیه ۳۰)؛ (به خاطر بیاور) هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در روى زمین، جانشینى [نماینده‏اى‏] قرار خواهم داد. قرآن کریم همچنین در آیه ۳۹ سوره فاطر می فرماید:”هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْض…”؛ اوست که شما را جانشینانى در زمین قرار داد. خداوند متعال در آیه ۳۴ سوره بقره می فرماید:”وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ”(سوره بقره، آیه ۳۴)؛ و (یاد کن) هنگامى را که به فرشتگان گفتیم: «براى آدم سجده و خضوع کنید!» همگى سجده کردند جز ابلیس که سر باز زد، و تکبر ورزید، (و به خاطر نافرمانى و تکبرش) از کافران شد. حال به بررسی دیدگاه شناختی و رفتاری قرآن در آیاتی که دلالت به عدم کمال گرایی و باید اندیشی فرد دارد، پرداخته می شود: ۳-۱-۲-۲-۱٫ دیدگاه شناختی قرآن مبنی بر عدم کمال گرایی فرد؛ تکلیف افراد به اندازه قدرت و توانایی آن ها یکی از قاعده های کلى و عقلى و دینى در قرآن این است که خداوند به آنچه که در قدرت و اختیار انسان نیست، تکلیف نمی کند: [۲۰۴] “لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ …”(سوره بقره ،آیه ۲۸۶)؛خداوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمى‏کند. (انسان،) هر کار (نیکى) را انجام دهد، براى خود انجام داده و هر کار (بدى) کند، به زیان خود کرده است. “آیه الله مکارم”در تفسیر آیه می فرماید:”وسع” از نظر لغت به معنى گشایش و قدرت است. بنابراین آیه، این حقیقت عقلى را تایید مى‏کند، که وظایف و تکالیف الهى هیچگاه بالاتر از میزان قدرت و توانایى افراد نیست و لذا باید گفت تمام احکام با همین آیه تفسیر و تقیید مى‏گردد، و به مواردى که تحت قدرت انسان است اختصاص مى‏یابد؛ بدیهى است یک قانون‏گذار حکیم و دادگر نمى‏تواند غیر از این، قانون وضع کند، ضمنا جمله فوق، بار دیگر این حقیقت را تایید مى‏کند که هیچگاه احکام شرعى از احکام عقلى و فرمان عقل و خرد جدا نمى‏گردد، و این دو در همه مراحل دوش به دوش یکدیگر پیش مى‏روند. قابل توجه این که، در آیه شریفه در مورد اعمال نیک”کسبت” گفته شده و در مورد اعمال بد”اکتسبت” شاید تفاوت در تعبیر به خاطر این باشد که”کسب” در باره امورى گفته مى‏شود که انسان با تمایل درونى و بدون تکلف آن را انجام مى‏دهد و موافق فطرت او است، در حالى که (اکتسب) نقطه مقابل آن است یعنى کارهایى که بر خلاف فطرت و نهاد آدمى مى‏باشد و این خود مى‏رساند که اعمال نیک مطابق فطرت و نهاد آدمى است و اعمال شر ذاتا بر خلاف فطرت است.[۲۰۵] آیه دیگری که به این قاعده کلی و عقلی اشاره می کند، آیه ۴۲ سوره اعراف است: “وَالَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمْ فیها خالِدُونَ”(سوره اعراف ،آیه ۴۲)؛ و کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده ‏اند- البته هیچ کس را جز به اندازه تواناییش تکلیف نمى‏کنیم- آنها اهل بهشتند و جاودانه در آن خواهند ماند. “علامه طباطبایی”در تفسیر”لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها”می فرمایند:”جمله” لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها”براى تقویت دل‏هاى مؤمنین و امیدوار ساختن آنان است، چون قبلا ایمان را مقید به عمل صالح کرده بود، و معلوم است کمتر کسى از مؤمنین موفق مى‏شود جمیع اعمال صالح را انجام داده و به مقتضاى کلمه”الصالحات” که جمع با الف و لام و مفید استغراق است هیچ یک از اعمال صالح را ترک نکند، و این خود باعث نومیدى بیشتر مؤمنین است، لذا در جمله مورد بحث بخاطر رفع این نگرانى مى‏فرماید: تکلیف هر کس به قدر وسع و استطاعت او است، پس هر کس اعمال صالح به قدر طاقت خود انجام دهد و لو خود را به مشقت هم نیندازد باز از اهل این آیه و از اصحاب بهشت جاودان خواهد بود.[۲۰۶] ۳-۱-۲-۲-۲٫ دیدگاه رفتاری قرآن مبنی بر عدم خودستایى و کمال گرایی فرد در روان شناسی تصریح می شود، هر نوع تصور بیش از حد حقیقی از خود، بیماری است؛ زیرا هنگامی که بیمار در ارزیابی خود مبالغه می کند، ارزشی بیش از حد واقعی به خود می دهد.[۲۰۷] در قرآن کریم، سرچشمه خودستایی، عجب و غرور و خودبینى است که تدریجا به صورت خودستایى جلوه می کند و بالاخره سر از تکبر و برترى‏جویى در مى‏آورد.[۲۰۸] در قرآن، آیات زیادی مردم را از خودستایى و بزرگ شمردن اعمالشان نهى مى کند؛ من جمله: ” أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتیلاً”(سوره نساء، آیه ۴۹)؛ آیا ندیدى کسانى را که خودستایى مى‏کنند؟! (این خودستاییها، بى‏ارزش است) بلکه خدا هر کس را بخواهد، ستایش مى‏کند و کمترین ستمى به آنها نخواهد شد. آیه الله مکارم در تفسیر آیه می فرمایند: “در بسیارى از تفاسیر اسلامى در ذیل آیه چنین نقل شده: که یهود و نصارى براى خود امتیازاتى قائل بودند و همانطور که در آیات قرآن نقل شده گاهى مى‏گفتند”ما فرزندان خدائیم” و گاهى مى‏گفتند: “بهشت مخصوص ما است و غیر از ما، در آن راهى ندارد” (آیه ۱۸ سوره مائده و آیه ۱۱۱ سوره بقره)، آیات فوق نازل شد و به این پندارهاى باطل پاسخ گفت. در آیه، گرچه روى سخن به قوم یهود و نصارى است که براى خود امتیازات بى‏دلیل و نادرستى قائل بودند و خود را برگزیده ملتها معرفى مى‏کردند، گاهى مى‏گفتند: “لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَهً:” (بقره- ۸۰)؛ آتش دوزخ جز چند روزى ما را فرا نخواهد گرفت. و گاهى مى‏گفتند:” نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ:” (مائده- ۱۸)؛ ما فرزندان و دوستان خدائیم” ولى مفهوم آن اختصاصى به قوم و جمعیتى ندارد بلکه تمام افراد و ملتهایى را که به این صفت نکوهیده گرفتارند شامل مى‏شود.” [۲۰۹] قرآن در سوره نجم آیه ۳۲ صریحا خطاب به همه مسلمانان کرده، مى‏گوید: “…..فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقی”(سوره نجم،آیه ۳۲)؛ پس خودستایى نکنید، او پرهیزگاران را بهتر مى‏شناسد. بنابراین، سرچشمه اصلى این عمل ناپسند(خود ستایی)، عدم شناخت خویشتن است چرا که اگر انسان خود را به خوبى بشناسد، کوچکى خود را در برابر عظمت پروردگار، و ناچیز بودن اعمالش را در برابر مسئولیتهاى سنگینى که بر عهده دارد، و نعمتهاى عظیمى را که خدا به او بخشیده بداند، هرگز گام در جاده خودستایى نخواهد گذاشت. غرور و غفلت و خود برتربینى و تفکرات جاهلى نیز انگیزه‏هاى دیگرى براى این کار زشت است. خودستایى از آنجا که بیانگر اعتقاد انسان به کمال خویشتن است مایه عقب‏ماندگى او است، چرا که رمز تکامل” اعتراف به تقصیر” و قبول وجود نقصها و ضعفها است. به همین دلیل اولیاى خدا همیشه معترف به تقصیر خود در برابر وظائف الهى، بودند، و مردم را از خودستایى و بزرگ شمردن اعمال خویش نهى مى‏کردند.[۲۱۰] در حدیثى از امام باقر ع در تفسیر آیه مورد بحث (فلا تزکوا انفسکم) آمده است: “لا یفتخر احدکم بکثره صلاته و صیامه و زکاته و نسکه، لان اللَّه عز و جل اعلم بمن اتقى”[۲۱۱]؛ هیچ کس از شما نباید به فزونى نماز و روزه و زکات و مناسک حج و عمره افتخار کند؛ زیرا خداوند پرهیزگاران شما را از همه بهتر مى‏شناسد. ۳-۱-۲-۲-۳٫ دیدگاه شناختی قرآن مبنی بر عدم باید اندیشی فرد در انجام امور؛ وابستگی و اضطرار انسان به خدا قرآن کریم در تعلیم الهى خود تمامى آنچه که در عالم هستى است چه ذوات و چه آثار و افعال ذوات را، مملوک خدا به تنهایى مى‏داند که مى‏تواند در مملوک خود هر قسم تصرفى نموده و هر حکمى را انفاذ بدارد، و کسى نیست که حکم او را تعقیب کند و غیر خدا ،هیچ کس، هیچ چیز را مالک نیست، مگر آنچه را که خدا تملیکش کرده، و او را بر آن توانا نموده، تازه بعد از تملیک هم باز خود او مالک و قادر بر آن است (و مانند تملیک ما به یکدیگر نیست که وقتى چیزى به کسى تملیک کنیم دیگر خودمان مالک نیستیم). آیات قرآنى که بر این حقیقت دلالت کند بسیار زیاد است؛ از جمله آیه ۲۳-۲۴ سوره کهف: “وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداًً (۲۳) إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ وَ قُلْ عَسى‏ أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً”(سوره کهف،آیه ۲۳)؛ و هرگز در مورد کارى نگو: «من فردا آن را انجام مى‏دهم. مگر این که خدا بخواهد، و هر گاه فراموش کردى (جبران نما) و پروردگارت را بخاطر بیاور، و بگو امیدوارم که پروردگارم مرا به راهى روشنتر از این هدایت کند. “علامه طباطبایی” در تفسیر آیه می فرمایند: “این آیه شریفه چه خطابش را منحصر به رسول خدا (ص) بدانیم و چه اینکه بگوییم خطاب به آن حضرت و به دیگران است، متعرض امرى است که آدمى آن را کار خود مى‏داند، و به طرف مقابل خود وعده مى‏دهد که در آینده این کار را مى‏کنم. تمامى ذواتى که در عالم است که داراى افعال و آثارى هستند و ما آنها را سبب و فاعل و علت آن افعال و آثار مى‏نامیم، هیچ یک مستقل در سببیت خود نیستند، و هیچکدام در فعل و اثر خود بى نیاز از خدا نیست، هیچ عملى و اثرى از آنها سر نمى‏زند مگر آنکه خدا بخواهد، زیرا او است که آن را قادر بر آن فعل کرده و در عین حال سلب قدرت از خود ننموده، تا آن فاعل بر خلاف اراده خدا اراده‏اى کند. و آیات داله بر این که هر عملى از هر عاملى موقوف بر اذن خداى تعالى است، بسیار زیاد است؛ از آن جمله مى‏فرماید:”ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَهٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَهً عَلى‏ أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ” (سوره حشر، آیه ۵) یعنی هیچ درخت خرمایى را قطع نمى‏کنید و یا به حال خود نمى‏گذارید مگر به اذن خدا . و نیز مى‏فرماید:”ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَهٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ”(سوره تغابن، آیه ۱۱)؛ یعنی هیچ مصیبتى نمى‏رسد مگر به اذن خدا. و نیز مى‏فرماید: “وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ”(سوره اعراف آیه ۵۸)؛یعنی سرزمین پاک روئیدنیش نمى‏روید مگر به اذن خدا. همچنین آیات زیاد دیگرى از این قبیل. پس انسان عارف به مقام پروردگار خود و کسى که خود را تسلیم پروردگار خویش ساخته مى‏بایستى هیچ وقت خود را سبب مستقل در امرى و در کارى نداند، و خود را در آن کار مستغنى از خدا نپندارد، و بداند که اگر مالک آن عمل و قادر بر آن است، خداى تعالى تملیکش فرموده؛ و او بر آن کار قادرش ساخته. و ایمان داشته باشد به اینکه:” أَنَّ الْقُوَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً”- نیروها همه از خدا است”. لا جرم هر وقت تصمیم مى‏گیرد که عملى را انجام دهد باید عزمش توأم با توکل بر خدا باشد هم چنان که خودش فرموده:” فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ”(سوره آل عمران،آیه ۱۵۹) و هر وقت به کسى وعده‏اى مى‏دهد و یا از عملى که در آینده انجام دهد خبرمى‏دهد، باید مقیدش کند به اذن خدا، و یا به عدم مشیت خدا خلاف آن را، و بگوید این کار را مى‏کنم اگر خدا غیر آن را نخواسته باشد.”[۲۱۲] از پاره‏اى از روایات استفاده مى‏شود که اگر کسى سخنى را در ارتباط با آینده بدون انشاء اللَّه بگوید خدا او را به خودش وامى‏گذارد و از زیر چتر حمایتش بیرون مى‏برد. در حدیثى از امام صادق (ع) آمده است: امام دستور داده بود نامه‏اى بنویسند، هنگامى که نامه پایان یافت و به خدمتش دادند ملاحظه کرد، انشاء اللَّه در آن نبود، فرمود:” شما چگونه امیدوار بودید که این نامه (یا این کار) به پایان برسد در حالى که انشاء اللَّه در آن نیست، نگاه کنید در هر جاى آن نیست بگذارید”.[۲۱۳] ۳-۱-۲-۲-۴٫ دیدگاه رفتاری قرآن مبنی بر عدم تکلف مؤمن در عمل، سخن و معاشرت تکلف از اخلاق صالحان و شعار متقین نیست؛ خداوند در آیه ای از قرآن، پیامبرش را از تکلف برحذر می دارد: ” قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفینَ”(سوره ص،آیه۸۶)؛ (اى پیامبر!) بگو: من براى دعوت نبوّت هیچ پاداشى از شما نمى‏طلبم، و من از متکلّفین نیستم! در مفردات راغب درباره “تکلف”آمده است که “آن اسم است برای آن چه که با مشقت یا تصنع و ظاهرسازی انجام شود.”[۲۱۴] شیخ طوسی در تفسیر “وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ” می فرماید: “من از کسانی که در طلب امری که اقتضای عقلی ندارد و خودشان را به رنج و سختی می اندازند، نیستم. صفت متکلف، صفتی است که بر امر ناپسندی اطلاق می شود. پس برای همین (خداوند خطاب به پیامبر(ص)می فرماید)(به افراد بگو)”و من از متکلفین نیستم” زیرا به درستی که او(پیامبر(ص) )به امر زیبایی که حق آن را اقتضاء می کند، دعوت می فرماید.” [۲۱۵] در روایات اسلامى بحثهاى فراوانى در باره نشانه‏هاى”متکلفین” و علائم آنها آمده است؛ از جمله: امام صادق(ع) در حدیثی درباره شخص متکلف می فرمایند: “المتکلف مخطئ و ان أصاب، و المتکلف لا یستحلب فی عاقبه امره الا الهوان، و فی الوقت الا التعب و العنا و الشقا، و المتکلف ظاهره ریاء و باطنه نفاق، و هما جناحان بهما یطیر المتکلف، و لیس فی الجمله من أخلاق الصالحین و لا من شعار المتقین، المتکلف فی اى باب کان قال الله تعالى لنبیه قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ”.[۲۱۶] متکلف در عاقبت کار جز پستى و خوارى نتیجه‏اى نخواهد گرفت، و امروز نیز جز رنج و زحمت و ناراحتى بهره‏اى ندارد. متکلف ظاهرش ریا، و باطنش نفاق است، و پیوسته با این دو بال پرواز مى‏کند! خلاصه تکلف از اخلاق صالحین و شعار متقین نیست در هر چه بوده باشد، همانگونه که خداوند به پیامبرش مى‏فرماید: بگو من از شما پاداشى نمى‏طلبم و از متکلفان نیستم. همچنین در حدیثی دیگر وارد شده است:”التکلف من اخلاق المنافقین”[۲۱۷]؛ تکلف و به سختی انداختن خود از خصوصیات اخلاقی منافقان است. از مجموع این روایات به خوبى استفاده مى‏شود که متکلفان کسانى هستند که از جاده حق و عدالت و راستى و درستى قدم بیرون نهاده، واقعیتها را نادیده مى‏گیرند، به پندارها روى مى‏آورند، از امورى که آگاهى ندارند خبر مى‏دهند، و در امورى که نمى‏دانند دخالت مى‏کنند، ظاهر و باطنشان دو تاست،و حضور و غیابشان متضاد است، خود را به رنج و زحمت مى‏افکنند، و نتیجه‏اى جز سرشکستگى و بدبختى به دست نمى‏آورند، و پرهیزگاران و صالحان از این”صفت” به کلى پاک و منزه هستند.[۲۱۸] نتیجه بررسی تطبیقی: با توجه به آیات قرآنی، اعتقاد فرد مبنی بر این که باید در همه کارهایش کاملاٌ قابل، با عرضه و موفق باشد، اعتقاد قابل قبولی نیست؛ در دیدگاه شناختی قرآن مبنی بر عدم کمال گرایی فرد در انجام امور، تکلیف افراد به اندازه قدرت و توانایی آن ها است؛ زیرا توانایی های افراد مختلف است و خداوند بندگانش را به اندازه قدرت و توانایی های آنان، تکلیف می کند؛ و در دیدگاه شناختی قرآن مبنی بر عدم باید اندیشی فرد در انجام امور، وابستگی و اضطرار انسان به خداست؛ زیرا انسان عارف به مقام پروردگار خود و کسى که خود را تسلیم پروردگار خویش ساخته، هیچ وقت خود را مستقل در امرى و در کارى نمی داند، و خود را در آن کار مستغنى از خدا نمی پندارد، و در تمام امور بر خداوند توکل می کند؛ که البته این اعتقاد الهی با بهداشت روانی فرد هم سازگاری دارد؛ زیرا اگر فرد علی رغم سعی و تلاش در امری، موفق نشد، خود را سرزنش نمی کند؛ زیرا معتقد است که مشیت خدا بر آن تعلق نگرفته است. بنابراین، افرادی که این گونه می اندیشندکه باید در تمام موارد زندگی کامل و بی نقص باشند و حداکثر موفقیت را به دست آورند، به دلیل محدودیت های خودشان، احساس سرخوردگی و حقارت می کنند و این احساس، در رفتار آنان به صورت های تکبر، خودستایی و تکلف، نمود پیدا می کند؛ قرآن کریم، مردم را به عدم خودستایی و تکلف دعوت می کند. با توجه به آموزه های قرآن، این باور غیر عقلانی که آلبرت الیس مطرح می کند، با آموزه های قرآن منطبق می باشد. اما این که الیس در درمان این باور غیر عقلانی، معتقد است که انسان ها به صرف وجود داشتن(خود پذیری نامشروط) خوب و ارزشمند هستند، نه بر مبنای عملکرد و رفتارشان؛ با آموزه های قرآن منطبق نمی باشد. زیرا کرامت ارزشی انسان از دیدگاه قرآن، در گرو انتخاب آگاهانه راه کمال و تقواست و در این مسیر طبعاَ همه انسان ها دارای ارزشی مطلق و یکسان نخواهد بود. بلکه اهل ایمان و عمل صالح دارای فضایل و ارزش های والا و مثبت، و اهل کفر و عصیان، واجد رذایل و عناصر منفی بوده و هر یک مراتب مختلفی خواهند داشت. بنابراین، پس از بررسی این باور غیر عقلانی، و تطبیق آن با آموزه های قرآن کریم، می توان به این نتیجه رسید که این دیدگاه در قرآن، همانند نظریه الیس، دارای ابعاد شناختی- رفتاری است و آدمی می تواند از طریق آگاهی و شناخت نسبت به این که، وابستگی و اضطرار انسان مومن به خدا است، به اصلاح رفتارهای خود(عدم خودستایی و تکلف در کردارش) به مبارزه با این باور غیر عقلانی بپردازد. با این تفاوت که در روان شناسی، مراجع و با کمک درمانگر، راهکارهای شناختی و رفتاری آن ها را تعیین می کنند (درمانگر به بیمار کمک می کند تا فرد، بتواند خود را از عملکردش متمایز ببیند). [۲۱۹] اما در قرآن، راهکارهای شناختی و رفتاری از قبل به طور کامل از سوی خداوند تعیین و تعریف گشته اند. زیرا که خداوند متعال بهترین درمانگر آدمی است که نفس و روان او را به طور کامل می داند. ۳-۱-۳٫ باور غیر عقلانی شماره سه اعتقاد فرد مبنی بر این که مردم اصلاٌ نباید غیرمنصفانه و زننده عمل کنند؛ و وقتی غیرمنصفانه و زننده عمل می کنند، باید آنها را سرزنش و لعنت کرد و آنها را آدم های بد و پستی دانست. [۲۲۰] الیس، معتقد است که این باور از این اعتقاد سرچشمه می گیرد که گروهی از مردم، بد، شرور و بد ذات هستند و باید به آن ها برچسب آدم بد زد؛ و لذا این افراد باید به شدت تنبیه و مذمت شوند[۲۲۱]. ۳-۱-۳-۱٫ تبیین این باور در روان شناسی “الیس”، در توضیح و درمان این باور غیر عقلانی، معتقد است که معیار مطلقی برای درست و نادرست بودن امور وجود ندارد؛ و در این زمینه، با فلسفه پست مدرنیسم هم عقیده است که بر این دیدگاه تاکید می کند که درست و غلط مطلق نداریم.[۲۲۲] الیس، می گوید: “فقط چیز های داریم که از نظر انسان صحیح یا ناصحیح هستند، حتی معقول و نامعقول هم نسبی هستند. و لذا منظور ما از باورهای معقول، باورهایی هستند که معمولاً در شرایط معمول، موثر هستند و کار می کنند؛ یعنی نتایجی که می خواهیم (نوعی تجربه درونی)، به بار می آورند. اما رفتار معقول، وحی منزل نیست که قابل تغییر نباشد و لذا انسان، آزادی زیادی در انتخاب ندارد و تمام انسان ها دچار خطا و اشتباه می شوند و سرزنش و تنبیه موجب اختلال عاطفی بیش تر و رفتار بدتر می شود. بنابراین، فرد عقلانی، دیگران را سرزنش نمی کند که به احساس خودکم بینی و بی ارزشی فرد منجر شود. لذا بهتر است که خطا کاران، ترغیب شوند که مسئولیت اعمال خود را در صورت خطا بپذیرند و در اصلاح آن، بکوشند.”[۲۲۳] ۳-۱-۳-۲٫ نقد و بررسی تطبیقی مکتب های عقلانی، انسان را به عنوان موجود برتر و کامل تر جهان در دسترس ما، ارج می نهند، و هیچ مبنا و دلیل برای تحقیر و محکومیت او نمی شناسند. از نظر اسلام نیز، انسان یک موجود زمینی است یعنی در زمین آفریده شده است، اما در او روح خدا دمیده اند. انسان موجودی است که هیچ گونه سابقه بد یا خوب ندارد و با نهاد پاک به دنیا می آید؛ قرآن کریم در این باره می فرماید: “وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ” (سوره نحل، آیه ۷۸)؛ خدا شما را از بطن مادرانتان بیرون آورد و هیچ نمى‏دانستید. و برایتان چشم و گوش و دل بیافرید. شاید سپاس گویید. بنابراین، توان شناختی و معرفتی انسان حتی برتر از فرشتگان است، او خلیفه خدا در زمین می باشد، یعنی موجودی است که اوصاف و کمالات او از همه آفریدگان خداوند برتر است و لذا می تواند خلیفه خدا گردد، این نکته ها در قرآن کریم مورد تاکید قرار گرفته اند.[۲۲۴] بنابراین، انسان می تواند به دانایی دست یافته و با اراده و انتخاب خود آینده اش را بسازد. زیرا، هیچ چیز انسان، از پیش تعیین نشده است، بلکه خوشبختی و بد بختی او نتیجه عملکرد خود اوست و همین عمل اوست که سعادت دنیا و آخرت او را رقم می زند.[۲۲۵] خدای تعالی در قرآن می فرماید: “قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّئهَا(۹)وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّئهَا (۱۰)(سوره شمس، آیات ۹-۱۰)؛ هر کس نفس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار شده (۹) و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است. لذا سعادت و شقاوت، اکتسابى و از آثار اعتقادات و اعمال انسان مى‏باشد؛ خداوند متعال در قرآن می فرماید: ” لیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَهٍ وَ یَحْیى‏ مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَهٍ”(سوره انفال، آیه ۴۲)؛ آنها که هلاک (و گمراه) مى‏شوند، از روى اتمام حجّت باشد و آنها که زنده مى‏شوند (و هدایت مى‏یابند)، از روى دلیل روشن باشد. علامه طباطبایی دربیان آیه می فرمایند: “این که خداى تعالى علیه خلق اقامه حجت مى‏کند، باید فهمید که هیچ یک از سعادت و شقاوت، ضرورى و لازمه ذات کسى نیست، بلکه از آثار اعمال نیک و بد او و اعتقادات حق و باطل اوست. انسان به حکم فطرتش (نه به سفارش غیر) براى رسیدن به مقاصدش، به تعلیم و تعلم و تربیت و انذار و تبشیر و وعد و وعید و امر و نهى و امثال آن دست مى‏زند، و این خود روشن‏ترین دلیل است بر اینکه انسان بالفطره خود را مجبور به یکى از دو سرنوشت سعادت و شقاوت نمى‏داند، بلکه خود را همواره در سر این دو راه متحیر مى‏بیند، و احساس مى‏کند که انتخاب هر یک که بخواهد در اختیار و قدرت اوست، و نیز احساس مى‏کند که هر یک از آن دو را اختیار کند پاداشى مناسب آن خواهد داشت؛ هم چنان که خداى تعالى هم فرموده”وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏ (۳۹) وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى(۴۰)‏ ثُمَّ یُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفی”(سوره نجم، آیات ۳۹-۴۱)؛ که براى انسان بهره‏اى جز سعى و کوشش او نیست، و اینکه تلاش او بزودى دیده مى‏شود، سپس به او جزاى کافى داده خواهد شد.[۲۲۶] قرآن کریم، شیطان را نه به عنوان آفریننده شر، بلکه به عنوان موجودى فریبکار و مکار معرفى مى‏کند که فقط قدرت وسوسه کردن دارد و توانایى تصرفات دیگرى را در روح و جسم انسان ندارد. در قرآن کریم، در این باره می فرماید: “…وَ ما کانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی…”(سوره ابراهیم، آیه ۲۲)؛ من بر شما تسلّطى نداشتم، جز اینکه دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید. بنابراین، با توجه به آیات قرآن، انسان ها ذاتاَ شرور و بد ذات نیستند؛ و لذا نمی توان به آن ها برچسب زد. خداوند در قرآن می فرماید: “یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا…لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ….”(سوره حجرات، آیه ۱۱)؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید یکدیگر را به القاب زشت مخوانید. آیه الله مکارم، در تفسیر آیه می فرمایند: “بسیارى از افراد بى بند و بار در گذشته و حال اصرار داشته و دارند که بر دیگران القاب زشتى بگذارند، و از این طریق آنها را تحقیر کنند، شخصیتشان را بکوبند، و یا احیانا از آنان انتقام گیرند، و یا اگر کسى در سابق کار بدى داشته سپس توبه کرده و کاملا پاک شده باز هم لقبى که بازگو کننده وضع سابق باشد بر او بگذارند. اسلام صریحا از این عمل زشت نهى مى‏کند، و هر اسم و لقبى را که کوچکترین مفهوم نامطلوبى دارد و مایه تحقیر مسلمانى است ممنوع شمرده است. در حدیثى آمده است که روزى” صفیه” دختر”حیى ابن اخطب” (همان زن یهودى که بعد از ماجراى فتح خیبر مسلمان شد و به همسرى پیغمبر اسلام ص در آمد) روزى خدمت پیامبر ص آمد در حالى که اشک مى‏ریخت، پیامبر ص از ماجرا پرسید، گفت: عایشه مرا سرزنش مى‏کند و مى‏گوید: “اى یهودى‏زاده”! پیامبر ص فرمود: چرا نگفتى پدرم هارون است، و عمویم موسى، و همسرم محمد (ص)؟ و در اینجا بود که این آیه نازل شد.[۲۲۷] حال، به دیدگاه شناختی و رفتاری قرآن مبنی بر عدم اذیت شدن فرد در برابر عملکرد افراد، اشاره می شود: ۳-۱-۳-۲-۱٫ دیدگاه شناختی قرآن مبنی بر عدم اذیت شدن فرد در برابر عملکرد افراد؛ مسئولیت هر فرد در قبال وظیفه اش با توجه به این که تلاش و جدیت پیامبر ( ص ) براى ایفاى رسالت خویش، تلاشى طاقت فرسا و سنگین بود، خداوند در آیاتی تصریح می کند که بیشتر افراد از ایمان، علم و آگاهی و پای بندی به عهد و پیمانشان بی بهره هستند[۲۲۸] و رسول را وظیفه‏اى و شما را وظیفه‏اى است، نافرمانى شما به او زیانى نمى‏رساند و پیروى از او مایه هدایت خود شما است: “قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبینُ”(سوره نور،آیه ۵۴)؛ بگو: «خدا را اطاعت کنید، و از پیامبرش فرمان برید! و اگر سرپیچى نمایید، پیامبر مسئول اعمال خویش است و شما مسئول اعمال خود! امّا اگر از او اطاعت کنید، هدایت خواهید شد و بر پیامبر چیزى جز رساندن آشکار نیست. “علامه طباطبایی”در تفسیر آیه می فرمایند: “در این آیه، امر فرموده به اطاعت خدا در آنچه نازل کرده و اطاعت رسول در آنچه از ناحیه پروردگارشان مى‏آورد، و اوامرى که در امر دین و دنیا به ایشان مى‏کند. اینکه فرمود:” فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ” یعنى اگر از طاعت رسول اعراض کنید، این اعراض شما ضررى به رسول نمى‏زند، چون رسول وظیفه خود را انجام داده، و وظیفه او هیچ ربطى به شما ندارد، شما هم تکلیفى دارید که انجام و تخلف از آن هیچ ارتباط و سود و زیانى براى او ندارد، چون اطاعت همه‏اش از خدا است. و اینکه فرمود:”وَ إِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا” یعنى هر چند او تکلیفى دارد، و شما تکلیفى دیگر؛ ولى اگر او را اطاعت کنید هدایت مى‏یابید، براى اینکه آنچه او براى شما مى‏آورد، و هر امرى که مى‏کند از ناحیه خدا و به امر اوست، و در حقیقت اطاعت براى خدا است، و معلوم است که در اطاعت خدا هدایت است. اینکه فرمود:” وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ”، و این به منزله تعلیل مطالب قبل است، یعنى آنچه از تکالیف که به دوش رسول است عبارت است از تبلیغ و بس، پس اگر شما پیام او را مخالفت کنید هیچ حرجى متوجه او نمى‏شود، و چون رسول مسئولیتى جز تبلیغ ندارد، قهرا اطاعت خدا، اطاعت فرستاده او است، و اطاعت فرستنده او که همان خداى سبحان است مایه هدایت شما است.”[۲۲۹] از مسئولیتها در آیه فوق تعبیر به بار (سنگین) شده است، و در واقع چنین است هم وظیفه رسالت پیامبر (ص) و هم اطاعت صادقانه از دعوت او، بارى است بر دوش، که باید آن را به منزل رساند و جز مردم مخلص توانایى حمل آن را ندارند، لذا در روایتى از امام باقر ع در وصف پیامبر (ص) مى‏خوانیم که از پیامبر ص چنین نقل مى‏کند که فرمود:” اى خوانندگان قرآن! از خداوند بزرگ بترسید، بپرهیزید نسبت به کتابش که بر دوش شما نهاده است، چرا که من مسئولم و شما هم مسئولید؛ من در برابر تبلیغ رسالت مسئولم، اما شما در برابر کتاب اللَّه و سنت من که بر دوشتان نهاده شده است، مسئول هستید.[۲۳۰] قرآن کریم در آیه ۹۲ سوره مائده می فرماید: “وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى‏ رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبینُ”(سوره مائده،آیه ۹۲)؛ اطاعت خدا و اطاعت پیامبر کنید! و (از مخالفت فرمان او) بترسید! و اگر روى برگردانید، (مستحق مجازات خواهید بود و) بدانید بر پیامبر ما، جز ابلاغ آشکار، چیز دیگرى نیست (و این وظیفه را در برابر شما، انجام داده است) ۳-۱-۳-۲-۲٫ دیدگاه رفتاری قرآن مبنی بر عدم اذیت شدن فرد در برابر عملکرد افراد؛ مومنان و انجام امر به معروف و نهی از منکر در آیات بسیاری از قرآن کریم، علاوه بر مسئولیت فرد در برابر وظیفه خود، به مسئولیت او در برابر دیگران، هم اشاره دارد؛[۲۳۱] از جمله قرآن کریم در آیه ۷۱ سوره توبه می فرماید: “وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ…” (سوره توبه،آیه ۷۱)؛ و مردان و زنان باایمان، ولىّ (و یار و یاور) یکدیگرند امر به معروف، و نهى از منکر مى‏کنند. آیه الله مکارم در بیان معروف و منکر می فرمایند:”معروف” در لغت به معنى شناخته شده (از ماده عرف) و” منکر” به معنى ناشناس(از ماده انکار) است؛ و به این ترتیب کارهاى نیک، امورى شناخته شده، و کارهاى زشت و ناپسند، امورى ناشناس معرفى شده‏اند.”[۲۳۲] در معنى معروف و منکر چند قول ذکر کرده‏اند: الف: هر چه را خدا و رسول او امر فرموده‏اند، معروف است و هر چه را نهى کرده‏اند، منکر می باشد. ب: معروف چیزى است که حسن و نیکى آن از نظر شرع و عقل شناخته و معلوم است و منکر چیزى است که عقل و شرع آن را بد شمارد. علامه طبرسی معتقد هستند که معنى دوم، در واقع به معناى اول برمیگردد. و لذا در تفسیر آیه می فرمایند: “در معنی معروف و منکر، در این آیه(آیه ۷۱ سوره توبه ) دلالتى روشن است بر وجوب امر به معروف و نهى از منکر و اهمیت و موقعیت آن دو از نظر دین اسلام، زیرا خداوند رستگارى مسلمین را به این دو مربوط دانسته است.”[۲۳۳] آیه الله مکارم، درباره تعبدی ویا تعقلی بودن این وظیفه می فرمایند: “جمعى از دانشمندان اسلامى معتقدند که وجوب این دو وظیفه تنها با دلیل نقلى ثابت شده، و عقل، فرمان نمى‏دهد که انسان دیگرى را از کار بدى که زیانش تنها متوجه خود او است باز دارد، ولى با توجه به پیوندهاى اجتماعى و اینکه هیچ کار بدى در اجتماع انسانى در نقطه خاصى محدود نمى‏شود، بلکه هر چه باشد همانند آتشى ممکن است به نقاط دیگر سرایت کند، عقلى بودن این دو وظیفه مشخص مى‏شود. و لذا در بعضى از احادیث به این موضوع اشاره شده است. از پیغمبر اکرم ص چنین نقل شده که فرمود: “یک فرد گنهکار، در میان مردم همانند کسى است که با جمعى سوار کشتى شود، و به هنگامى که در وسط دریا قرار گیرد تبرى برداشته و به سوراخ کردن موضعى که در آن نشسته است بپردازد، و هر گاه به او اعتراض کنند، در جواب بگوید من در سهم خود تصرف مى‏کنم!، اگر دیگران او را از این عمل خطرناک باز ندارند، طولى نمى‏کشد که آب دریا به داخل کشتى نفوذ کرده و یکباره همگى در دریا غرق مى‏شوند.” پیامبر ص با این مثال جالب منطقى بودن وظیفه امر به معروف و نهى از منکر را مجسم ساخته، و حق نظارت فرد بر اجتماع را یک حق طبیعى که ناشى از پیوند سرنوشت هاست، بیان می کند. در کتاب کافى از حضرت باقر علیه السّلام مروى است: “انّ الامر بالمعروف و النّهى عن المنکر سبیل الانبیاء و منهاج الصّلحاء فریضه عظیمه بها تقام الفرایض و تأمن المذاهب و تحلّ المکاسب و تردّ المظالم و تعمر الارض و ینتصف من الاعداء و یستقیم الامر.”[۲۳۴] بدرستى که امر به معروف و نهى از منکر، راه انبیاء و طریقه صلحا است. فریضه بزرگى است که به واسطه آن تمام فرائض برپا می شود. راه ها به آن ایمن مى‏شود، و کسب ها به آن حلال مى‏گردد، و مظالم به سبب آن رد مى‏شود، و زمین به واسطه آن آباد مى‏گردد، و به آن انصاف از دشمنان ظهور یابد، و استقامت امور به آن حاصل آید. روش پیامبر (ص) و سیره ائمه هدى (ع) به هنگام اجراى این دو وظیفه نشان دهنده این است که آنها این وظیفه را با نهایت لطف و محبت مى‏آمیختند؛ و به همین دلیل سرسخت‏ترین افراد به زودى در برابر آنها تسلیم مى‏شدند.”[۲۳۵] بنابراین، یکی از صفات مؤمنین، تواضع و فروتنى، و برخورد سالم در مقابل برخورد زشت و لغو جاهلان با ایشان‏ است؛ زیرا که آنان، جهل جاهلان را با جهل مقابله نمى‏کنند.[۲۳۶] خداوند در قرآن درباره این بندگان رحمان، کسانى که نامهاى خدا و در پیشاپیش آنها «الرّحمن» بر دلها و رفتارشان تجلّى مى‏کند،[۲۳۷] می فرماید: “وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً”(سوره فرقان، آیه ۶۳)؛ بندگان (خاص خداوند) رحمان، کسانى هستند که با آرامش و بى‏تکبّر بر زمین راه مى‏روند و هنگامى که جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گویند)، به آنها سلام مى‏گویند (و با بى‏اعتنایى و بزرگوارى مى‏گذرند.) آیه الله مکارم، در تفسیر آیه می فرمایند: “سلامى که نشانه بى اعتنایى توأم با بزرگوارى است؛ نه ناشى از ضعف، سلامى که دلیل عدم مقابله به مثل در برابر جاهلان و سبک مغزان است؛ سلام وداع گفتن با سخنان بى رویه آنها است، نه سلام تحیت که نشانه محبت و پیوند دوستى است، خلاصه سلامى که نشانه حلم و بردبارى و بزرگوارى است.”[۲۳۸] یکی از شیوه‏هاى عمومى وساده‏ى نهى از منکر، اعراض از منکر است؛[۲۳۹] در آیه ۵۵ سوره قصص، ترسیم بسیار گویا و زیبایى از قلوبى که بذر ایمان را در خود جاى داده و پرورش مى‏دهند، آمده است: “وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ لا نَبْتَغِی الْجاهِلینَ”(سوره قصص، آیه ۵۵)؛ و هر گاه سخن لغو و بیهوده بشنوند، از آن روى مى‏گردانند و مى‏گویند: «اعمال ما از آن ماست و اعمال شما از آن خودتان سلام بر شما (سلام وداع) ما خواهان جاهلان نیستیم. علامه طباطبایی دربیان آیه می فرمایند: “مراد از” لغو” سخن بیهوده است، به دلیل کلمه” سمعوا- مى‏شنوند”، چون لغو شنیدنى و از مقوله سخن است، پس مقصود سخنان بیهوده و خشن و زشتى است که پرداختن به آن، کار عاقلان نیست، و لذا وقتى آن را مى‏شنیده‏اند، از آن اعراض نموده، و مقابله به مثل نمى‏کرده‏اند، بلکه مى‏گفته‏اند: اعمال ما براى ما، و اعمال شما براى شما، و این در حقیقت متارکه و اعلام ترک گفتگو است،” سَلامٌ عَلَیْکُمْ” یعنى شما از ناحیه ما خاطرتان جمع باشد، و ایمن باشید، که گزندى نخواهید دید، این جمله باز اعلام متارکه، و خدا حافظى محترمانه است که با این جمله مى‏فهمانده‏اند شان ما اجل از آن است که این گونه سخنان بیهوده را دنبال کنیم، هم چنان که در جاى دیگر در باره مؤمنان فرموده:” وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً- و چون مردم نادان به ایشان خطاب مى‏کنند، در پاسخ مى‏گویند: سلام، و یا پاسخى سالم مى‏دهند. “لا نَبْتَغِی الْجاهِلِینَ”- یعنى ما خواهان معاشرت و مجالست جاهلان نیستیم، این جمله تاکید همان مطالب قبل است، و حکایت زبان حال ایشان است.”[۲۴۰] با توجه به این که مؤمنان راستین، دائما از طریق” امر به معروف” و” نهى از منکر” در اصلاح جامعه و پیراستن آن از آلودگى و فساد کوشش دارند، اما منافقان دائما سعى مى‏کنند که فساد، همه جا را بگیرد و معروف و نیکى از جامعه برچیده شود، تا بهتر بتوانند در چنان محیط آلوده‏اى به اهداف شومشان برسند، لذا یکی از نشانه‏هاى نفاق، امر به منکر و نهی از معروف است؛[۲۴۱] قرآن کریم در این باره می فرماید: “الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ …”(سوره توبه ،آیه ۶۷)؛ مردان منافق و زنان منافق، همه از یک گروهند! آنها امر به منکر، و نهى از معروف مى‏کنند. نتیجه بررسی تطبیقی: با توجه به آیات قرآنی، اعتقاد فرد مبنی بر این که گروهی از مردم، بد، شرور و بد ذات هستند و باید به آن ها برچسب آدم بد زد و این افراد باید به شدت تنبیه و مذمت شوند، اعتقاد قابل قبولی نیست؛ زیرا از منظر قرآن، انسان با نهاد پاک زاده می شود و با انتخاب آگاهانه خود، مسئول اعمال و کردار خود می باشد؛ در دیدگاه شناختی قرآن مبنی بر عدم اذیت شدن فرد در برابر عملکرد افراد، مسئولیت هر فرد در قبال وظیفه اش می باشد؛ و در دیدگاه رفتاری قرآن مبنی بر عدم اذیت شدن فرد در برابر عملکرد دیگران، خداوند مومنان را به انجام فریضه امر به معروف و نهی از منکر، دعوت می کند. و آنان را در برابر خود و دیگران، مسئول می داند. با توجه به آموزه های قرآن، این باور غیر عقلانی که “آلبرت الیس” مطرح می کند، با آموزه های قرآن منطبق می باشد. اما این که زیر بنای فکری و فلسفی الیس در این باور، مساله نسبیت و نبودن معیار مطلقی در درست و نادرست است، این مساله با آموزه های اسلامی در تضاد است؛( زیرا همان طور که گفته شد زیر مبنای فکری الیس با آموزه های دین اسلام، قابل انطباق نیست) چرا که قرآن با بیان مصادیق معروف (اعمال نیک) و منکر( اعمال ناپسند)، معیار مطلقی برای درست و نادرست ارائه می دهد. دیگر آن که “الیس” در این باور، معتقد است که یکی ازموارد احساس خودکم بینی و بی ارزشی فرد، در نتیجه سرزنش دیگران نسبت به خطای فرد به وجود می آید؛ که این مساله نیز با آموزه های اسلامی در تضاد است؛ زیرا در قرآن، خداوند مومنان را مسئول اصلاح جامعه شان می داند و آنان را دعوت به امر به معروف و نهی از منکر می کند؛ و مؤمنان راستین، دائما از طریق” امر به معروف” و”نهى از منکر” در اصلاح جامعه و پیراستن آن از آلودگى و فساد کوشش دارند. روش پیامبر (ص) و سیره ائمه هدى (ع) به هنگام اجراى این دو وظیفه، نشان دهنده این است که آنها این وظیفه را با نهایت لطف و محبت می آمیختند. بنابراین، پس از بررسی این باور غیر عقلانی، و تطبیق آن با آموزه های قرآن کریم، می توان به این نتیجه رسید که این دیدگاه در قرآن، همانند نظریه الیس، دارای ابعاد شناختی- رفتاری است و آدمی می تواند از طریق آگاهی و شناخت نسبت به این که مسئولیت هر فرد در قبال وظیفه اش می باشد، به اصلاح رفتارهای خود(مسئولیت فرد در قبال عملکرد خود، خانواده و جامعه اش با انجام فریضه امر به معروف و نهی از منکر) به مبارزه با این باور غیر عقلانی بپردازد. با این تفاوت که در روان شناسی، مراجع و با کمک درمانگر، راهکارهای شناختی و رفتاری آن ها را تعیین می کنند(درمانگر به بیمار کمک می کند تا فرد، بتواند خود را با واقعیات وفق دهد و خطای خود و دیگران را بدون سرزنش خود و دیگران بپذیرد.)[۲۴۲]. اما در قرآن، راهکارهای شناختی و رفتاری از قبل به طور کامل از سوی خداوند تعیین و تعریف گشته اند. زیرا که خداوند متعال بهترین درمانگر آدمی است که نفس و روان او را به طور کامل می داند. ۳-۱-۴٫ باور غیر عقلانی شماره چهار اعتقاد فرد مبنی بر وحشتناک بودن و فاجعه دانستن امور به خاطر عدم مطابقت با خواسته و میل او.[۲۴۳] ۳-۱-۴-۱٫ تبیین این باور در روان شناسی “الیس” در درمان این باور غیرعقلانی، معتقد است که معقول اندیشی با فلسفه سلطه پذیری و تسلیم شدن فرق دارد. معقول اندیشی توصیه می کند که آن چه را فرد می تواند تغییر دهد، تغییر دهد؛ و آن چه را که نمی تواند تغییر دهد، موقرانه بپذیرد و فرق این دو را بداند.[۲۴۴] ۳-۱-۴-۲٫ نقد و بررسی تطبیقی بینش فرد توحیدی با بینش فرد غیر توحیدی، در قبول عدم مطابقت امور با خواسته و تمایلاتش، فرق دارد. بینش فرد توحیدی، مشیت و اراده خدا را در هر کاری مقدم می بیند و تسلیم به قضاء و قدر الهی است؛ خداوند در قرآن می فرماید که ما مقام هر کس را بخواهیم بالا می بریم:[۲۴۵] و رحمت خود را به هر کس بخواهیم(و شایسته بدانیم) می بخشیم و پاداش نیکوکاران را ضایع نمى‏کنیم.[۲۴۶] در قرآن کریم، آیات بسیاری که دلالت بر بینشی که فرد توحیدی باید درباره امور داشته باشد، بیان شده است؛ که در دیدگاه شناختی و رفتاری قرآن به آن پرداخته می شود: ۳-۱-۴-۲-۱٫ دیدگاه شناختی قرآن نسبت به شخصیت مومنان مبنی بر عدم مطابقت امور با خواسته و تمایل فرد؛ تسلیم در برابر حق از دیدگاه قرآن، همیشه خیر و شرّ انسان همراه با تمایلات او نیست، چه بسا او چیزى را ناخوشایند بدارد، ولى خداوند خیر زیاد در آن قرار داده باشد[۲۴۷] و این به خاطر آن است که انسان به همه‏ى مصالح خویش آگاه نیست؛ خداوند در قرآن در این باره می فرماید: “کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ”(سوره بقره ،آیه ۲۱۶)؛ جهاد در راه خدا، بر شما مقرّر شد در حالى که برای شما ناخوشایند است. چه بسا چیزى را خوش نداشته باشید، حال آن که خیرِ شما در آن است. و یا چیزى را دوست داشته باشید، حال آنکه شرِّ شما در آن است. و خدا مى‏داند، و شما نمى‏دانید. “علامه طباطبایی” در بیان آیه می فرمایند: “کلمه (کره) به ضمه کاف به معناى مشقتى است که انسان از درون خود احساس کند حال چه از ناحیه طبع باشد و یا از ناحیه‏اى دیگر. و کلمه (کره) با فتحه کاف به معناى مشقتى است که از خارج به انسان تحمیل شود، مثل اینکه انسانى دیگر او را به کارى که نمى‏خواهد مجبور سازد، و در قرآن کریم آمده:”لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَکَرْهاً”(سوره نساء، آیه ۱۸)؛ یعنی این عمل بر شما حلال نیست که با تهدید از زنان ارث ببرید. و نیز آمده: ” فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً”(سوره فصلت، آیه ۱۱)؛یعنی به آسمان و زمین گفت: باید بیائید چه به رغبت و چه به زور. و اما اینکه چرا جنگیدن و قتال بر مؤمنین کره و گران بوده؟ یا از این جهت است که در جنگ جانها در خطر قرار مى‏گیرد، و حداقل خستگى و کوفتگى دارد و ضررهاى مالى به بار مى‏آورد، و امنیت و ارزانى ارزاق و آسایش را سلب مى‏کند، و از این قبیل ناراحتى‏ها که مورد کراهت انسان در زندگى اجتماعى است به دنبال دارد. لذا خداوند در آخر آیه فرمود: این حکم یعنى حکم قتال که شما از آن کراهت دارید، حکمى است که خداى داناى به حقایق امور تشریع کرده، و آنچه شما آگاهى دارید و مى‏بینید مستند به نفس شما است، که بجز آنچه خدا تعلیمش داده علمى ندارد، و از حقایق بیشترى آگاه نیست. پس ناگزیر باید در برابر دستورش تسلیم شوید.”[۲۴۸] روشن است قبول یک مکتب و فرمانهاى آن در مواردى که به سود انسان تمام مى‏شود، دلیل بر ایمان به آن مکتب نیست؛ بلکه آنجا که ظاهرا به زیان انسان است اما در واقع مطابق با حق و عدالت است اگر پذیرفته شود، نشانه ایمان است؛ خداوند در قرآن می فرماید: “فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً”(سوره نساء، آیه ۶۵)؛ به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند و سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نکنند و کاملا تسلیم باشند. “زبیر بن عوام” که از مهاجران بود با یکى از انصار (مسلمانان مدینه) بر سر آبیارى نخلستانهاى خود که در کنار هم قرار داشتند، اختلافى پیدا کرده بودند، هر دو براى حل اختلاف خدمت پیامبر ص رسیدند، از آنجا که باغستان زبیر در قسمت بالاى نهر و باغستان انصارى در قسمت پائین نهر قرار داشت پیامبر ص به زبیر دستور داد که اول او باغهایش را آبیارى کند و بعد مسلمان انصارى (و این مطابق همان سنتى بود که در باغهاى مجاور هم جریان داشت) اما این مرد انصارى به ظاهر مسلمان از داورى عادلانه پیامبر ص ناراحت شد و گفت: آیا این قضاوت به خاطر آن بود که زبیر، عمه‏زاده تو است؟! پیامبر ص از این سخن بسیار ناراحت شد به حدى که رنگ رخسار او دگرگون گردید، در این موقع آیه فوق نازل شد و به مسلمانان هشدار داد.[۲۴۹] آیت الله مکارم در تفسیر آیه می فرمایند: “گرچه شان نزول خاصى براى آیه فوق نقل شده است ولى همانطور که بارها گفته‏ایم شان نزولهاى خاص، هیچگاه با عمومیت مفهوم آیه منافات ندارد، و به همین دلیل این آیه مى‏تواند مکمل بحث آیات قبل نیز بوده باشد. در این آیه خداوند سوگند یاد کرده که افراد، ایمان واقعى در صورتى خواهند داشت که پیامبر (ص) را در اختلافات خود به داورى بطلبند و به بیگانگان مراجعه ننمایند (فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ) سپس مى‏فرماید:” نه فقط به داورى را به نزد تو آورند بلکه هنگامى که تو در میان آنها حکمى کردى، خواه به سود آنها باشد یا به زیان آنها، علاوه بر اینکه اعتراض نکنند در دل خود نیز احساس ناراحتى ننمایند و کاملا تسلیم باشند”(ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً). گرچه ناراحتى درونى از قضاوتهایى که احیانا به زیان انسان است غالبا اختیارى نیست، ولى با تربیتهاى اخلاقى و پرورش روح تسلیم در برابر حق و عدالت و توجه به موقعیت واقعى پیامبر ص حالتى در انسان پیدا مى‏شود که هیچگاه از داورى پیامبر ص و حتى دانشمندانى که جانشینان او هستند هرگز ناراحت نخواهد شد، و به هر حال مسلمانان واقعى موظفند روح تسلیم در برابر حق را در خود پرورش دهند.[۲۵۰] امام صادق (صلى اللّه علیه و آله) در روایتی می فرماید: “آن کسى، خدا را دوست دارد که نسبت به هوا و هوس خود مخالف و نسبت به أمر خداى خود مطیع باشد.”[۲۵۱] ۳-۱-۴-۲-۲٫ دیدگاه رفتاری قرآن نسبت به شخصیت مومنان مبنی بر عدم مطابقت امور با خواسته و تمایل فرد؛ نهراسیدن مومنان از شکست در امور(واقعیات) استمداد از نیروى ایمان و الطاف الهى، عامل مهمی در پیروزى امتحان خداوندی است؛ زیرا کسانى هستند که هر وقت دستخوش حوادث مى‏گردند، اعتدال خود را از دست داده، گرفتار اضطراب مى‏شوند؛ اما دوستان خدا چون برنامه و هدف روشنى دارند، بدون حیرت و سرگردانى، مطمئن و آرام به راه خود ادامه مى‏دهند؛[۲۵۲] قرآن کریم در آیه ۱۵۴ سوره بقره می فرماید: “الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَهٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون”(سوره بقره، آیه ۱۵۶)؛ آنها که هر گاه مصیبتى به ایشان مى‏رسد، مى‏گویند: «ما از آنِ خدائیم و به سوى او بازمى‏گردیم. مومنان از دیدگاه قرآن، باید روحیّه‏ى قوى داشته باشند و شکست‏هاى موردى آنان را سست نکند و از مشکلات نهراسند؛[۲۵۳] : قرآن کریم در آیه ۱۳۹ سوره آل عمران بیان می فرماید: “وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ”(سوره آل عمران، آیه ۱۳۹)؛ و سست نشوید! و غمگین نگردید! و شما برترید اگر ایمان داشته باشید! در باره شان نزول و تفسیر این آیه، آیه الله مکارم می فرمایند: “درباره شان نزول این آیه و چند آیه بعد از آن، روایات متعددى وارد شده است که از مجموع آنها استفاده مى‏شود که این آیات دنباله آیاتى است که قبلا در باره جنگ احد نازل شده بود، و در حقیقت این آیات تجزیه و تحلیلى است روى نتائج جنگ احد و عوامل پیدایش آن به عنوان یک سرمشق بزرگ براى مسلمانان، و در ضمن وسیله‏اى است براى تسلى و دلدارى و تقویت روحى آنها. لذا در این آیه به مسلمانان هشدار داده شده که مبادا از باختن یک جنگ، سستى به خود راه دهند و غمگین گردند و از پیروزى نهایى مایوس شوند؛ زیرا افراد بیدار همان طور که از پیروزی ها استفاده مى‏کنند از شکست ها نیز درس مى‏آموزند و در پرتو آن نقاط ضعفى را که سرچشمه شکست شده، پیدا مى‏کنند و با بر طرف ساختن آن براى پیروزى نهایى آماده مى‏شوند.”[۲۵۴] در آیه ۱۰۴ سوره نساء، خداوند خطاب به مومنان در مواجه با دشمنان و عدم سستی مومنان و امیدواری آنان به فضل و رحمت الهی می فرماید: “وَ لا تَهِنُوا فِی ابْتِغاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ ما لا یَرْجُونَ وَ کانَ اللَّهُ عَلیماً حَکیماً”(سوره نساء،آیه ۱۰۴)؛ و در راه تعقیب دشمن، (هرگز) سست نشوید! (زیرا) اگر شما درد و رنج مى‏بینید، آنها نیز همانند شما درد و رنج مى‏بینند ولى شما امیدى از خدا دارید که آنها ندارند و خداوند، دانا و حکیم است. علامه طباطبایی”در بیان آیه می فرمایند:”کلمه” وهن” به معناى ضعف است. و کلمه” ابتغاء” به معناى طلب، و کلمه” الم” به معناى درد و ناراحتى و به تعبیر کوتاه، مقابل لذت است. و جمله:”وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ ما لا یَرْجُونَ” حال از ضمیر جمع غائبى است که در کلمه” تهنوا” نهفته است. و معناى جمله این است که، حال دو طایفه یعنى شما مسلمانان و طایفه کفار، از نظر ناراحتى یکسان است. همانطور که شما ناراحت مى‏شوید آنها نیز مى‏شوند، و شما حال بدترى از حال دشمنان خود ندارید، بلکه شما مرفه‏تر و خوشبخت‏تر از کفارید. براى اینکه شما از ناحیه خدایتان امید فتح و ظفر و امید مغفرت دارید. براى اینکه او ولى مؤمنین است. وشما نیز از مؤمنین هستید. و اما دشمنان شما مولایى ندارند و امیدى که دلگرمشان کند از هیچ ناحیه‏اى ندارند. و در نتیجه در عمل خود نشاط ندارند و کسى نیست که رسیدن آنان به هدف را ضمانت بکند، و خداى تعالى داناى به مصالح است. و در امر و نهیى که مى‏کند حکیم است.”[۲۵۵] بنابراین، آیه به امید مومنان به الطاف الهی اشاره دارد.[۲۵۶] ۳-۱-۴-۲-۳٫ دیدگاه شناختی-رفتاری قرآن نسبت به شخصیت مشرکان و منافقان مبنی بر عدم مطابقت امور با خواسته و تمایلشان؛ اضطراب، نگرانی و عکس العمل لجوجانه آنان خداوند متعال در آیاتی، از شدت ناراحتی و نگرانی مشرکان به هنگام نزول آیات الهی و ذکر خداوند به یگانگی، یاد می کند:[۲۵۷] “وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ وَ إِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ “(سوره زمر،آیه۴۵)؛ هنگامى که خداوند به یگانگى یاد مى‏شود، دلهاى کسانى که به آخرت ایمان ندارند مشمئزّ (و متنفّر) مى‏گردد امّا هنگامى که از معبودهاى دیگر یاد مى‏شود، آنان خوشحال مى‏شوند. علامه طباطبایی” در بیان آیه (وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ ) می فرمایند: “یعنی این که وقتى خدا را یاد مى‏کنند و نامى از خدایان ایشان نمى‏برند، که مصداق روشن آن کلمه”لا اله الا اللَّه” است. و کلمه”اشمازت” از مصدر”اشمئزاز” است که به معناى انقباض و نفرت از چیزى است. و اگر از اوصاف مشرکین تنها مساله بى‏ایمانى به آخرت را نام برد، بدین جهت است که ریشه و اساس نفرت آنان از شنیدن نام خدا، همین بى‏ایمانى به آخرت بوده است، چون اگر به آخرت ایمان مى‏داشتند و باور داشتند که روزى به سوى خدا برمى‏گردند و جزاى کرده‏هاى خود را مى‏بینند، قطعا خدا را پرستش مى‏کردند، نه اولیاى خود را و هرگز از شنیدن نام خدا به تنهایى نفرت نمى‏کردند.”[۲۵۸] قرآن کریم، در آیه ۱۲۷ سوره توبه، از شدت ناراحتی و اضطراب منافقان به هنگام نزول آیات الهی یاد می کند: “وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَهٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ هَلْ یَراکُمْ مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ”(سوره توبه،آیه۱۲۷)؛ و هنگامى که سوره‏اى نازل مى‏شود، بعضى از آنها [منافقان‏] به یکدیگر نگاه مى‏کنند و مى‏گویند: «آیا کسى شما را مى‏بیند؟ (اگر از حضور پیامبر بیرون رویم، کسى متوجّه ما نمى‏شود!)» سپس منصرف مى‏شوند (و بیرون مى‏روند) خداوند دلهایشان را (از حق) منصرف ساخته چرا که آنها، گروهى هستند که نمى‏فهمند (و بى‏دانشند)! علامه طباطبایی در بیان آیه می فرمایند: “نظر بعضهم” نظر قلق مضطرب است، یعنى بعضى به بعضى نگاه مى‏کنند، نگاه کردن کسى که مضطرب باشد و بترسد از اینکه اسرارش فاش شده باشد؛ زیرا یکی از خصایص منافقین این است که وقتى سوره‏اى از سوره‏هاى قرآن نازل مى‏شد، منافقان به یکدیگر نگاهى مى‏کردند که معناى نگاه کردنشان این بود که آیا کسى شما را مى‏بیند؟ و این حرف، حرف کسى است که مطلبى را بشنود که طاقت شنیدنش را نداشته، و نتواند قیافه خود را از ناراحتى حفظ کند، و از قلق و اضطراب درونى، رنگش هم عوض شود و بترسد که دیگران از برگشتن رنگ رویش، آنچه را که در دل او است بخوانند و از سر درونش آگاه شوند، لا جرم به کسى که از حال وى و باطنش خبر دارد رو می کند و از او می پرسد آیا کسى از اطرافیان از وضع وى خبردار شده یا نه. و از ظاهر سیاق برمى‏آید که معناى” ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ” این است که از حضور پیغمبر برمى‏گردند در حالى که خدا دلهایشان را از فرا گرفتن و دریافتن آیات الهى و ایمان به آن برگردانیده است، به جهت آنکه مردمى هستند که حرف حق به گوششان نمى‏رود”.[۲۵۹] آری، ریشه تمام انحرافات مشرکان و منکران معاد، تکبر و خود برتربینى، زیر بار حق نرفتن و بر سر سنتهاى غلط و تقالید باطل، اصرار و لجاجت ورزیدن و به همه چیز غیر از آن (آنچه که آنان می پسندند) با دیده تحقیر نگریستن می باشد. در بعضى از آیات قرآن، عذاب الهى مستقیما در ارتباط با استکبار معرفى شده، چنان که در آیه ۲۰ سوره احقاف مى‏خوانیم:” فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ”؛ امروز عذاب خوارکننده جزاى شما است به خاطر آنکه در زمین به ناحق استکبار مى‏کردید.[۲۶۰] نتیجه بررسی تطبیقی: با توجه به آیات قرآن، اعتقاد فرد مبنی بر وحشتناک بودن و فاجعه دانستن امور به خاطر عدم مطابقت با خواسته و میل او، اعتقاد قابل قبولی نیست؛ زیرا در بینش توحیدی، رضا و خشنودی خدا در هر کاری حتی اگر مطابق با خواسته و تمایل فرد نباشد، مقدم است و او تسلیم به قضا و قدر الهی می باشد. در دیدگاه شناختی قرآن، خیر و شرّ واقعی انسان در کراهت و محبّت نفسانى او نمی باشد؛ چه بسا او چیزى را ناخوشایند دارد، ولى خداوند خیر زیاد در آن قرار داده باشد؛ و این به خاطر آن است که انسان به همه‏ى مصالح خویش آگاه نیست. در دیدگاه رفتاری قرآن، مومنان از مواجه با مشکلات و واقعیات نمی هراسند و امیدوار به الطاف الهی می باشند. اما مشرکان و منافقان به خاطر عدم ایمان به خدا، زمانی که اوضاع و امور آنان بر طبق میل و خواسته آنها پیش نرود، پیوسته در نگرانی و اضطراب به سر می برند. با توجه به آموزه های قرآن، این باور غیر عقلانی که “آلبرت الیس” مطرح می کند، با آموزه های قرآن منطبق می باشد. اما از آن جا که الیس در درمان این باور غیر عقلانی، معتقد به معقول اندیشی فقط به صرف این که فرد بتواند خود را با واقعیات وفق دهد، می باشد؛ این با آموزه های اسلام تا حدودی منطبق می باشد؛(زیرا همان طور که گفته شد زیر مبنای فکری الیس با آموزه های دین اسلام، قابل انطباق نیست). در آموزه های دین اسلام، فرد، مشیت و اراده خدا را در هر کاری مقدم می بیند و تسلیم به قضاء و قدر الهی است؛ و خداوند متعال هم در آیات متعددی، همراهی خویش را به انسان ها اعلام کرده است تا آنان خود را از قلمرو حمایتی خداوند خارج ندانند؛[۲۶۱] که البته، این اعتقاد الهی با بهداشت روانی فرد سازگارتر است؛ زیرا فرد به تکیه گاهی، مطمئن است که شکست ناپذیر و مقتدر است. اما فرد غیر الهی در قبول عدم مطابقت امور با خواسته و میلش، فقط به صرف این که بتواند خود را با واقعیات وفق دهد، موافق است. لذا اگر فردی نتواند خود را با واقعیات وفق دهد، چه بسا به اختلالات روانی دچار می شود. بنابراین، پس از بررسی این باور غیر عقلانی، و تطبیق آن با آموزه های قرآن کریم، می توان به این نتیجه رسید که این دیدگاه در قرآن، همانند نظریه الیس، دارای ابعاد شناختی- رفتاری است و آدمی می تواند از طریق آگاهی و شناخت نسبت به این که همیشه خیر و شرّ انسان ها همراه با تمایلات نفسانی آنان نمی باشد، به اصلاح رفتارهای خود(نهراسیدن از مواجه با واقعیت ها) به مبارزه با این باور غیر عقلانی بپردازد. با این تفاوت که در روان شناسی، مراجع و با کمک درمانگر، راهکارهای شناختی و رفتاری آن ها را تعیین می کنند(درمانگر به بیمار کمک می کند تا فرد، بتواند خود را با واقعیات وفق دهد و آن چه را فرد می تواند تغییر دهد، تغییر دهد؛ و آن چه را که نمی تواند تغییر دهد، موقرانه بپذیرد و فرق این دو را بداند).[۲۶۲] اما در قرآن، راهکارهای شناختی و رفتاری از قبل به طور کامل از سوی خداوند تعیین و تعریف گشته اند. زیرا که خداوند متعال بهترین درمانگر آدمی است که نفس و روان او را به طور کامل می داند. ۳-۱-۵٫ باور غیر عقلانی شماره پنج اعتقاد فرد مبنی بر نداشتن توانایی در کنترل هیجانات به هنگام بروز مشکلات (به عبارت دیگر، زمانی که فرد با مشکلات زیادی مواجه می باشد، باید احساس بدبختی کند که نمی تواند ناراحتی های خود را کنترل کند و آنها را از بین ببرد.)[۲۶۳] ۳-۱-۵-۱٫ تبیین این باور در روان شناسی الیس، فنونی را در درمان این باور غیر عقلانی ارائه می دهد؛ که یکی از آن فنون، در اختیار گرفتن سرنوشت هیجانی فرد در هنگام بروز مشکلات است. به این معنا که فرد لازم است در مواجهه با مشکلات، قاطعانه سعی خود را انجام دهد که آن مشکل را نادیده بگیرد و به فکر کنترل آن باشد. ۳-۱-۵-۲٫ نقد و بررسی تطبیقی قرآن کریم در آیات بسیاری، بر کنترل هیجان و احساس فرد به هنگام بروز مشکلات، اشاره دارد،[۲۶۴] که در دیدگاه شناختی و رفتاری قرآن، بررسی می شود: ۳-۱-۵-۲-۱٫ دیدگاه شناختی قرآن مبنی بر عدم ناتوانایی فرد در کنترل هیجان و احساسش؛ اطاعت خدا، عامل افزایش استقامت احساس ناتوانی با واقعیت تطبیق ندارد؛ زیرا قدرت و توانایی واقعی نزد خداست؛ و وصل به خدا، قدرتمندی و استقامت می آورد. خداوند در آیاتی به قدرت و توانایی خود اشاره کرده است؛ از جمله: “….أَنَّ الْقُوَّهَ لِلَّهِ جَمیعاً …”(سوره بقره ،آیه۱۶۵)؛ تمامِ قدرت، از آنِ خداست. قرآن کریم همچنین در آیه ۵۸ سوره ذاریات می فرماید: “إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّهِ الْمَتینُ”؛ خداوند روزى‏دهنده و صاحب قوّت و قدرت است! آیه الله مکارم، در ذیل آیه در تفسیر “متین”می فرمایند: “متین” از ماده”متن” در اصل به معنى دو عضله نیرومند است که در دو طرف ستون فقرات قرار گرفته، پشت انسان را محکم مى‏سازد، و براى تحمل فشارهاى سنگین آماده مى‏کند و به همین مناسبت به معنى قدرت و قوت کامل آمده است، بنابراین ذکر آن بعد از کلمه”ذو القوه” به عنوان تاکید است، زیرا “ذو القوه” به اصل قدرت پروردگار اشاره مى‏کند، و”متین” به کمال قدرت او، و هنگامى که با واژه”رزاق” که آن نیز صیغه مبالغه است همراه گردد این حقیقت را ثابت مى‏کند که خداوند در دادن روزى به بندگان نهایت توانایى و تسلط را دارد.[۲۶۵] قرآن کریم، اطاعت خدا را، قدرتمندی و تثبیت نفس انسان معرفی می کند؛ خداوند در آیه ۵۶ سوره مائده می فرماید: “وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ”(سوره مائده ،آیه ۵۶)؛ و کسانى که ولایت خدا و پیامبر او و افراد باایمان را بپذیرند، پیروزند (زیرا) حزب و جمعیّت خدا پیروز است. حجه الاسلام قرائتی در تفسیر آیه می فرماید: “این آیه، دلالت به لزوم پذیرش ولایت خدا و رسول و امامان دارد. و چون خداوند غالب است، «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ» (سوره یوسف، آیه ۲۱)، وابستگان به او هم غالبند. «حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ» و با وعده‏هاى الهى، حزب اللَّه به آینده‏ى خود مطمئن است.”[۲۶۶] خداوند در آیه ۶۶ سوره نساء، عمل به احکام را سبب پایدارى ایمان معرفی می نماید: “وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما یُوعَظُونَ بِهِ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبیتاً”(سوره نساء،آیه۶۶)؛ و اگر اندرزهایى را که به آنان داده مى‏شد انجام مى‏دادند، براى آنها بهتر بود و موجب تقویت ایمان آنها مى‏شد. علامه طباطبایی در بیان”وَ أَشَدَّ تَثْبیتاً” می فرمایند: “یعنى عمل به این مواعظ، نفوس و دلهایشان را برایمان استوارتر مى‏کرد. و در آیه دیگری قرآن نیز فرموده که خداى تعالى ایمان کسانى که ایمان آورده‏اند را استوار مى‏کند:”یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ …” (سوره ابراهیم ،آیه ۲۷) و لذا، اهل ایمان از نظر منطق، محکم و استوارند.” [۲۶۷] ۳-۱-۵-۲-۲٫ دیدگاه رفتاری قرآن مبنی بر تسلط شخصیت مومنان بر کنترل هیجانات و احساساتشان مومنان در سایه ایمان، نه از گذشته در هراس هستند و تأسف می خورند و نه به آن چه دارند، دلبسته و شاد می شوند؛[۲۶۸] خداوند در قرآن می فرماید: “لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ …”(سوره حدید،آیه ۲۳)؛ این بخاطر آن است که براى آنچه از دست داده‏اید تأسف نخورید، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید. آیه الله مکارم در تفسیر آیه می فرمایند: “این دو جمله کوتاه، در حقیقت یکى از مسائل پیچیده فلسفه آفرینش را حل مى‏کند، زیرا که انسان همیشه در جهان هستى با مشکلات و گرفتاری ها و حوادث ناگوارى روبرو است، و حتى پیشرفتهاى عظیم علم هم نتوانسته و نخواهد توانست جلو حوادث دردناکى همچون زلزله‏ها، طوفانها، سیلها و بیماریها و امثال آن را بگیرد. قرآن مى‏گوید: هدف این بوده که شما دلبسته و اسیر زرق و برق این جهان نباشید. و لذا موقعیت این گذرگاه و پلى که نامش دنیا است، و همچنین موقعیت خودتان را در این جهان گم نکنید، دلباخته و دلداده آن نشوید، و آن را جاودانه نپندارید که این دلبستگى، فوق العاده بزرگترین دشمن سعادت شما است، شما را از یاد خدا غافل مى‏کند و از مسیر تکامل باز مى‏دارد. و البته این بدان معنى نیست که انسان به مواهب الهى در این جهان پشت پا بزند، و یا از آنها بهره نگیرد، مهم این است که اسیر آن نگردد، و آن را هدف و بهره اصلى خود نشمرد.”[۲۶۹] حضرت علی(ع) در توصیف شخص زاهد می فرمایند: “ان الناس ثلاثه: زاهد و صابر و راغب، فأما الزاهد فقد خرجت الأحزان و الا فراح من قلبه، فلا یفرح بشی‏ء من الدنیا و لا یأسى على شی‏ء منها فانه فهو مستریح”….؛[۲۷۰]همانا مردم بر سه دسته هستند: زاهد و صابر و راغب؛ اما شخص زاهد،پس غمها و شادی ها از دلش خارج شده، پس به چیزی از دنیا خشنود نمی شود و به فقدان چیزی از آن ناراحت نمی گردد؛ پس او در آسایش است. بنابراین، انسان مومن در برابر مشکلات، احساس بدبختی نمی کند؛ زیرا معتقد است که صبر در برابر مصیبت‏ها، نتیجه ایمان به مالکیت مطلق خداوند بر تمام هستى است‏؛ قرآن در این باره می فرماید: “وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ (۱۵۵) الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ (۱۵۶) أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَهٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ “(۱۵۷)(سوره بقره ،آیات ۱۵۵-۱۵۷) ترجمه: قطعاً همه شما را با چیزى از ترس، گرسنگى، و کاهش در مالها و جانها و میوه‏ها، آزمایش مى‏کنیم و بشارت ده به استقامت‏کنندگان (۱۵۵) آنها که هر گاه مصیبتى به آنها رسد مى‏گویند: ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مى‏گردیم!۱۵۶ )- اینها همانها هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هستند هدایت یافتگان(۱۵۷) “علامه طباطبایی” در بیان صبر برمصیبت می فرمایند: “مصیبت عبارت است از هر واقعه‏اى که آدمى با آن روبرو شود، چه خیر و چه شر، و لکن جز در وقایع مکروه و ناراحت کننده استعمال نمى‏شود. آدمى تا در این نشئه زندگى مى‏کند، که ضرورت زندگى اجتماعى ناگزیرش کرده ملکى اعتبارى براى خود درست کند و خدا هم این اعتبار را معتبر شمرده و این نیز باعث شده که رفته رفته امر بر او مشتبه گردد و خود را مالک واقعى ملکش بپندارد لذا خداى سبحان در سوره غافر آیه ۱۶ مى‏فرماید:” لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ” (ترجمه :ملک امروز از آن کیست؟ از آن خداست، واحد قهار) پس معلوم مى‏شود ملک دو جور است، یکى ملک حقیقى که دارنده آن تنها و تنها خداى سبحان است، واحدى با او در این مالکیت شریک نیست، نه هیچ انسانى و نه هیچ موجودى دیگر، و یکى دیگر ملک اعتبارى و ظاهرى و صورى است، مثل مالکیت انسان نسبت به خودش و فرزندش و مالش و امثال اینها، که در این چیزها مالک حقیقى خداست و مالکیت انسان به تملیک خداى تعالى است، آنهم تملیک ظاهرى و مجازى. پس اگر آدمى متوجه حقیقت ملک خداى تعالى بشود و آن ملکیت را نسبت به خود حساب کند، مى‏بیند که خودش ملک مطلق پروردگارش است، و نیز متوجه مى‏شود که این ملک ظاهرى و اعتبارى که میان انسانها دست به دست مى‏شود و از آن جمله ملک انسان نسبت بخودش و مالش، و فرزندانش و هر چیز دیگر، بزودى باطل خواهد شد و به سوى پروردگارش رجوع خواهد کرد، و بالأخره متوجه مى‏شود که خود او اصلا مالک هیچ چیز نیست، نه ملک حقیقى و نه مجازى. و معلوم است که اگر کسى این معنا را باور داشته باشد، دیگر معنا ندارد که از مصائبى که براى دیگران تاثر آور است، متاثر شود، چون کسى متاثر می شود که چیزى از ما یملک خود را از دست داده باشد، چنین کسى هر وقت گم شده‏اش پیدا شود و یا سودى به چنگش آید خوشحال مى‏شود و چون چیزى از دستش برود غمناک می گردد. اما کسى که معتقد است به اینکه مالک هیچ چیز نیست، دیگر نه از ورود مصیبت متاثر میشود و نه از فقدان ما یملکش اندوهناک (و نه از رسیدن سودى مسرور) مى‏گردد، و چگونه از رسیدن مصیبت متاثر مى‏شود، کسى که ایمان دارد به اینکه مالک تنها و تنها خداست؟ و او(خدا) حق دارد و مى‏تواند در ملک خودش هر جور تصرفى بکند.”[۲۷۱] خداوند نیز در آیات فراوانی، آثار صبر و شکیبایی صابران را بیان می فرماید و آنان را مورد عنایت و توجه خود قرار می دهد: الف: کسب محبّت خداوند:«وَ اللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ» (سوره آل عمران، آیه ۱۴۶) ب: کسب معیت الهی: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ»(سوره بقره، آیه ۱۵۳) ج: اکتساب بهشت: «یُجْزَوْنَ الْغُرْفَهَ بِما صَبَرُوا» (سوره فرقان، آیه ۷۵) د: برخورداری از پاداش بى‏حساب: «إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ»( زمر/۱۰) ه: بشارت الهی: «بَشِّرِ الصَّابِرِینَ»(سوره بقره، آیه ۱۵۵)[۲۷۲] ۳-۱-۵-۲-۳٫ دیدگاه شناختی-رفتاری قرآن مبنی بر عدم توانایی کافران و منافقان بر کنترل هیجانات و احساساتشان عامل زشتکاریهای مشرکان و منکران معاد، تنها نادانى و جهل آنان نیست، بلکه لجاجت و عناد آنان است؛[۲۷۳] که البته آثار این لجاجت و عناد در عمل آنان نمودار می شود؛ خداوند در قرآن در این باره از زبان حضرت نوح(ع) می فرماید: “وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فی‏ آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً”(سوره نوح، آیه ۷)؛ و من هر زمان آنها را دعوت کردم که (ایمان بیاورند و) تو آنها را بیامرزى، انگشتان خویش را در گوشهایشان قرار داده و لباسهایشان را بر خود پیچیدند، و در مخالفت اصرار ورزیدند و به شدّت استکبار کردند. آیه الله مکارم در تفسیر آیه می فرمایند: “نه تنها قوم نوح به هنگامى که آنها را دعوت به توحید مى‏کرد، انگشت در گوش نهاده و جامه بر سر و صورت مى‏پیچیدند که حق را نشنوند و نبینند، بلکه در عصر پیامبر اسلام ص طبق صریح قرآن گروهى بودند که وقتى صداى دل‏انگیز پیامبر ص به آیات قرآن بلند مى‏شد با جار و جنجال و سوت و صفیر چنان غوغایى به راه مى‏انداختند که هیچکس صداى او را نشنود: “وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ”(سوره فصلت، آیه ۲۶)؛ کافران گفتند: گوش به این قرآن فرا ندهید و به هنگام تلاوت آن جنجال کنید تا پیروز شوید. در تاریخ خونین کربلا نیز آمده است هنگامى که امام حسین ع سالار شهیدان مى‏خواست دشمنان منحرف را ارشاد و بیدار کند، چنان جنجالى به راه انداختند که صداى امام در میان آنها گم شد.[۲۷۴] قرآن کریم، همچنین در آیات ۱۱۸-۱۱۹ سوره آل عمران درباره کافران می فرماید: “یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَهً مِنْ دُونِکُمْ لا یَأْلُونَکُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ…”(۱۱۸) ” ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا یُحِبُّونَکُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ وَ إِذا لَقُوکُمْ قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ….”(۱۱۹) (سوره آل عمران، آیات ۱۱۸-۱۱۹) ترجمه: اى کسانى که ایمان آورده‏اید محرم اسرارى از غیر خود انتخاب نکنید، آنها از هر گونه شر و فسادى در باره شما کوتاهى نمى‏کنند، آنها دوست دارند شما در زحمت و رنج باشید (نشانه‏هاى) دشمنى از دهان آنها آشکار است و آنچه در دل پنهان دارند از آن هم مهمتر است. (۱۱۹) شما کسانى هستید که آنها را دوست مى‏دارید، اما آنها شما را دوست ندارند، در حالى که شما به همه کتابهاى آسمانى ایمان دارید (اما آنها به کتاب آسمانى شما ایمان ندارند) و هنگامى که شما را ملاقات مى‏کنند (به دروغ) مى‏گویند ایمان آورده‏ایم، اما هنگامى که تنها مى‏شوند از شدت خشم بر شما سر انگشتان خود را به دندان مى‏گزند. از ابن عباس نقل شده این آیات هنگامى نازل شده که عده‏اى از مسلمانان با یهودیان، به سبب قرابت، یا همسایگى، یا حق رضاع، و یا پیمانى که پیش از اسلام بسته بودند، دوستى داشتند و بقدرى با آنها صمیمى بودند که اسرار مسلمانان را به آنان مى‏گفتند، بدینوسیله قوم یهود که دشمن سرسخت اسلام و مسلمین بودند و به ظاهر خود را دوست مسلمانان قلمداد مى‏کردند، از اسرار مسلمانان مطلع مى‏شدند، آیه نازل شد و به آن عده از مسلمانان هشدار داد که چون آنان در دین شما نیستند، نباید آنها را محرم اسرار خود قرار دهید، زیرا آنان در باره شما از هیچ شر و فسادى کوتاهى نمى‏کنند، آنان مى‏خواهند شما همیشه در رنج و عذاب باشید.[۲۷۵] کفار در رساندن شر و فساد نسبت به مسلمانان کوتاهى نمى‏کنند. آنها براى اینکه دیگران از مکنونات ضمیرشان آگاه نشوند، و رازشان فاش نگردد، معمولا در سخنان و رفتار خود مراقبت مى‏کنند، و با احتیاط و دقت حرف مى‏زنند، ولى با وجود این، آثار عداوت و دشمنى از لابلاى سخنان آنها آشکار است و گاه بطور ناخودآگاه سخنانى بر زبان مى‏آورند، که مى‏توان گفت همانند جرقه‏ایست از آتش پنهانى دلهاى آنها، و مى‏توان از آن، به ضمیر باطن آنان پى‏برد. این افراد، چون به خلوت مى‏روند، سرانگشت خود را از شدت خشمى که بر مسلمانان دارند مى‏گزند. “عض انامل” مثلى است که در مورد تاسف و حسرت و رساندن شدت خشم و کینه زده مى‏شود.[۲۷۶] این آیه حقیقتى را بیان مى‏کند که امیر مؤمنان ع در سخنان خود توضیح فرموده است، آنجا که مى‏فرماید: “ما اضمر احد شیئا الا ظهر فى صفحات وجهه او فلتات لسانه”؛هیچ کس در ضمیر باطن، رازى را پنهان نمى‏دارد، مگر اینکه از رنگ چهره و لابلاى سخنان پراکنده و خالى از توجه او آشکار مى‏شود. [۲۷۷] از آن جا که منافق در عقیده و عمل، برخورد و گفتگو، عکس العمل‏هایى را از خود نشان مى‏دهد؛ خداوند در آیاتی به عکس العمل های منافقان مبنی بر عدم توانایی آنان در کنترل هیجاناتشان در موقعیت های مختلف اشاره کرده است؛[۲۷۸] از جمله در آیه ۲۰ سوره محمد می فرماید: “وَ یَقُولُ الَّذینَ آمَنُوا لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَهٌ فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَهٌ مُحْکَمَهٌ وَ ذُکِرَ فیهَا الْقِتالُ رَأَیْتَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ نَظَرَ الْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلى‏ لَهُمْ”(سوره محمد،آیه۲۰)؛ کسانى که ایمان آورده‏اند مى‏گویند: «چرا سوره‏اى نازل نمى‏شود (که در آن فرمان جهاد باشد)؟!» امّا هنگامى که سوره واضح و روشنى نازل مى‏گردد که در آن سخنى از جنگ است، منافقان بیماردل را مى‏بینى که همچون کسى که در آستانه مرگ قرار گرفته به تو نگاه مى‏کنند پس مرگ و نابودى براى آنان سزاوارتر است. منافقان از شنیدن نام جنگ چنان وحشت و اضطراب سر تا پاى آنها را فرا مى‏گیرد که نزدیک است قالب تهى کنند! فکرشان از کار مى‏افتد، سیاهى چشم از حرکت بازمى‏ایستد، و همچون کسانى که نزدیک است قبض روحشان شود نگاهى بى‏حرکت و خیره، بى‏آنکه پلکهاى چشم بهم خورد، دارند، و این گویاترین تعبیرى است از حال منافقان ترسو و بزدل![۲۷۹] خداوند با مثال هایی پریشان خاطر بودن منافقان و طوفانى بودن باطن آنان را مبنی بر عدم کنترل بر احساساتشان را بیان می فرماید: “اَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ فیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فی‏ آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْت….”(سوره بقره،آیه )؛ (مثل منافقان)یا همچون بارانى از آسمان، که در شب تاریک همراه با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذران) ببارد. آنها از ترس مرگ، انگشتانشان را در گوشهاى خود مى‏گذارند تا صداى صاعقه را نشنوند. این مثل از پریشان خاطر بودن منافق و طوفانى بودن باطن آنان، حکایت دارد، مانند کسانى که در شب ظلمانى در بیابان ناشناس زیر رگبار پر از صاعقه و رعد و برق مانده‏اند، از صداى رعد و ترس صاعقه انگشتان را در گوش کرده‏اند. شدت برق به حدى است که نزدیک است چشمشان را کور کند در این طوفان و ترس هر وقت برق مى‏زند چند قدمى پیش مى‏روند و چون خاموش مى‏شود در جاى خود میخکوب مى‏گردند. و لذا منافق با خاطر پریشان و مضطرب در تشویش و ناراحتى زندگى مى‏کند، و آرامش خاطر او بسیار جزئى است.[۲۸۰] نتیجه بررسی تطبیقی: اعتقاد فرد مبنی بر نداشتن توانایی در کنترل هیجانات به هنگام بروز مشکلات (به عبارت دیگر، زمانی که فرد با مشکلات زیادی مواجه می باشد، باید احساس بدبختی کند که نمی تواند ناراحتی های خود را کنترل کند و آنها را از بین ببرد.) اعتقاد قابل قبولی نیست؛ زیرا در دیدگاه شناختی قرآن، قدرت و توانایی واقعی نزد خداست؛ و اطاعت خدا، عامل افزایش استقامت است؛ و لذا، فرد مومن در سایه ایمان به خدا با دلی سرشار از آرامش، در طوفان های مشکلات بر احساسات و هیجانات خود مسلط می باشد؛ و در دیدگاه رفتاری قرآن نسبت به شخصیت مومنان، خداوند بیان می فرماید که مومنان از مواجهه با مشکلات نمی هراسند؛ زیرا آنان در سایه ایمان، نه از گذشته در هراس هستند و تأسف می خورند و نه به آن چه دارند، دلبسته و شاد می شوند. و لذا آنان صبر در برابر مصیبت‏ها را نتیجه ایمان به مالکیت مطلق خداوند بر تمام هستى می دانند. و خداوند هم آنان را مورد عنایت ویژه خود قرار می دهد. در دیدگاه شناختی-رفتاری قرآن نسبت به شخصیت کافران و منافقان، خداوند بر عدم توانایی آنان در کنترل هیجانات و احساساتشان اشاره می کند؛ زیرا آنان، در عقیده و عمل، برخورد و گفتگو، عکس العمل‏هایى را از خود نشان مى‏دهد که نشان از عدم توانایی آنان بر هیجانات و احساساتشان می باشد. بنابراین، پس از بررسی این باور غیر عقلانی، و تطبیق آن با آموزه های قرآن کریم، می توان به این نتیجه رسید که این دیدگاه در قرآن، همانند نظریه الیس، دارای ابعاد شناختی- رفتاری است و آدمی می تواند از طریق آگاهی و شناخت نسبت به این که اطاعت خدا، عامل افزایش استقامت است، به اصلاح رفتارهای خود(مواجه شدن با مشکلات و صبر در برابر مصیبت‏ها) به مبارزه با این باور غیر عقلانی بپردازد. با این تفاوت که در روان شناسی، مراجع و با کمک درمانگر، راهکارهای شناختی و رفتاری آن ها را تعیین می کنند(درمانگر به بیمار کمک می کند تا فرد، با شناخت بیشتری مشکلاتش را نادیده انگارد و قاطعانه با آن ها مواجه شود و در صدد کنترل آن برآید).[۲۸۱] اما در قرآن، راهکارهای شناختی و رفتاری از قبل به طور کامل از سوی خداوند تعیین و تعریف گشته اند. زیرا که خداوند متعال بهترین درمانگر آدمی است و نفس و روان او را به طور کامل می داند. ۳-۱-۶٫ باور غیر عقلانی شماره شش اعتقاد فرد مبنی براین که برخی چیزها یا برخی افراد مخاطره آمیز و یا ترسناک هستند، بنابراین فرد باید همواره کوشا باشد تا امکان به وقوع پیوستن آن ها را به تاخیر بیندارد.[۲۸۲] الیس، باور غیر عقلانی فوق را ناشی از اضطراب و نگرانی افراطی فرد، بابت ترسهای اغراق آمیز و غیر ضروری می داند. او درمان این باور غیر عقلانی را غلبه بر اضطراب و وحشت، با چند فنون روان شناختی و رفتاری (از جمله متقاعد کردن فرد مبنی بر یافتن ریشه های ترس کنونی و بی پایه و اساس بودن آنان و عمل نکردن به آن ها) بیان می کند. [۲۸۳] ۳-۱-۶-۱٫ تبیین این باور در روان شناسی علم روان شناسی، رفتار را به رفتارهای مثبت و منفی تقسیم می کند. در اصطلاح این علم، رفتار منفی، بیماری یا نابهنجاری نامیده می شود که بر دو قسم روان نژندی[۲۸۴] و روان پریشی[۲۸۵] می باشد.[۲۸۶] ترس انسان نیز رفتاری است که بر دو گونه است: ترس واقعی که عبارت است از واکنش در مقابل یک خطر واقعی؛ و ترس مرضی که عبارت است از ترس از یک اندیشه، یک شی یا یک موقعیت معین؛ اضطراب نیز عبارت است از ترس از آسیب های احتمالی و واکنش های عاطفی ناخوشایند؛ و به عبارت دیگر، واکنش در مقابل خطری که وجود خارجی ندارد.[۲۸۷] اضطراب و نگرانی انسان، از انگیزه های متضاد او منشا می گیرند؛ زیرا که انسان خواسته ها و تمایلاتی دارد که در صورت تحقق یافتن، ممکن است او را در معرض بازخواست دیگران قرار دهند و یا در او احساس گناه پدید آورد و پیامدهای ناراحت کننده ای به دنبال داشته باشد. به عبارت دیگر، اضطراب از عجز انسان در برابر حل تضادهای روانی او، پدید می آید؛ و اصولاً بخش بزرگی از نیروی روانی انسان برای حل تضاد های روانی مصرف می شود. به همین دلیل است که بیماران روانی نمی توانند به طور صحیح، توانایی ها و امکاناتشان را بروز دهند؛ چون تضاد های روانی آن ها، نیروی آن ها را مصرف می کند و باعث تعطیل شدن تواناییها و امکانات آن ها می شود؛ اما همین بیماران روانی وقتی درمان می شوند و نیروهای روانی آنان از قید و بند تضادهای روانی آزاد می شود، معمولا اظهار شادابی و نشاط می کنند و نیروی آن ها برای کار و تولید افزایش می یابد.[۲۸۸] ۳-۱-۶-۲٫ نقد و بررسی تطبیقی ترس، یک واکنش انفعالی طبیعی در آدمی است که سبب می گردد انسان از خطراتی که او را تهدید می کند، دوری جوید. آیه ۳۱ سوره قصص به این ترس اشاره می فرماید: “وَ أَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَءَاهَا تهَتزَّ کَأَنهَّا جَانٌّ وَلىَ‏ مُدْبِرًا وَ لَمْ یُعَقِّبْ یَامُوسىَ أَقْبِلْ وَ لَا تخََفْ إِنَّکَ مِنَ الاَمِنِین”(سوره قصص، آیه ۳۱)؛ (ای موسی)عصایت را بیفکن!» هنگامى که (عصا را افکند و) دید همچون مارى با سرعت حرکت مى‏کند، ترسید و به عقب برگشت، و حتّى پشت سر خود را نگاه نکرد! ندا آمد: «برگرد و نترس، تو در امان هستی.[۲۸۹] اما زمانی که ترس، باعث اختلال دراندیشه یا رفتار فرد شود، از نظر اسلام بیماری(روان نژندی) محسوب می شود. خداوند در قرآن از بیمار دلانی سخن می گوید که پیوسته از این که اتفاقی برای آنان بیفتد، در ترس و وحشت به سر می برند: “فَتَرَى الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشى‏ أَنْ تُصیبَنا دائِرَه….”(سوره مائده،آیه ۵۲)؛ کسانى را که در دلهایشان بیمارى است مى‏بینى که در (دوستى با یهود و نصاری)، بر یکدیگر پیشى مى‏گیرند، و مى‏گویند: «مى‏ترسیم حادثه‏اى براى ما اتفاق بیفتد (و نیاز به کمک آنها داشته باشیم!). قرآن کریم، در آیه ۷۷ سوره نساء، که اشاره به ترس بیمارگونه برخی از افراد دارد، میفرماید:”َ… فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیهْمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِیقٌ مِّنهْمْ یخَشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَهِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَهً وَ قَالُواْ رَبَّنَا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتَالَ لَوْ لَا أَخَّرْتَنَا إِلىَ أَجَلٍ قَرِیب….”(سوره نساء، آیه ۷۷)؛ هنگامى که فرمان جهاد به آنها داده شد، جمعى از آنان، از مردم مى‏ترسیدند، همان گونه که از خدا مى‏ترسند، بلکه بیشتر، و گفتند: «پروردگارا! چرا جهاد را بر ما مقرّر داشتى؟! چرا این فرمان را تا زمان نزدیکى تأخیر نینداختى. در درمان ترس مرضی(ترس بیمارگونه)، اسلام بیش از یک روش وضعی ارائه می دهد.[۲۹۰] مثلاً حضرت على علیه السلام در دستوری می فرماید: “إذا خفت من شى‏ء فقع فیه”[۲۹۱]؛ هنگامی که از چیزی ترسیدی، خود را با آن مواجه ساز. که معنای آن معادل معنای رفتار درمانی است. همان طور که با مفهوم روانکاوی و ناخودآگاه نیز، مخالفتی ندارد. زیرا در احادیث اسلامی به نقش ناخودآگاه و ارتباط آن با بروز برخی عارضه ها اشاره شده است؛ مانند تکبر و ارتباط آن با احساس کمبود(که در نقد و بررسی باور غیر عقلانی شماره دو، به این موضوع اشاره شد). اما اساساً اسلام بر درمان ارشادی تکیه می کند؛ که در آن، بر عنصر شعور در امر آموزش رفتار جدید تکیه دارد. به طوری که دستورهای درمانی اسلام، اکثراً به این روش تمایل دارند. بنابراین، این دستور اسلام که «إذا خفت من شى‏ء فقع فیه»؛ هنگامی که از چیزی ترسیدی، خود را با آن مواجه ساز؛ بر عنصر شعور در امر آموزش رفتار جدید تکیه دارد که به معنای آگاه ساختن بیمار نسبت به مفهوم ترس و نشان دادن رفتار جدید می باشد.[۲۹۲] در روایتی از امیر مومنان علی (ع) همچنین وارد شده است: ” بُنی الکفر علی اَربع دَعائم: الفسق و الغلو و الشک و الشبه. ……والشک علی اربع شعب: علی المریه و الهول و التردد و الاستسلام؛…و من هاله ما بین یدیه نکص علی عقبیه….و من نجا من ذالک فبفضل الیقین.”[۲۹۳] کفر بر چهار پایه قرار دارد: فسق، غلو، شک و شبهه. و شک بر چهار شاخه است: بر جدال و بدگمانی، و ترس، و سرگردانی و دودلی، و سازشکاری و خودباختگی. و کسی که از آن چه در برابرش قرار می می گیرد، می ترسد و عقب نشینی می کند(در این قسمت، امام به صفت شخص ترسو اشاره می کند)؛ و (لذا) هر کس نجات و رهایی خواهد، آن به فضل و برتری یقین است. در این روایت، اولا امام به ریشه ترس(بیمارگونه) که از شک منشعب می شود، اشاره می کند و ثانیاً در دستوری ضمنی(که رفتاری می باشد)، راه مقابله با این نوع ترس را بیان می فرماید(عدم عقب نشینی از مواجهه شدن با ترس) و ثالثاً راه نجات از آن را که دست یافتن به یقین و معرفت است(درمان ارشادی) را بازگو می فرماید. اضطراب و نگرانى، یکى از بزرگترین بلاهاى زندگى انسانها بوده و هست؛ و عوارض ناشى از آن در زندگى فردى و اجتماعى کاملا محسوس است. قرآن مجید، از ابعاد مختلف و به مناسبت های گوناگون از اضطراب و آرامش، سخن می گوید و انسان را متوجه آن می سازد. با سیری گذرا در آیات نورانی قرآن کریم، مشاهده می شود که قرآن به این موضوع در ضمن واژه هایی مانند “خوف”، “خشیت”، “فزع”، “رهب”، “شفق”، “سکن”، “اطمینان” و “ربط” اشاره می کند. قرآن کریم در این آیات، اولاً بین اضطراب مثبت و منفی، تمایز قائل شده و آدمی را به طرف اضطراب مثبت، ترغیب و تشویق می نماید. و ثانیاً به تحلیل و بررسی اضطراب منفی پرداخته و پس از ریشه یابی آن، راه حل های گوناگونی برای درمان اضطراب های منفی ارائه می دهد.[۲۹۴] (که طرح این مبحث از حوزه این پایان نامه خارج است.) دستیابى به اطمینان و آرامش به عوامل گوناگونى بستگی دارد. در قرآن کریم، روش های مقابله با اضطراب و نگرانی، عموماً در داخل سه مجموعه قرار می گیرند که عبارتند از: الف: روش های شناختی ب: روش های رفتاری ج: روش های عاطفی- معنوی. [۲۹۵] ۳-۱-۶-۲-۱٫ دیدگاه شناختی قرآن مبنی بر عدم اضطراب و نگرانی؛ امنیت و آرامش واقعی در سایه ایمان در دیدگاه شناختی، نوع بینش فرد بسیار حائز اهمیت است؛ زیرا هنگامی که فرد در زندگی با مشکلات مواجه می شود، نوع نگرش وی در سازگاری با آن ها موثر است؛ و لذا تغییر رفتار افراد، مستلزم تغییر بینش و تفکرات درونی آن هاست؛ خداوند در قرآن می فرماید: “….اِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ….”(سوره رعد، آیه ۱۱)؛ خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتى) را تغییر نمى‏دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند. این اصل قرآنى که یکى از مهمترین برنامه‏هاى اجتماعى اسلام را بیان مى‏کند به افراد مى‏گوید هر گونه تغییرات بیرونى، متکى به تغییرات درونى افراد و ملت ها است. لذا اعتقاد به مقدرات الهی[۲۹۶]، اعتقاد به رزاقیت الهی[۲۹۷]، اعتقاد به عدالت الهی[۲۹۸] و….، بینش فرد را نسبت به امور و مشکلاتش نشان می دهد. [۲۹۹] قرآن کریم، امنیّت و آرامش واقعى را در سایه‏ى ایمان، معرفی می نماید: “الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ”(سوره انعام،آیه ۸۲)؛ (آرى،) آنها که ایمان آوردند، و ایمان خود را با شرک و ستم نیالودند، ایمنى تنها از آن آنهاست و آنها هدایت‏یافتگانند. علامه طباطبایی در تفسیر آیه می فرمایند: “آیه شریفه دلالت مى‏کند بر اینکه” امن” و” اهتداء” از خواص و آثار ایمان است، البته به شرط اینکه ایمان به وسیله ظلم پوشیده نشود.” [۳۰۰] خوف[۳۰۱] و حزن دو حالت روانى است که هر دو از ضعف روح و عدم اعتماد و نقص ایمان است؛ خوف، از امور باطنى و صفات نفسانى است و به واسطه ادراک مضرّات و مکاره و منافرات در انسان پیدا مى‏شود؛ و حزن، به معنی خشونت و سختی در نفس است؛ به جهت غم و اندوهی که در آن حاصل می شود. «خوف» و ترس، مربوط به امور آینده و در مقابل امنیّت و آسایش است؛ امّا «حزن» و اندوه، مربوط به گذشته و آنچه از دست رفته مى‏باشد و در مقابل سرور و شادمانى است.[۳۰۲] خداوند در آیات فراوانی از قرآن کریم، به پیراسته بودن مومنان از خوف و حزن، اشاره می فرماید؛[۳۰۳] از جمله آیه ۳۸ سوره بقره: “….فاما یاتینکم مِنی هدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ”(سوره بقره ،آیه ۳۸)؛ هر گاه هدایتى از طرف من براى شما آمد، کسانى که از آن پیروى کنند، نه ترسى بر آنهاست، و نه غمگین شوند. مومنی که به طور حقیقی به خدا ایمان دارد، از هیچ چیز در این دنیا نمی هراسد؛ چون می داند که تا خدا نخواهد هیچ شر و آزاری به او نمی رسد و تا خدا نخواهد هیچ انسان و یا قدرتی در دنیا قادر نیست به او ضرری رساند و یا خیری را از او منع کند. به همین دلیل، مومن واقعی انسانی است که امکان ندارد ترس یا اضطراب بر او چیره شود[۳۰۴]. قرآن کریم در این باره می فرماید: “بَلى‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون”(سوره بقره، آیه ۱۱۲)؛ آرى، کسى که روى خود را تسلیم خدا کند و نیکوکار باشد، پاداش او نزد پروردگارش ثابت است نه ترسى بر آنهاست و نه غمگین مى‏شوند. لذا اولیاء و دوستان راستین خدا از هر گونه وابستگى و اسارت جهان ماده آزادند و زهد به معنى حقیقی اش بر وجود آنها حکومت مى‏کند، نه با از دست دادن امکانات مادى جزع و فزع مى‏کنند و نه ترس از آینده، افکارشان را به خود مشغول مى‏دارد. بنا بر این غمها و ترسهایى که دیگران را دائما در حال اضطراب و نگرانى نسبت به گذشته و آینده نگه مى‏دارد در وجود آنها راه ندارد. خداوند در قرآن درباره آنان می فرماید: ” أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ”(سوره یونس، آیه ۶۲)؛ آگاه باشید (دوستان و) اولیاى خدا، نه ترسى دارند و نه غمگین مى‏شوند! آیه الله مکارم در تفسیر آیه می فرمایند:” اثر تکوینى و طبیعى ایمان و تقوا است که انسان را از انواع دلهره‏ها و وحشت هایى که زائیده شک و تردید و همچنین مولود گناه و انواع آلودگیها است؛ از روح و جسم انسان دور مى‏سازد. غم و ترس در انسانها، معمولا ناشى از روح دنیا پرستى است، آنها که از این روح تهى هستند، اگر غم و ترسى نداشته باشند بسیار طبیعى است. اولیاى خدا آن چنان غرق صفات جمال و جلال او هستند و آن چنان محو مشاهده ذات پاک او مى‏باشند که غیر او را به دست فراموشى مى‏سپردند؛ روشن است در غم و اندوه و ترس و وحشت، حتما نیاز به تصور فقدان و از دست دادن چیزى و یا مواجهه با دشمن و موجود خطرناکى دارد، کسى که غیر خدا در دل او نمى‏گنجد و به غیر او نمى‏اندیشد و جز او را در روح خود پذیرا نمى‏شود، چگونه ممکن است غم و اندوه و ترس و وحشتى داشته باشد. و لذا دوستان خدا، وجودشان از خوف او مالامال است، ترس از عدم انجام وظائف و مسئولیتها، و اندوه بر آنچه از موفقیتها از آنان فوت شده، که این ترس و اندوه جنبه معنوى دارد و مایه تکامل وجود انسان و ترقى او است، به عکس ترس و اندوههاى مادى که مایه انحطاط و تنزل است. امیر مؤمنان على ع در خطبه معروف” همام” که حالات اولیاى خدا در آن به عالیترین وجهى ترسیم شده مى‏فرماید: “قلوبهم محزونه و شرورهم مامونه”؛ دلهاى آنها محزون و مردم از شر آنها در امانند” و نیز مى‏فرماید: “و لو لا الاجل الذى کتب اللَّه علیهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفه عین شوقا الى الثواب و خوفا من العقاب”؛[۳۰۵] اگر اجلى که خداوند براى آنها مقرر کرده نبود، حتى یک چشم بر هم زدن ارواح آنها در بدنهایشان آرام نمى‏گرفت، به خاطر عشق به پاداش الهى و ترس و وحشت از مجازات و کیفر او”. قرآن مجید نیز در باره مؤمنان مى‏گوید: “الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَ هُمْ مِنَ السَّاعَهِ مُشْفِقُونَ”(سوره انبیاء،آیه۴۹)؛کسانى که از پروردگارشان با اینکه او را به چشم نمى‏بینند مى‏ترسند و از رستاخیز بیمناکند.”[۳۰۶] در ذیل آیه ۶۲ سوره یونس(” أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ )، روایات جالبى از ائمه اهل بیت ع وارد شده است؛ که به دو مورد از آنها اشاره مى‏شود: امیر مؤمنان على ع آیه “أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ … “را تلاوت فرمود و سپس از یاران خویش سؤال کرد مى‏دانید” أَوْلِیاءَ اللَّهِ” چه اشخاصى هستند؟ عرض کردند اى امیر مؤمنان شما خودتان بفرمائید که آنان کیانند: امام فرمود:” دوستان خدا، ما و پیروان ما که بعد از ما مى‏آیند هستند، خوشا به حال ما، و بیشتر از آن خوشا به حال آنها- بعضى پرسیدند چرا بیشتر از ما؟ مگر ما و آنها هر دو پیرو یک مکتب نیستیم و کارمان یک نواخت نمى‏باشد؟ فرمود: نه، آنها مسئولیتهایى بر دوش دارند که شما ندارید و تن به مشکلاتى مى‏دهند که شما نمى‏دهید. و در کتاب” کمال الدین” از ابو بصیر از امام صادق ع نقل شده که فرمود؛ خوشا بحال پیروان امام قائم که در غیبتش (با خود سازى) انتظار ظهورش را مى‏کشند، و به هنگام ظهورش مطیع فرمان اویند، آنها اولیاى خدا هستند همانها که نه ترسى دارند و نه غمى. [۳۰۷] ۳-۱-۶-۲-۲٫ دیدگاه رفتاری قرآن مبنی بر عدم اضطراب و نگرانی؛ انجام اعمال صالح قرآن کریم، برای پرورش شخصیت مردم و ایجاد تغییر در رفتار آنان، روش کار و ممارست عملی در زمینه افکار و عادات جدید رفتاری را که در نظر دارد در نفوس آنان تحکیم بخشد، به کار گرفته است؛ و خداوند متعال به همین منظور، عبادات مختلفی همچون نماز، روزه، زکات و حج را واجب کرده است؛ انجام منظم و مرتب این عبادات در اوقاتی معین، اطاعت از خداوند و امتثال اوامر الهی را به مومن یاد می دهد و باعث می شود که او همواره با خضوعی کامل در تمام کارها به خداوند نظر داشته باشد. همچنین صبر و تحمل سختی ها و جهاد با نفس و تسلط به خواسته ها و خواهش ها و اظهار محبت و نیکی به مردم را به او می آموزد و روحیه همکاری و همبستگی اجتماعی او را رشد می دهد. این ها همه خصلت های پسندیده ای است که انجام مخلصانه و منظم این عبادت ها باعث می شود که مومن بتواند چنین خصوصیاتی را تحصیل کند؛ خصوصیاتی که پایه های درست سلامت روانی او را تشکیل می دهد و او را از ابتلاء به بیماری روانی حفظ می کند.[۳۰۸] خداوند درآیه ۲۹ سوره رعد درباره کسانی که ایمان دارند و اعمال صالح انجام می دهند، می فرماید: نتیجه تصویری درباره سلامت روانی “الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى‏ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب”(سوره رعد، آیه ۲۹)؛ آنهایى که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند بهترین زندگى براى آنهاست و سرانجام کارشان بهترین سرانجامها خواهد بود. بسیارى از مفسران بزرگ کلمه” طوبى” را مؤنث” اطیب” دانسته‏اند که مفهومش بهتر و پاکیزه‏تر یا بهترین و پاکیزه‏ترین است، و با توجه به اینکه متعلق آن محذوف است مفهوم این کلمه از هر نظر وسیع و نامحدود خواهد بود؛ بهترین زندگى، بهترین نعمتها، بهترین آرامش، بهترین دوستان، و بهترین الطاف خاص پروردگار، و همه اینها در گرو ایمان و عمل صالح است، و پاداشى است براى آنها که از نظر عقیده، محکم و از نظر عمل، پاک و فعال و درستکار و خدمتگزارند.[۳۰۹] خداوند متعال، در بیشتر آیاتی که نوعی روش شناختی مبنی بر عدم اضطراب و ترس بیان داشته است، بلافاصله روش رفتاری آن را هم ارائه می دهد؛ از جمله آیه ۴۸ سوره انعام: “فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون”(سوره انعام، آیه ۴۸)؛ آنها که ایمان بیاورند و (خویشتن را) اصلاح کنند، نه ترسى بر آنهاست و نه غمگین مى‏شوند. ۳-۱-۶-۲-۳٫ دیدگاه عاطفی- معنوی قرآن مبنی بر عدم اضطراب و نگرانی ۳-۱-۶-۲-۳-۱٫ یاد خدا، مایه آرامش دل در روش های عاطفی- معنوی، فرد نوعی ارتباط عاطفی با خدا و اولیای دین برقرار می کند. مسلمان هنگام ذکر خدا، احساس می کند که به خدا نزدیک است و تحت حمایت او قرار دارد و همین موجب برانگیختگی حس اعتماد به نفس، قدرت، امنیت و آرامش او می گردد. و همه عبادات نوعی ذکر محسوب می شود، که در آن مومن به حمد و ثنای خدا می پردازد. یاد خدا هم، یکی از روش عاطفی- معنوی قرآن مبنی بر عدم اضطراب و نگرانی است که به انسان آرامش می دهد. قرآن کریم می فرماید: “الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ”(۲۸)( سوره رعد، آیه ۲۸)؛ آنها کسانى هستند که ایمان آورده‏اند، و دلهایشان به یاد خدا مطمئن (و آرام) است آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مى‏یابد! “علامه طباطبایی”در بیان ایمان می فرمایند؛ “ایمان، صرف ادراک نیست، بلکه عبارتست از ادراک توأم با تسلیم و قبول قلبى‏. (لذا ) ایمان به خدا به صرف این نیست که انسان بداند و درک کند که خدا حق است، زیرا مجرد دانستن و درک کردن، ملازم با ایمان نیست، بلکه با استکبار و انکار هم مى‏سازد، هم چنان که خودش فرموده:” وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ”( سوره نمل، آیه ۱۴) یعنی، آن را انکار کردند در حالى که دلهایشان بدان یقین داشت. پس، ایمان صرف ادراک نیست، بلکه عبارتست از پذیرایى و قبول مخصوصى از ناحیه نفس، نسبت به آنچه که درک کرده. قبولى که باعث شود نفس در برابر آن ادراک و آثارى را که اقتضاء دارد تسلیم شود، و علامت داشتن چنین قبولى این است که سایر قوا و جوارح آدمى نیز آن را قبول نموده، مانند خود نفس، در برابرش تسلیم شود. بسیارى از اشخاص با علم و درک زشتى و پلیدى عملى، معذلک به آن عمل اعتیاد دارند و نمى‏توانند خود را از آن بازدارند، براى همین است که فقط قبح آن را درک کرده‏اند، ولى ایمان به آن ندارند، و در نتیجه تسلیم درک خود نمى‏شوند. و بعضى دیگر را مى‏بینیم که علاوه بر درک، تسلیم هم شده‏اند، و بعد از تسلیم توانسته‏اند بدون درنگ دست از آن کار بردارند و این همان ایمان است.و این همان معنایى است که از آیه شریفه” فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ”[۳۱۰] (سوره انعام، آیه ۱۲۵) پس هدایت از ناحیه خداى سبحان، اقتضاى امرى را از قلب و یا صدر و یا نفس آدمى دارد که نسبت آن امر با آن هدایت، نسبت قبول و انفعال است به امر مورد قبول، که در آیه ۱۲۵ سوره انعام از آن به شرح صدر و توسعه سینه تعبیر کرده، و در آیه مورد بحث آن را ایمان و اطمینان قلب نامیده، و آن عبارت از این است که آدمى خود را در قبول امر، مقبول در امنیت ببیند و به آن تسکین و آرامش یابد، و آن امر در قلبش راه پیدا کند و در آن جایگزین شود، بدون اینکه قلب مضطرب و یا روى‏گردان شود. پس هر قلبى بطورى که جمع محلى بالف و لام (القلوب) افاده مى‏کند با ذکر خدا اطمینان مى‏یابد، و اضطرابش تسکین پیدا مى‏کند. آرى، این معنا حکمى است عمومى که هیچ قلبى از آن مستثناء نیست، مگر اینکه کار قلب بجایى برسد که در اثر از دست دادن بصیرت و رشدش دیگر نتوان آن را قلب نامید، البته چنین قلبى از ذکر خدا گریزان و از نعمت طمانینه و سکون محروم خواهد بود هم چنان که فرموده:” فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ”( سوره حج، آیه ۴۶) و نیز فرموده” لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها”(سوره اعراف، آیه ۱۷۹) «۲» و نیز فرموده:” نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ”( سوره توبه، آیه ۶۷)”[۳۱۱] قرآن کریم، دورى از یاد خدا را مایه اضطراب، حیرت و حسرت معرفی می کند:”وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمى‏”(سوره طه،آیه ۱۲۴)؛ و هر کس از یاد من روى گردان شود، زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت و روز قیامت، او را نابینا محشور مى‏کنیم. لذا دنیا، برای غافلان آرام‏بخش کاذبی است؛ قرآن کریم در این باره می فرماید: “إِنَّ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَیاهِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذینَ هُمْ عَن آیاتِنا غافِلُونَ”(سوره یونس،آیه ۷)؛ آنها که ایمان به ملاقات ما (و روز رستاخیز) ندارند، و به زندگى دنیا خشنود شدند و بر آن تکیه کردند، و آنها هستند که از آیات ما غافلند. بنابراین، کسى که از آخرت غافل است و آن را فراموش کرده و همواره به یاد دنیا است، قهرا از آیات خدا نیز غافل خواهد بود. و این آیه قریب المضمون با آیه زیر است که مى‏فرماید:” فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِکْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیاهَ الدُّنْیا(۲۹) ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ” (سوره نجم، آیات ۲۹ -۳۰)؛ حال که چنین است از کسى که از یاد ما روى مى‏گرداند و جز زندگى مادى دنیا را نمى‏طلبد، اعراض کن! (۲۹) این آخرین حدّ آگاهى آنهاست پروردگار تو کسانى را که از راه او گمراه شده‏اند بهتر مى‏شناسد، و (همچنین) هدایت‏یافتگان را از همه بهتر مى‏شناسد. لذا، اعراض از ذکر خدا، غفلت از آیات او است، و باعث آن مى‏شود که دید آدمى کوتاه گشته، علم او تنها در چهار دیوارى تنگ زندگى دنیا و شؤون آن دور بزند. و این خود ضلالت از راه خدا است، که در آیه ۲۶ سوره ص، این ضلالت به فراموشى روز حساب تعریف شده: ” إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ”( سوره ص، آیه ۲۶)؛ محققا کسانى که از راه خدا گمراه شدند عذابى شدید دارند، بدان جهت که روز حساب را فراموش کردند. [۳۱۲] ۳-۱-۶-۲-۳-۲٫ دعا و نیایش دعا یکی از صور یاری خواستن از خداست که با آن فرد تکیه گاه پر قدرتی برای خود یافته و از نظر روانی تقویت می شود. دعا عبارت است از توجه به خدا، راز و نیاز کردن و ارتباط با او و اعراض از غیر او و استمداد از او. مانند آیه ۳۸ سوره آل عمران، که خداوند از زبان حضرت زکریّا می فرماید: “هُنالِکَ دَعا زَکَرِیَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لی‏ مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّهً طَیِّبَهً إِنَّکَ سَمیعُ الدُّعاءِ”(سوره آل عمران، آیه ۳۸)؛ در آنجا بود که زکریا، (با مشاهده آن همه شایستگى در مریم،) پروردگار خویش را خواند و عرض کرد: «خداوندا! از طرف خود، فرزند پاکیزه‏اى (نیز) به من عطا فرما، که تو دعا را مى‏شنوی. قرآن کریم همچنین در آیه ۳۹ سوره آل عمران می فرماید: “…. إِنَّ رَبِّی لَسَمیعُ الدُّعاءِ”(سوره ابراهیم، آیه ۳۹)؛ مسلّماً پروردگار من، شنونده (و اجابت کننده) دعاست. “سمیع”،از اسماء حسنى است و چهل و هفت بار در قرآن مجید آمده است؛[۳۱۳] و در این آیات به معنى اجابت کننده است و مفادش با مجیب الدعاء یکى است؛ نظیر “سمع اللَّه لمن حمده”[۳۱۴]و اینکه سمع بمعنى استجابت بکار می رود این است که، آن کس که شایستگى داشته باشد که حرفش را گوش فرا دهند و بشنوند، صلاحیت استجابت و پذیرفتن حرف او نیز هست. و نیز کسى که به سخنش اعتنا نشود، چنانست که سخنش را نشنیده‏اند.[۳۱۵] ۳-۱-۶-۲-۳-۳٫ توبه و استغفار یکی دیگر از روش های عاطفی- معنوی قرآن، مبنی بر عدم اضطراب و نگرانی، توبه و استغفار است؛ قرآن کریم، روش توبه را که روشی موفق برای درمان احساس گناه است به ما ارائه می دهد؛ زیرا توبه سبب آمرزش گناهان، تقویت امید به جلب رضایت الهی و نهایتاً موجب کاهش اضطراب انسان می شود؛ توبه انسان را به خودسازی واداشته و از دام خطاها دور نگه داشته و به شناخت خود و در نتیجه افزایش اعتماد به نفس و تثبیت احساس امنیت و آرامش او منجر می گردد.[۳۱۶] خداوند متعال می فرماید: ” فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیم”(سوره مائده، آیه ۳۹)؛ اما آن کس که پس از ستم کردن، توبه و جبران نماید، خداوند توبه او را مى‏پذیرد،(زیرا) خداوند، آمرزنده و مهربان است. قرآن کریم همچنین در آیه ۶۱ سوره هود می فرماید: “…..فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی قَریبٌ مُجیبٌ”(سوره هود، آیه ۶۱)؛ سپس به سوى او بازگردید، که پروردگارم (به بندگان خود) نزدیک، و اجابت‏کننده (خواسته‏هاى آنها) است. قرآن کریم در آیه ۹۰ سوره هود نیز می فرماید: “وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی رَحیمٌ وَدُود”(سوره هود، آیه ۹۰)؛ از پروردگار خود، آمرزش بطلبید و به سوى او بازگردید که پروردگارم مهربان و دوستدار (بندگان توبه‏کار) است. آیه الله مکارم در تفسیر آیه می فرمایند: “ودود” صیغه مبالغه از”ود” به معنى محبت است، ذکر این کلمه بعد از کلمه”رحیم” اشاره به این است که نه تنها خداوند به حکم رحیمیتش به بندگان گنهکار توبه کار توجه دارد، بلکه از این گذشته آنها را بسیار دوست مى‏دارد که هر کدام از این دو (رحم و محبت) خود انگیزه‏اى است براى پذیرش استغفار و توبه بندگان.[۳۱۷] نتیجه بررسی تطبیقی: با توجه به آیات قرآنی، اعتقاد فرد مبنی بر این که برخی چیزها یا برخی افراد مخاطره آمیز و یا ترسناک هستند، بنابراین فرد باید همواره کوشا باشد تا امکان به وقوع پیوستن آن ها را به تاخیر بیندارد، اعتقاد قابل قبولی نیست؛ زیرا بنا بر تصریح قرآن، ایمان به خداوند متعال، انجام اعمال صالح، یاد خدا، دعا و نیایش، توبه و استغفار، از جمله راهکارها و روش های شناختی- رفتاری – معنوی قرآن، برای مقابله با نگرانی و اضطراب محسوب می شوند. با توجه به آموزه های قرآن، این باور غیر عقلانی که “آلبرت الیس” مطرح می کند، با آموزه های قرآن منطبق می باشد. اما از آن جا که الیس در درمان این باور غیر عقلانی، معتقد به غلبه بر اضطراب و وحشت فرد با بهره گرفتن از فنون روان شناختی و رفتاری می باشد؛ این نوع درمان او تا حدودی با آموزه های اسلام سازگار می باشد؛ زیرا، زیر مبنای فکری و اعتقادی الیس با آموزه های دین اسلام، قابل انطباق نیست؛ الیس معتقد است که”انسان ها محدودیت های مشخصی دارند؛ و (لذا) نمی توانند به طور کامل بر ترس ها و اضطراب های خود غلبه کنند و زندگی نبرد بی پایانی علیه نگرانی های نامعقول است.”[۳۱۸] لذا او در درمان اضطراب و نگرانی، از روش های شناختی- رفتاری(شناخت فرد نسبت به نگرانی و اضطرابش و تصحیح رفتار گذشته اش) استفاده می کند. در حالی که قرآن، علاوه بر بیان آرامش و اطمینان قلوب مومنان[۳۱۹]و این که آنان در اثر اطمینان و آرامش قلب، دارای “حیات طیبه و” معیشت طوبى”هستند؛ روش های شناختی- رفتاری(ایمان به خدا و انجام اعمال صالح) و روش های معنوی(دعا و نیایش، توبه و استغفار) را برای درمان و مقابله با اضطراب و نگرانی بیان می کند. بنابراین، پس از بررسی این باور غیر عقلانی، و تطبیق آن با آموزه های قرآن کریم، می توان به این نتیجه رسید که این دیدگاه در قرآن، همانند نظریه الیس، دارای ابعاد شناختی- رفتاری است و آدمی می تواند از طریق آگاهی و شناخت، نسبت به این که امنیت و آرامش واقعی در سایه ایمان به خداوند یکتاست، به اصلاح رفتارهای خود (با انجام اعمال صالح) به مبارزه با این باور غیر عقلانی بپردازد. با این تفاوت که در روان شناسی، مراجع با کمک درمانگر آن ها را تعیین می کنند(درمانگر به بیمار کمک می کند تا فرد نسبت به نگرانی و اضطرابش شناخت پیدا کند و به تصحیح رفتار گذشته اش بپردازد). اما در قرآن، راهکارهای شناختی و رفتاری از قبل به طور کامل از سوی خداوند تعیین و تعریف گشته اند. زیرا که خداوند متعال بهترین درمانگر آدمی است و نفس و روان او را به طور کامل می داند. ۳-۱-۷٫ باور غیر عقلانی شماره هفت اعتقاد فرد مبنی بر شانه خالی کردن از زیر بسیاری از مسئولیت ها و مواجه نشدن با بسیاری از مشکلات و در عین حال زندگی رضایت بخشی داشتن.[۳۲۰] ۳-۱-۷-۱٫ تبیین این باور در روان شناسی الیس، معتقد است که مواجه نشدن با مشکلات، باعث می شود در برابر سختی ها و ناراحت کننده بودن آن ها اغراق شود و لذا این باور، کاهش اعتماد به نفس فرد را به دنبال دارد؛ و لذا در درمان این باور غیرعقلانی، معتقد به مواجهه شدن فرد با مشکلات و پذیرفتن مسئولیت هاست. [۳۲۱] ۳-۱-۷-۲٫ نقد و بررسی تطبیقی در قرآن کریم، آیات فراوانی، انسان را به قبول و پذیرش مسئولیت دعوت می کند. آیاتی که در این موضوع به نقد و بررسی آن پرداخته می شود، به دو بخش دیدگاه شناختی- رفتاری قرآن، نسبت به شخصیت مومنان ودیدگاه شناختی- رفتاری قرآن ، نسبت به شخصیت کافران و منافقان تقسیم می شود: ۳-۱-۷-۲-۱٫ دیدگاه شناختی-رفتاری قرآن نسبت به شخصیت مومنان؛ پذیرش مسئولیت، معیار درست و آسوده زندگی کردن خداوند ویژگى‏ها و امتیازات خاصّى به انسان داده که هیچ یک از موجودات در آسمان و زمین، آن را ندارند؛ و یکی از این امتیازات، امانت الهى است که براى انسان مسئولیّت‏آور است؛[۳۲۲] قرآن کریم در این باره می فرماید: “إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَهَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً” (سوره احزاب ،آیه۷۲)؛ ما امانت (تعهّد، تکلیف، و ولایت الهیّه) را بر آسمانها و زمین و کوه‏ها عرضه داشتیم، آنها از حمل آن سر برتافتند، و از آن هراسیدند امّا انسان آن را بر دوش کشید او بسیار ظالم و جاهل بود، (چون قدر این مقام عظیم را نشناخت و به خود ستم کرد). آیه الله مکارم در تفسیر امانت می فرمایند: “امانت الهى” همان تعهد و قبول مسئولیت است. بنابراین، آنها که امانت را صفت اختیار و آزادى اراده دانستند به گوشه‏اى از این امانت بزرگ اشاره کرده‏اند، همانگونه که برخی آن را تفسیر به” عقل” یا” اعضاء پیکر” و یا” امانتهاى مردم نسبت به یکدیگر” و یا” فرائض و واجبات” و یا” تکالیف به طور کلى” تفسیر نموده‏اند. لذا هر کدام دست به سوى شاخه‏اى از این درخت بزرگ پربار دراز کرده، و میوه‏اى چیده‏اند. اما اینکه در روایات متعددى که از طرق اهل بیت ع رسیده این امانت الهى به” قبول ولایت امیر مؤمنان على ع و فرزندش” تفسیر شده، بخاطر آن است که ولایت پیامبران و امامان شعاعى نیرومند از آن ولایت کلیه الهیه است، و رسیدن به مقام عبودیت و طى طریق تکامل جز با قبول ولایت اولیاء اللَّه امکان پذیر نیست. در حدیثى از امام على بن موسى الرضا مى‏خوانیم: هنگامى که از تفسیر آیه”عرض امانت” سؤال کردند فرمود: «الأمانه: الولایه، من ادعاها بغیر حق کفر».[۳۲۳] امانت همان ولایت است که هر کس به ناحق ادعا کند از زمره مسلمانان بیرون مى‏رود. و در زیارت جامعه کبیره خطاب به اهل بیت علیهم السلام مى‏خوانیم: «انتم الامانه المحفوظه» شما آن امانت حفظ شده هستید.[۳۲۴] بنابراین، حمل امانت الهى، همان قبول مسئولیت پذیری انسان، آمیخته با اراده و اختیار است که مى‏تواند تعهد و مسئولیت را بر دوش کشد، و ولایت الهیه را پذیرا گردد.[۳۲۵] خداوند متعال در قرآن می فرماید: “مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً”(سوره احزاب، آیه ۲۳)؛ در میان مؤمنان مردانى هستند که بر سر عهدى که با خدا بستند صادقانه ایستاده‏اند بعضى پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضى دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلى در عهد و پیمان خود ندادند. این آیه اشاره به گروه خاصى از مؤمنان است که در تاسى به پیامبر ص از همه پیشگام تر هستند، و بر سر عهد و پیمانشان با خدا یعنى فدا کارى تا آخرین نفس و آخرین قطره خون می ایستند؛ و کمترین انحراف و تزلزلى در کار خود پیدا نمی کنند. به عکس منافقان و یا مؤمنان ضعیف الایمان که طوفان حوادث، آنها را به این طرف و آن طرف مى‏افکند.[۳۲۶] خداوند در آیاتی از قرآن کریم، احساس مسؤولیت مؤمنان را نسبت به سعادت و فرجام خود، خانواده و اجتماعشان بیان می فرماید؛ از جمله آیه ۱۰۵ سوره مائده: “یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُم…..”(سوره مائده، آیه ۱۰۵)؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! مراقب خود باشید! اگر شما هدایت یافته‏اید، گمراهى کسانى که گمراه شده‏اند، به شما زیانى نمى‏رساند. قرآن کریم همچنین در آیه ۶ سوره تحریم می فرماید:”یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَهُ …..“(سوره تحریم،آیه۶)؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید خود و خانواده خویش را از آتشى که هیزم آن انسانها و سنگهاست نگه دارید. مقاتل بن حیّان در تفسیر این آیه می گوید: نگاهدارى خود و اهل خود این است که مرد مسلمان خودش را و اهل خود را ادب کند و ایشان را تعلیم خیر نموده و از کار بد باز دارد. و این واجب بر هر مسلمانى است که به خود و خانواده خود و غلامان و کنیزان خود نماید. که آنها را ادب نموده و تعلیمشان نماید.[۳۲۷] در کافى از امام صادق علیه السّلام نقل شده : “لمّا نزلت هذه الآیه جلس رجل من المسلمین یبکی و قال عجزت عن نفسی کلّفت اهلی فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله حسبک ان تأمرهم بما تأمر به نفسک و تنهاهم عمّا تنهى عنه نفسک”.[۳۲۸] زمانی که آیه قُوا أَنْفُسَکُمْ … نازل گردید، یکى از مؤمنین نشست و شروع به گریه کرد، و گفت: من از نگهدارى نفس خویش عاجزم، براى خانواده‏ام نیز تکلیف شدم، رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: “براى تو کافى است آنها را امر کنى به آنچه خودت را امر میکنى و نهى نمایى از آنچه خودت را نهى مى‏نمایى.” و در ذیل روایت دیگرى از ابو بصیر از امام صادق علیه السّلام نقل شده: اگر از تو قبول کردند آنها را از آتش حفظ کرده‏ای و اگر تو را عصیان کردند، وظیفه‏ات را انجام داده‏ای.[۳۲۹] در روایت دیگری آمده که: “ان اشد الناس عذابا یوم القیمه من جهل اهله”؛ سخت‏ترین عذاب در روز قیامت آن کس را باشد که اهل و عیال او جاهل باشند یعنى ایشان را تعلیم علوم دینیه نکند و در بادیه جهالتشان واگذارد. و در روایتی وارد شده است که چون مؤمن از معاصى بپرهیزد و به واجبات مفروضه مرتکب شود و اهالى خود را از معاصى باز دارد و ایشان را بر طاعات و عبادات حریص سازد، در روز قیامت بآن مؤمن گویند: “جزاک اللَّه من قیم عنا خیرا کنت تعلمنا و تامرنا و تنهینا فنجیت نفسک و نجیتنا فساق باجمعهم الى الجنه”؛ خدا برای تو از جانب ما جزاى خیر دهد؛ به خاطر این که در دنیا به ما تعلیم دادى و ما را امر نمودى و از منهیات ما را نهى کردى و بسبب آن خودت و ما را از عذاب این روز نجات دادی پس او با جمیع اهل و عیال خود متوجه بهشت شوند و بنعیم ابدى و سعادت سرمدى فایز شوند. و اگر تعلیم اهالى خود نکرده باشد روز قیامت باو گویند: “لا جزاک اللَّه من قیم عنا خیر الا تعلمنا و لا تامرنا و لا تنهینا اهلکت نفسک و اهلکتنا فساق باجمعهم الى النار”؛ خدا برای تو از جانب ما جزاى خیر ندهد که ما را تعلیم نکردى و امر نفرمودى و از بدیها باز نداشتى و نفس خود را و ما را در هلاکت ابدى انداختى پس او را با اهل بیت در آتش دوزخ کشند.[۳۳۰] قرآن کریم در آیه ۲۶ سوره طور که اشاره به مسئولیت پذیری مومنان در دنیا و برخورداری آنان از نهایت امنیت، در آخرت را یاد آور می شود، میفرماید: “قالُوا إِنَّا کُنَّا قَبْلُ فی‏ أَهْلِنا مُشْفِقینَ”(سوره طور ،آیه ۲۶)؛ مى‏گویند: «ما در میان خانواده خود ترسان بودیم. (آیات ماقبل و ما بعد این آیه درباره مواهب بهشتیان سخن گفته است.[۳۳۱]) علامه طباطبایی در بیان آیه می فرمایند: “اشفاق به معناى عنایتى آمیخته با ترس است، چون مشفق نسبت به کسى که به او اشفاق دارد هم محبت دارد و هم مى‏ترسد که مبادا بلایى متوجه او گردد، و این کلمه در قرآن آمده، مى‏فرماید:”وَ هُمْ مِنَ السَّاعَهِ مُشْفِقُونَ- ایشان از قیامت بیمناکند” پس این کلمه هر وقت با حرف”من” متعدى شود معناى ترس در آن روشنتر از محبت است، و اگر با حرف” فى” متعدى گردد معناى عنایت و محبت در آن روشنتر از ترس به ذهن مى‏رسد، هم چنان که در قرآن فرموده:” إِنَّا کُنَّا قَبْلُ فِی أَهْلِنا مُشْفِقِینَ”. لذا آیه بر این معنا است که آن ها اذعان می کنند که ما در دنیا نسبت به خانواده خود اشفاق داشتیم، هم آنان را دوست مى‏داشتیم و به سعادت و نجاتشان از مهالک و ضلالت‏ها عنایت داشتیم، و هم از اینکه مبادا گرفتار مهالک شوند مى‏ترسیدیم، و به همین منظور به بهترین وجهى با آنان معاشرت مى‏کردیم، و نصیحت و دعوت به سوى حق را از ایشان دریغ نمى‏داشتیم.”[۳۳۲] بنابراین، ریشه اصلى سعادت و خوشبختى انسان، همان احساس مسئولیت و خشیت است.[۳۳۳]و لذا، مومنان در سایه‏ى ایمان به خدا از مواجهه با مشکلات نمی هراسند[۳۳۴] و در اثر اطمینان و آرامش قلب، دارای “حیات طیبه و” معیشت طوبى”هستند؛[۳۳۵] قرآن کریم در این باره می فرماید: “الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبى‏ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ‏”(سوره رعد، آیه ۲۹)؛ آنها که ایمان آوردند و کارهاى شایسته انجام دادند، پاکیزه‏ترین (زندگى) نصیبشان است و بهترین سرانجامها. علامه طباطبایی در بیان آیه می فرمایند:”کلمه” طوبى” بر وزن فعلى- بضم فاء- مؤنث اطیب (پاکیزه‏تر) است، و صفتى است براى موصوف محذوف، و آن موصوف- به طورى که از سیاق برمى‏آید- عبارتست از حیات و یا معیشت، زیرا نعمت هر چه که باشد از این رو گوارا و مورد غبطه است که مایه خوشى زندگى است، و وقتى مایه خوشى و سعادت است که قلب با آن سکون و آرامش یابد و از اضطراب خلاص شود، و چنین آرامش و سکونى براى احدى دست نمى‏دهد مگر آنکه به خدا ایمان داشته باشد و عمل صالح کند، پس تنها خداست که مایه اطمینان خاطر و خوشى زندگى است. و چنین کسى از شر و خسران در آنچه پیش مى‏آید ایمن و سالم است، و چگونه نباشد و حال آنکه به ستونى تکیه زده که انهدام نمى‏پذیرد. او خود را در تحت ولایت خداى تعالى قرار داده، هر چه برایش تقدیر کند، مایه سعادت اوست، اگر چیزى به وى عطا کند خیر اوست، و اگر هم منع کند باز خیر اوست. هم چنان که خداوند در وصف این زندگى طیب فرموده:” مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ” (سوره نحل، آیه ۹۷) (یعنی، هر کس عمل صالح کند، چه مرد و چه زن در حالى که ایمان داشته باشد، ما او را به عیش طیب زنده مى‏داریم، و مزدشان را بهتر از آنچه که مى‏کردند پاداش مى‏دهیم.) [۳۳۶] ۳-۱-۷-۲-۲٫ دیدگاه شناختی-رفتاری قرآن نسبت به شخصیت کافران و منافقان؛ عدم پذیرش مسولیت، واکنشی همراه با اضطراب و نگرانی کافران که در برابر آیات خدا، شدت لجاجت و تعصب را نشان می دادند و حاضر به تسلیم در برابر حق نبودند و آن را انکار می کردند، بى اختیار آثار آن انکار، در چهره‏هاشان نمایان مى‏شد؛ خداوند در آیه ۷۲ سوره حج می فرماید: “و إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ تَعْرِفُ فی‏ وُجُوهِ الَّذینَ کَفَرُوا الْمُنْکَرَ یَکادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ آیاتِنا…”(سوره حج، آیه ۷۲)؛ و هنگامى که آیات روشن ما بر آنان خوانده مى‏شود، در چهره کافران آثار انکار مشاهده مى‏کنى، آن چنان که نزدیک است برخیزند و با مشت به کسانى که آیات ما را بر آنها میخوانند حمله کنند. آیه الله مکارم در تفسیر آیه می فرمایند: “کلمه” منکر” مصدر میمى و به معنى” انکار” است، و از آنجا که انکار یک حالت درونى است و قابل مشاهده نمى‏باشد، بنابراین، منظور آثار و علائم انکار است. و لذا کافران، هنگام شنیدن آیات بینات، تضادى در میان منطق زنده قرآن و تعصبات جاهلانه آنها پیدا مى‏شد، و چون حاضر به تسلیم در برابر حق نبودند، بى اختیار آثار آن انکار در چهره‏هاشان نمایان مى‏شد. بنابراین، این عکس العمل‏هاى نادرست کافران(عدم مواجهه شدن آنان با حقایق)، خود دلیل روشنى است بر این که آنها تابع هیچ دلیل و منطقى نیستند، و تنها جهل و عصبیت بر وجودشان حاکم است؛ و جمله “یَکادُونَ یَسْطُونَ” با توجه به اینکه از دو فعل مضارع تشکیل شده، دلیل بر استمرار” حالت حمله و پرخاشگرى” در وجود آنها است.”[۳۳۷] اما منافقان که در باطن، تکیه گاهى ندارند، همواره گرفتار ترس و وحشتى عظیم هستند؛ به خاطر همین ترس و وحشت، هیچ گاه آنچه را که در باطن دارند، اظهار نمى‏کنند؛ و چون از خدا نمى‏ترسند، از همه چیز مى‏ترسند؛ و لذا دائما در حال وحشت و اضطراب به سر مى‏برند؛ قرآن کریم درباره آنان می فرماید: “وَ یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْکُمْ وَ ما هُمْ مِنْکُمْ وَ لکِنَّهُمْ قَوْمٌ یَفْرَقُونَ”(سوره توبه، آیه ۵۶)؛ و به خدا سوگند مى‏خورند که آنها (منافقان )از شما هستند، در حالى که از شما نیستند، ولى آنها گروهى هستند که مى‏ترسند(و وحشت دارند؛ لذا دروغ مى‏گویند). در بینش منافقان، پذیرش مسئولیت( از جمله جهاد در راه خدا)، بلا و گرفتارى است.[۳۳۸] زیرا آنان از مواجه شدن با حقایق، وحشت دارند؛ خداوند متعال در قرآن، به فرار منافقین از انجام مسئولیت هایشان و شانه خالى کردن از بار مسؤولیت اجتماعى و حل و فصل امور مسلمین، اشاره کرده است که پیامددار فتنه و بلا و یا عذاب دردناک الهى برای آنان است؛[۳۳۹] قرآن کریم در این باره می فرماید: “….قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِواذاً فَلْیَحْذَرِ الَّذینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصیبَهُمْ فِتْنَهٌ أَوْ یُصیبَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ”(سوره نور،آیه ۶۳)؛ خداوند کسانى از شما را که پشت سر دیگران پنهان مى‏شوند، و یکى پس از دیگرى فرار مى‏کنند مى‏داند! پس آنان که فرمان او را مخالفت مى‏کنند، باید بترسند از اینکه فتنه‏اى دامنشان را بگیرد، یا عذابى دردناک به آنها برسد. در تفسیر على بن ابراهیم آمده: این آیه درباره قومى نازل گردید که چون رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله آنها را براى کارى مانند جهاد و غیره جمع مى‏کرد بدون اجازه آن حضرت متفرق مى‏شدند.[۳۴۰] علامه طباطبایی در بیان آیه می فرمایند:” کلمه” تسلل” در آیه مورد بحث به معناى این است که کسى خود را از زیر بار و تکلیفى به طور آرام بیرون بکشد، که دیگران نفهمند، و این کلمه از”سل سیف” یعنى بیرون کردن شمشیر از غلاف گرفته شده. و کلمه” لواذا”، به معناى ملاوذه است، و”ملاوذه” آن است که انسانى به غیر خود پناهنده شده و خود را پشت سر او پنهان کند. و معناى آیه این است که خداى عز و جل از میان شما آن کسانى را که از ما بین مردم با حیله و تزویر بیرون مى‏شوند، در حالى که به غیر خود پناهنده مى‏شوند و به این وسیله خود را پنهان مى‏کنند و هیچ اعتنایى به دعوت رسول ندارند، مى‏شناسد.”[۳۴۱] منافقان، به خاطر عدم پذیرش مسئولیت جهاد، همواره در اضطراب و نگرانی بودند تا جلب نظر و تایید مومنان را بعد از آمدن از جهاد، به سمت خود معطوف دارند؛ و گاهی هم برای این کار به سوگندهای دروغین، متوسل می شدند؛ قرآن کریم در این باره می فرماید: “سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَیْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُون”(۹۵) یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یَرْضى‏ عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقینَ (۹۶)(سوره توبه، آیات ۹۵-۹۶) ترجمه: هنگامى که بسوى آنان بازگردید، براى شما به خدا سوگند یاد مى‏کنند، تا از آنها اعراض (و صرف نظر) کنید از آنها اعراض کنید (و روى بگردانید) چرا که پلیدند! و جایگاهشان دوزخ است، بکیفر اعمالى که انجام مى‏دادند.(۹۵) براى شما قسم یاد مى‏کنند تا از آنها راضى شوید اگر شما از آنها راضى شوید، خداوند (هرگز) از جمعیّت فاسقان راضى نخواهد شد. حجه الاسلام قرائتی در تفسیر آیه می فرمایند:”اعراض، یا بر اساس بزرگوارى و گذشت است، یا بر اساس قهر و بى‏اعتنایى، و در این آیه (آیه ۹۵)، به هر دو معنى به کار رفته است.منافقان درخواست اعراض و چشم‏پوشى از خطا داشتند، خداوند دستور اعراض قهرآمیز داد. منافقان، براى رضایت قلبى مسلمانان ارزشى قائل نبودند، اصرارشان بر رضایت، تنها براى مصون ماندن از عکس العمل قهرآمیز مسلمین بود، تا بتوانند پایگاه اجتماعى و نفوذ خود را در جامعه حفظ کنند.” [۳۴۲] نتیجه بررسی تطبیقی: با توجه به آیات قرآنی، اعتقاد فرد مبنی بر شانه خالی کردن از زیر بسیاری از مسئولیتها و مواجه نشدن با بسیاری از مشکلات و در عین حال زندگی رضایت بخشی داشتن، اعتقاد قابل قبولی نیست؛ زیرا بنا بر تصریح قرآن، ریشه اصلى سعادت و خوشبختى انسان، همان احساس مسئولیت و خشیت است. در دیدگاه شناختی قرآن نسبت به شخصیت مومنان، حمل امانت الهى، همان قبول مسئولیت پذیری انسان، آمیخته با اراده و اختیار است که مى‏تواند تعهد و مسئولیت را بر دوش کشد و ولایت الهیه را پذیرا گردد؛ و در دیدگاه رفتاری قرآن نسبت به شخصیت مومنان، آنان خودشان را در برابر خود، خانواده و جامعه شان مسئول می دانند؛ و در سایه‏ى ایمان به خدا از مواجهه با مشکلات نمی هراسند و در اثر اطمینان و آرامش قلب، دارای “حیات طیبه و” معیشت طوبى”می باشند. در دیدگاه شناختی- رفتاری قرآن نسبت به شخصیت کافران، آنان کسانی هستند که در برابر آیات خدا، شدت لجاجت و تعصب را نشان می دادند و حاضر به تسلیم در برابر حق نبودند و آن را انکار می کردند، و لذا بی اختیار آثار آن انکار، در چهره‏هاشان نمایان مى‏شد. در دیدگاه شناختی- رفتاری قرآن نسبت به شخصیت منافقان، آنان کسانی هستند که از مسئولیتهایی که به آنان واگذار می شود(اطاعت خدا و رسولش) شانه خالی می کنند و خود را در پشت دیگران پنهان می کنند؛ و خداوند هم عذابهای دردناکی را برای آنان بازگو می کند که در انتظار آنان است؛ و لذا آنان به خاطر عدم پذیرش مسئولیت، زندگی آرام و آسوده ای ندارند؛ زیرا همواره در حال اضطراب و نگرانی هستند تا جلب نظر و تایید مومنان را، به سمت خود معطوف دارند. با توجه به آموزه های قرآن، این باور غیر عقلانی که “آلبرت الیس” مطرح می کند، با آموزه های قرآن منطبق می باشد. اما از آن جا که الیس در درمان این باور غیر عقلانی، معتقد به مواجهه شدن فرد با مشکلات و پذیرفتن مسئولیت هاست؛ این نوع درمان او تا حدودی با آموزه های اسلام سازگار می باشد؛ زیرا( همان طور که گفته شد) زیر مبنای فکری و اعتقادی الیس با آموزه های دین اسلام، قابل انطباق نیست؛ الیس معتقد است که همه کارها و مسئولیت ها ضروری نیستند و لذا فرد می تواند کارهای خوشایند را شناسایی کند و آن ها را مشتاقانه به کمک نجواهای درونی و اعمال به شدت عاقلانه خود، خویشتندارانه انجام دهد.[۳۴۳] در حالی که در قرآن، ملاک خیر و شر، آسانى و سختى و یا تمایلات شخصى نیست، بلکه مصالح واقعى ملاک است و نباید به پیشداورى خود تکیه کنیم، بلکه باید تسلیم فرمان خدایى باشیم که بر اساس علم بى‏نهایت به ما دستور مى‏دهد، گرچه ما دلیل آن را ندانیم.[۳۴۴] بنابراین، پس از بررسی این باور غیر عقلانی، و تطبیق آن با آموزه های قرآن کریم، می توان به این نتیجه رسید که این دیدگاه در قرآن، همانند نظریه الیس، دارای ابعاد شناختی- رفتاری است و آدمی می تواند از طریق آگاهی و شناخت، نسبت به این که ایمان به حساب و کتاب، به انسان روح تقوى و پرهیزگارى مى‏بخشد و تعهد و احساس مسئولیت در او ایجاد مى‏کند؛ به اصلاح رفتارهای خود(احساس مسئولیت برابر خود، خانواده و جامعه ) به مبارزه با این باور غیر عقلانی بپردازد. با این تفاوت که در روان شناسی، مراجع با کمک درمانگر آن ها را تعیین می کنند(درمانگر به بیمار کمک می کند تا فرد با مشکلات مواجهه شود و مسئولیت آن ها را با رضایت بپذیرد). اما در قرآن، راهکارهای شناختی و رفتاری از قبل به طور کامل از سوی خداوند تعیین و تعریف گشته اند. زیرا که خداوند متعال بهترین درمانگر آدمی است که نفس و روان او را به طور کامل می داند. ۳-۱-۸٫ باور غیر عقلانی شماره هشت اعتقاد فرد مبنی بر این که گذشته فرد همیشه مهم است؛ و چون چیزی از قبل بر زندگی فرد تاثیر گذاشته، پس گذشته می تواند احساسات و رفتار فرد را تحت تاثیر قرار دهد. ۳-۱-۸-۱٫ تبیین این باور در روان شناسی احساس گناه[۳۴۵]، سبب احساس کمبود و اضطراب در انسان می شود و این احساس به بروز عوارض بیماری های روانی منجر می گردد. روان درمانی –در چنین مواردی- به موضوع تغییر دیدگاه های بیمار درباره اعمال گذشته وی که سبب احساس گناه هستند، توجه می کند. “آلبرت الیس” معتقد است اکثر کسانی که در جامعه ما زندگی می کنند، معتقد هستند که گذشته آنان، تاثیر قابل توجهی بر زندگی آنان دارد. لذا در درمان این باور غیر عقلانی معتقد است که فرد با تایید صادقانه خطاهای گذشته خود، بدون سرزنش کردن خودش بابت آن خطاها می تواند از گذشته به نفع آینده استفاده کند.[۳۴۶] ۳-۱-۸-۲٫ نقد و بررسی تطبیقی در قرآن کریم، انسان مسئول اعمال گذشته خودش است؛[۳۴۷] ولی امکان بازگشت توبه، جبران اصلاح و رهایی هم وجود دارد.[۳۴۸] بنابراین، قرآن کریم، علاوه بر بیان بینش و باور درستی که افراد باید در رابطه با گذشته خود داشته باشند، راهکارهایی را در درمان اصلاح رفتار منفی فرد، بیان می کند. که ما آن را در دو بخش دیدگاه شناختی و رفتاری قرآن بیان می کنیم. ۳-۱-۸-۲-۱٫ دیدگاه شناختی قرآن مبنی بر بینش درست افراد؛ ایمان به خداوند، سبب رفع نگرانى در برابر مصائب گذشته افراد بیدار، همان طور که از پیروزیها استفاده مى‏کنند از شکست ها نیز درس مى‏آموزند و در پرتو آن نقاط ضعفى را که سرچشمه شکست شده، پیدا مى‏کنند و با بر طرف ساختن آن، براى پیروزى نهایى آماده مى‏شوند.[۳۴۹] خداوند در آیه ۱۳۹ سوره آل عمران می فرماید: ” وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنین”(سوره آل عمران، آیه ۱۳۹)؛ و سست نشوید! و غمگین نگردید! و شما برترید اگر ایمان داشته باشید بعد از جنگ احد که به خاطر عدم اطاعت از فرماندهى، بر قواى اسلام شکست وارد شد، مسلمانان روحیّه خود را از دست دادند، این آیه نازل شد که مبادا با شکست خود را ببازید، بلکه با ایمان خود را تقویت کنید که برترى با شماست.[۳۵۰] بنابراین، انسان همیشه در جهان هستى با مشکلات و گرفتاریها و حوادث ناگوارى روبرو است. این حوادث که همیشه در زندگى بوده و همیشه خواهد بود، و حتى پیشرفتهاى عظیم علم هم نتوانسته و نخواهد توانست جلو حوادث دردناکى همچون زلزله‏ها، طوفانها، سیلها و بیماریها و امثال آن را بگیرد. و لذا افراد با ایمان با توجه به اصل فوق، هنگامى که به نعمتى از سوى خدا مى‏رسند، خود را امانتدار او مى‏دانند، و از رفتن آن غمگین نمى‏شوند؛[۳۵۱] خداوند متعال در آیه ۲۳ سوره حدید می فرماید: ” لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ….”(سوره حدید، آیه ۲۳)؛ این بخاطر آن است که براى آنچه از دست داده‏اید تأسف نخورید. کلمه” أسى” که مبدأ فعل” تاسوا” است به معناى اندوه است.[۳۵۲] ۳-۱-۸-۲-۲٫ دیدگاه رفتاری قرآن مبنی بر اصلاح رفتار منفی فرد؛ توبه و اصلاح خویشتن قرآن کریم، روش توبه را که روشی بی نظیر و موفق برای احساس گناه است، به ما ارائه می دهد. زیرا توبه یا بازگشت به سوی خداوند متعال، سبب آمرزش گناهان و تقویت امید انسان به جلب رضایت الهی است و به همین دلیل، موجب کاهش شدت اضطراب انسان می شود. علاوه بر این، توبه غالباً انسان را به اصلاح و خودسازی وا می دارد و شخصیت او را طوری آماده می کند که بار دیگر در دام خطاها و گناهان گرفتار نشود و همین امر به انسان کمک می کند که ارزش خود را بیشتر بشناسد و اعتماد به نفس و رضایت، در وی افزایش یابد و این مسایل به نوبه خود به تثبیت احساس امنیت و آرامش روانی، منجر خواهد شد.[۳۵۳] قرآن کریم در این باره می فرماید: “وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحیماً”(سوره نساء، آیه۱۱۰)؛ کسى که کار بدى انجام دهد یا به خود ستم کند، سپس از خداوند طلب آمرزش نماید، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت. قرآن کریم همچنین در آیه ۷۱ سوره فرقان می فرماید: “وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَإِنَّهُ یَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً”(سوره فرقان،آیه ۷۱)؛ و کسى که توبه کند و عمل صالح انجام دهد، بسوى خدا بازگشت مى‏کند (و پاداش خود را از او مى‏گیرد). خداوند متعال نیز در آیه ۸۲ سوره طه می فرماید:”وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى‏”(سوره طه،آیه۸۲)؛ و من هر که را توبه کند، و ایمان آورد، و عمل صالح انجام دهد، سپس هدایت شود، مى‏آمرزم. خداوند متعال همچنین در آیه ۵۳ سوره زمر می فرماید:”قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ”(سوره زمر،آیه۵۳)؛ : بگو: «اى بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده‏اید! از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را مى‏آمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است. آیه الله مکارم درباره حقیقت توبه می فرمایند: “نخستین گام براى نجات، توبه از گناه است، توبه‏اى که از هر نظر خالص باشد، توبه‏اى که محرک آن فرمان خدا و ترس از گناه، نه وحشت از آثار اجتماعى و دنیوى آن، بوده باشد، توبه‏اى که براى همیشه انسان را از معصیت جدا کند و بازگشتى در آن رخ ندهد. حقیقت” توبه” همان ندامت و پشیمانى از گناه است که لازمه آن تصمیم بر ترک در آینده است، و اگر کارى بوده که قابل جبران است در صدد جبران برآید، و گفتن استغفار نیز بیانگر همین معنى است، و به این ترتیب ارکان توبه را مى‏توان در پنج چیز خلاصه کرد:” ترک گناه- ندامت-تصمیم بر ترک در آینده- جبران گذشته و استغفار.”[۳۵۴] حضرت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در روایتی می فرمایند: “لیس شی‏ء احبّ الى اللّه تعالى من مؤمن تائب او مؤمنه تائبه”؛ چیزى دوست‏ داشتنی تر نزد خداى تعالى از مرد توبه کننده یا زن توبه کننده نیست.[۳۵۵] بنابراین، مومن واقعی هیچ وقت دچار اضطراب ناشی از احساس ناخودآگاه گناه نمی شود. بدیهی است که مومن به هنگام ارتکاب خطاء، در یادآوری گناه و اعتراف به آن تردیدی به خود راه نمی دهد و در پیشگاه خداوند متعال به خاطر ارتکاب خطاء، استغفار و توبه می کند؛ زیرا می داندکه خداوند سبحان توبه پذیر و بخشاینده گناهان است و اصولاً اعتراف مومن به گناه و توبه به درگاه خداوندی، او را از کوشش برای دور نگه داشتن فکر گناه از ذهن به منظور رهایی از ناراحتی روانی ناشی از احساس گناه، باز می دارد. [۳۵۶] قرآن کریم، یکی از پیامدهای توبه و اصلاح خویشتن را، مصونیت از حزن و اندوه معرفی می نماید: “…فَمَنِ اتَّقى‏ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ”(سوره اعراف،آیه ۳۵)؛ کسانى که پرهیزگارى پیشه کنند و عمل صالح انجام دهند (و در اصلاح خویش و دیگران بکوشند)، نه ترسى بر آنهاست و نه غمناک مى شوند. در تفسیر نور در ذیل آیه گفته شده: “آرامش حقیقى، در سایه‏ى تقوا و اصلاح است.”[۳۵۷] خداوند متعال پاداش صلاحیت مومنان را، ورود آنان به بهشت بیان می کند؛ قرآن کریم در این باره می فرماید: “جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ وَ الْمَلائِکَهُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ”(سوره رعد، آیه ۲۳)؛ (همان) باغهاى جاویدان[۳۵۸] بهشتى که وارد آن مى‏شوند و همچنین پدران و همسران و فرزندان صالح آنها و فرشتگان از هر درى بر آنان وارد مى‏گردند. بارها در قرآن آمده است که افراد صالحِ یک خانواده، در بهشت نیز در کنار هم خواهند بود و از مصاحبت یکدیگر لذت خواهند برد. البته هر پدر و فرزند، هر زن و شوهر و هر آباء و ذریّه‏اى در بهشت به یکدیگر ملحق نمى‏شوند و در کنار هم قرار نمى‏گیرند. زیرا در روز قیامت، انساب و اسباب، کارساز نیستند. «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ»(سوره مؤمنون،آیه۱۰۱) و آن روز هر کس در گرو اعمال خویش است، «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَهٌ»(سوره مدّثر،آیه ۳۸) و جز سعى و تلاش، چیز دیگرى مؤثر نیست، «لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏»(سوره نجم، آیه۳۹) بنا بر این ورود بعضى از بستگان بر بعضى دیگر، تنها به خاطر لیاقت و صلاحیّت فردى خود آنهاست.[۳۵۹] خداوند متعال همچنین در آیه ۸ سوره غافر، یکی دیگر از پاداش های صلاحیت مومنان را، مشمول دعاى اولیاى خدا شدن، معرفی می نماید: “رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتی‏ وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ”(سوره غافر،آیه ۸)؛ پروردگارا! آنها را در باغهاى جاویدان بهشت که به آنها وعده فرموده‏اى وارد کن، همچنین از پدران و همسران و فرزندانشان هر کدام که صالح بودند، که تو توانا و حکیمى. این آیه که با”ربنا” شروع شده تقاضاى ملتمسانه حاملان عرش و فرشتگان مقرب خدا است که براى جلب لطف او بار دیگر روى مقام ربوبیتش تکیه مى‏کنند، و نه تنها نجات از دوزخ را براى مؤمنان خواهانند، بلکه ورود در باغهاى جاویدان بهشت را نیز براى آنها مى‏خواهند، نه تنها براى خودشان بلکه براى پدران و همسران و فرزندانشان که در خط مکتب آنها بوده‏اند نیز تقاضا مى‏کنند، و از صفات عزت و قدرت او یارى مى‏طلبند. وعده الهى که در این آیات به آن اشاره شده همان وعده‏اى است که بارها خداوند به وسیله پیامبران به مردم داده است.[۳۶۰] نتیجه بررسی تطبیقی: با توجه به آیات قرآنی، اعتقاد فرد مبنی بر این که گذشته فرد همیشه مهم است؛ و چون چیزی از قبل بر زندگی فرد تاثیر گذاشته، پس گذشته می تواند احساسات و رفتار فرد را تحت تاثیر قرار دهد، اعتقاد قابل قبولی نیست؛ در قرآن کریم، انسان مسئول اعمال گذشته خودش است،[۳۶۱] ولی امکان بازگشت توبه، جبران اصلاح و رهایی هم وجود دارد.[۳۶۲] در دیدگاه شناختی قرآن مبنی بر بینش درست افراد در رابطه با گذشته، ایمان به خداوند، سبب رفع نگرانى در برابر مصائب گذشته است؛ و در دیدگاه رفتاری قرآن مبنی بر اصلاح رفتار منفی فرد، توبه و اصلاح خویشتن، بیان شده است. با توجه به آموزه های قرآن، این باور غیر عقلانی که “آلبرت الیس” مطرح می کند، با آموزه های قرآن منطبق می باشد. اما از آن جا که الیس در درمان این باور غیر عقلانی، معتقد است که فرد با تایید صادقانه خطاهای گذشته خود، بدون سرزنش کردن خودش بابت آن خطاها می تواند از گذشته به نفع آینده استفاده کند،[۳۶۳] این نوع درمان او با آموزه های اسلام منطبق نمی باشد؛ زیرا( همان طور که گفته شد) زیر مبنای فکری و اعتقادی الیس با آموزه های دین اسلام، قابل انطباق نیست؛ الیس معتقد است که فرد بدون سرزنش خودش بابت رفتار گذشته اش، می تواند از گذشته به نفع آینده بهره ببرد؛ در حالی که در اسلام، حقیقت توبه، همان ندامت و پشیمانى از گناه گذشته است که لازمه آن، تصمیم بر ترک در آینده است و اگر کارى بوده که قابل جبران است در صدد جبران برآید.[۳۶۴] بنابراین، پس از بررسی این باور غیر عقلانی، و تطبیق آن با آموزه های قرآن کریم، می توان به این نتیجه رسید که این دیدگاه در قرآن، همانند نظریه الیس، دارای ابعاد شناختی- رفتاری است و آدمی می تواند از طریق آگاهی و شناخت، نسبت به این که ایمان به خداوند، سبب رفع نگرانى در برابر مصائب گذشته است، به اصلاح رفتارهای منفی خود(از راه توبه و اصلاح خویشتن) به مبارزه با این باور غیر عقلانی بپردازد. با این تفاوت که در روان شناسی، مراجع با کمک درمانگر آن ها را تعیین می کنند(درمانگر به بیمار کمک می کند تا فرد با شناخت نسبت به گذشتهاش و تایید صادقانه خطاهای گذشته خود، بدون سرزنش کردن خودش بابت آن خطاها از گذشته به نفع آینده استفاده کند) . اما در قرآن، راهکارهای شناختی و رفتاری از قبل به طور کامل از سوی خداوند تعیین و تعریف گشته اند. زیرا که خداوند متعال بهترین درمانگر آدمی است که نفس و روان او را به طور کامل می داند. ۳-۱-۹٫ باور غیر عقلانی شماره نه اعتقاد فرد مبنی بر این که مردم و چیزها حتماً باید از آن چه هستند، بهتر باشند و اگر فرد نتواند حقایق تلخ زندگی را عوض کند، افتضاح و وحشتناک می شود.[۳۶۵] ۳-۱-۹-۱٫ تبیین این باور در روان شناسی الیس معتقد است که برخی حقایق، تلخ می باشند؛ و لذا در درمان این باور غیر عقلانی، بر این عقیده است که فرد باید، این حقایق تلخ را بپذیرد و با آن ها کنار بیاید. رفتار ناشایست دیگران یکی از این حقایق تلخ، می باشد، که فرد باید خود را از ورطه کمال گرایی و برآشفته شدن به خاطر مشکلات و اختلالات رفتاری دیگران، دور نگه دارد و در پذیرفتن حقیقت رفتار دیگران، واقع بین باشد و عقلانی رفتار کند.[۳۶۶] ۳-۱-۹-۲٫ نقد و بررسی تطبیقی رفتار مردم، واقعیتی است که هر انسانی روزمره با آن در تماس است؛ اصولا ملکات و روحیات انسان، معمولا جنبه اختیارى دارد و همین ملکات است که به اعمال انسان شکل مى‏دهد و خط او را در زندگى مشخص می سازد؛ بنابراین، رفتار انسان ها برگرفته از شخصیّت فکرى و روحى و اخلاقى آن هاست.[۳۶۷] قرآن کریم در این باره می فرماید: “قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ …”(سوره اسراء،آیه ۸۴ )؛ بگو: «هر کس طبق روش (و خلق و خوى) خود عمل مى‏کند. آیه الله مکارم در تفسیر شاکله می فرمایند: “شاکله” در اصل از ماده”شکل” به معنى مهار کردن حیوان است، و”شکال” به خود مهار مى‏گویند، و از آنجا که روحیات و سجایا و عادات هر انسانى او را مقید به رویه‏اى مى‏کند، به آن” شاکله” مى‏گویند و کلمه” اشکال”، به سؤالها و نیازها و کلیه مسائلى گفته مى‏شود که به نوعى انسان را مقید مى‏سازد. و لذا مفهوم” شاکله” هیچگونه اختصاصى به طبیعت ذاتى انسان ندارد، بلکه به هر گونه عادت و طریقه و مذهب و روشى که به انسان جهت مى‏دهد شاکله گفته مى‏شود. بنابراین، عادات و سننى که انسان بر اثر تکرار یک عمل اختیارى کسب کرده است، و همچنین اعتقاداتى که با استدلال و یا از روى تعصب پذیرفته است، همه اینها نقش تعیین کننده دارند، و شاکله محسوب مى‏شوند.”[۳۶۸] آیاتی که در این بخش به نقد و بررسی آن پرداخته می شود، به دو قسمت دیدگاه شناختی قرآن مبنی بر عدم مواخذه فرد در برابر اعمال دیگران و دیدگاه رفتاری قرآن نسبت به شخصیت مومنان و انجام امر به معروف و نهی از منکر آنان در برابر کارهای ناشایست دیگران، تقسیم می شود: ۳-۱-۹-۲-۱٫ دیدگاه شناختی قرآن مبنی برعدم مواخذه فرد در برابر اعمال دیگران؛ حفظ خویشتن در اسلام، عدم اجبار مردم بر ایمان، یک اصل ثابت می باشد؛ بنابراین، ایمان به خدا و مبانى اسلام، هیچگونه جنبه تحمیلى نمى‏تواند داشته باشد، بلکه از طریق منطق و استدلال و نفوذ در فکر و روح افراد باید پیشروى کند؛ زیرا ایمان اجبارى ارزشى ندارد، مهم این است که مردم حقایق را درک کنند و با اراده و اختیار خویش آن را بپذیرند.[۳۶۹] قرآن کریم بارها در آیات مختلف روى این حقیقت تاکید کرده است.[۳۷۰] از جمله قرآن کریم در آیه ۸۰ سوره نساء می فرماید: “مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفیظاً”(سوره نساء، آیه ۸۰)؛ کسى که از پیامبر اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده و کسى که سرباز زند، تو را نگهبان (و مراقب) او نفرستادیم (و در برابر او، مسئول نیستى.) آیه الله مکارم در تفسیر آیه می فرمایند:”در این آیه موقعیت رسول ص در برابر مردم و”حسنات” و”سیئات” آنان، بیان شده است، نخست مى‏فرماید:”هر کس اطاعت پیامبر ص کند اطاعت خدا کرده است”. بنابراین اطاعت خدا از اطاعت پیامبر ص نمى‏تواند جدا باشد، زیرا پیامبر ص هیچ گامى بر خلاف خواست خداوند بر نمى‏دارد، سخنان و کردار و رفتار او همه مطابق فرمان خدا است. سپس مى‏فرماید:” اگر کسانى سرپیچى کنند و با دستورات تو به مخالفت برخیزند مسئولیتى در برابر اعمال آنها ندارى و موظف نیستى که به حکم اجبار آنها را از هر خلافکارى باز دارى، وظیفه تو تبلیغ رسالت و امر بمعروف و نهى از منکر و راهنمایى افراد گمراه و بى خبر است”. “حفیظ” از نظر اینکه صفت مشبهه است و معنى ثبات و دوام را مى‏رساند با” حافظ” که اسم فاعل است تفاوت دارد؛ بنابراین”حفیظ” به معنى کسى است که به طور مداوم مراقب حفظ چیزى مى‏باشد، در نتیجه مفهوم آیه چنین مى‏شود مسئولیت پیامبر ص مسئولیت رهبرى و هدایت و دعوت به سوى حق و مبارزه با فساد است ولى اگر افرادى اصرار در پیمودن راه خلاف داشته باشند، نه پیامبر ص در مقابل انحرافهاى آنها مسئولیتى دارد که در همه جا حاضر و ناظر باشد، و جلو هر گونه گناه و معصیتى را با زور و اجبار بگیرد، نه او از طرق عادى قدرت بر چنین چیزى را مى‏تواند داشته باشد.[۳۷۱] خداوند متعال همچنین در آیه ۱۰۷ سوره انعام می فرماید:”…وَ مَا جَعَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا وَ مَا أَنتَ عَلَیهِْم بِوَکِیل”(سوره انعام، آیه ۱۰۷)؛ ما تو را مسئول (اعمال) آنها قرار نداده‏ایم و وظیفه ندارى آنها را (به ایمان) مجبور سازى. آیه الله مکارم در تفسیر آیه می فرمایند: “تفاوت” حفیظ” و” وکیل” در این است که حفیظ به کسى مى‏گویند که از شخص یا چیزى مراقبت کرده و او را از زیان و ضرر حفظ مى‏کند، اما وکیل به کسى مى‏گویند که براى جلب منافع براى کسى تلاش و کوشش مى‏نماید. نفى این دو صفت (حفیظ و وکیل) از پیامبر ص به معنى نفى اجبار کردن بر دفع زیان یا جلب منفعت است.”[۳۷۲] بنابراین، قرآن کریم، توجه بسیاری به خود انسان دارد و در سرلوحه همه برنامه های خود، خودسازی را مطرح می سازد. لذا از دیدگاه قرآن، یکی از وظایف انسان در رابطه خود، این است که مراقب خود باشد. قرآن کریم در این باره می فرماید: “یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ …..“(سوره مائده، آیه ۱۰۵)؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! مراقب خود باشید! اگر شما هدایت یافته‏اید، گمراهى کسانى که گمراه شده‏اند، به شما زیانى نمى‏رساند.[۳۷۳] خداوند متعال، همچنین در آیه ۱۱۹ سوره بقره، خطاب به پیامبرش (ص) می فرماید: ” إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشیراً وَ نَذیراً وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحیمِ”(سوره بقره، آیه ۱۱۹)؛ ما تو را به حق، براى بشارت و بیم دادن (مردم جهان) فرستادیم و تو مسئول (گمراهى) دوزخیان (پس از ابلاغ رسالت) نیستی. آیه الله مکارم در تفسیر آیه می فرمایند: “(یعنی ای پیامبر) تو وظیفه دارى دستورات ما را براى همه مردم بیان کنى، معجزات را به آنها نشان دهى و حقایق را با منطق تبیین نمایى، و این دعوت باید توام با تشویق نیکوکاران، و بیم دادن بدکاران، باشد، این وظیفه تو است. اما اگر گروهى از آنها بعد از انجام این رسالت ایمان نیاوردند، تو مسئول گمراهى دوزخیان نیستی.[۳۷۴] قرآن کریم همچنین در آیه ۲۵ سوره سبا که اشاره به مسئول بودن افراد در برابر اعمالشان دارد، می فرماید: “قُلْ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنا وَ لا نُسْئَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ”(سوره سبا،آیه ۲۵)؛ بگو: «شما از گناهى که ما کرده‏ایم سؤال نخواهید شد، (همان گونه که) ما در برابر اعمال شما مسئول نیستیم! آیه، این حقیقت را روشن سازد که هر کس باید پاسخگوى اعمال و کردار خویش باشد، چرا که نتائج اعمال هر انسانى چه زشت و چه زیبا به خود او مى‏رسد.[۳۷۵] ۳-۱-۹-۲-۲٫ دیدگاه رفتاری قرآن نسبت به شخصیت مومنان و مسئولیت پذیری آنان در برابر کارهای ناشایست دیگران؛ مومنان و انجام امر به معروف و نهی از منکر “مؤمنان در جامعه‏ى اسلامى، نسبت به یکدیگر از طرف خداوند، حقّ ولایت و نظارت همراه با محبّت دارند و بى‏تفاوت نیستند. امر به معروف و نهى از منکر که بر همه‏ى مردان و زنان با ایمان واجب است، برخاسته از حقّ ولایت بر یکدیگر است.”[۳۷۶] قرآن کریم در آیاتی مومنان را در برابر اعمال دیگران، به اداء فریضه امر به معروف و نهی از منکر دعوت می نماید؛[۳۷۷] از جمله در آیه ۷۱ سوره توبه می فرماید: “وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ…”(سوره توبه، آیه۷۱)؛ مردان و زنان باایمان، ولىّ (و یار و یاور) یکدیگرند امر به معروف، و نهى از منکر مى‏کنند. خداوند متعال همچنین در آیه ۱۱۰ سوره آل عمران می فرماید: “کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ….”(سوره آل عمران، آیه۱۱۰)؛ شما بهترین امتى بودید که به سود انسانها آفریده شده‏اند (چه اینکه) امر به معروف و نهى از منکر مى‏کنید و به خدا ایمان دارید. آیه الله مکارم در تفسیر آیه می فرمایند:”در این آیه امر به معروف و نهى از منکر بر ایمان به خدا مقدم داشته شده و این نشانه اهمیت و عظمت این دو فریضه بزرگ الهى است، به علاوه انجام این دو فریضه ضامن گسترش ایمان و اجراى همه قوانین فردى و اجتماعى مى‏باشد و ضامن اجرا عملا بر خود قانون مقدم است. از همه گذشته اگر این دو وظیفه اجرا نگردد ریشه‏هاى ایمان در دلها نیز سست مى‏گردد، و پایه‏هاى آن فرو مى‏ریزد، و بهمین جهات بر ایمان مقدم داشته شده است. از این بیان نیز روشن مى‏شود مسلمانان تا زمانى یک”امت ممتاز” محسوب مى‏گردند که دعوت به سوى نیکی ها و مبارزه با فساد را فراموش نکنند، و آن روز که این دو وظیفه فراموش شد نه بهترین امتند و نه به سود جامعه بشریت خواهند بود. و البته مخاطب در این آیه عموم مسلمانان هستند.” [۳۷۸] قرآن کریم همچنین در آیه ۱۰۴ سوره آل عمران که اشاره به این امر مهم دارد، می فرماید: “وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون”(سوره آل عمران، آیه ۱۰۴)؛ باید از میان شما، جمعى دعوت به نیکى، و امر به معروف و نهى از منکر کنند! و آنها همان رستگارانند. آیه الله مکارم در تفسیر این آیه می فرمایند:”امر به معروف و نهى از منکر دو مرحله دارد: یکى”مرحله فردى” که هر کس موظف است به تنهایى ناظر اعمال دیگران باشد، و دیگرى”مرحله دسته جمعى” که امتى موظفند براى پایان دادن به نابسامانیهاى اجتماع دست به- دست هم بدهند و با یکدیگر تشریک مساعى کنند. قسمت اول وظیفه عموم مردم است، و چون جنبه فردى دارد طبعا شعاع آن محدود بتوانایى فرد است، اما قسمت دوم شکل واجب کفایى بخود مى‏گیرد و چون جنبه دسته جمعى دارد و شعاع قدرت آن وسیع و طبعا از شئون حکومت اسلامى محسوب مى‏شود. این دو شکل از مبارزه با فساد و دعوت به سوى حق، از شاهکارهاى قوانین اسلامى محسوب مى‏گردد، و مسئله تقسیم کار را در سازمان حکومت اسلامى و لزوم تشکیل یک گروه نظارت بر وضع اجتماعى و سازمانهاى حکومت مشخص مى‏سازد. مومنان در انجام این فریضه الهى و دعوت به سوى حق و مبارزه با فساد، دلسوزى و حسن نیت و پاکى هدف را فراموش نمی کنند؛ زیرا روش پیامبر ص و سیره ائمه هدى (ع) نشان مى‏دهد که آنها به هنگام اجراى این دو وظیفه، آنها را با نهایت لطف و محبت مى‏آمیختند، و به همین دلیل سرسخت‏ترین افراد به زودى در برابر آنها تسلیم مى‏شدند.”[۳۷۹] علاوه بر آیات فراوان قرآن مجید در زمینه فریضه امر به معروف و نهی از منکر، احادیث زیادى در منابع معتبر اسلامى نیز در باره اهمیت این دو وظیفه بزرگ اجتماعى وارد شده است که در آنها به خطرات و عواقب شومى که بر اثر ترک این دو وظیفه در جامعه به وجود می آید، اشاره گردیده است؛ از جمله امام باقر(ع) در حدیثی درباره امر به معروف و نهی از منکر می فرمایند: “ان الامر بالمعروف و النهى عن المنکر فریضه عظیمه بها تقام الفرائض و تامن المذاهب و تحل المکاسب و ترد المظالم و تعمر الارض و ینتصف من الاعداء و یستقیم الامر”[۳۸۰]؛ امر به معروف و نهى از منکر، دو فریضه بزرگ الهى است که بقیه فرائض با آنها برپا مى‏شوند، و به وسیله این دو، راه ها امن مى‏گردد، و کسب و کار مردم حلال مى‏شود، حقوق افراد تامین مى‏گردد، و در سایه آن زمینها آباد، و از دشمنان انتقام گرفته مى‏شود، و در پرتو آن همه کارها روبراه مى‏گردد. نتیجه بررسی تطبقی: با توجه به آموزه های قرآن، این باور غیر عقلانی (اعتقاد فرد مبنی بر آشفته شدن و محزون شدن به خاطر مشکلات و اختلالات رفتاری دیگران)، با آموزه های قرآن منطبق نمی باشد؛ زیرا در اسلام، عدم اجبار مردم بر ایمان، یک اصل ثابت می باشد؛ در دیدگاه شناختی قرآن مبنی بر عدم مواخذه فرد در برابر اعمال دیگران، خداوند انسان را موظف به حفظ خویشتن می نماید و او را مسئول اعمال دیگران نمی داند؛ و حتی پیامبرش را از این که خود را به تعب اندازد و در راه تبلیغ دین و وادارى مردم به قبول آن، به ستوه آید، برحذر داشته است؛[۳۸۱] و در دیدگاه رفتاری قرآن نسبت به شخصیت مومنان و مسئولیت پذیری آنان در برابرکارهای ناشایست دیگران، آنان خود را مکلف به اداء فریضه امر به معروف و نهی از منکر، می نمایند؛ و با نهایت لطف و محبت، به اجراى این دو وظیفه می پردازند. با توجه به آموزه های قرآن، این باور غیر عقلانی که “آلبرت الیس” مطرح می کند، با آموزه های قرآن منطبق می باشد. اما از آن جا که الیس در درمان این باور غیر عقلانی، معتقد است که “مشکل دیگران به ما ربطی ندارد و لذا نباید شدیداً نگران آن ها باشیم؛ حتی اگر مشکل آن ها به ما مربوط باشد، چگونگی برداشت ما از مشکل است که ما را ناراحت می کند؛ و لذا رنج و اندوه زیاد، ما را از آگاهی به مشکلات خود، دور می سازد. بنابراین، فرد عقلانی به جای اضطراب و نگرانی درباره رفتار دیگران، حتی الامکان سعی می کند بدون سرزنش دیگران با سهل گیری، انتقاد نکردن و پذیرش نگرش های آنان، دنیا را از دریچه چشم آنان ببیند و رفتار آنان را قاطعانه رد کند؛ ولی خودشان را رد نکند؛ زیرا هیچ راه حل کاملی برای مسائل و مشکلات وجود ندارد و لذا باید به برخی سازش ها و راه حل های معقول تن داد.”[۳۸۲] لذا، نوع درمان الیس با آموزه های اسلام منطبق نمی باشد؛ زیرا( همان طور که گفته شد) زیر مبنای فکری و اعتقادی الیس با آموزه های دین اسلام، قابل انطباق نیست. قرآن کریم، علاوه بر راه حل کامل و درستی که برای نحوه زندگی بشر ارئه می دهد،[۳۸۳] نحوه برخورد مومنان با مسائل و مشکلات را نیز بیان فرموده است.[۳۸۴] بنابراین، پس از بررسی این باور غیر عقلانی، و تطبیق آن با آموزه های قرآن کریم، می توان به این نتیجه رسید که این دیدگاه در قرآن، همانند نظریه الیس، دارای ابعاد شناختی- رفتاری است و آدمی می تواند از طریق آگاهی و شناخت، نسبت به این که خداوند انسان را موظف به حفظ خویشتن می نماید و او را مسئول اعمال دیگران نمی داند، به اصلاح رفتارهای خود( انجام امر به معروف و نهی از منکر در برابر کارهای ناشایست دیگران)به مبارزه با این باور غیر عقلانی بپردازد. با این تفاوت که در روان شناسی، مراجع با کمک درمانگر آن ها را تعیین می کنند[۳۸۵](درمانگر به بیمار کمک می کند تا فرد به جای اضطراب و نگرانی درباره رفتار دیگران، حتی الامکان سعی می کند بدون سرزنش دیگران با سهل گیری، انتقاد نکردن و پذیرش نگرش های آنان، دنیا را از دریچه چشم آنان ببیند و خود را از ورطه کمال گرایی و برآشفته شدن به خاطر مشکلات و اختلالات رفتاری دیگران، دور نگه دارد و در پذیرفتن حقیقت رفتار دیگران، واقع بین باشد و عقلانی رفتار کند[۳۸۶]). اما در قرآن، راهکارهای شناختی و رفتاری از قبل به طور کامل از سوی خداوند تعیین و تعریف گشته اند. زیرا که خداوند متعال بهترین درمانگر آدمی است و نفس و روان او را به طور کامل می داند. ۳-۱-۱۰٫ باور غیر عقلانی شماره ده اعتقاد فرد مبنی بر این که با رخوت و عدم تحرک یا با خوش بودن منفعلانه و عاری از تعهد می توان به اوج شادکامی رسید .(به عبارت دیگر، اعتقاد به این که خرسندی انسان در عزلت و کناره گیری و سکون و بی تحرکی است.)[۳۸۷] ۳-۱-۱۰-۱٫ تبیین این باور در روان شناسی الیس، زیر بنای این باور غیر عقلانی را خود کم بینی و عدم اعتماد به نفس معرفی می کند. او معتقد است که زندگی اصولاً یعنی عمل کردن، عشق ورزیدن، خلق کردن و فکر کردن. اما زمانی که فرد در نافعالی و یکنواختی طولانی به سر می برد، مانند ترس از شکست و پیچیدگی امور و ….، این موارد(عشق ورزیدن و …) را به حداقل ممکن می رساند. و لذا در درمان این باور غیر عقلانی معتقد است که فرد با انجام اعمالی به ویژه فعالیت های خلاقانه و به شدت غرق کننده که یکی از ارکان زندگی شادمانه است، می تواند بر رخوت و نافعالی خود غلبه کند و به رضایت مندی برسد. مانند این که فرد، وقف کارهای چالش برانگیز و بلند مدت شود؛ همچون نوشتن یک داستان خوب.[۳۸۸] عکس در مورد عشق ورزی از آن جایی که زیر بنای این باور غیر عقلانی، عدم اعتماد به نفس می باشد، لذا بعد از نقد بررسی و تطبیقی این باور غیر عقلانی، اشاره ای مختصر به موضوع اعتماد به نفس در قرآن می شود. ۳-۱-۱۰-۲٫ نقد و بررسی تطبیقی از آن جایی که زیر بنای این باور غیر عقلانی را الیس، عدم اعتماد به نفس و خود کم بینی فرد معرفی می نماید؛ ابتدا بر آن شدیم که به یکی از علل و عواملی که در اعتماد به نفس فرد موثر است، اشارهای داشته باشیم و بعد به نقد و بررسی شادکامی در قرآن بپردازیم. یکی از راه های نجات بخش زندگی انسان، خودآگاهی او نسبت به وجود خویش و داشتن محبت، نسبت به موجودیت خویش می باشد که این امر باعث افزایش میزان اعتماد به نفس در فرد گردیده و در نتیجه برمیزان رضایت مندی و شادی فرد افزوده خواهد شد. قرآن کریم می فرماید: “بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصیرَهٌ(۱۴) وَ لَوْ أَلْقَى‏ مَعَاذِیرَه”(۱۵) (سوره قیامت، آیات ۱۴-۱۵)؛ بلکه انسان خودش از وضع خود آگاه است. هر چند (در ظاهر) براى خود عذرهایى بتراشد. معناى آیه این است که انسان، صاحب بصیرت بر نفس خویش است و خود را بهتر از هر کس مى‏شناسد؛ و اگر با ذکر عذرها(در قیامت) از خود دفاع مى‏کند، صرفا براى این است که عذاب را از خود برگرداند. [۳۸۹] آیه الله مکارم در تفسیر آیه می فرمایند: “گرچه آیات مورد بحث همگى در باره معاد و قیامت سخن مى‏گوید، ولى مفهوم آن گسترده است، عالم دنیا را نیز شامل مى‏شود، در اینجا نیز مردم از حال خود آگاهند، هر چند گروهى با دروغ و پشت هم اندازى و ظاهرسازى و ریاکارى چهره واقعى خویش را مکتوم مى‏دارند. لذا در حدیثى از امام صادق ع آمده است که فرمود: ” هر گاه یکى از شما ظاهر خود را بیاراید اما در پنهانى بد کار باشد چه مى‏تواند انجام دهد؟ آیا هنگامى که به خویشتن مراجعه کند نمى‏داند که اینگونه نیست؟ همانگونه که خداوند سبحان مى‏فرماید: بلکه انسان به خویشتن آگاه است، هنگامى که باطن انسان صالح گردد ظاهر او نیز تقویت مى‏شود.”[۳۹۰] بنابراین، بین حقیقت انسان و واقعیت و هدف نهایی او، یک پیوند وجودی عالمانه است و انسان با این پیوند عالمانه، به راز آفرینش خود عالم و آگاه است و این معنا، همان فطری بودن دین الهی است. لذا انسان اگر خود را خوب بشناسد، هم مبدا خود را خوب می شناسد و هم معاد خویش را. و کسی که خود را خوب نشناسد، نه مبدا آفرینش خویش را می شناسد و نه معاد و بازگشت خود را می فهمد. قرآن کریم می فرماید آن ها که خود را فراموش کرده اند[۳۹۱]، معاد را نمی شناسند و درباره آن، انتقاد آمیخته با انکار دارند.[۳۹۲] لذا در حدیث معروف و پرمحتوای “من عرف نفسه فقد عرف ربه” خدا هم مبدا است هم معاد.[۳۹۳] پس اگر کسی خود را بشناسد، هم مبدا خود را می شناسد و هم معاد خود را می شناسد. قرآن کریم در سوره آل عمران، می فرماید: همین افراد که از خدا بی خبر هستند و خویشتن خویش را فراموش کرده اند، فقط به فکر خودشان هستند “…وَ طائِفَهٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّهِ…..” یعنی این افراد، خود انسانی و فطرت الهی خویش را فراموش کرده، به خود حیوانی و طبیعی پرداخته اند.[۳۹۴] شادکامی یکی از خلقیات اساسی در زندگی فرد است و نقش مهمی در چار چوب حیات روانی و اجتماعی او بازی می کند؛ وجود عدم رضایت و بی لذتی، به مفهوم غم و اندوه و بی انگیزگی است و تنها شادی است که در درون خود رضایت و لذت دارد. فرح و شادمانی از نظر قرآن، بر چهار نوع است؛که سه نوع آن نکوهیده و تنها نوع چهارم،پسندیده است: نوع اول، فرح و شادمانی به دارایی و مقام و موقعیت اجتماعی و سایر تعلقات زندگی دنیوی است؛ از این نوع فرح و سرور در قرآن، طی آیاتی نکوهش شده است: “… فَرِحُوا بِالْحَیاهِ الدُّنْیا وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا فِی الْآخِرَهِ إِلاَّ مَتاعٌ” (سوره رعد،آیه۲۶)؛ [کافران‏] به زندگى دنیا، شاد (و خوشحال) شدند در حالى که زندگى دنیا در برابر آخرت، متاع ناچیزى است. قرآن کریم همچنین در آیه ۷۵ سوره غافر می فرماید: “ذلِکُمْ بِما کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ بِما کُنْتُمْ تَمْرَحُون”(سوره غافر،آیه ۷۵)؛ این (عذاب) بخاطر آن است که بناحقّ در زمین شادى مى‏کردید و از روى غرور و مستى به خوشحالى مى‏پرداختید. کلمه”تفرحون”مضارع از”فرح” است؛ فرح، به معناى گشادگى دل است، به وسیله لذتى زودگذر که بیشتر در لذتهاى بدنى است، ولى”مرح” به معناى شدت فرح و بى بند و بارى در آن است[۳۹۵]. قرآن کریم در آیه ۷۶ سوره قصص درباره سرمستی قارون می فرماید:”إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ فَبَغى‏ عَلَیْهِمْ وَ آتَیْناهُ مِنَ الْکُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَهِ أُولِی الْقُوَّهِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحینَ”(سوره قصص،آیه ۷۶)؛ قارون از قوم موسى بود که بر آنها افزونى جست. و به او چنان گنجهایى دادیم که حمل کلیدهایش بر گروهى از مردم نیرومند دشوار مى‏نمود. آن گاه که قومش به او گفتند: سرمست مباش، زیرا خدا سرمستان را دوست ندارد. فرحین” جمع” فرح” (بکسر راء) به معنى کسى است که بر اثر به دست آوردن چیزى مغرور و متکبر شده و از باده پیروزى سرمست مى‏باشد و از خوشحالى در پوست نمى‏گنجد.[۳۹۶] نوع دوم، فرح و شادمانی به عملکرد خویش است که از خودبینی سرچشمه می گیرد و به آن منتهی می شود. قرآن کریم می فرماید: ” لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ یَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ یُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِما لَمْ یَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَهٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ”(سوره آل عمران،آیه ۱۸۸)؛ گمان مبر آنها که از اعمال (زشت) خود خوشحال مى‏شوند، و دوست دارند در برابر کار (نیکى) که انجام نداده‏اند مورد ستایش قرار گیرند، از عذاب (الهى) برکنارند! (بلکه) براى آنها، عذاب دردناکى است. ” بما اتوا” یعنى به آنچه از مال که خدا به ایشان انعام فرموده و لازمه آن مال، دوستى و بخل ورزیدن از انفاق آن است، و کلمه” مفازه” به معناى نجات است و اگر مى‏فرماید این طایفه از مردم که علاقه شدید به مال و جاه دارند هلاک مى‏شوند، براى این است که دلهایشان وابسته و علاقمند به باطل است، و دیگر حق، بر آنان ولایتى ندارد.[۳۹۷] نوع سوم، فرح به مذهب و روش خود، به خیال آن که راه خداست؛ که منشاء آن تعصب و یا تنبلی و کاهلی از دنبال گیری راه حق و سستی از تجسس از دین حق است. قرآن کریم در این باره می فرماید: “مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُواْ دِینَهُمْ وَ کَانُواْ شِیَعًا کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ”(سوره روم،آیه۳۲)؛ از کسانى که دین خود را پراکنده ساختند و به دسته‏ها و گروه‏ها تقسیم شدند! و (عجب اینکه) هر گروهى به آنچه نزد آنهاست(دلبسته و) خوشحالند. “علامه طباطبایی” در تفسیر این آیه می فرمایند:”کلمه” من” براى بیان است، و منظور از کسانى که دین خود را متفرق کردند، مشرکین است، در این جمله مشرکین را به خصوصى‏ترین صفاتى که در دین دارند معرفى نموده، و آن این است که در دین متفرقند، و دسته دسته و حزب حزب هستند، و هر حزب به دین خود خوشحال است.”[۳۹۸] اما درباره اینکه چرا گروهى از منحرفان و مشرکان از راهى که انتخاب کرده‏اند، خوشحالند و آن را حق مى‏پندارند، آیه الله مکارم می فرمایند:” دلیلش روشن است، چرا که هوا و هوس کارش زینت کردن خواسته‏هاى دل در نظر انسان است، و این تزیین، نتیجه‏اش دلبستگى هر چه بیشتر و خوشحالى به خاطر راهى است که برگزیده، هر چند بیراهه و گمراهى باشد. و لذا این هواپرستى هرگز به انسان اجازه نمى‏دهد چهره حقیقت را آن چنان که هست ببیند، و قضاوت صحیح و خالى از حب و بغضها پیدا کند. قرآن مجید در آیه ۸ سوره فاطر مى‏گوید: فمن زین سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً:” آیا کسى که اعمال زشتش در نظرش تزیین شده و آن را زیبا مى‏بیند، همانند کسى است که در راه حق گام برمى‏دارد و حقایق را آن چنان که هست مى‏بیند و مى‏داند.”[۳۹۹] نوع چهارم: فرح و شادی به فضل الهی و لطف و کرم و عنایتی که خداوند، بر انسان روا داشته است؛ که از عشق به خدا و محبت او سرچشمه می گیرد و به آن منتهی می شود. این نوع از فرح در انسان، حالت شکر و سپاسگزاری به وجود می آورد و موجب کشش بیشتر به سوی خدا شده و(باعث می شودکه) خود را بیش از پیش مدیون نعمتهای خداوند و موظف به خضوع و عبودیت بیشتر در پیشگاه الهی ببیند. [۴۰۰] این قسم از فرح و سرور در قرآن، امر شده است: ” قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ”(سوره یونس،آیه ۵۸)؛ بگو: «به فضل و رحمت خدا باید خوشحال شوند که این، از تمام آنچه گردآورى کرده‏اند، بهتر است. فرحمندى و خوشحال شدن براى توفیق و سعادت و نعمتى که خدا به انسان، یا به برادران دینى او عطا کند ممدوح و پسندیده است. چنانکه پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله براى مراجعت جعفر بن أبی طالب از حبشه فوق العاده خوشحال شد و پس از اینکه میان دو چشم جعفر را بوسید فرمود: نمی دانم براى کدام یک از این دو نعمت بیشتر فرحمند شوم، براى آمدن جعفر، یا براى فتح خیبر؟[۴۰۱] خداوند، به سرور و شادمانی سه طیف شخصیت(مومنان، منافقان و کافران) در قرآن اشاره می کند؛ که به بیان آن می پردازیم: ۳-۱-۱۰-۲-۱٫ مومنین و شادمانی با تعهد و احساس رضایت مومنان، به خاطر نعمتهاى فراوانى که خداوند از فضل خود به ایشان بخشیده است، خوشحال هستند؛ قرآن کریم در این باره می فرماید:” فَرِحینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ……”(سوره آل عمران، آیه ۱۷۰)؛ آنها بخاطر نعمتهاى فراوانى که خداوند از فضل خود به ایشان بخشیده است، خوشحالند. کلمه” فرح” ضد کلمه” حزن” است.[۴۰۲] خداوند در آیه ی۴-۵ سوره روم، به شادی مومنان در پرتو یاری خداوند اشاره می فرماید: “وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ (۴)بِنَصْرِ اللَّهِ …”(۵)(سوره روم،آیه۵-۴)؛ و در آن روز مؤمنان خوشحال خواهند شد. به سبب یارى پروردگار. مفسران بزرگ همگى اتفاق دارند که آیات نخستین سوره روم، بدین سبب نازل شد که در آن هنگام که پیامبر ص در مکه بود، و مؤمنان در اقلیت قرار داشتند، جنگى میان ایرانیان و رومیان در گرفت، و در این نبرد ایرانیان پیروز شدند. مشرکان مکه این را به فال نیک گرفتند و دلیل بر حقانیت شرک خود دانستند! و گفتند: ایرانیان مجوسى هستند و مشرک (دوگانه‏پرست) اما رومیان مسیحیند و اهل کتاب، همانگونه که ایرانیان بر رومیان غلبه کردند، پس پیروزى نهایى از آن شرک است و طومار اسلام به زودى پیچیده خواهد شد و ما پیروز مى‏شویم. گرچه اینگونه نتیجه‏گیریها پایه و مایه‏اى نداشت اما در آن جو و محیط براى تبلیغ در میان مردم جاهل خالى از تاثیر نبود، لذا این امر بر مسلمانان گران آمد. آیات فوق نازل شد و قاطعانه گفت: گرچه ایرانیان در این نبرد پیروز شدند اما چیزى نمى‏گذرد که از رومیان شکست خواهند خورد.[۴۰۳] تفسیر های مختلفی درباره خوشحالى مسلمانان در آن روز، گفته شده است؛ “آیه الله مکارم”در این باره می فرمایند: “این احتمال نیز بعید به نظر نمى‏رسد که پیروزى رومیان مقارن با یکى از پیروزیهاى مسلمین بر مشرکان بود؛ به خصوص این که در بعضى از کلمات مفسران بزرگ آمده که این پیروزى، مقارن پیروزى”بدر”، و یا مقارن”صلح حدیبیه” بود که آن نیز در نوع خود یک پیروزى بزرگ محسوب مى‏شد. مخصوصاً این که تعبیر “بنصر اللَّه” نیز تناسب با این معنى دارد. “[۴۰۴] خداوند سرور و شادمانی مومنان را در روز قیامت در سایه تلاشی پر رنج، این چنین بیان می فرماید: “یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى‏ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ (۶) فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ (۷) فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً (۸) وَ یَنْقَلِبُ إِلى‏ أَهْلِهِ مَسْرُوراً “(۹) (سوره انشقاق،آیات ۶-۹) ترجمه: اى انسان! تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مى‏روى و او را ملاقات خواهى کرد. اما کسى که نامه اعمالش به دست راستش داده شده. به زودى حساب آسانى براى او مى‏شود. و خوشحال به اهل و خانواده‏اش بازمى‏گردد. این افراد کسانى هستند که در مدار اصلى آفرینش، در همان مدارى که خداوند براى این انسان و سرمایه‏ها و نیروهاى او تعیین کرده حرکت مى‏کنند، و تلاش و کوشش، و سعى و حرکتشان به سوى خدا است، و از سعى و تلاش خود خشنود می باشند؛ قرآن کریم در این باره می فرماید: “وُجُوهٌ یَوْمَئذٍ نَّاعِمَهٌ(۸) لِسَعْیِها راضِیَهٌ(۹)”(سوره غاشیه، آیات ۸-۹)؛ چهره‏هایى در آن روز شاداب و با طراوتند؛ و از سعى و تلاش خود خشنودند. علامه طباطبایی در تفسیر آیه می فرمایند:”لام در “لِسَعْیِها”، در اصطلاح، لام تقویت مى‏گویند و مراد از”سعی” تلاش و فعالیت دنیایى با اعمال صالح است.”[۴۰۵] قرآن کریم درباره نوع زندگی مومنان در آخرت می فرماید: ” فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ(۶) فَهُوَ فِی عِیشَهٍ راضِیَهٍ(۷)”(سوره قارعه، آیه ۶-۷)؛ امّا کسى که (در آن روز) ترازوهاى اعمالش سنگین است در یک زندگى خشنودکننده خواهد بود. علامه طباطبایی در تفسیر آیه می فرمایند: “کلمه” عیشه”- به کسر عین- نظیر کلمه” جلسه”- به کسر جیم- از مصادیق بناى” فعله” است، که نوعیت را مى‏رساند، مثلا جلسه به معناى نوعى نشستن است، و عیشه به معناى نوعى زندگى کردن است، مانند” عیشه راضیه”، یک زندگى خوش، و اگر راضیه و خوشى را به خود عیش نسبت داد، با اینکه صاحب عیش راضى و خشنود است، یا از باب مجاز عقلى است، و یا کلمه” راضیه” به معناى” ذات رضى” و تقدیرش” فى عیشه ذات رضى” است، یعنى در عیشى رضایت بخش.”[۴۰۶] ۳-۱-۱۰-۲-۲٫ منافقان و شادی عاری از تعهد و مسئولیت قرآن کریم، شادى منافقان را به خاطر نرفتن به جبهه و تخلّف از فرمان پیامبر(ص)، مورد عتاب قرار می دهد: “فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَ کَرِهُوا أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ کانُوا یَفْقَهُونَ”(سوره توبه،آیه۸۱)؛ تخلّف‏جویان (از جنگ تبوک،) از مخالفت با رسول خدا خوشحال شدند و کراهت داشتند که با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد کنند و (به یکدیگر و به مؤمنان) گفتند: «در این گرما، (بسوى میدان) حرکت نکنید!» (به آنان) بگو: «آتش دوزخ از این هم گرمتر است!» اگر مى‏دانستند. شأن نزول این آیه در مورد جنگ تبوک است. این آیه، سه نشانه براى منافقان ذکرکرده است: از جبهه نرفتن به جاى پشیمانى، شاد هستند، جهاد با مال و جان بر ایشان سنگین است و دیگران را از جبهه رفتن منع مى‏کنند.[۴۰۷] قرآن کریم، در آیاتی، از شادی عاری از تعهد منافقان و اسرار درون آنان پرده برداشته و پیامبر(ص) و مومنان را از این که منافقان بد خواه آنان هستند، آگاه کرده است: “إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَهٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکَ مُصیبَهٌ یَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَ یَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ”(سوره توبه،آیه۵۰)؛ هر گاه نیکى به تو رسد، آنها را ناراحت مى‏کند و اگر مصیبتى به تو رسد، مى‏گویند: «ما تصمیم خود را از پیش گرفته‏ایم.» و بازمى‏گردند در حالى که خوشحالند! قرآن کریم، در آیه ۱۲۰ سوره آل عمران، که اشاره بر آگاه کردن پیامبر(ص) و مومنان از بدخواهی منافقان و شادی بدون مسئولیت آنان دارد، می فرماید: “إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَهٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَهٌ یَفْرَحُوا بِها وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ مُحیطٌ”(سوره آل عمران،آیه ۱۲۰)؛ اگر نیکى به شما برسد، آنها را ناراحت مى‏کند و اگر حادثه ناگوارى براى شما رخ دهد، خوشحال مى‏شوند. (امّا) اگر (در برابرشان) استقامت و پرهیزگارى پیشه کنید، نقشه‏هاى (خائنانه) آنان، به شما زیانى نمى‏رساند خداوند به آنچه انجام مى‏دهند، احاطه دارد. ۳-۱-۱۰-۲-۳٫ و سرور و شادمانی عاری از تعهد کافران قرآن کریم درباره سرورکافران، که با نشانه دلبستگى سخت آن ها به دنیا و بى‏اعتنایى به جهان پس از مرگ می باشد، می فرماید: “وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ (۱۰) فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُوراً (۱۱) وَ یَصْلى‏ سَعِیراً (۱۲) إِنَّهُ کانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُوراً (۱۳) إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ” (۱۴)” (سوره انشقاق،آیات۱۰-۱۴) ترجمه: و اما کسى که نامه اعمالش پشت سرش داده شده.(۱۰) به زودى فریادش بلند مى‏شود که اى واى بر من که هلاک شدم!(۱۱) و در شعله‏هاى سوزان آتش دوزخ مى‏سوزد.(۱۲) او در میان خانواده‏اش پیوسته (از کفر و گناه خود) مسرور بود! (۱۳) او گمان مى‏کرد هرگز بازگشت نمى‏کند. آیه الله مکارم” در تفسیر” إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ” می فرمایند: “در حقیقت منشا اصلى بدبختى او، اعتقاد فاسد و گمان باطلش دائر بر نفى معاد بود، و همین اعتقاد باعث غرور و سرور او شد، او را از خدا دور ساخت و در شهوات غوطه‏ور نمود، تا آنجا که دعوت انبیا را به باد استهزا گرفت، و وقتى به سراغ خانواده خود مى‏آمد از این استهزا و سخریه شاد و خوشحال بود، همین معنى در آیه ۳۱ سوره مطففین “وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَکِهِینَ” نیز آمده، همچنین در داستان” قارون” آن ثروتمند مغرور و از خدا بی خبر آمده است که آگاهان بنى اسرائیل به او مى‏گفتند: لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ:” اینقدر شادى مغرورانه مکن که خداوند شادى کنندگان مغرور را دوست نمى‏دارد”(سوره قصص، آیه ۷۶)[۴۰۸] نتیجه بررسی تطبیقی: با توجه به آیات قرآن، اعتقاد فرد مبنی بر این که با رخوت و عدم تحرک یا با خوش بودن منفعلانه و عاری از تعهد می توان به اوج شادکامی رسید(به عبارت دیگر، اعتقاد به این که خرسندی انسان در عزلت و کناره گیری و سکون و بی تحرکی است.) اعتقاد قابل قبولی نیست؛ زیرا شادی، امری نسبی و مبتنی بر اهداف انسان در زندگی است؛ در اسلام، سرور و خوشحالی، مایه انبساط روان و امری نشاط برانگیز است؛[۴۰۹] و لذا تلاش و کوشش، و سعى و حرکت مومنان در دنیا، به سوى خدا است و آنان به خاطر لطف و کرم خداوند شادمان هستند. اما، یکی از نشانه ها‏ى منافقان، شادى بدون تعهد و مسئولیت آنان در برابر پیامبر(ص) و مومنان است؛ و یکی از نشانه های کافران، سرور و شادمانی آمیخته آن ها با غرور و غفلت و بی خبری از خدا در دنیاست؛ سرورى که نشانه دلبستگى سخت آن ها به دنیا و بى‏اعتنایى به جهان پس از مرگ است. بنابراین، پس از بررسی این باور غیر عقلانی، و تطبیق آن با آموزه های قرآن کریم، می توان به این نتیجه رسید که این دیدگاه در قرآن، همانند نظریه الیس، دارای ابعاد شناختی- رفتاری است و آدمی میتواند از طریق آگاهی و شناخت، نسبت به وجود خویش و داشتن محبت، نسبت به موجودیت خویش، به اصلاح رفتارهای خود(شادمانی با تعهد و احساس رضایت) به مبارزه با این باور غیر عقلانی بپردازد. با این تفاوت که در روان شناسی، مراجع با کمک درمانگر آن ها را تعیین می کنند[۴۱۰](درمانگر با تکرار و تمرین فنون خطر کردن، شرم ستیزی و تمرین های تغییر روال، به بیمار کمک می کند تا بر رخوت و نافعالی بجنگد.[۴۱۱]) اما در قرآن، راهکارهای شناختی و رفتاری از قبل به طور کامل از سوی خداوند تعیین و تعریف گشته اند. زیرا که خداوند متعال بهترین درمانگر آدمی است و نفس و روان او را به طور کامل می داند. ۳-۲٫ تطبیق و بررسی تحریفهای شناختی در حوزه روان شناسی از منظر قرآن تحریفهای شناختی یا خطاهای استدلالی که در شناخت درمانی بک مطرح می شوند، وقتی نمایان می شوند که پردازش اطلاعات نادرست یا ناموثر باشد. اگر تحریفهای شناختی مکرر باشند، به ناراحتی یا اختلالات روانی از جمله اضطراب، افسردگی، وسواس و … منتهی می شوند.[۴۱۲] بک معتقد است که مبانی شناخت درمانی، شناسایی خطاهای شناختی، تشخیص خودانکاری ها و خود تحقیر کردن های بیمار می باشد؛ و لذا درمانگر شناختی در محاصره انواع مختلف شیوه های درمانی قرار دارد. بنابراین، روش های شناختی به افراد امکان می دهد که سوء برداشت ها و طرز تلقی های اشتباه خود را تغییر دهند.[۴۱۳] در این بخش بعد از تبیین تحریف های شناختی در روان شناسی، به نقد و بررسی تطبیقی آن از منظر آیات قرآن پرداخته شده است. نتیجه تصویری برای موضوع افسردگی ۳-۲-۱٫ تحریف شناختی شماره یک: ذهن خوانی ذهن خوانی(فکر خوانی) اشاره به این موضوع دارد که برخی از انسان ها فکر می کنند که می دانند دیگران در مورد آنان چه فکری دارند. مانند این که، فلانی جواب سلام مرا نداد، پس حتما از دست من ناراحت است. [۴۱۴] ۳-۲-۱-۱٫ تبیین این تحریف شناختی در روان شناسی بک معتقد است که استنباط دلبخواهی، یعنی نتیجه گیری هایی که شواهد و حقایق آن ها را تایید نمی کنند یا آن ها را نقض می کنند. استنباط دلبخواهی دو نوع است :ذهن خوانی و پیش بینی منفی؛ بک معتقد است اشخاص برای تنظیم زندگی خود و در تلاش برای اصلاح سایرین، قواعد و مقرراتی دارند. زمانی که عقاید افراد بیش از اندازه مطلق، وسیع و نهایت گرایانه باشند، بیش از حد شخصی می شوند؛ و لذا فرد به طور دلبخواهی بر حسب اقتضای مورد، از این قوانین استفاده می کند. بک در درمان استنباط های دلبخواهی، معتقد است که فرد باید با تغییر دادن این قانون بندی ها، با کمک روان درمانگر در معرض مدارک، شواهد و واقعیت قرار گیرد؛ و و روان درمانگر می تواند با بهره گرفتن از شیوه های شخصی، درباره درست بودن یا نبودن نتیجه گیری های بیمار نظر دهد. [۴۱۵] در تحریف شناختی شماره دو به بررسی پیش بینی منفی پرداخته خواهد شد. ۳-۲-۱-۲٫ نقد و بررسی تطبیقی عدم تعقل، تفکر و قضاوت صحیح، سبب پیدایش پندار غلط می گردد و عدم آگاهی سبب می گردد که انسان عقاید و آراء و اصول رفتاری خود را بر پایه ظن و گمان استوار سازد و این امر زمینه گمراهی فرد را فراهم می سازد.[۴۱۶] قرآن کریم می فرماید: “وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً …” (سوره یونس، آیه۳۶)؛ و بیشتر آنها، جز از گمان (و پندارهاى بى‏اساس)، پیروى نمى‏کنند (در حالى که) گمان، هرگز انسان را از حقّ بى‏نیاز نمى‏سازد (و به حق نمى‏رساند). همچنین خداوند درباره عدم آگاهی صحیح برخی افراد، در آیه ۳۲ سوره جاثیه می فرماید: “وَ إِذَا قِیلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَهُ لَا رَیْبَ فِیهَا قُلْتُم مَّا نَدْرِى مَا السَّاعَهُ إِن نَّظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ مَا نحَنُ بِمُسْتَیْقِنِین”(سوره جاثیه،آیه ۳۲)؛ و هنگامى که گفته مى‏شد: «وعده خداوند حقّ است، و در قیامت هیچ شکّى نیست»، شما مى‏گفتید: «ما نمى‏دانیم قیامت چیست؟ ما تنها گمانى در این باره داریم، و به هیچ وجه یقین نداریم. قرآن کریم، ریشه‏ى بسیارى از انحرافات را، پندارهاى موهوم معرفی می کند و لذا داورى بر اساس خیال و پندار را محکوم می کند؛[۴۱۷] و بیان می فرماید که در عقاید، پندار و گمان، بى‏ارزش است؛ عقاید باید بر اساس علم باشد؛ از جمله در آیه ۳۶ سوره اسراء می فرماید: “وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ…”( اسراء/۳۶)؛ از آنچه به آن آگاهى ندارى، پیروى مکن. علامه طباطبایی در تفسیر آیه می فرمایند: “این آیه از پیروى و متابعت هر چیزى که بدان علم و یقین نداریم نهى مى‏کند، و چون مطلق و بدون قید و شرط است، پیروى اعتقاد غیر علمى و همچنین عمل غیر علمى را شامل گشته و معنایش چنین مى‏شود: به چیزى که علم به صحت آن ندارى معتقد مشو، و چیزى را که نمى‏دانى مگو، و کارى را که علم بدان ندارى مکن، زیرا همه اینها پیروى از غیر علم است، پیروى نکردن از چیزى که بدان علم نداریم و همچنین پیروى از علم در حقیقت حکمى است که فطرت خود بشر آن را امضاء مى‏کند. زیرا انسان فطرتا در مسیر زندگیش- در اعتقاد و عملش- جز رسیدن به واقع و متن خارج، هدفى ندارد، او مى‏خواهد اعتقاد و علمى داشته باشد که بتواند قاطعانه بگوید واقع و حقیقت همین است و بس، و این تنها با پیروى از علم محقق مى‏شود، گمان و شک و وهم چنین خاصیتى ندارد، به مظنون و مشکوک و موهوم نمى‏توان گفت که عین واقع است.”[۴۱۸] بنابراین، سخن هم، باید بر اساس علم باشد؛ خداوند متعال در آیه ۱۵ سوره نور می فرماید: ” …وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ …”( سوره نور، آیه ۱۵)؛ با دهان خود سخنى مى‏گفتید که به آن یقین نداشتید. برخى مفسّران درباره‏ى شأن نزول آیات۱۱-۱۶ سوره نور گفته‏اند: پیامبر اکرم (صلوات اللَّه علیه) در هر سفرى با قید قرعه، یکى از همسرانش را همراه خود مى‏برد. در جنگ «بنى مصطلق» عایشه را برد. وقتى که نبرد پایان یافت و مردم به مدینه باز مى‏گشتند، عایشه براى تطهیر و یا یافتن دانه‏هاى گردنبند گمشده‏اش از قافله عقب ماند. یکى از اصحاب که او نیز از قافله دور مانده بود، عایشه را به لشکر رساند. بعضى افراد به عایشه و آن صحابى، تهمت ناروا زدند. این اتهام به گوش مردم رسید، پیامبر ناراحت شد و عایشه به خانه پدر رفت و گریه‏ها کرد تا آن که این آیه نازل شد.[۴۱۹] علامه طباطبایی در تفسیر آیه می فرمایند: “معناى آیه این است که شما بدون اینکه درباره آنچه شنیده‏اید تحقیقى کنید، و علمى به دست آورید، آن را پذیرفتید و در آن خوض کرده، دهان به دهان گردانیدید و منتشر ساختید.”[۴۲۰] بنابراین، پایه اصلی تفکر و تعقل درست، علم و آگاهی است و بی خبری و نا آگاهی، موجب لغزش انسان می شود؛ و یکی از بزرگترین آثار منفی لغزش عقل در پیروی از ظن و گمان، انکار قیامت و معاد است. قرآن کریم در این باره می فرماید: [۴۲۱] ” بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِهِِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْویلُهُ کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الظَّالِمین”(سوره یونس،آیه ۳۹)؛ ولى آنها از روى علم و دانش قرآن را انکار نکردند) بلکه چیزى را تکذیب کردند که آگاهى از آن نداشتند، و هنوز واقعیتش بر آنان روشن نشده است! پیشینیان آنها نیز همین گونه تکذیب کردند پس بنگر عاقبت کار ظالمان چگونه بود. همچنین خداوند در آیه ۲۴ سوره جاثیه می فرماید:” وَ قالُوا ما هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّون” (سوره جاثیه ، آیه ۲۴)؛ آنها گفتند: «چیزى جز همین زندگى دنیاى ما در کار نیست گروهى از ما مى‏میرند و گروهى جاى آنها را مى‏گیرند و جز طبیعت و روزگار ما را هلاک نمى‏کند!» آنان به این سخن که مى‏گویند علمى ندارند، بلکه تنها حدس مى‏زنند (و گمانى بى‏پایه دارند). نتیجه نقد و بررسی تطبیقی: با توجه به آیات قرآنی، تکیه بر پندارهای موهوم و گمان های بی اساس، یکی از عواملی است که باعث اختلال در درک واقعیات و شناخت حقایق می شود. زیرا عدم تعقل، تفکر و قضاوت صحیح، سبب پیدایش پندار غلط می گردد و عدم آگاهی سبب می گردد که انسان عقاید و آراء و اصول رفتاری خود را بر پایه ظن و گمان استوار سازد و این امر زمینه گمراهی فرد را فراهم می سازد. بنابراین، پس از بررسی تحریف شناختی ذهن خوانی و تطبیق آن با آموزه های قرآن کریم، می توان به این نتیجه رسید که این دیدگاه در قرآن، همانند نظریه بک، دارای ابعاد شناختی- رفتاری است و آدمی می تواند از طریق آگاهی و شناخت نسبت به این که پایه اصلی تفکر و تعقل درست، علم و آگاهی است، به اصلاح رفتارهای خود، عدم پیروى و متابعت ازهر چیزى که بدان علم و یقین ندارد، به مبارزه با این تحریف شناختی بپردازد. با این تفاوت که در روان شناسی، مراجع با کمک درمانگر آن ها را تعیین می کنند[۴۲۲]( بیمار با کمک روان درمانگر در معرض مدارک، شواهد و واقعیت قرار گیرد). اما در قرآن، راهکارهای شناختی و رفتاری از قبل به طور کامل از سوی خداوند تعیین و تعریف گشته اند. زیرا که خداوند متعال بهترین درمانگر آدمی است و نفس و روان او را به طور کامل می داند. ۳-۲-۲٫ تحریف شناختی شماره دو: پیش بینی منفی(پیش گویی ذهنی و گفتاری) فرد در پیش بینی منفی معتقد است که اتفاق بدی خواهد افتاد، هر چند که شواهدی برای تایید نظرش ندارد؛ مثل این فکر که من در امتحان شکست می خورم.[۴۲۳] ۳-۲-۲-۱٫ تبیین این باور در روان شناسی همان طور که گفته شد استنباط دلبخواهی دو نوع است: ذهن خوانی و پیش بینی منفی. در تحریف شماره یک به نقد و بررسی تطبیقی ذهن خوانی پرداخته شد. در پیش بینی منفی، همواره فکر شخص درگیر است که در حوادث آینده، اتفاق بدی خواهد افتاد، هر چند که شواهدی برای تایید نظرش ندارد. بک در درمان استنباط دلبخواهی، معتقد است که فرد باید با کمک روان درمانگر در معرض مدارک، شواهد و واقعیت قرار گیرد؛ و روان درمانگر هم می تواند با بهره گرفتن از شیوه های شخصی، درباره درست بودن یا نبودن نتیجه گیری های بیمار نظر دهد.[۴۲۴] ۳-۲-۲-۲٫ نقد و بررسی تطبیقی بدبینی یا سوء ظن، به گمان سوئی گفته می شود که شخص آگاهانه و با اختیار، آن را پذیرفته و باور می کند و سپس آن را در ذهن تقویت می کند و به آن، ترتیب اثر می دهد و به مقتضای آن، حکم و قضاوت می کند[۴۲۵]. بنا براین، بدبینی سرچشمه ناراحتی روح و عذاب جسم و اضطراب و نگرانی خاطر است. افراد بدبین غالباً ناراحت هستند و بر اساس توهماتی که درباره اشخاص و حوادث دارند، فوق العاده رنج می برند و به همین دلیل غالباً افسرده، بی نشاط و غمگین هستند. و لذا این افراد از صفای روح بی بهره هستند؛ زیرا همیشه در دل خود مشغول غیبت افراد دیگر هستند و به همین ملاحظه برخی از علمای اخلاق، سوء ظن و بدبینی را به عنوان غیبت با قلب، عنوان نموده اند.[۴۲۶] سوء ظن، گاهى نسبت به خویشتن است و گاهى نسبت به دیگران و گاه نسبت به خدا؛ سوء ظن نسبت به خویشتن در صورتى که به حد افراط نرسد، نردبان تکامل است؛ و سبب مى‏شود که انسان نسبت به اعمال خود سختگیر و مو شکاف باشد، و جلوى عجب و غرور ناشى از اعمال نیک را مى‏گیرد. به همین دلیل على ع در خطبه معروف” همام” در توصیف پرهیزکاران مى‏فرماید: “فهم لانفسهم متهمون، و من اعمالهم مشفقون، اذا زکى احد منهم خاف مما یقال له، فیقول: انا اعلم بنفسى من غیرى، و ربى اعلم بى منى بنفسى، اللهم لا تؤاخذنى بما یقولون، و اجعلنى افضل مما یظنون، و اغفر لى ما لا یعلمون”[۴۲۷]؛ آنها خویشتن را متهم مى‏کنند، و از اعمال خود بیمناکند، هر گاه یکى از آنها ستوده شود از آنچه در باره او گفته شده ترسان مى‏گردد، و مى‏گوید: من از دیگران نسبت به خویشتن آگاهترم، و پروردگارم نسبت به اعمالم از من آگاهتر است! خداوندا! به آنچه آنها مى‏گویند مرا مؤاخذه مکن، و مرا از آنچه آنها فکر مى‏کنند برتر قرار ده، و آنچه را آنها نمى‏دانند بر من ببخش”! اما اگر این سوء ظن در مورد مردم باشد ممنوع است، مگر در مواقعى که فساد بر جامعه غلبه کند که در آنجا خوش‏باورى درست نیست. و اما”سوء ظن” نسبت به خداوند، یعنى نسبت به وعده‏هاى او، نسبت به رحمت و کرم بى پایان او، نشانه ضعف ایمان و گاه نشانه عدم ایمان است.[۴۲۸] قرآن کریم، یکی از صفات منافقان را، تفکر بدبینانه آنان معرفی می نماید: “….. یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَهٍ عَلَیْهِمْ…..”(سوره منافقون، آیه ۴)؛ (منافقان) هر فریادى از هر جا بلند شود بر ضد خود مى‏پندارند. آیه الله مکارم در تفسیر آیه می فرمایند:” آنها(منافقان) چنان تو خالى و فاقد توکل بر خدا و اعتماد بر نفس هستند که” هر فریادى از هر جا بلند شود آن را بر ضد خود مى‏پندارند” (یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَهٍ عَلَیْهِمْ). ترس و وحشتى عجیب همیشه بر قلب و جان آنها حکمفرما است، و یک حالت سوء ظن و بدبینى جانکاه سرتاسر روح آنها را فرا گرفته، و به حکم” الخائن خائف” از همه چیز، حتى از سایه خود مى‏ترسند، و این نشانه دیگرى از نشانه‏هاى منافقان است.”[۴۲۹] قرآن کریم، کرارا از سوء ظن افراد بى ایمان، و یا ضعیف الایمان، مخصوصا به هنگام بروز حوادث سخت اجتماعى و طوفانهاى آزمایش یاد مى‏کند،[۴۳۰] که چگونه مؤمنان در این مواقع با حسن ظن تمام، و اطمینان به لطف پروردگار ثابت قدم مى‏مانند؛ اما افراد ضعیف و ناتوان زبان به شکایت مى‏گشایند؛ همان طور که در داستان فتح”حدیبیه” نیز منافقان و همفکران آنها گمان بد بردند و گفتند: محمد ص و یارانش به این سفر مى‏روند و باز نمى‏گردند، گویى وعده‏هاى الهى را به فراموشى سپردند، و یا نسبت به آن بد بین بودند. [۴۳۱] قرآن کریم در این باره می فرماید: “بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى‏ أَهْلیهِمْ أَبَداً وَ زُیِّنَ ذلِکَ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ کُنْتُمْ قَوْماً بُوراً”(سوره فتح، آیه ۱۲)؛ ولى شما گمان کردید پیامبر و مؤمنان هرگز به خانواده‏هاى خود بازنخواهند گشت و این (پندار غلط) در دلهاى شما زینت یافته بود و گمان بد کردید و سرانجام (در دام شیطان افتادید و) هلاک شدید. قرآن کریم، عذاب های دردناکی برای بدبینان نسبت به خداوند بازگو می کند: “وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دائِرَهُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیراً”(سوره فتح، آیه ۶)؛ (نیز) مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد مى‏برند مجازات کند (آرى) حوادث ناگوارى (که براى مؤمنان انتظار مى‏کشند) تنها بر خودشان نازل مى‏شود. خداوند بر آنان غضب کرده و از رحمت خود دورشان ساخته و جهنم را براى آنان آماده کرده و چه بد سرانجامى است. قرآن کریم، حسن ظن داشتن به خدا و دیگران و امیدوار بودن به لطف و کرم خداوند را درمان این گونه بیماری ها معرفی می نماید. مساله حسن ظن به خدا و وعده رحمت و کرم و لطف و عنایت او از نشانه‏هاى مهم ایمان و از وسائل مؤثر نجات و سعادت است.[۴۳۲] قرآن کریم می فرماید: “…. تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَهُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ”(سوره فصلت، آیه ۳۰)؛ فرشتگان بر آنان نازل مى‏شوند که: «نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به شما وعده داده شده است. علامه طباطبایی در تفسیر آیه می فرمایند: “این آیه شریفه از آینده‏اى که در انتظار مؤمنین است، و ملائکه با آن به استقبال ایشان مى‏آیند، خبر مى‏دهد؛ و آن تقویت دلها و دلگرمى آنان و بشارت به کرامت است.” [۴۳۳] در حدیثى از رسول خدا (ص) درباره حسن ظن به خدا آمده است: “لیس من عبد یظن باللَّه خیرا الا کان عند ظنه به”[۴۳۴]؛ هیچ بنده‏اى گمان نیک به خدا نمى‏برد مگر اینکه خداوند طبق گمانش با او رفتار مى‏کند. در حدیث دیگرى از امام على ابن موسى الرضا (ع) درباره حسن ظن به خدا می خوانیم: “احسن باللَّه الظن، فان اللَّه عز و جل یقول انا عند ظن عبدى المؤمن بى، ان خیر فخیر و ان شر فشر”[۴۳۵]؛ گمان خود را به خداوند خوب کن، چرا که خداوند عز و جل مى‏فرماید: من نزد حسن ظن بنده مؤمنم هستم هر گاه گمان نیکى نسبت به من داشته باشد، به نیکى با او رفتار مى‏کنم و اگر بد باشد به بدى. یا در حدیث دیگرى از پیامبر(ص) آمده است: “ان حسن الظن باللَّه عز و جل ثمن الجنه”[۴۳۶]؛ حسن ظن به خدا، بهاى بهشت است. مساله حسن ظن به دیگران، یکى از آثار ایمان است که در قرآن بیان شده است؛[۴۳۷] قرآن کریم می فرماید: “الَّذینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیل”(سوره آل عمران، آیه ۱۷۳)؛ اینها کسانى بودند که (بعضى از) مردم، به آنان گفتند: «مردم [لشکر دشمن‏] براى (حمله به) شما اجتماع کرده‏اند از آنها بترسید!» اما این سخن، بر ایمانشان افزود و گفتند: «خدا ما را کافى است و او بهترین حامى ماست. در تفسیر نور در باره شان نزول آیه آمده است: “کفّار قریش، پس از پیروزى در احد بسوى مکّه بازگشتند. در بین راه به این فکر افتادند که چه بهتر است به مدینه بازگردیم و باقیمانده مسلمانان را نیز از بین ببریم، تا کار اسلام یکسره شود. این خبر به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله رسید. آن حضرت فرمان بسیج داد و فرمود: شرکت کنندگان در احد حرکت کنند. مسلمانان آماده شدند. ابو سفیان وقتى از بسیج عمومى مسلمانان آگاه شد، گمان کرد که لشکر تازه نفسى مهیّا شده است تا شیرینى پیروزى احد را بر کام آنان تلخ کند، لذا از حمله‏ى مجدّد منصرف شد و به سرعت به طرف مکّه حرکت نمود. در تاریخ مى‏خوانیم که در جنگ احد حضرت على علیه السلام بیش از شصت زخم و جراحت برداشت، ولى لحظه‏اى دست از یارى پیامبر برنداشت. در تفسیر کنز الدقائق آمده است که این آیه درباره‏ى حضرت على علیه السلام و نه نفر دیگر نازل شده است.”[۴۳۸] آیهالله مکارم در تفسیر آیه می فرمایند: “این خاصیت ایمان به هدف است که هر قدر انسان مشکلات و مصائب را بیشتر و نزدیکتر ببیند، پایمردى و استقامت او بیشتر مى‏شود و در حقیقت تمام نیروهاى معنوى و مادى او براى مقابله با خط، بسیج میگردد. این دگرگونى عجیب در این فاصله کوتاه، انسان را بسرعت و عمق تاثیر تربیتى آیات قرآن و بیانات گیرا و مؤثر پیغمبر اسلام ص آشنا مى‏سازد که این خود در سر حد یک اعجاز است.”[۴۳۹] نتیجه بررسی تطبیقی: با توجه به آیات قرآنی، تکیه بر پیش گویی منفی و بدبینی، یکی از عواملی است که باعث اختلال در درک واقعیات و شناخت حقایق می شود؛ و لذا سرچشمه ناراحتی روح و عذاب جسم و اضطراب و نگرانی خاطر را به دنبال دارد. قرآن کریم، حسن ظن به خدا و دیگران و امیدوار بودن به لطف و کرم خداوند را درمان این گونه بیماری ها معرفی می نماید. بنابراین، پس از بررسی این تحریف شناختی پیش گویی منفی و بدبینی و تطبیق آن با آموزه های قرآن کریم، می توان به این نتیجه رسید که این دیدگاه در قرآن، همانند نظریه بک، دارای ابعاد شناختی- رفتاری است و آدمی می تواند از طریق آگاهی و شناخت نسبت به این که بدبینی و سوء ظن یکی از صفات منافقان است، به اصلاح رفتارهای خود، حسن ظن داشتن به خدا و دیگران و امیدوار بودن به لطف و کرم خداوند، به مبارزه با این تحریف شناختی بپردازد. با این تفاوت که در روان شناسی، مراجع با کمک درمانگر آن ها را تعیین می کنند(بیمار با کمک روان درمانگر در معرض آموزش افکار بهنجار و واقع بینانه قرار می گیرد؛[۴۴۰]). اما در قرآن، راهکارهای شناختی و رفتاری از قبل به طور کامل از سوی خداوند تعیین و تعریف گشته اند. زیرا که خداوند متعال بهترین درمانگر آدمی است و نفس و روان او را به طور کامل می داند. ۳-۲-۳٫ تحریف شناختی شماره سه: فاجعه سازی یکی دیگر از تحریفهای شناختی،”فاجعه سازی”است؛ به این معنا که هر آن چه اتفاق افتاده ویا اتفاق خواهد افتاد، به شدت وحشتناک، فاجعه برانگیز و غیرقابل تحمل است.[۴۴۱] ۳-۲-۳-۱٫ تبیین این باور در روان شناسی “بک” معتقد است که افکار ناهنجار کیفیتی ذهنی است که روی توانایی شخص در برخورد با تجربه های زندگی، اثر می گذارد. در این تحریف شناختی، انسان ها در مورد رویدادی مهم اغراق می کنند و از آن یک رویداد وحشتناک می سازند.[۴۴۲] بک معتقد است که وسواس از جمله اختلالات اضطرابی است که ضایعات فراوانی را برای فرد مبتلا ایجاد می کند. این نوع اختلال ها، نشانه های ذهنی و جسمی دارند؛ در میان نشانه های ذهنی، می توان به ترس از بدبختی، ترس از کنترل نداشتن بر خود، ناتوانی در راحت بودن و ….اشاره کرد. و لذا طرز تفکر بیمار وسواسی یا مضطرب این است که او معتقد است که اتفاقی خواهد افتاد.[۴۴۳] وسواس به طور کلی به دو قسم تقسیم می شود: الف: وسواس فکری(عقیدتی) ب: وسواس عملی(رفتاری) وسواس فکری(عقیدتی)، عبارت است از افکار مزاحم، عقاید، تصاویر ذهنی پایدار که نامناسب و مزاحم هستند(مانند فکر کردن مداوم فرد به این که هر آن چه اتفاق خواهد افتاد، به شدت وحشتناک، فاجعه برانگیز و غیرقابل تحمل است) و به اضطراب یا پریشانی آشکار منجر می شوند. این افکار و تصاویر به طور غیر ارادی وارد فضای اندیشه و ذهن می گردد؛ ولی از سویی فرد توان مقابله در برابر آن ها را نداشته و ساعت ها مجبور به تفکر درباره این افکار، عقاید یا تصاویر می شود. شخصی که به ناهنجاری وسواس فکری مبتلا شده است، قادر نیست توانمندی عظیم خود را در مسیر صحیح به کار گیرد و از این نعمت و قدرت خدادای در جهت شکوفا ساختن خود و استعدادهایش استفاده نماید که البته ضرری بزرگ و جبران ناپذیر است. وسواس عملی(رفتاری) به اعمال و رفتارهای به ظاهر هدفمند و تکراری(مانند شستن، منظم کردن، باز بینی) می گویند که در پی احساسات ذهنی اجباری یا همراه با چنین احساسی بروز نموده و شخص در برابر آن ها مقاومت می کند؛ ولی نتیجه این مقاومت شکست است و فرد به ناچار برای رفع اضطراب، عامل به این رفتار می شود.[۴۴۴] “بک” در درمان افکار ناهنجار و به عبارتی وسواس فکری(عقیدتی)، معتقد است که فرد باید با کمک روان درمانگر در معرض آموزش افکار بهنجار و واقع بینانه قرار گیرد.[۴۴۵] در رویکرد شناختی به طور اخص دو روش در مورد تفکر وسواسی به کار می رود؛ که یک مورد آن عادت آموزی و مورد دیگر آن توقف فکر است؛ در عادت آموزی، افکار وسواسی آن قدر به درخواست درمانگر تکرار می شوند که اضطراب شخص کاهش یابد؛ و در توقف فکر، درمانگر فهرستی از افکار وسواسی فرد و رویدادهای مولد آن افکار، و افکار خوشایند تهیه می کند و از مراجع درخواست می کند که فکر وسواس گونه را تجسم کند و زمانی که فرد فکر وسواس گونه را تجسم کرد، درمانگر فریاد می کشد “ایست”.[۴۴۶] لازم به ذکر است که این تحریف شناختی مشابهت زیادی با یکی از باورهای غیر عقلانی الیس( اعتقاد فرد مبنی بر وحشتناک بودن و فاجعه دانستن امور به خاطر عدم مطابقت با خواسته و میل او) دارد که در باور غیر عقلانی شماره چهار، مورد نقد و بررسی تطبیقی قرار گرفت. ۳-۲-۳-۲٫ نقد و بررسی تطبیقی واژه” وسواس” در اصل صداى آهسته‏اى است که از به هم خوردن زینت آلات برمى‏خیزد. سپس به هر صداى آهسته گفته شده، و بعد از آن به خطورات و افکار بد و نامطلوبى که در دل و جان انسان پیدا مى‏شود، و شبیه صداى آهسته‏اى است که در گوش فرو مى‏خوانند اطلاق گردیده است.[۴۴۷] وسوسه، شک و تزلزل و شرک و اشباه آن، از خطرات شیطان و القائات ابلیس است که در قلوب مردم می اندازد؛[۴۴۸] و لذا، اصولا شیاطین، برنامه‏هاى خود را با مخفى کارى مى‏آمیزند، و گاه چنان در گوش جان انسان مى‏دمند که انسان باور مى‏کند فکر، فکر خود او است، و از درون جانش جوشیده، و همین باعث اغوا و گمراهى او مى‏شود؛ کار شیطان تزیین است و مخفى کردن باطل در لعابى از حق، و دروغ در پوسته‏اى از راست، و گناه در لباس عبادت، و گمراهى در پوشش هدایت.[۴۴۹] بنابراین، منشا افکار فاسد و پلید و اعمال ناشایست، شیطان است؛ تفکرات و اعمالی که انسان را از راه حق بازداشته و در برابر حق قرار می دهد، از همان وساوس شیطانی است که در اثر عمیق شدن در ذهن و روح آدمی در افعال انسان بروز و ظهور می نماید و اراده و افعال او را در آن مسیر قرار می دهد؛ به گونه ای که خود او مظهر شیطان و اعمالش، مظهر کارهای شیطانی و پلید می شود. در سوره مبارکه ناس به وسوسه و افکار شیطانی اشاره شده است:[۴۵۰] بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم قُلْ أَعُوذُ بِرَبّ‏ِ النَّاسِ(۱) مَلِکِ النَّاسِ(۲) اِلَهِ النَّاسِ(۳) مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الخَْنَّاسِ(۴) الَّذِى یُوَسْوِسُ فىِ صُدُورِ النَّاسِ(۵) مِنَ الْجِنَّهِ وَ النَّاس”(سوره ناس، آیات ۱-۵)؛ بگو: پناه مى‏برم به پروردگار مردم، (۱) به مالک و حاکم مردم، (۲) به (خدا و) معبود مردم، (۳) از شرّ وسوسه‏گر پنهان کار، (۴) که در درون سینه انسان ها وسوسه مى‏کند، (۵)خواه از جنّ باشد یا از انسان. آیه الله مکارم در تفسیر آیه می فرمایند:”وسواس” معنى مصدرى دارد، ولى گاهى به معنى “فاعل” (وسوسه‏گر) نیز مى‏آید، و در آیه مورد بحث به همین معنى است. “خناس” صیغه مبالغه از ماده” خنوس” (بر وزن خسوف) به معنى جمع شدن و عقب رفتن است، این به خاطر آن است که شیاطین هنگامى که نام خدا برده مى‏شود عقب نشینى مى‏کنند، و از آنجا که این امر غالبا با پنهان شدن توأم است این واژه به معنى” اختفاء” نیز آمده است. بنابراین مفهوم آیات چنین است:” بگو من از شر وسوسه‏گر شیطان صفتى که از نام خدا مى‏گریزد و پنهان مى‏گردد به خدا پناه مى‏برم.[۴۵۱] آیه الله طباطبایی در تفسیر آیات آخر سوره ناس می فرمایند: “مراد از “صدور ناس”، محل وسوسه شیطان است، چون شعور و ادراک آدمى به حسب استعمال شایع، به قلب آدمى نسبت داده مى‏شود که در قفسه سینه قرار دارد، و قرآن هم در این باب فرموده:”وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ”(سوره حج، آیه ۴۶)؛ و مراد از “مِنَ الْجِنَّهِ وَ النَّاسِ”، این جمله بیان”وسواس خناس” است، و در آن به این معنا اشاره شده که بعضى از مردم کسانى هستند که از شدت انحراف، خود شیطانى شده و در زمره شیطانها قرار گرفته ‏اند، هم چنان که قرآن در جاى دیگر نیز فرموده:” شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ”(سوره انعام، آیه ۱۱۲)”[۴۵۲] امام صادق(ع) در روایتى از پیغمبر اکرم (ص) مى‏فرمایند: “ما من مؤمن الا و لقلبه فى صدره اذنان: اذن ینفث فیها الملک، و اذن ینفث فیها الوسواس الخناس فیؤید اللَّه المؤمن بالملک، فهو قوله سبحانه: وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ‏”؛ هر مؤمنى، قلبش دو گوش دارد، گوشى که فرشته در آن مى‏دمد، و گوشى که وسواس خناس در آن مى‏دمد؛ خداوند، مؤمن را به وسیله فرشته تایید مى‏کند و این است معنى آیه” وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ”.[۴۵۳] امام صادق(ع) درباره وسوسه می فرماید: “وسوسه آن چیزی است که خارج از قلب، ولی با اشاره خیال می آید و اگر در قلب جای گیرد، موجب سرپیچی و گمراهی و کفر می شود.”[۴۵۴] امام صادق(ع) در پاسخ به سوال کسی که پرسید تکلیف کسی که زیاد در نمازش شک می کند چیست؟ فرمود: “به شک خود اعتنا نکند و به نمازش ادامه دهد.” و سپس فرمود: با شکستن نماز، شیطان پلید را به خودتان عادت ندهید که با این کار او را به طمع اندازید( هر لحظه به سراغ شما آید و وسوسه تان کند) زیرا شیطان خبیث است و به آن چه عادتش دهید، عادت می کند….”[۴۵۵] وسوسه و وسواس در عبادات از جمله نماز، مورد ابتلای بسیاری از انسان هاست که مورد هجمه افکار وسوسه انگیز قرار گرفتهاند و ظرف وجودی آنان محل تاخت و تاز این افکار و وساوس قرار گرفته است. عبد الله بن سنان می گوید برای حضرت صادق(ع) از مردی که مبتلا به وسوسه در وضو و نماز بود، یاد کردم و گفتم: او مرد عاقلی است. حضرت صادق(ع) فرمود: چه عقلی برای اوست و حال آن که پیروی شیطان می کند. به آن حضرت گفتم : چگونه پیروی شیطان می کند؟ حضرت فرمود: از او سوال کن این که می آید(این حالت) چه چیز است؟ همان می گوید از عمل شیطان است.[۴۵۶] پیامبر در پاسخ به این سوال که گاهی اوقات چیزهایی از ذهن انسان می گذرد که اگر از آسمان سقوط کند و در وسط آسمان، پرنده او را بریابد، برای او خوش تر است تا این که آن خطورات ذهنی را به زبانش آورد؛ این ایمان محض است یا ایمان ناب؟ حضرت فرمودند: خداوند از وسوسه ها و تشکیکات ذهنی امت من تا زمانی که آن ها را به زبان یا به مرحله عمل درنیاورند، گذشت کرده است.[۴۵۷] روح و روان، که حقیقت و قوام انسانى است و همه عواطف و کمالات علمى و فضایل خلقى از شؤن و سعه وجودى آن است، ربط محض به آفریدگار می باشد؛ و ربط آن به آفریدگار بیشتر و نزدیکتر از ارتباط انسان به قلب و روح خود می باشد.[۴۵۸] خداوند در سوره ق، آیه ۱۶ می فرماید: “وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ”؛ ما انسان را آفریدیم و وسوسه‏هاى نفس او را مى‏دانیم و ، و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم. آیه الله طباطبایی در تفسیر آیه می فرمایند: “مراد از خلقت انسان، وجود تدریجى او است که مدام تحول مى‏پذیرد و وضع جدید به خود مى‏گیرد، نه تنها تکوین در اول خلقتش. هر چند که تعبیر در آیه تعبیر گذشته است، چون فرموده” وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ- ما انسان را خلق کردیم” ولى از آنجایى که انسان- و همچنین هر مخلوق دیگر که حظى از بقاء دارد- همان طور که در ابتداى به وجود آمدنش محتاج به پروردگار خویش است، همچنین در بقاء خود نیز محتاج به عطاى او است. و به خاطر همین نکته‏اى که گفته شد، جمله” وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ”- که علم خدا در آن به صیغه مضارع آمده که مفید استمرار است- عطف شده بر جمله” وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ” که به صیغه ماضى آمده لیکن مفید استمرار است. و اگر وسوسه را به نفس آدمى نسبت داده، نه به شیطان با اینکه منسوب به شیطان نیز هست، براى این بوده که سخن پیرامون علم خداى سبحان و احاطه‏اش به احوال آدمى بود، و مى‏خواست بفرماید: حتى به آنچه در زوایاى دلش مى‏گذرد آگاه است. و همچنین جمله” وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ” که آن نیز مفید ثبوت و دوام و استمرار است به استمرار وجود انسان. و معنایش این است که: ما انسان را خلق کردیم و ما همواره تا هستى او باقى است از خاطرات قلبیش آگاهیم، و نیز همواره از رگ قلبش به او نزدیکتریم.”[۴۵۹] لذا آیه مبارکه، هم به انسان هشدار می دهد تا مراقب اندیشه ها و خواطر ذهنی خود باشد و هم این که برای اصلاح اعتقادات، نیاز به اصلاح نفس و تزکیه روحی دارد. زیرا چه بسا از یک فکر و یک خیال ناپسند و فکر فاسد، مسیر زندگی شخص عوض شده و منحرف گردد. همان طور که در طول تاریخ شاهد بر این مدعا داریم؛ و در قرآن کریم به زندگی افرادی که در اثر وسوسه های نفسانی و افکار فاسد و پلید، از مسیر صحیح تکامل انسانی منحرف گشته و نیرو و توان و استعدادهای خدادی خویش را در مسیر باطل به کار گرفته اند، اشاره شده است.[۴۶۰] قرآن کریم در آیه ۱۷۶ سوره مبارکه اعراف می فرماید: “وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون”( سوره اعراف، آیه ۱۷۶)؛ و اگر مى‏خواستیم، (مقام) او را با این آیات (و علوم و دانشها) بالا مى‏بردیم (اما اجبار، بر خلاف سنت ماست پس او را به حال خود رها کردیم) و او به پستى گرایید، و از هواى نفس پیروى کرد! مثل او همچون سگ (هار) است که اگر به او حمله کنى، دهانش را باز، و زبانش را برون مى‏آورد، و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همین کار را مى‏کند (گویى چنان تشنه دنیاپرستى است که هرگز سیراب نمى‏شود! (این مثل گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند این داستانها را (براى آنها) بازگو کن، شاید بیندیشند (و بیدار شوند). آیه الله مکارم در تفسیر آیه می فرمایند:”در آیه فوق نامى از کسى نبرده؛ بلکه سخن از یک عالم و دانشمند مى‏گوید که نخست در مسیر حق بود، آن چنان که هیچکس فکر نمى‏کرد روزى منحرف شود اما سرانجام دنیا پرستى و پیروى از هواى نفس چنان به سقوطش کشانید که در صف گمراهان و پیروان شیطان قرار گرفت. ولى از بسیارى از روایات و کلمات مفسران استفاده مى‏شود که منظور از این شخص مردى به نام” بلعم باعورا” بوده است که در عصر موسى ع زندگى مى‏کرد و از دانشمندان و علماى مشهور بنى اسرائیل محسوب مى‏شد، و حتى موسى ع از وجود او به عنوان یک مبلغ نیرومند استفاده مى‏کرد، و کارش در این راه آن قدر بالا گرفت که دعایش در پیشگاه خدا به اجابت مى‏رسید، ولى بر اثر تمایل به فرعون و وعد و وعیدهاى او از راه حق منحرف شد و همه مقامات خود را از دست داد، تا آنجا که در صف مخالفان موسى ع قرار گرفت.”[۴۶۱] نتیجه بررسی تطبیقی: با توجه به آیات قرآنی، فاجعه سازی(به این معنا که هر آن چه اتفاق افتاده ویا اتفاق خواهد افتاد، به شدت وحشتناک، فاجعه برانگیز و غیرقابل تحمل است) یکی از عواملی است که باعث اختلال در درک واقعیات و شناخت حقایق می شود. بنابراین، سرچشمه ناراحتی روح و عذاب جسم و اضطراب و نگرانی خاطر را به دنبال دارد. قرآن کریم علاوه بر راهکارهای شناختی وسوسه و وسواس(این که وسوسه، شک و تزلزل و شرک و اشباه آن، از خطرات شیطان و القائات ابلیس است)، راهکارهای درمانی(عدم پیروی از وسوسه و خواطر مذموم و ناپسند و این که اصلاح اعتقادات، نیازمند اصلاح نفس و تزکیه روحی است) بیان می کند. پس از بررسی این تحریف شناختی درباره افکار نابهنجار و وسواس گونه و تطبیق آن با آموزه های قرآن کریم، می توان به این نتیجه رسید که این دیدگاه در قرآن، همانند نظریه بک، دارای ابعاد شناختی- رفتاری است و آدمی می تواند از طریق آگاهی و شناخت نسبت به این که وسوسه، شک و تزلزل و شرک و اشباه آن، از خطرات شیطان و القائات ابلیس است و به اصلاح رفتارهای خود، عدم پیروی از وسوسه و خواطر مذموم و ناپسند و این که اصلاح اعتقادات، نیازمند اصلاح نفس و تزکیه روحی است، به مبارزه با این تحریف شناختی بپردازد. با این تفاوت که در روان شناسی، مراجع با کمک درمانگر آن ها را تعیین می کنند[۴۶۲]( بیمار با کمک روان درمانگر در معرض آموزش افکار بهنجار و واقع بینانه قرار می گیرد؛). اما در قرآن، راهکارهای شناختی و رفتاری از قبل به طور کامل از سوی خداوند تعیین و تعریف گشته اند. زیرا که خداوند متعال بهترین درمانگر آدمی است و نفس و روان او را به طور کامل می داند. ۳-۲-۴٫ تحریف شناختی شماره چهار: بر چسب زدن یکی دیگر از تحریفهای شناختی، بر چسب زدن است. یعنی این که فرد به خود و دیگران، صفات کلی و منفی نسبت می دهد.[۴۶۳] ۳-۲-۴-۱٫ تبیین این باور در روان شناسی در این تحریف شناختی، انسان ها حس نادرستی در مورد خودشان یا هویت شان پیدا می کنند که روی خود پنداره اشخاص تاثیر می گذارد.[۴۶۴] بک معتقد است که درمانگر شناختی، با تشخیص و شناسایی خودانکاری ها و خود تحقیر کردن های مراجع، باید بتواند یک خط مشی کلی، برای درمان این گونه بیماری ها، پیدا کند؛ که با توجه به توضیحات افراد نسبت به مشکلشان و خصوصیات شخصیتی افراد، نوع درمان آن ها فرق می کند.[۴۶۵] لازم به ذکر است که این تحریف شناختی رابطه تنگاتنگی با دو تا از باورهای غیر عقلانی که آلبرت الیس مطرح می کند، دارد. باور غیر عقلانی اول این که، گروهی از مردم، بد، شرور و بد ذات هستند و باید به آن ها برچسب آدم بد زد؛ و باور غیر عقلانی دوم این که، اعتقاد فرد مبنی بر نداشتن توانایی در کنترل هیجانات به هنگام بروز مشکلات (به عبارت دیگر ،زمانی که فرد با مشکلات زیادی مواجه می باشد، باید احساس بدبختی کند که نمی تواند ناراحتی های خود را کنترل کند و آنها را از بین ببرد.)؛ که در باور غیر عقلانی شماره سه و پنج ، مورد نقد و بررسی تطبیقی قرار گرفت. ۳-۲-۴-۲٫ نقد و بررسی تطبیقی از بارزترین اشکال احساس کمبود، ارزشیابی منفی از خود است. دیدگاه های روان شناسی در مورد سرزنش خود، یک طرفه و یک جانبه است. و این ارزیابی منفی از خود، نوعی ویژگی بیماری است. اما تفسیر اسلام از این پدیده، تفسیری دوگانه است؛ نوع اول، ارزیابی منفی از خود، ویژگی بیماری دارد. و این گونه ارزیابی مبتنی برپاره ای از صفات روان نژندی مانند شک و تردید، سازش و تبعیت، ترس و هراس و از این قبیل رفتارها است که پیوسته در احادیث اسلامی اشاره به بیماری بودن آن ها شده است. ولی نوع دیگری از ارزیابی منفی از خود، وجود دارد که خاص نگرش اسلام است. و این نوع نگرش از حوزه درک روان شناسی به دلیل ناآشنایی با مبادی الهی بیرون است. در این نگرش واجب است تا ما با نگرش منفی به کار خویش بنگریم و در خود احساس قصور نماییم، اما نه از بعد کوتاهی در انجام وظیفه نسبت به خود، بلکه از نظر تعامل با خدا و دیگران و در زمینه ایفای نقشی که به عهده داریم. و این ارزیابی منفی دارای ویژگی های بهداشتی حتی با توجه به معیارهای روان شناسی است؛ مانند معیار واقعیت پذیری یا ارزیابی حقیقی فرد، یعنی واقعیت ناچیزی و ضعف انسان در مقابل اقتدار و جلال خدای تعالی. امام موسی بن جعفر(ع) در یکی ازفرمایشاتشان به برخی از فرزندانشان می فرمایند: “یا بنی علیک بالجد، و لا تخرجنّ نفسک عن حد التقصیر فی عباده الله عزوجل و طاعته، فانّ الله لا یعبد حق عبادته.”یعنی،”فرزندم بر تو جدیت و تلاش لازم است، و در مقام عبادت خدای عزوجل و اطاعت از او خود را از حد تقصیر و کوتاهی بیرون میاور، به درستی که خداوند تبارک آن طور که شایسته اوست پرستش نمی شود.”[۴۶۶] بنابراین، تمایل انسان به حفظ عزت نفس و احساس ارزشمندی، پدیده ای فطری و ذاتی است که نمی توان منکر آن شد. از سوی دیگر، شناخت و ارزشیابی هر فردی از خویش، عامل حیاتی در حرکت و تلاش های وی در طول زندگی به حساب می آید. احساس حقارت و تردید در انجام کارها، موجب زیان دیدن سرمایه وجودی فرد، یعنی کرامت نفس و اعتماد به نفس، می گردد و فرد از حرکت باز می ماند و فعالیتش متوقف می گردد و تسلیم حوادث می شود. در نتیجه احساس اضطراب و درماندگی و عدم لیاقت می نماید. لذا، نداشتن ارزیابی صحیح فرد از خود، سبب می گردد که وی برای ارضای نیاز فطری عزت نفس، حقایق را نادیده بگیرد و برای خروج از احساس حقارت، به ارزش های کاذب متوسل شود و می کوشد تا از راه های نامعقول و نادرست برای خود کسب ارزش کند؛ نام این واکنش “خود فریبی”[۴۶۷] است. خود فریبی، جریانی پیچیده است که موجب حرکات و رفتار نفاق آمیز می شود.[۴۶۸] بنابراین، دستیابی به ارزش وجودی و سرمایه هستی از دیدگاه تربیتی اسلام، دریافت کرامت و احساس ارزشمندی نسبت به سرچشمه عزت است که در رفتار و کردار و اهداف انسان تاثیر می گذارد. قرآن کریم در آیه ۱۳۹ سوره نساء می فرماید: تمام عزت ها مخصوص خداست: “…فَإِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمیعاً” (سوره نساء، آیه ۱۳۹)؛ همه عزّتها از آن خداست. بنابراین، عزت حقیقی فقط در پیشگاه خداوند و اولیای اوست. قرآن کریم در آیه ۸ سوره منافقون می فرماید: ” ..وَ لِلَّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ..”( سوره منافقون، آیه ۸)؛ عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است. لذا اگر انسان، خود واقعی خویش را کشف کند، به ارزش های اخلاقی و عالی دینی رسیده و در مسیر تکامل واقع شده است.زیرا تمام فلسفه اخلاقی و تربیتی اسلام، بر محور خودشناسی و خداشناسی و یافتن عزت نفس در پرتو عزتمند حقیقی دور می زند. از طرفی رشد شخصیت انسان، به تربیت طبیعت و فطرت او بستگی دارد تا در جهت گرایش به حق و مبارزه حقیقی با خواسته های نفسانی و تلاش برای رعایت تقوا بکوشد.[۴۶۹] قرآن کریم در آیه ۹ سوره شمس می فرماید: “قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها”(سوره شمس، آیه ۹)؛ هر کس نفس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار شده. تا این جا به نقد و بررسی دیدگاه منفی فرد نسبت به خودش و عدم عزت نفس او تا حد ممکن، پرداخته شد. اما بسیاری از افراد هستند که با زدن برچسب منفی به دیگران، درصدد تحقیر آنان برمیآیند و اصرار داشته و دارند که بر دیگران، القاب زشتى بگذارند، و از این طریق، آنها را مورد تحقیر قرار دهند، شخصیتشان را بکوبند، و یا احیانا از آنان انتقام گیرند، و یا اگر کسى در سابق کار بدى داشته سپس توبه کرده و کاملا پاک شده، باز هم لقبى که بازگو کننده وضع سابق باشد بر او بگذارند. اسلام صریحا از این عمل زشت نهى مى‏کند، و هر اسم و لقبى را که کوچکترین مفهوم نامطلوبى دارد و مایه تحقیر مسلمانى است ممنوع شمرده است.[۴۷۰] قرآن کریم در این باره می فرماید: “…وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقاب…”(سوره حجرات، آیه ۱۱)؛ با القاب زشت و ناپسند یکدیگر را یاد نکنید. نتیجه بررسی تطبیقی: با توجه به آیات قرآنی، دیدگاه منفی فرد نسبت به خود و دیگران(بر چسب زدن)، یکی از عواملی است که باعث اختلال در درک واقعیات و شناخت حقایق می شود. زیرا تمام فلسفه اخلاقی و تربیتی اسلام، بر محور خودشناسی و خداشناسی و یافتن عزت نفس در پرتو عزتمند حقیقی دور می زند؛ لذا این دیدگاه(دیدگاه منفی فرد نسبت به خود و دیگران)، ناراحتی روح و عذاب جسم و اضطراب و نگرانی خاطر را به دنبال دارد. پس از بررسی این تحریف شناختی درباره دیدگاه منفی فرد نسبت به خود و دیگران و تطبیق آن با آموزه های قرآن کریم، می توان به این نتیجه رسید که این دیدگاه در قرآن، همانند نظریه بک، دارای ابعاد شناختی- رفتاری است و آدمی می تواند از طریق آگاهی و شناخت نسبت به خودشناسی و خداشناسی و اصلاح رفتارهای خود(پرورش عزت نفس)، به مبارزه با این تحریف شناختی بپردازد و احساس ارزشمندی و کرامت نفس نسبت به سرچشمه عزت را در خود بپروراند. با این تفاوت که در روان شناسی، مراجع با کمک درمانگر آن ها را تعیین می کنند(درمانگر شناختی، با تشخیص و شناسایی خودانکاری ها و خود تحقیر کردن های مراجع، باید بتواند یک خط مشی کلی، برای درمان این گونه بیماری ها، پیدا کند)[۴۷۱]. اما در قرآن، راهکارهای شناختی و رفتاری از قبل به طور کامل از سوی خداوند تعیین و تعریف گشته اند. زیرا که خداوند متعال بهترین درمانگر آدمی است و نفس و روان او را به طور کامل می داند. ۳-۲-۵٫ تحریف شناختی شماره پنج: نادیده گرفتن جنبه های مثبت ۳-۲-۵-۱٫ تبیین این باور در روان شناسی یکی دیگر از تحریفهای شناختی، نادیده انگاشتن کارهای مثبت خود و یا دیگران است.[۴۷۲] زیر مبنای این تحریف شناختی این است که، این افراد خود را بی ارزش و بی کفایت محسوب می کنند و نگاه این افراد به خود و دیگران، نگاه افراد ناامید، مردد و بی تفاوت می باشد. و این نوع نگاه با فیلتر منفی ذهن یکی است.[۴۷۳] ۳-۲-۵-۲٫ نقد و بررسی تطبیقی ناامیدی و نداشتن نگرش مثبت و امیدوارانه، ضمن از بین بردن تلاش های هدفمند آدمی، باعث تضعیف سلامت روان انسان می شود. ناامیدی، حالت تکان دهنده ای است که که با احساسی از ناممکن بودن امور، ناتوانی و بی علاقگی به زندگی آشکار می شود.[۴۷۴] ناامیدی از منظر قرآن کریم، حالتی است که آدمی یقین می کند که آن چیزی که امید و انتظارش را دارد، تحقق نخواهد یافت؛ و از راه کلید واژه هایی همچون یاس(قطع و بریده شدن آرزوها و امیدها) و قنوط(ناامیدی از رسیدن به هدف) قابل پی گیری است.[۴۷۵] در قرآن کریم، یاس و ناامیدی از چنان جایگاهی برخوردار است که از جمله گناهان کبیره شمرده شده است. از این رو هیچ صاحب ایمانی نمی تواند و نباید از رحمت خدا ناامید شود. قرآن کریم، ناامیدی از رحمت الهی را نوعی گمراهی می داند[۴۷۶] که تنها شایسته کافران است: ” وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ”(سوره یوسف، آیه ۸۷)؛ و از رحمت خدا مأیوس نشوید که تنها گروه کافران، از رحمت خدا مأیوس مى‏شوند. قرآن کریم مهم ترین عامل ناامیدی را کفر می داند؛ زیرا کافران و منافقان، راه اصلی و پناهگاه واقعی را رها کرده، و به ابزارهای مادی سست و بی بنیان روی می آورند؛ به همین دلیل از رسیدن به اهداف اخروی خویش و تقرب به خداوند ناامیدند. قرآن کریم می فرماید: “وَ الَّذینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ لِقائِهِ أُولئِکَ یَئِسُوا مِنْ رَحْمَتی‏ وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیم”(سوره عنکبوت، آیه ۲۳)؛ کسانى که به آیات خدا و دیدار او کافر شدند، از رحمت من مأیوسند و براى آنها عذاب دردناکى است. انسان ترسو نسبت به آینده، امیدوار نیست؛ زیرا، از آن جا که ترس از ضعف اراده ناشی می شود، این گونه افراد امید به موفقیت را از دست میدهند و در هر کاری دچار ضعف اراده می باشند.[۴۷۷] امام علی(ع) در روایتی می فرمایند: “قرنت الهیبه بالخیبه”؛[۴۷۸] همواره ترس با ناامیدی همراه است. منافقان از نظر قرآن، کسانی هستند که همواره در اضطراب، ترس و نگرانی، شک و دودلی به سر می برند؛ یکی از فعالیت‏هاى تخریبى آنان(که نشات گرفته از روحیه ناامیدوارانه آنان دارد)، این است که جنبه های مثبت دیگران را نادیده می انگارند. قرآن کریم، در این باره می فرماید: هنگامى که برادرانشان به مسافرتى مى‏روند و یا در صف مجاهدان قرار مى‏گیرند و کشته مى‏شوند آن ها مى‏گویند: افسوس اگر نزد ما بودند نمى‏مردند و کشته نمى‏شدند: “یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کانُوا غُزًّى لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا لِیَجْعَلَ اللَّهُ ذلِکَ حَسْرَهً فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ”(سوره آل‏عمران، آیه ۱۵۶)؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید شما همانند کافران نباشید که هنگامى که برادرانشان به مسافرتى مى‏روند، یا در جنگ شرکت مى‏کنند (و از دنیا مى‏روند و یا کشته مى‏شوند) مى‏گویند اگر آنها نزد ما بودند نمى‏مردند و کشته نمى‏شدند (شما این گونه سخنان نگوئید) تا خدا این حسرت را بر دل آنها بگذارد و خداوند زنده میکند و مى‏میراند (و حیات و مرگ بدست او است) و خدا به آنچه انجام میدهید بینا است. آیه الله مکارم در تفسیر آیه می فرمایند: “این آیات به منظور در هم کوبیدن فعالیت‏هاى تخریبى منافقان و هشدار به افراد با ایمان خطاب کرده و مى‏گوید:” شما همانند کافران نباشید که هنگامى که برادرانشان به مسافرتى مى‏روند و یا در صف مجاهدان قرار مى‏گیرند و کشته مى‏شوند مى‏گویند: افسوس اگر نزد ما بودند نمى‏مردند و کشته نمى‏شدند.” اگر شما مؤمنان تحت تاثیر سخنان گمراه کننده آنان قرار گیرید و همان حرفها را تکرار کنید طبعا روحیه شما ضعیف گشته و از رفتن به میدان جهاد و سفر در راه خدا خوددارى خواهید کرد و آنها به هدف خود نائل مى‏شوند، ولى شما این کار را نکنید و با روحیه قوى به میدان جهاد بروید تا این حسرت بر دل منافقان براى همیشه بماند.[۴۷۹] بر هر کس که ایمان به خدا دارد لازم و حتمى است به این معنا معتقد شود که خدا هر چه بخواهد انجام مى‏دهد و به هر چه اراده کند، حکم مینماید، و هیچ قاهرى نیست که بر مشیت او فائق آید و یا حکم او را به عقب اندازد، و هیچ صاحب ایمانى نمى‏تواند و نباید از روح خدا مایوس و از رحمتش ناامید شود؛ زیرا یاس از روح خدا و نومیدى از رحمتش در حقیقت، محدود کردن قدرت او، در معنا کفر به احاطه و سعه رحمت اوست. [۴۸۰] بنابراین، مؤمن با یاد خدا آرام، به داده خدا راضى، به آینده امیدوار، راهش روشن و مرگ را کوچ کردن به منزلى بزرگتر مى‏داند؛ ولى کافر هر روز به گرد طاغوتى مى‏چرخد و هر لحظه محکوم هوس‏هاى خود یا دیگران است، آینده را تاریک و مرگ را فنا مى‏داند.[۴۸۱] بنابراین طبق بینش قرآن، انسان مومن هنگام دست نیافتن به اهداف دنیوی به دلیل وجود روح ایمان و نیز اعتماد به خداوند در ثبت و ضبط اعمال به ناامیدی و افسردگی دچار نخواهد شد و انگیزه خویش را برای رسیدن به هدف و جبران شکست از دست نخواهد داد. .قرآن کریم می فرماید: “فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ وَ إِنَّا لَهُ کاتِبُون”(سوره انبیاء، آیه ۹۴)؛و هر کس چیزى از اعمال شایسته بجا آورد، در حالى که ایمان داشته باشد، کوشش او ناسپاسى نخواهد شد و ما تمام اعمال او را (براى پاداش) مى‏نویسیم. قرآن کریم، به افرادی که در زمان فراوانی نعمت، غرور و غفلت دامنگیرشان می گردد و زمان بروز مشکلات به ناامیدی دچار می شوند، اشاره کرده است؛[۴۸۲] از جمله در آیه ۹ سوره هود،می فرماید: “وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَهً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُور”(سوره هود،آیه ۹)؛ و اگر از جانب خویش، نعمتى به انسان بچشانیم، سپس آن را از او بگیریم، بسیار نومید و ناسپاس خواهد بود. در حالی که خداوند متعال بارها، ناملایمات و ناگواری های زندگی و نیز شکست در رسیدن به اهداف دنیوی را نوعی آزمون و ابتلای الهی معرفی کرده و پیوسته آدمی را به صبر فرا می خواند: “وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ”(سوره بقره، آیه ۱۵۵)؛ قطعاً همه شما را با چیزى از ترس، گرسنگى، و کاهش در مالها و جانها و میوه‏ها، آزمایش مى‏کنیم و بشارت ده به استقامت‏کنندگان. در حقیقت، صبر در درون انسان مومن، نیروی مثبت و نشاط انگیزی تولید می کند تا در رویارویی با دشواری ها عقب نشینی نکند؛ بلکه آن را پلکان رشد و ترقی برای معرفت بیشتر و موفقیت در کارها قرار دهد و از این طریق بر استحکام ایمان خود بیفزاید. خداوند متعال در وصف مومنان راستین می فرماید: “إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَهُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتی‏ کُنْتُمْ تُوعَدُون”(سوره فصلت، آیه ۳۰)؛ به یقین کسانى که گفتند: «پروردگار ما خداوند یگانه است!» سپس استقامت کردند، فرشتگان بر آنان نازل مى‏شوند که: «نترسید و غمگین مباشید، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به شما وعده داده شده است. بنابراین، اعتقاد به توحید و یگانه بودن خداوند، موجب می شود به جای آن که انسان، پیوسته به عوامل متعدد موثر در زندگی خویش بیندیشد و از آن ها بیم به دل راه داده و یا به آن ها امید ببندد، به مرجع و ملجایی واحد چشم بدوزد. اعتقاد به اصل نبوت و توجه به زندگی شجاعانه پیامبران الهی و الگوگیری از ایشان، مخصوصاً پیامبر اسلام به عنوان اسوه حسنه[۴۸۳] برای جلوگیری از بروز حالت ناامیدی در آدمی، همگام برخورد با حوادث و ناملایمات زندگی، مهم ترین آموزه ها را دارد. همچنین اعتقاد به اصل معاد و نگرش مثبت نسبت به مرگ، آسودگی خاطر و راحتی در برخورد با مشکلات دنیوی را در پی دارد؛ چرا که انسان های شایسته و امیدواران حقیقی، با مرگ به ملاقات خداوند می رسند.[۴۸۴] با عمل به آموزه های اجتماعی قرآن (انفاق، احسان، امر به معروف و نهی از منکر، بخشش و سایر آموزه ها) نیز آدمی می تواند بر صبغه و رنگ الهی خود باقی بماند و در دنیا و آخرت، امید و آرامش خود را به عنوان امری طبیعی حفظ کند. به بیان دیگر، اهتمام به این امور و سعی در انجام آن از یک سو باعث رشد عاطفه نوع دوستی در نفس و تقویت آن به ایثار و رعایت منافع مردم و به طور کلی جامعه می شود و از سوی دیگر، موجبات تضعیف حالت های انفعالی (همچون کبر، نفرت، انگیزه های ظلم، تجاوز، تمایل به حب ذات و گرفتاری در دام آروزهای نفسانی و واهی که جز به افسردگی و یاس منجر نمی شوند) را فراهم می سازد.[۴۸۵] نتیجه بررسی تطبیقی: با توجه به آیات قرآنی، نادیده انگاشتن کارهای مثبت خود و یا دیگران، یکی از عواملی است که باعث اختلال در درک واقعیات و شناخت حقایق می شود. زیرا ناامیدی و نداشتن نگرش مثبت و امیدوارانه، ضمن از بین بردن تلاش های هدفمند آدمی، باعث تضعیف سلامت روان انسان می شود و همواره ناراحتی روح و عذاب جسم و اضطراب و نگرانی خاطر را به دنبال دارد. پس از بررسی این تحریف شناختی درباره نادیده انگاشتن کارهای مثبت خود و یا دیگران و تطبیق آن با آموزه های قرآن کریم، می توان به این نتیجه رسید که نادیده انگاشتن کارهای مثبت خود و یا دیگران در قرآن، همانند نظریه بک، دارای ابعاد شناختی- رفتاری است و آدمی می تواند از طریق آگاهی و شناخت نسبت به خویشتن و اصلاح رفتارهای خود، به مبارزه با این دیدگاه، در درون خود بپردازد. با این تفاوت که در روان شناسی، مراجع با کمک درمانگر آن ها را تعیین می کنند(به عنوان مثال، درمانگر شناختی، با تشخیص و شناسایی خودانکاری ها و خود تحقیر کردن های مراجع، باید بتواند یک خط مشی کلی، برای درمان این گونه بیماری ها، پیدا کند[۴۸۶]). اما در قرآن، راهکارهای شناختی و رفتاری از قبل به طور کامل از سوی خداوند تعیین و تعریف گشته اند؛ و توجه به اصول اعتقادی دین اسلام و آموزه های رفتاری قرآن کریم، به زدودن روح ناامیدی در آدمی منتهی می گردد. زیرا که خداوند متعال بهترین درمانگر آدمی است و نفس و روان او را به طور کامل می داند. ۳-۲-۶٫ تحریف شناختی شماره شش: تعمیم افراطی یکی دیگر از تحریف های شناختی،”تعمیم افراطی”است؛ یعنی فرد بر پایه یک حادثه، الگوهای کلی منفی را استنباط کند. این افراد معتقد هستند که چون قبلاً اتفاق بدی برای آن ها افتاده، پس تا آخر عمر باید به همان شیوه فکری زندگی کنند .به عنوان مثال: من در همه کارهایم شکست می خورم.[۴۸۷] ۳-۲-۶-۱٫ تبیین این باور در روان شناسی بک معتقد است که شخص تحت تاثیر طرز تلقی های اشتباه، به ناگزیر نتیجه گیری های مطلق، مبالغه آمیز و بی تناسب را می پذیرد. به عبارت دیگر، این اشخاص به طور دائم فرضیه سازی می کنند و بر اساس آن نتیجه می گیرند و تمایل دارند که استنباط خود را واقعیت بدانند و فرضیه را به عنوان واقعیت بپذیرند. به عنوان مثال، اگر بیماری بر این عقیده باشد که”دوستانم به من زنگ نزدند، معلوم می شود که من دوست داشتنی و با ارزش نیستم. بعد نتیجه گیری خود را تعمیم می دهد: چون بی ارزش هستم، کسی مرا دوست نخواهد داشت. و بعد نتیجه گیری دیگری عاید او می شود: بدون عشق، زندگی ارزش زیستن ندارد، بنابراین، دلیلی برای ادامه زندگی من نیست. لذا فرد باید با کمک روان درمانگر در معرض مدارک، شواهد و واقعیت قرار گیرد؛ و و روان درمانگر می تواند با بهره گرفتن از شیوه های شخصی، درباره درست بودن یا نبودن نتیجه گیری های بیمار نظر دهد.[۴۸۸] لازم به ذکر است که این تحریف شناختی رابطه تنگاتنگی با یکی از باورهای غیر عقلانی(اعتقاد فرد مبنی بر این که گذشته فرد همیشه مهم است؛ و چون چیزی از قبل بر زندگی فرد تاثیر گذاشته، پس گذشته می تواند احساسات و رفتار فرد را تحت تاثیر قرار دهد) که الیس مطرح می کند، دارد؛ که در باور غیر عقلانی شماره هشت مورد نقد و بررسی تطبیقی قرار گرفت.. ۳-۲-۶-۲٫ نقد و بررسی تطبیقی مساله مهم در زندگى انسان، این است که واقعیات را آن چنان که هست درک کند، و در برابر آن موضع‏گیرى صریح داشته باشد؛ پندارها، پیشداوریها و تمایلات انحرافى، حب و بغضها، مانع از درک و دید واقعیات آن چنان که هست نگردد. قرآن کریم می فرماید: “قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً”(۱۰۴) “الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً”(۱۰۵)(سوره کهف،آیه ۱۰۴- ۱۰۵)؛ بگو: «آیا به شما خبر دهیم که زیانکارترین (مردم) در کارها، چه کسانى هستند. آنها که تلاشهایشان در زندگى دنیا گم (و نابود) شده با این حال، مى‏پندارند کار نیک انجام مى‏دهند! “علامه طباطبایی” در بیان آیه می فرمایند: “آدمى در زندگى دنیا جز سعى براى سعادت خود کارى نمى‏کند، و جز کوشش براى رسیدن به چنین هدفى همى ندارد، و این انسان اگر طریق حق را بپیماید و به غرض خود نائل شود و سعادتمند بشود که هیچ، و اگر راه خطا را برود و نفهمد که دارد خطا مى‏رود خاسر است، لیکن همین خاسر خسرانش قابل زوال است و امید نجات دارد. اما اگر راه خطا رفت و به غیر حق اصابت کرد و همان باطل را پذیرفت تا آنجا که وقتى هم که حق برایش جلوه کرد از آن اعراض نمود، و دلباخته استکبار و تعصب جاهلانه خود بود، چنین کسى از هر خاسرى خاسرتر است و عملش از عمل هر کس دیگرى بى‏نتیجه‏تر، زیرا این خسرانى است که زایل نمى‏شود، و امید نمى‏رود که روزى مبدل به سعادت شود و به همین جهت است که خداى تعالى مى‏فرماید:” الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً”. و اینکه کسى با روشن شدن بطلان اعمالش، باز هم آن را حق بپندارد از این جهت است که دلش مجذوب زینت‏هاى دنیا و زخارف آن شده، و در شهوات غوطه‏ور گشته؛ لذا همین انجذاب به مادیت او را از میل به پیروى حق و شنیدن داعى آن و پذیرفتن نداى منادى فطرت باز مى‏دارد، هم چنان که در جاى دیگر قرآن آمده:”وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ”(سوره نمل آیه ۱۴) (حق را انکار کردند در حالى که دلهایشان بدان یقین داشت) و نیز آمده: “وَ إِذا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّهُ بِالْإِثْمِ”( سوره بقره آیه ۲۰۶)( و چون به او گفته شود از خدا بترس غرورش او را به گناه و لجبازى وا مى‏دارد) پس پیروى هواى نفس و از در عناد و استکبار و عشق به شهوات نفس به اعراض از حق ادامه دادن، همان خشنودى از باطل خویش بودن و آن را نیکو پنداشتن است.”[۴۸۹] بنابراین،کسانى که اعتقادات صحیحى ندارند و از پندارهاى باطل خود پیروى مى‏کنند، تنها در یک عمل خسارت نمى‏کنند، بلکه در همه‏ى برنامه‏ها زیان مى‏بینند. زیرا معیار ارزش هر کارى، انگیزه‏ى درست آن است؛ و قرآن نیز با تعابیرى همچون: «أَ حَسِبَ، یَحْسَبُونَ، لا یَحْسَبَنَّ، أَ فَحَسِبْتُمْ» و … از حسابگرى‏هاى متّکى به خیال و پندار بى‏اساس، انتقاد کرده است؛ و ریشه‏ى بسیارى از انحرافات را، پندارهاى موهوم معرفی می کند.[۴۹۰] از جمله قرآن در آیه ۲۱ سوره جاثیه می فرماید: “أَمْ حَسِبَ الَّذینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما یَحْکُمُون”(سوره جاثیه، آیه ۲۱)؛ آیا کسانى که مرتکب بدیها و گناهان شدند گمان کردند که ما آنها را همچون کسانى قرار مى‏دهیم که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده ‏اند که حیات و مرگشان یکسان باشد؟! چه بد داورى مى‏کنند. قرآن کریم، داورى بر اساس خیال و پندار را محکوم می کند. [۴۹۱] و بیان می فرماید که در عقاید، پندار و گمان، بى‏ارزش است؛ عقاید باید بر اساس علم باشد؛ از جمله در آیه ۳۶ سوره اسراء میفرماید: “وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ….”(سوره اسراء، آیه ۳۶)؛ آنچه به آن آگاهى ندارى، پیروى مکن. بنابراین، عدم تعقل، تفکر و قضاوت صحیح، سبب پیدایش پندار غلط می گردد و عدم آگاهی سبب می گردد که انسان عقاید و آراء و اصول رفتاری خود را بر پایه ظن و گمان استوار سازد و این امر زمینه گمراهی فرد را فراهم می سازد.[۴۹۲] قرآن کریم می فرماید: “وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً …” (سوره یونس، آیه۳۶)؛ و بیشتر آنها، جز از گمان (و پندارهاى بى‏اساس)، پیروى نمى‏کنند (در حالى که) گمان، هرگز انسان را از حقّ بى‏نیاز نمى‏سازد (و به حق نمى‏رساند). قرآن کریم همچنین در آیه ۳۲ سوره جاثیه می فرماید: “وَ إِذَا قِیلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَهُ لَا رَیْبَ فِیهَا قُلْتُم مَّا نَدْرِى مَا السَّاعَهُ إِن نَّظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ مَا نحَنُ بِمُسْتَیْقِنِین”(سوره جاثیه،آیه ۳۲)؛ و هنگامى که گفته مى‏شد: «وعده خداوند حقّ است، و در قیامت هیچ شکّى نیست»، شما مى‏گفتید: «ما نمى‏دانیم قیامت چیست؟ ما تنها گمانى در این باره داریم، و به هیچ وجه یقین نداریم. نتیجه بررسی تطبیقی: با توجه به آیات قرآنی، ریشه‏ى بسیارى از انحرافات، پندارهاى موهوم است، که باعث اختلال در درک واقعیات و شناخت حقایق می شود. زیرا عدم تعقل، تفکر و قضاوت صحیح، سبب پیدایش پندار غلط می گردد و عدم آگاهی سبب می گردد که انسان عقاید و آراء و اصول رفتاری خود را بر پایه ظن و گمان استوار سازد و این امر زمینه گمراهی فرد را فراهم می سازد که همواره ناراحتی روح و عذاب جسم و اضطراب و نگرانی خاطر را به دنبال دارد. پس از بررسی این تحریف شناختی درباره تعمیم افراطی و تطبیق آن با آموزه های قرآن کریم، می توان به این نتیجه رسید تعمیم افراطی(و به عبارتی پندارهای موهوم) در قرآن، همانند نظریه بک، دارای ابعاد شناختی- رفتاری است و آدمی می تواند از طریق آگاهی و شناخت نسبت به خویشتن و اصلاح رفتارهای خود، به مبارزه با پندارهاى موهوم در درون خود بپردازد. با این تفاوت که در روان شناسی، مراجع با کمک درمانگر آن ها را تعیین می کنند(به عنوان مثال، بیمار با کمک روان درمانگر در معرض مدارک، شواهد و واقعیت قرار می گیرد؛ و و روان درمانگر می تواند با بهره گرفتن از شیوه های شخصی، درباره درست بودن یا نبودن نتیجه گیری های بیمار نظر دهد[۴۹۳]). اما در قرآن، راهکارهای شناختی و رفتاری از قبل به طور کامل از سوی خداوند تعیین و تعریف گشته اند. زیرا که خداوند متعال بهترین درمانگر آدمی است که نفس و روان او را به طور کامل می داند. ۳-۲-۷٫ تحریف شناختی شماره هفت: تفکر دو قطبی یکی دیگر از تحریف های شناختی، تفکر دو مقوله ای است. به عبارت دیگر، به وقایع پیرامون و انسان های اطراف با دید همه یا هیچ نگاه کردن. این گونه افراد فکر می کنند که امور یا باید دقیقاً مطابق میل آن ها باشد یا شکست خورده اند؛ مانند این فکرکه همه وقتم تلف شد یا این فکر که هیچ کس مرا دوست ندارد.[۴۹۴] ۳-۲-۷-۱٫ تبیین این باور در روان شناسی بک معتقد است که بیمار روان پریش در برخورد با موقعیت هایی که با زمینه های احساسی او برخورد دارد، جانب افراط را می گیرد. جانب افراط گرفتن ممکن است تنها به چند زمینه محدود شود؛ حوادث، سیاه یا سفید، خوب یا بد، عالی یا وحشتناک ارزیانی می شوند. این ویژگی را تفکر دوسویه یا تفکر دوقطبی نامیده اند و مبنای اصلی تشکیل دهنده این طرز تفکر را واژه هایی چون همیشه یا هرگز تشکیل می دهد. بنابراین، درمانگر شناختی، با شناسایی خطاهای شناختی، تشخیص و شناسایی خودانکاری ها و خود تحقیر کردن های مراجع، باید بتواند یک خط مشی کلی، برای درمان این گونه بیماری ها، پیدا کند و بیمار را در معرض مدارک، شواهد و واقعیت قرار دهد.[۴۹۵] لازم به ذکر است که این تحریف شناختی رابطه تنگاتنگی با یکی از باورهای غیر عقلانی الیس(اعتقاد فرد مبنی بر وحشتناک بودن و فاجعه دانستن امور به خاطر عدم مطابقت با خواسته و میل او) که همان باید اندیشی است دارد. که در باور غیر عقلانی شماره دو، مورد نقد و بررسی تطبیقی قرار گرفت. ۳-۲-۷-۲٫ نقد و بررسی تطبیقی سرشت خاکی و جنبه مادی انسان، همواره وی را به طرف خاک و ارزش های فانی سوق میدهد و بُعد ملکوتی، او را به سوی جنبه های روحی و ارزش های معنوی و عالم ملکوت می خواند. بنا براین، در انسان هم کشش به سوی غذا، شهوت رانی و آرامش مادی که مربوط به جنبه خاکی آدمی است، وجود دارد و هم گرایش به حق و و عشق به کمال و علم دوستی و …. حضور دارد. در واقع، انسان مجموعه ای از این سائقه ها و کشش ها و جاذبه هاست؛ هم کشش ها و تمایلات غریزی مادی و طبیعی، و هم گرایش های فطری و معنوی و روحانی. عمده ترین رسالت تعلیم و تربیت قرآنی، مربوط به نحوه هدایت کردن و جهت دادن و متعادل نمودن این کشش ها و گرایش هاست. بنابراین، از دید گاه قرآن، برای انسان یک روند تکاملی ترسیم شده است؛ سیری که از ماده آغاز می شود و به تدریج، همراه و همزمان با برخورداری از عواطف و احساسات و نیازمندی های طبیعی، مبارزه ای پی گیر در جهت جذب و و یا دفع وابستگی های مادی و علایق شهوانی و نفسانی در پیش رو دارد، به طوری که اگر جنبه های عقلانی بر هواهای نفسانی غلبه یابد و انسان، راه تزکیه و فلاح را بپیماید، به اعلی علیین صعود می کند و به لقاء الله راه می یابد و اگر جنبه های نفسانی و شیطانی انسان قوت یابد و عقل و جنبه های روحی تحت الشعاع آن قرار گیرد، انسان راه انحراف و فساد را می پیماید و به اسفل السافلین سقوط می کند. قرآن کریم می فرماید: “یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى‏ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیه”(سوره انشقاق، آیه ۶)؛ اى انسان! تو با تلاش و رنج بسوى پروردگارت مى‏روى و او را ملاقات خواهى کرد. علامه طباطبایی در تفسیر آیه می فرمایند: “بنا بر گفته راغب، کلمه” کدح” به معناى تلاش کردن، و خسته شدن است.[۴۹۶] پس در این کلمه معنى سیر است. و از آن جایی که این کلمه با کلمه” الى” متعدى شده، پس معلوم مى‏شود که در کلمه” کدح” در هر حال، معناى سیر خوابیده است. و جمله” فملاقیه” عطف است بر کلمه” کادح”، و با این عطف بیان کرده که هدف نهایى این سیر و سعى و تلاش، خداى سبحان است.”[۴۹۷] قرآن کریم همچنین در آیه ۱۹ سوره انشقاق می فرماید: ” لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ”؛ که همه شما پیوسته از حالى به حال دیگر منتقل مى‏شوید (تا به کمال برسید) آیه الله مکارم در تفسیر آیه می فرمایند: ” براى این آیه تفسیرهاى مختلفى ذکر کرده‏اند؛ که از آن جمله گفته اند، منظور حالات گوناگونى است که انسان در طریق پر رنج و مشقت خود، به سوى خداوند و کمال مطلق پیدا مى‏کند، نخست عالم دنیا، بعد جهان برزخ و سپس رستاخیز و حالات مختلف آن (توجه داشته باشید که” طبق” از ماده”مطابقه” به معنى قرار دادن چیزى فوق چیز دیگر است، و به معنى منازلى که انسان در سیر صعودى خود طى مى‏کند نیز آمده است). البته جمع میان این تفسیرها مانعى ندارد و ممکن است آیه ناظر به همه این دگرگونیها و تحولات و مراحلى باشد که انسان در مسیر زندگى خود آن را مى‏پیماید. به هر حال حدوث این حالات، و عدم استقرار آدمى بر یک حالت، از یک سو دلیل مخلوق بودن او، و نیاز به خالق داشتن است، چرا که هر متغیرى حادث، و هر حادثى خالقى مى‏خواهد، و از سوى دیگر دلیلى است بر عدم پایدارى این جهان، و از سوى سوم نشانه‏اى است بر حرکت مستمر انسان به سوى ذات پروردگار و مساله معاد، همانگونه که در آیات قبل آمده بود “یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى‏ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیه”.[۴۹۸] از سوی دیگر در بینش قرآن، ملاک خیر و شر، آسانى و سختى و یا تمایلات شخصى نیست؛ بلکه مصالح واقعى ملاک است و نباید به پیشداورى خود تکیه کنیم؛ زیرا کراهت و محبّت نفسانى، نشانه‏ى خیر و شرّ واقعى نیست.[۴۹۹] قرآن کریم در این باره می فرماید: “…وَ عَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ”(سوره بقره، آیه ۲۱۶)؛ چه بسا چیزى را خوش نداشته باشید، حال آن که خیرِ شما در آن است. و یا چیزى را دوست داشته باشید، حال آنکه شرِّ شما در آن است. و خدا مى‏داند، و شما نمى‏دانید. آیه الله مکارم در تفسیر آیه می فرمایند: “آیه از یک قانون کلى و عمومى پرده بر مى‏دارد، و تمام مرارتها و سختیهاى اطاعت فرمان خدا را براى انسان سهل و گوارا مى‏سازد، زیرا به مقتضاى”وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ” که خداوند آگاه از همه چیز و رحمان و رحیم نسبت به بندگانش است و در هر یک از دستوراتش، مصالحى دیده است که مایه نجات و سعادت بندگان است، و به این ترتیب بندگان مؤمن همه این دستورات را مانند داروهاى شفابخش مى‏نگرند و با جان و دل آن را پذیرا مى‏باشند.”[۵۰۰] بنابراین، پیروزى و شکست ظاهرى ملاک نیست است. برترى به خاطر عقاید صحیح و تفکّر سالم، اصل است.[۵۰۱] لذا در بینش الهى، عامل پیروزى، ایمان است. قرآن کریم در این باره می فرماید: “وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنین”(سوره آل عمران، آیه ۱۳۹)؛ و سست نشوید! و غمگین نگردید! و شما برترید اگر ایمان داشته باشید. نتیجه بررسی تطبیقی: با توجه به آیات قرآنی، تفکر دو قطبی و یا به عبارتی تفکر همه یا هیچ، باعث اختلال در درک واقعیات و شناخت حقایق می شود؛ و همواره ناراحتی روح و عذاب جسم و اضطراب و نگرانی خاطر را به دنبال دارد. زیرا انسان در مسیر زندگى خود با سیری تدریجی تکاملی، تلاش می کند تا به کمال الهی برسد و ایمان دارد که کراهت و محبّت نفسانى اش، نشانه‏ى خیر و شرّ واقعى او نیست؛ بلکه مصالح خداوند رحمان و رحیم ملاک است. پس از بررسی این تحریف شناختی درباره تفکر دو قطبی(تفکر دو سویه) و تطبیق آن با آموزه های قرآن کریم، می توان به این نتیجه رسید تفکر دو قطبی و یا تفکر همه یا هیچ در قرآن، همانند نظریه بک، دارای ابعاد شناختی- رفتاری است و آدمی می تواند از طریق آگاهی و شناخت نسبت به خویشتن و اصلاح رفتارهای خود، به مبارزه با افکار دو سویه(افکار همه یا هیچ) در درون خود بپردازد. با این تفاوت که در روان شناسی، مراجع با کمک درمانگر آن ها را تعیین می کنند(درمانگر شناختی، با شناسایی خطاهای شناختی، تشخیص و شناسایی خودانکاری ها و خود تحقیر کردن های مراجع، باید بتواند یک خط مشی کلی، برای درمان این گونه بیماری ها، پیدا کند و بیمار را در معرض مدارک، شواهد و واقعیت قرار دهد و درباره درست بودن یا نبودن نتیجه گیری های بیمار نظر دهد[۵۰۲]). اما در قرآن، راهکارهای شناختی و رفتاری از قبل به طور کامل از سوی خداوند تعیین و تعریف گشته اند. زیرا که خداوند متعال بهترین درمانگر آدمی است و نفس و روان او را به طور کامل می داند. ۳-۲-۸٫ تحریف شناختی شماره هشت: شخصی سازی (استدلال هیجانی) یکی دیگر از تحریف های شناختی، نسبت دادن بروز حوادث به خود است. به عبارت بهتر، رویدادی که ربطی به فرد ندارد، به خودش ربط دهد و از از احساسات خود برای تفسیر واقعیت استفاده کند. مانند این فکر که چون دلم شور می زند، پس اتفاق ناگواری رخ می دهد.[۵۰۳] ۳-۲-۸-۱٫ تبیین این باور در روان شناسی بک معتقد است که در این تحریف شناختی، افراد نمی توانند درباره حوادث بیرونی و یا حتی درباره خود، قضاوت های عینی کنند و معنی خصوصی یک حادثه را از خصوصیات عینی آن جدا نمایند. برچسب هایی از نوع “شخصی سازی” یا “خود رجوعی” از آن رو انتخاب شده اند که میل انسان را به تفسیر حوادث با توجه به معنای شخصی آن ها نشان می دهند. بنابراین، در بسیاری از اختلالات روانی و از جمله در اضطراب، افسردگی، حالات بدگمانی و…. ، خطای شناختی اصلی، ناشی از شخصی سازی است. به عبارت دیگر بیمار، بسیاری از حوادث بی ارتباط را به خود ارتباط می دهد. به عنوان مثال، شخصی که به هم خوردن برنامه پیک نیک، در اثر بارش باران را، تقصیر خود بداند. لذا درمانگر شناختی، با مفاهیمی نظیر تمیز قائل شدن، آزمودن واقعیت، اثبات درستی و معتبر دانستن نتیجه گیری ها، به بیمار در اصلاح خطاهای شناختی اش کمک می کند.[۵۰۴] ۳-۲-۸-۲٫ نقد و بررسی تطبیقی از دیدگاه قرآن کریم، منافقان، چنان تو خالى و فاقد توکل بر خدا و اعتماد بر نفس هستند که هر فریادى از هر جا بلند شود آن را بر ضد خود مى‏پندارند و ترس و وحشتى عجیب همیشه بر قلب و جان آنها حکمفرما است، و یک حالت سوء ظن و بدبینى جانکاه، سرتاسر روح آنها را فرا گرفته، و به حکم”الخائن خائف” از همه چیز، حتى از سایه خود مى‏ترسند.[۵۰۵] قرآن کریم درباره آنان می فرماید: “…یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَهٍ عَلَیْهِم…”(سوره منافقون، آیه ۴)؛ (منافقان)هر فریادى از هر جا بلند شود بر ضد خود مى‏پندارند. لذا آنان به خاطر عنادشان، سخن حقّ را در نمى‏یابند؛ قرآن کریم، درباره آنان می فرماید: ” …وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَهٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً”(سوره نساء، آیه ۷۸)؛ و اگر به آنها [منافقان‏] حسنه (و پیروزى) برسد، مى‏گویند: «این، از ناحیه خداست.» و اگر سیّئه (و شکستى) برسد، مى‏گویند: «این، از ناحیه توست.» بگو: «همه اینها از ناحیه خداست.» پس چرا این گروه حاضر نیستند سخنى را درک کنند. آیه الله مکارم در تفسیر آیه می فرمایند: ” قرآن در ذیل همین آیه به یکى دیگر از سخنان بى اساس و پندارهاى باطل منافقان اشاره کرده مى‏گوید:” آنها هر گاه به پیروزى برسند و نیکیها و حسناتى به دست آورند مى‏گویند از طرف خدا است” یعنى ما شایسته آن بوده‏ایم که خدا چنین مواهبى را به ما داده. (وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَهٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ) ولى هنگامى که شکستى دامنگیر آنها شود و یا در میدان جنگ آسیبى ببینند مى‏گویند:” اینها بر اثر سوء تدبیر پیامبر ص و عدم کفایت نقشه‏هاى نظامى او بوده است” و مثلا شکست جنگ احد را معلول همین موضوع مى‏پنداشتند.(وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ). در هر حال قرآن به آنها پاسخ مى‏گوید که از نظر یک موحد و خداپرست تیزبین” همه این حوادث و پیروزیها و شکستها از ناحیه خدا است” که بر طبق لیاقتها و ارزشهاى وجودى مردم به آنها داده مى‏شود (قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ). و در پایان آیه به عنوان اعتراض به عدم تفکر و تعمق آنها در موضوعات مختلف زندگى مى‏گوید:” پس چرا اینها حاضر نیستند حقایق را درک کنند”.(فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً).[۵۰۶] بنابراین، از دیدگاه قرآن، هدایت و رشد انسان، در گرو پرورش قوه عاقله و زمینه سازی برای شکوفایی قوای عقلی و از جمله قدرت استدلال و تفکر است؛ زیرا که عدم تعقل و تفکر موجب احاطه زشتی ها و پلیدی ها در سرتاسر وجود آدمی است. [۵۰۷] قرآن کریم می فرماید: “…ِ وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذینَ لا یَعْقِلُونَ”(سوره یونس، آیه ۱۰۰)؛ و (خداوند) پلیدى (کفر و گناه) را بر کسانى قرار مى‏دهد که نمى‏اندیشند. علامه طباطبایی در تفسیر آیه می فرماید: “منظور از”رجس” در خصوص این آیه چیزى در مقابل ایمان است، و معلوم است که مقابل ایمان، شک و تردید است. پس در این آیه شک و تردید، رجس و پلیدى خوانده شده. به این معنا که شک مصداقى است که عنوان رجس بر آن صادق است، و این رجس در آیه زیر معرفى شده است:” وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ کَذلِکَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ”( سوره انعام، آیه ۱۲۵)و کسى که خدا مى‏خواهد گمراهش کند سینه‏اش (دلش) را براى پذیرفتن حق تنگ و متنفر مى‏کند گویى مى‏خواهد به آسمان پرواز کند، آرى خدا این چنین رجس را مسلط بر کسانى مى‏کند که ایمان نمى‏آورند.”[۵۰۸] نتیجه بررسی تطبیقی: با توجه به آیات قرآنی، ریشه‏ى بسیارى از انحرافات، پندارهاى موهوم است، که باعث اختلال در درک واقعیات و شناخت حقایق می شود. لذا قرآن کریم، داورى بر اساس خیال و پندار را محکوم می کند؛[۵۰۹]. بنابراین، عدم تعقل، تفکر و قضاوت صحیح، سبب پیدایش پندار غلط می گردد و عدم آگاهی سبب می گردد که انسان عقاید و آراء و اصول رفتاری خود را بر پایه ظن و گمان استوار سازد و این امر زمینه گمراهی فرد را فراهم می سازد که همواره ناراحتی روح و عذاب جسم و اضطراب و نگرانی خاطر را به دنبال دارد. پس از بررسی این تحریف شناختی درباره شخصی سازی(یا به عبارتی، نسبت دادن بروز حوادث به خود) و تطبیق آن با آموزه های قرآن کریم، می توان به این نتیجه رسید که شخصی سازی در قرآن، همانند نظریه بک، دارای ابعاد شناختی- رفتاری است و آدمی می تواند از طریق آگاهی و شناخت نسبت به خویشتن و اصلاح رفتارهای خود، به مبارزه با پندارهاى موهوم در درون خود بپردازد. با این تفاوت که در روان شناسی، مراجع با کمک درمانگر آن ها را تعیین می کنند( درمانگر شناختی، با مفاهیمی نظیر تمیز قائل شدن، آزمودن واقعیت، اثبات درستی و معتبر دانستن نتیجه گیری ها، به بیمار در اصلاح خطاهای شناختی اش کمک می کند[۵۱۰]). اما در قرآن، راهکارهای شناختی و رفتاری از قبل به طور کامل از سوی خداوند تعیین و تعریف گشته اند. زیرا که خداوند متعال بهترین درمانگر آدمی است و نفس و روان او را به طور کامل می داند. ۳-۲-۹٫ تحریف شناختی شماره نه: بزرگ نمایی یا کوچک نمایی امور یکی دیگر از تحریف های شناختی، این است که افراد، اشکالات را بزرگ و نقاط قوت را ناچیز جلوه می دهند. به همین دلیل نتیجه گیری ها و قضاوت هایی می کنند که موید احساس حقارت یا افسردگی آن ها می باشد.[۵۱۱] ۳-۲-۹-۱٫ تبیین این باور در روان شناسی بک معتقد است که مشغله ذهنی بیماری که همه توجهش معطوف به عیب و ایرادهایش است، به اشکال مختلف رخ می نماید و هر تجربه او با توجه به این کمبودها مورد ارزیابی قرار می گیرد؛ زیرا این گونه افراد، ارزش های وجودی خویش را کم می بینند و از کمبود عزت نفس برخوردار می باشند. لذا، این اشخاص به طور دائم فرضیه سازی می کنند و بر اساس آن نتیجه می گیرند. بنابراین، روان درمانگر به بیمار کمک می کند تا بیمار، علاوه برمتمرکز شدن بر توانایی ها و ارزش های وجودی خویش، نتیجه گیری های خود را در معرض مدارک و واقعیت موجود بسنجد.[۵۱۲] لازم به ذکر است که زیر مبنای این تحریف شناختی(این که افراد، اشکالات را بزرگ و نقاط قوت را ناچیز جلوه می دهند)، به خود کم بینی و عدم عزت نفس فرد، برمی گردد که در تحریف شناختی شماره چهار(برچسب زدن)، مورد نقد و بررسی تطبیقی قرار گرفت. ۳-۲-۹-۲٫ نقد و بررسی تطبیقی براى قضاوت درباره‏ى امور، باید تمام خیرات و شرور(خوبی ها و بدی ها) آن ها را کنار هم گذاشت و نباید زود قضاوت کرد.[۵۱۳] قرآن درباره فرشتگانی که درباره خلقت انسان، زود قضاوت کردند و نقاط ضعف این امر را بسیار بزرگ دیدند، می فرماید: “وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ”(سوره بقره، آیه ۳۰)؛ (به خاطر بیاور) هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در روى زمین، جانشینى [نماینده‏اى‏] قرار خواهم داد.» فرشتگان گفتند: «پروردگارا!» آیا کسى را در آن قرار مى‏دهى که فساد و خونریزى کند؟! (زیرا موجودات زمینى دیگر، که قبل از این آدم وجود داشتند نیز، به فساد و خونریزى آلوده شدند. اگر هدف از آفرینش این انسان، عبادت است،) ما تسبیح و حمد تو را بجا مى‏آوریم، و تو را تقدیس مى‏کنیم.» پروردگار فرمود: «من حقایقى را مى‏دانم که شما نمى‏دانید. آیه الله مکارم در تفسیر آیه می فرماید:”فرشتگان آن چنان که از سخنانشان پیدا است پى برده بودند که این انسان فردى سر به راه نیست، فساد مى‏کند، خون مى‏ریزد، خرابى به بار مى‏آورد. اما از کجا دانستند؟! گاه گفته مى‏شود خداوند قبلا آینده انسان را بطور اجمال براى آنها بیان فرموده بود، در حالى که بعضى احتمال داده ‏اند ملائکه خودشان این مطلب را از کلمه” فِی الْأَرْضِ” (در روى زمین) دریافته بودند، زیرا مى‏دانستند انسان از خاک آفریده مى‏شود و ماده بخاطر محدودیتى که دارد طبعا مرکز نزاع و تزاحم است، چه این که جهان محدود مادى، طبع زیاده طلب انسانها را نمى‏تواند اشباع کند، حتى اگر همه دنیا را به یک فرد بدهند باز ممکن است سیر نشود، این وضع مخصوصا در صورتى که توام با احساس مسئولیت کافى نباشد سبب فساد و خونریزى مى‏شود. بعضى دیگر از مفسران معتقدند پیشگویى فرشتگان به خاطر آن بوده که آدم نخستین مخلوق روى زمین نبود، بلکه پیش از او نیز مخلوقات دگرى بودند که به نزاع و خونریزى پرداختند پرونده سوء پیشینه آنها سبب بدگمانى فرشتگان نسبت به نسل آدم شد! این تفسیرهاى سه‏گانه چندان منافاتى با هم ندارند یعنى ممکن است همه این امور سبب توجه فرشتگان به این مطلب شده باشد، و اتفاقا این یک واقعیت بود که آنها بیان داشتند، و لذا خداوند هم در پاسخ هرگز آن را انکار نفرمود، بلکه اشاره کرد در کنار این واقعیت، واقعیتهاى مهمترى در باره انسان و مقام او وجود دارد که فرشتگان از آن آگاه نیستند. در حدیثى که از امام صادق ع در تفسیر این آیات آمده نیز به همین معنى اشاره شده است که فرشتگان بعد از آگاهى از مقام آدم دانستند که او و فرزندانش سزاوارترند که خلفاى الهى در زمین و حجتهاى او بر خلق بوده باشند.”[۵۱۴] از دیدگاه اسلام، مومنین باید نقاط ضعف یکدیگر را بپوشانند و به نقاط قوت خود توجه کنند؛ قرآن کریم درباره کسانی که دوست دارند درباره مومنان زشتی ها شایع شود، می فرماید برای آنان در دنیا و آخرت عذاب دردناکی خواهد بود: “إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَهُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَه …”(سوره نور، آیه ۱۹)؛ کسانى که دوست دارند زشتیها در میان مردم با ایمان شیوع یابد، عذاب دردناکى براى آنان در دنیا و آخرت است. لذا، یکى از صفات رذیله و اخلاق شنیعه، فاش نمودن و شیوع دادن امر قبیح و ناشایست در حق مؤمنان است و این عمل در شرع، مذموم و صاحب آن در نزد عقل، معاتب و ملوم است.[۵۱۵] امام علی(ع) در روایتی می فرمایند: “فان کثره الذکر لحسن افعالهم تهُزُ الشجاع و تُحرضُ الناکل ان شاء الله تعالی[۵۱۶]؛ یاد آوری نقاط مثبت و خوب رفتارها و کارهای افراد، موجب تحریک بیشتر اشخاص شجاع و برانگیختن افراد دلسرد و مسامحه کار به سوی رفتار مثبت خواهد شد، اگر خدا بخواهد. امام صادق(ع) در روایتی از رسول خدا(ص) نقل می کند که پیامبر اکرم(ص) فرمودند: “لغزش های مومنان را جست و جو نکنید؛ زیرا هر کس لغزش های برادرش را جست و جو کند، خداوند لغزش هایش را دنبال کند و هر که را خداوند لغزش هایش را دنبال کند، رسوایش می سازد گر چه در خانه اش باشد.[۵۱۷] یکی از نشانه های منافقان در قرآن، این است که آنان توجهی به نقاط قوت مسلمانان ندارند؛ و لذا در صدد تخریب روحیه مسلمانان با نتیجه گیری هایشان(که ناشی از احساس حقارتشان است) می باشند؛ قرآن درباره آنان خطاب به مومنان می فرماید: “یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَکُونُوا کَالَّذینَ کَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کانُوا غُزًّى لَوْ کانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا لِیَجْعَلَ اللَّهُ ذلِکَ حَسْرَهً فی‏ قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ یُحْیی‏ وَ یُمیتُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ”(سوره آل عمران، آیه ۱۵۶)؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! همانند کافران نباشید که چون برادرانشان به مسافرتى مى‏روند، یا در جنگ شرکت مى‏کنند (و از دنیا مى‏روند و یا کشته مى‏شوند)، مى‏گویند: «اگر آنها نزد ما بودند، نمى‏مردند و کشته نمى‏شدند!» (شما از این گونه سخنان نگویید،) تا خدا این حسرت را بر دل آنها [کافران‏] بگذارد. خداوند، زنده مى‏کند و مى‏میراند (و زندگى و مرگ، به دست اوست) و خدا به آنچه انجام مى‏دهید، بیناست. آیه الله مکارم شیرازی در تفسیر آیه می فرمایند: “این آیات به منظور در هم کوبیدن فعالیت‏هاى تخریبى منافقان و هشدار به مسلمانان، نخست به افراد با ایمان خطاب کرده و مى‏گوید:” شما همانند کافران نباشید که هنگامى که برادرانشان به مسافرتى مى‏روند و یا در صف مجاهدان قرار مى‏گیرند و کشته مى‏شوند مى‏گویند: افسوس اگر نزد ما بودند نمى‏مردند و کشته نمى‏شدند”. گرچه آنها این سخنان را در لباس دلسوزى ایراد مى‏کنند اما نظرى جز مسموم ساختن روحیه شما ندارند و نباید شما تحت تاثیر این سخنان مسموم قرار گیرید و چنین جمله‏هایى بر زبان آرید. اگر شما مؤمنان تحت تاثیر سخنان گمراه کننده آنان قرار گیرید و همان حرفها را تکرار کنید طبعا روحیه شما ضعیف گشته و از رفتن به میدان جهاد و سفر در راه خدا خوددارى خواهید کرد و آنها به هدف خود نائل مى‏شوند، ولى شما این کار را نکنید و با روحیه قوى به میدان جهاد بروید تا این حسرت بر دل منافقان براى همیشه بماند. سپس قرآن در آخر آیه به سمپاشى آنها پاسخ منطقى مى‏دهد که مرگ و حیات در هر حال بدست خدا است و مسافرت و یا حضور در میدان جنگ نمى‏تواند مسیر قطعى آن را تغییر دهد و خدا از همه اعمال بندگان با خبر است. (وَ اللَّهُ یُحْیِی وَ یُمِیتُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ).[۵۱۸] بنابراین، شتاب زدگی یکی از حالت های نفسانی است که ریشه در روان آدمی دارد؛[۵۱۹] و لذا آنها که به قیامت ایمان ندارند در باره آن شتاب مى‏کنند، مى‏گویند این قیامت کى خواهد آمد: “َیسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِهَا ….”؛ کسانى که به قیامت ایمان ندارند درباره آن شتاب مى‏کنند . ولى آنها که ایمان آورده‏اند، پیوسته با خوف و هراس مراقب آن (قیامت) هستند، و مى‏دانند پیوسته آن حق است و خواهد آمد: ” ..وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ مُشْفِقُونَ مِنهْا وَ یَعْلَمُونَ أَنَّهَا الحْقُّ أَلَا إِنَّ الَّذِینَ یُمَارُونَ فىِ السَّاعَهِ لَفِى ضَلَالِ بَعِید”(سوره شوری، آیه ۱۸)؛ ولى آنها که ایمان آورده‏اند پیوسته از آن هراسانند، و مى‏دانند آن حق است آگاه باشید کسانى که در قیامت تردید مى‏کنند، در گمراهى عمیقى هستند. نتیجه بررسی تطبیقی: با توجه به آیات قرآنی، قضاوت های عجولانه و بدون تعقل و شناخت، باعث اختلال در درک واقعیات و شناخت حقایق می شود؛ که همواره ناراحتی روح و عذاب جسم و اضطراب و نگرانی خاطر را به دنبال دارد. پس از بررسی این تحریف شناختی درباره بزرگ نمایی نقاط ضعف و کوچک شمردن امور مثبت و بر مبنای آن قضاوت کردن و تطبیق آن با آموزه های قرآن کریم، می توان به این نتیجه رسید که نتیجه گیری ها و قضاوت های عجولانه بر مبنای بی توجهی به نقاط مثبت و متمرکز شدن بر نقاط منفی در قرآن، همانند نظریه بک، دارای ابعاد شناختی- رفتاری است و آدمی می تواند از طریق آگاهی و شناخت نسبت به خویشتن و اصلاح رفتارهای خود، به مبارزه با قضاوت های عجولانه در درون خود بپردازد. با این تفاوت که در روان شناسی، مراجع با کمک درمانگر آن ها را تعیین می کنند( روان درمانگر به بیمار کمک می کند تا بیمار، علاوه برمتمرکز شدن بر توانایی ها و ارزش های وجودی خویش، نتیجه گیری های خود را در معرض مدارک و واقعیت موجود بسنجد[۵۲۰]). اما در قرآن، راهکارهای شناختی و رفتاری از قبل به طور کامل از سوی خداوند تعیین و تعریف گشته اند. زیرا که خداوند متعال بهترین درمانگر آدمی است و نفس و روان او را به طور کامل می داند. نتیجه گیری کلیه مکاتب روان درمانی در این که دلیل اصلی بروز بیماری های روانی، اضطراب است، متفق القول هستند؛ ولی در تعیین عوامل اضطراب برانگیز، اختلاف نظرهایی با هم دارند. این مکاتب هدف اصلی روان درمانی را، رهایی از اضطراب و به وجود آوردن احساس امنیت در نفس انسان می دانند؛ اما برای تحقیق این هدف از روش های مختلف درمانی پیروی می کنند. باورهای غیر عقلانی و تحریف های شناختی در روان شناسی که از نظریه دو روان شناس آمریکایی گرفته شده است، هر دو بر اختلال تفکر افراد در درک واقعیات، تاکید می ورزند که به ناراحتی یا اختلالات روانی از جمله اضطراب، افسردگی، وسواس و … منتهی می شوند. لذا، در روان درمانی برای درمان بیمار، تنها کافی نیست که او به شناخت ماهیت مشکلات و تغییر فکر خود نسبت به آن ها و نیز تغییر بینش نسبت به خود و زندگی دست یابد، بلکه علاوه بر این، کسب مهارتهای جدید در زندگی توسط بیمار روانی و پیاده کردن افکار جدید درباره خود و مردم در زمینه های تازه، ضرورت دارد. به این ترتیب، او خود می بیند که رفتار جدیدش، سبب موفقیتهایی در روابط انسانی وی شده و تغییراتی روشن در رفتار دیگران نسبت به او به وجود آمده است. بررسی تاریخ ادیان، به ویژه دین اسلام نشان می دهد که ایمان به خدا، در تحقق احساس امنیت و آرامش و پیشگیری از اضطراب و بیماری های روانی ناشی از آن، کاملاً موفق بوده است. قرآن کریم، امنیت و آرامشی را که ایمان، در نفس مومن ایجاد می کند، چنین توصیف می فرماید: “الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ”(سوره انعام،آیه ۸۲)؛ آنها که ایمان آوردند، و ایمان خود را با شرک و ستم نیالودند، ایمنى تنها از آن آنهاست و آنها هدایت‏یافتگانند. مساله مهم در زندگى انسان، این است که واقعیات را آن چنان که هست درک کند، و در برابر آن، موضع‏گیرى صریح داشته باشد؛ پندارها، پیشداوریها، تمایلات انحرافى و حب و بغضها، مانع از درک و دید واقعیات آن چنان که هست، نگردد؛ زیرا کسانى که اعتقادات صحیحى ندارند و از پندارهاى باطل خود پیروى مى‏کنند، تنها در یک عمل خسارت نمى‏کنند، بلکه در همه‏ى برنامه‏ها، زیان مى‏بینند. قرآن کریم، درباره این افراد می فرماید: “قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً”(۱۰۴) “الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً”(۱۰۵)” أُوْلَئکَ الَّذِینَ کَفَرُواْ بَِایَاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَائهِ فحََبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ…”(سوره کهف،آیه ۱۰۴- ۱۰۶)؛ بگو: «آیا به شما خبر دهیم که زیانکارترین (مردم) در کارها، چه کسانى هستند. آنها که تلاشهایشان در زندگى دنیا گم (و نابود) شده با این حال، مى‏پندارند کار نیک انجام مى‏دهند. آنها کسانى هستند که به آیات پروردگارشان و لقاى او کافر شدند به همین جهت، اعمالشان حبط و نابود شد. قرآن کریم، برای مقابله با انحرافات شناختی افراد و ایجاد تغییر در رفتار آنان، علاوه بر بیان راهکارهای شناختی افراد، راهکارهای رفتاری و درمانی آن را بیان می کند. ایمان به خداوند متعال و انجام اعمال صالح(مانند نماز، که انجام منظم و مرتب این عبادات در اوقاتی معین اطاعت از خداوند و امتثال اوامر الهی را به مومن یاد می دهد و باعث می شود که او همواره با خضوعی کامل در تمام کارها به خداوند نظر داشته باشد)، یاد خدا، توکل برخدا، دعا و نیایش، توبه و استغفار، صبر و تحمل سختیها ، جهاد با نفس و تسلط به خواسته ها و خواهشها، حسن ظن داشتن، مسئولیت پذیری و واقع بینی، از جمله راهکارها و روش های شناختی- رفتاری قرآن برای مقابله با باورهای غیر عقلانی و تحریف های شناختی است. پس از بررسی تحریف های شناختی و باورهای غیر عقلانی و تطبیق آن با آموزه های قرآن کریم، می توان به این نتیجه رسید که باورهای غیر عقلانی و انحرافات شناختی در قرآن، همانند نظریه الیس و بک، دارای ابعاد شناختی- رفتاری است و آدمی می تواند از طریق آگاهی و شناخت نسبت به خویشتن و اصلاح رفتارهای خود، به مبارزه با باورهای غیر عقلانی و تحریف های شناختی در درون خود بپردازد. با این تفاوت که در روان شناسی، مراجع با کمک درمانگر آن ها را تعیین می کنند (درمانگر شناختی، با مفاهیمی نظیر تمیز قائل شدن، آزمودن واقعیت، اثبات درستی و معتبر دانستن نتیجه گیریها، به بیمار در اصلاح خطاهای شناختی اش کمک می کند). اما در قرآن، راهکارهای شناختی و رفتاری از

حدود و آثار ریاست مرد بر همسر در فقه امامیه و حقوق ایران- قسمت ۱۱

۳-۴-۱- تفسیر واژه ها
بخشی از این واژه ها، در نخستین تفاوت حقوقی میان زن و مرد (تفاوت زن و مرد در سرپرستی و مدیریت) مورد تفسیر قرار گرفت و اکنون برخی دیگر از این واژه ها را تفسیر می کنیم.
۳-۴-۱-۱- قانتات
این واژه هر چند پیش از این تفسیر شد، ولی به سبب ارتباط با این بحث، به طور فشرده معنایش مورد اشاره قرار می گیرد.
«قانتات» از ریشه «قنوت» به گفته ی «مفردات» به معنای اطاعت خاضعانه است.
با توجه به سخن دیگر ارباب لغت، قنوت به معنای «اطاعت توأم با خضوع، ادب و فروتنی است[۱۰۲]».
۴-۱-۲- نشوز
«نشوز» از مادّه ی «نشز» در اصل به معنای زمین مرتفع و بلند است و در اینجا، به معنای بغض و سرکشی زن نسبت به مرد می باشد. گویا زن، خویشتن را از مطیع بودن برای مرد، بالا می کشد و خود را در دسترس او قرار نمی دهد[۱۰۳].
این آیه ـ همان گونه که در بحث های سابق گذشت ـ به ارتباطات درون خانوادگی می پردازد و از روابط زن و شوهر سخن می گوید.
قرآن مجید مردان را سرپرست و نگهبانان زنان خویش قرار داده است و وجه قوّامیّت را نیز ذکر کرده است.
در ادامه، به چند ویژگی زن خوب می پردازد و می فرماید: زنان شایسته و خوب کسانی هستند که متواضعانه در اطاعت شوهرند و حفظ الغیب شوهر می کنند. یعنی در غیاب شوهر نسبت به اموال و آبروی وی دچار خیانت نمی شوند.
آنگاه درباره ی شیوه ی برخورد با زنان ناشزه و نافرمان سخن می گوید و در برابر آنان سه عمل را ـ به نحو ترتیب ـ ذکر می کند. نخست باید آنها را اندرز داد و با سخنان مهرآمیز و هشدار دهنده با وظایفشان آشنا ساخت.
در مرحله ی بعدی اگر موعظه تأثیر نداشت، دوری گزیدن از آنها در بستر را پیشنهاد می کند و در صورت ادامه ی سرکشی، مرد اجازه داد با تنبیه بدنی زن را به وظایفش آشنا سازد.
از آنجا که هدف از انجام این مراحل، انتقام و ستمگری بر زنان نیست، لذا قرآن کریم در ادامه می افزاید: اگر در این میان، زنان از نافرمانی دست کشیدند و به اطاعات شما تن دادند حق هیچگونه ستمی را درباره ی آنان ندارید و بدانید که خداوند بلندمرتبه و بزرگ است و اجازه ی ستمگری را به شما نمی دهد.
شأن نزول این آیه پیش از این در تفسیر «الرّجال قوّامون» گذشت.
در این بخش، نکته هایی ذکر می شود که پیش از این، به آنها پرداخته نشده و با بحث نشوز مرتبط است.
۳-۴-۲- ویژگی های زنان شایسته
زنان شایسته دارای چنین ویژگی هایی هستند:
الف ـ در امور زناشویی همواره در برابر شوهر مطیع و فروتن اند.
تعبیر به «قانتات» که از ریشه ی «قنوت» به معنای «اطاعت توأم با خضوع و ادب و فروتنی» است، بر این نکته تأکید دارد که زن شایسته، باید همواره در آنچه با زندگی مشترک مرتبط است، فرمان بردار شوهر و نسبت به او متواضع باشد. و از نافرمانی و یا اطاعت غیر متواضعانه بپرهیزد. البته این فروتنی مربوط به مسائل زناشویی و در محدوده ی روابط زوجین است، که زن باید از انجام هر چیزی که منافی زناشویی است، اجتناب ورزد. ولی در غیر این محدوده، مثل حفظ حقوق فردی و اجتماعی و دفاع از آن، مستقل است.
ب ـ زن شایسته، پاسدار و نگهبان حقوق شوهر در غیاب است.
تعبیر به «حافظات للغیب بما حفظ الله» گویای این مطلب است که زنان حقوقی را که خدا برای مردان قرار داده، و مراعات را بر عهده ی آنان قرار داده است، حفظ می کنند. مرحوم علامه طبابایی می نویسد:
«ما در «بما حفظ الله» مصدریّه است و «باء» برای وسیله بکار می رود. در نتیجه معنا چنین می شود که: زنان شایسته، مطیع شوهران خویشند و آن حقوقی را که خداوند برای مردان قرار داده است و حفظ آن را بر عهده ی زنان گذاشته، حفظ می کنند؛ اموری مانند سرپرستی، وجوب اطاعت زنان از آنان، و مراقبت و نگهداری از امور پنهانی خانواده»[۱۰۴].
به هر حال، زنان شایسته، نه تنها در حضور شوهر، بلکه در غیاب او «حفظ الغیب» می کنند. و مرتکب خیانت در اموال و گوهر عفّت خویش و حفظ شخصیت شوهر نمی شوند. و همه را به درستی نگهبانی و نگهداری می کنند و این گونه زنان شایسته، قابل تقدیر و تحسین اند و مردان در برابر آنان، نهایت حق شناسی را انجام می دهند.
۳-۴-۳- سر تافتن از خواسته ی شوهر ـ در قلمرو زندگی زناشویی ـ نکوهیده است
در برابر زنان شایسته، که از آنها با وصف «قانتات» (متواضع و مطیع) یاد کرده است، تعبیر به »وَاللَّاتِی تَخافُونَ نُشوزَهُنَّ» (آنان که از نافرمانی ایشان می ترسید) در حقیقت نکوهش زنانی است که در برابر شوهر، حال قنوت و تواضع و فروتنی ندارند.
زنان شایسته و مورد ستایش، فروتن و متواضع اند و خود را در دسترس شوهر قرار می دهند؛ ولی زنان ناشایست، نافرمان و سرکشند و خود را از اطاعت شوهر دور می دارند.
۳-۴-۴- به مجرد ترس از نشوز زن باید به پیشگیری و یا درمان آن پرداخت
تعبیر قرآن به «تَخافُونَ نُشوزَهُنَّ» و راه های علاجی که پس از آن ذکر می کند، گویای این حقیقت است که مرد به مجرد آشکار شدن علائم نشوز و نافرمانی زن، شایسته است به درمان آن روی آورد. البته در این مرحله به تعبیر «المیزان»: از نخستین راه علاج باید استفاده شود که همان موعظه و پند و اندرز است[۱۰۵].
۳-۴-۵- راه های مقابله با نشوز زن
مرد با توجه مدیریت و سرپرستی بر زنان و پرداخت مهر و نفقه باید در محدوده ی امور زناشویی به زن دسترسی داشته باشد و زن باید فروتنانه خود را در اختیار شوهر قرار دهد. بنابراین، اگر زن از انجام این وظیفه ی مهم

برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت zusa.ir مراجعه نمایید.

سرباز زد، مرد می تواند به نحو تدریجی که هر کدام بر دیگری ترتّب دارد و از ضعف رو به شدت می نهد با زن «ناشزه» برخورد کند.
آیه ۳ راه حل را ارائه می دهد:
الف ـ موعظه و اندرز به زن؛ که همراه پیشگیری از تحقق نشوز به هنگام ترس از آن و آشکار شدن علائم نشوز در زنان می باشد و هم در صورت تحقق نشوز، اولین قدم در راه درمان آن است.
گفتگو و اندرز و توجه دادن زن، به آثار زیانبار نافرمانی او ـ چه دنیوی و چه اخروی ـ و با گفتن احکام الهی و دستورات نبوی ر این زمینه می تواند تأثیرگذار باشد.
ب ـ در صورت عدم تأثیر شیوه اول و ادامه ی نشوز زن، مرحله دوری گزینی از زن فرا می رسد. در این مرحله، مرد به عنوان قهر و هجر از زن، در بستر از وی کناره می گیرد؛ مثلاً به هنگام خواب، پشت به زن کرده، عدم رضایت خود را از رفتار وی آشکار می سازد؛ به آن امید که همین واکنش خفیف سبب تنبیه و توجه زن گردد.
در اختیار داشتن قلب مرد و جلب توجه عاطفی او، مهمترین خواسته یک زن است. او در آغوش مرد بودن را ـ پیش از ارضای تمایلات جنسی ـ دلیلی بر نفوذش در قلب مرد می داند. از این رو، بستر گریزی مرد بسیاری از زنان را متنبّه می سازد. (قدوسی، مینا، ۱۳۸۸)
ج ـ در صورتی که موعظه و هجر سودی نبخشید، مرد می تواند زن را تنبیه بدنی کند.
تعبیر به «وَاضربوهُنَّ» صریح در إذن قرآن جهت تنبیه زنان ناشزه توسط شوهران است. البته همانطور که در روایات و کلمات فقها آمده است، باید این تنبیه خفیف و ملایم باشد که به کبودی و شکستگی و یا خونی شدن اندام نرسد.( نجفی،محمدحسن، بی تا ؛ خمینی،روح الله، ۱۳۹۰ق)
این واکنش، در واقع نشانگر نهایت نارضایتی شوهر از نافرمانی همسر است و اگر زنی به زندگی زناشویی علاقمند باشد و به ادامه ی زندگی در کنار شوهر دلبسته باشد، متنبّه می شود و به خواست شوهر تن می دهد.
۳-۴-۶- هدف از اعمال راه های سه گانه، فقط بازگشت زن به اطاعت است
مرد هرگز حق ندارد به بهانه ی اعمال این امور، بر زن تعدّی کند. هدف از انجام این امور اطاعت پذیری زن است. بنابراین، وقتی زن از نافرمانی و نشوز دست کشید، در هر یک از این مراحل سه گانه که باشد، مرد حق تعدّی و ستم و انتقال به مراحل شدیدتر را ندارد.
از این رو، قرآن کریم به صراحت فرمود: «اگر آنان تحت فرمان شما در آمدند راهی برای تعدی بر آنان مجویی». بدین معنا که برای انتقام از آنچه زن انجام داده است به آزار و ستم بر او نپردازید و از ادامه ی تنبیه او دست بردارید.
۳-۴-۷- ضرورت کنترل قدرت و ستم گری مردان با گوشزد کردن قدرت الهی
هرچند قدرت لازمه ی مدیریت است؛ ولی گاه طغیان آور خواهد بود. بنابراین، مردان که حق اعمال قدرت و مدیریت را دارند و اجازه ی برخورد با نافرمانی زنان به آنان داده شده، در معرض سوء استفاده از این حق قرار دارند. از این رو، قرآن کریم پس از نهی مردان از ستمگری در حق زنان، در پایان با یادآوری این جمله که: «خداوند بلندمرتبه، مسلط و بزرگ است». به تنبیه و توجه مردان می پردازد و قدرت فائقه ی الهی و سلطه ی عظیم خداوند را به آنان گوشزد می کند.
پس از بیان نکته های این آیه، به سراغ نشوز مردان و احکام آن می رویم.
۳-۴-۸- نشوز مرد و احکام آن
درباره ی نشوز مرد و نحوه ی برخورد با آن، در سوره ی نساء، آیه ی ۱۲۸ آمده است:
وَإِنِ امرَأَهً خافَت مِن بَعلِها نُشُوزاً أَو إِعراضاً فَلا جُناحَ عَلَیهِما أَن یُصلِحا بَینَهُما صُلحاً وَ الصُّلحُ خَیرُ وَ أُحضِرَتِ الأَنفُسُ الشُّحُّ وَ إِن تُحسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللهَ کانَ بِما تَعمَلُونَ خَبِیراَ؛ «و اگر زنی از طغیان و سرکشی یا اعراض شوهر بیم داشته باشد، مانعی ندارد با هم صلح کنند و صلح بهتر است؛ اگرچه مردم (طبق غریزه ی حبّ ذات، در اینگونه موارد) بخل می ورزند و اگر نیکی کنید و پرهیزگاری پیشه سازید (و بخاطر صلح گذشت نمایید) خداوند به آنچه انجام می دهید آگاه است (و پاداش شایسته به شما خواهد داد)».
این آیه در بیان حکم نشوز مردی است، که پاره ای از حقوق زوجیت را مراعات نمی کند. اگر زن در همسرش علائم سرکشی در انجام وظایف زوجیت و یا اعراض و روی گردانی از او را مشاهده کرد، می تواند برای حفظ حریم زوجیت و بقای پیوند زناشویی از در صلح و سازش با شوهر در آید و با گذشت از بخشی از حقوقش به ادامه ی زندگی کمک کند. در ادامه ی آیه، برای جلوگیری از سوء استفاده مردان، آنها را به احسان و تقوا سفارش می کند.
برخلاف حالت نشوز زن، که به مرد اختیار داده شد، تا تنبیه بدنی زن پیش برود، در اینجا زن در صورت نشوز شوهر، چنین حقی ندارد. او می تواند با صلح و مدارا به زندگی ادامه دهد (و یا به حاکم شرع و دادگاه صالح مراجعه کند تا آنان مرد را به انجام وظایفش وادار سازند).
در شأن نزول این آیه آمده است:
«رافع بن خدیج دو همسر داشت که یکی مسن و دیگری جوان بود. ولی بر اثر پاره ای اختلافات، همسر مسن خود را طلاق داد و هنوز مدت عدّه سپری نشده بود، که به وی گفت: اگر مایلی حاضرم با تو آشتی کنم؛ ولی به آن شرط که اگر همسر دیگرم را به تو مقدم داشتم، صبر کنی و اگر نمی پذیری صبر کن تا عدّه تمام شود و از هم جدا گردیم. زن پیشنهاد اول را پذیرفت و با چشم پوشی از برخی حقوق خویش، تن به آشتی داد. این ایه در همین زمینه نازل شد[۱۰۶].
۳-۴-۸-۱-ترغیب مردان به «احسان» و «تقوا» در زندگی زناشویی
هرچند زن می تواند برای حفظ کانون خانواده، از حقوق خویش صرف نظر کند و مرد نیز می تواند این امر را بپذیرد، لی
کن اگر شوهر، رفتاری جوانمردانه و پایه ی احسان و تقوا داشته باشد؛ به خشنودی خداوند نزدیک است و از پاداش الهی بهره مند می شود.

 تصویر درباره جامعه شناسی و علوم اجتماعی

بررسی رابطه بین هوش هیجانی کارکنان و ارتباط سازمان با مشتری در بانک قرض الحسنه مهر ایران- قسمت ۶۸

 

  • وثوقی کیا، الهام(۱۳۸۳). هوش هیجانی، خرداد ۸۳٫
  • هادیان همدانی ، علیرضا و احمد پور ، هادی . (۱۳۸۸ ) . بررسی عوامل تاثیر گذار در حفظ و جذب مشتریان یک بانک تجاری .
  • یزدانی دهنوی ، محسن . ( ۱۳۸۴) . مولفه های موثر بر موفقیت بانک ها و موسسات مالی در تجهیز منابع پولی ، فصلنلمه ی مدیرساز ، فصلنامه علوم انسانی ، سال هشتم ، شماره ۱۷ .

 

ب ) منابع انگلیسی

  1. Antonakis, John .Cianciolo. T. Anna & Sternberg, Robert. (2004). Leadership; Past, Present & Future in John Antonakis, Anna T. Cianciolo, Robert, Sternberg (2004), the Nature of Leadership, Prentice Hall.
  2. Alon, Ilan & Higgins, M.James. (2005). Global Leadership Success through Emotional Intelligences, Business Horizons, vol.48, pp501-512.
  3. Avkiran, Necmi Kemal. (1994). « Developing an Instrument to Measure Customer Service Quality in Branch Banking », International Journal of Bank Marketing, 12/6 pp. 10-18
  4. Barling, Julian. Slater, Frank and Kelloway, E.Kevin. (2000). Transformational leadership and emotional intelligence: an exploratory, The Leadership and Organizational journal, Vol.3, No.21, pp.157-161..
  5. Bateson, J.E.G. and Hoffman, K.D. (1999). Managing Services Marketing:

Text and Reading, Fort Worth, TX, Dryden Press.

  1. Berry, L., Parasuraman, A. and Zeithaml, V. (1985). A conceptual model of service quality and its implications for future research , Journal of Marketing, Vol. 49,winter, pp. 41-50.
  2. Berthon, P., Hulbert, J.M., Pitt, and L.F. (1999). To serve or create? Strategic orientations toward customers and innovation. California Management Review. 42(1)pp.37-58.
  3. Blery, E and et al. (2009). Customer Retention in the Greek Banking Industry: Some Survey Evidence . The IUP Journal of Bank Management, Vol. VIII, Nos. 3& 4.
  4. Bloemer, J and et al (1999). Linking Perceived Quality and Service Loyalty: A Multi- Dimensional Perceive . European Journal of Marketing: 33/11, 12, pp. 1082- 1106.
  5. Buttle Francis. (1996). SERVQUAL: review, critique, research agenda, European Journal of Marketing . vol.30 No. 1, 1996, pp.8-32.152
  6. Boyatzis, R.E. (1994). Stimulating self-directed change: A required MBA course called Managerial Assessment and DevelopmentJournal of Management Education, Vol. 18, pp. 304-323.
  7. Brackett, M.A. & Mayer, J.D. (2003). Convergent, discriminant, and incremental validity of competing measures of emotional intelligencePersonality and Social Psychology Bulletin, Vol. 29, No. 9, 1147-1158.
  8. Burbach, Mark E. (2004). Testing the Relationship Between Emotional Intelligence and Full Range Leadership as Moderated by Cognitive Style and Self Concept. PhD Dissertation, the University of Nebraska, Linkoln, step2004, Available at www.UMI.com .
  9. Carana, Albert. (2002). Service Loyalty: The Effects of Service Quality and the Mediating role of Customer Satisfaction , European Journal of Marketing, 36/7, pp. 811-28.
  10. Carolyn Folkman Curasi, Karen Normal Kennedy (2002). From Prisoners to Apostles: A Typology of Repeat Buyers and Loyal Customers in Service Business , Journal of Services Marketing, 16/4.
  11. Chakravarty Sugato, et al. (2003). Relationships and Individuals Bank Switching Behavior, Journal of Economic Psychology pp. 1-21.
  12. Cherniss, Cary. (2001).The Business case for Emotional Intelligence. www.eiconsortium.org
  13. Cherniss, Cary. (2000). Emotional Intelligence; what it is and Why it. Annual meeting of the society for industrial and organizational psychology, New Orland, LA, April15.
  14. Clow, Kennth, E.and et al. (1993). Building a Competitive Advantage for Service Firm , International Journal of Service Marketing, 7/1, pp. 22-32.
  15. Crane, FG. and Clarke TK. (1988). The Identification of Evaluation Criteria and Cues in Selecting Services , J Serv Mark 2(2)
  16. Cronin, J.J. and Taylor, S.A. (1992). Measuring Service Quality: Areexamination and Extension , Journal of Marketing, Vol. 56, July, pp. 55-58.
  17. Cronin, J.J. Jr and Taylor, A.S. (1994), SERVPERF versus SERVQUAL: reconciling performance based and perception based – minus – expectation measurements of service quality , Journal of Marketing, Vol. 58 No. 1, pp. 125-31.
  18. Day, Arla l. Newsome, Shaun & Catano, Victor M. (2002). Emotional Intelligence Leadership, Prepared for: Canadian Forces Leadership Institute.
  19. Dearborn, Katie. (2002) Studies in EI Redefine our Approach to Leadership Development, Public Personnel Management.
  20. Dick, A. and Basu, K. (1994), Customer Loyalty: Toward an Integrated

Concetual Framework , Journal of the Academy of Marketing Sience, 22(2), 99-113.

  1. Dubrin, Andrew J. (1997). Fundamentals of Organizational Behavior, second Edition, South-western College Publishing.
  2. Donnelly, M., Rimmer, R. and Shiu, E.M. Assessing the quality of police services using SERVQUAL Policing: an International Journal of Police Strategies and Management, 2006, 29(1), 92-105.
  3. Duckett, H & Macfarlane, E.(2003).Emotional Intelligence and Transformational Leadership in Retaling , Journal of Leadership and Organizational Development, ,Vol.24, No.6,pp309-317.
  4. Dulewics, victor & Higgs, Malcom. (2000). Emotional Intelligence A Review and Evaluation Study, the Journal of Managerial Psychology, Vol .15, No4, pp 341- 372.
  5. Feng Kuo, Ying; Ming Wu, Chi; Jaw Deng, Wei.(2009). The relationshipsamong service quality, perceived value, customer satisfaction, and post-purchase intention in mobile value-added services .Computers in Human Behavior Vol 25. PP. 887–۸۹۶٫۱۵۳
  6. Fineman, Stephen. (2000). Commodifyin the Emotional Intelligence in Emotion in Organizations, ۲nd Edition, London, Stage Publications.
  7. Fly nn, Jacqueline. (2006). The Odyssey of a Customer Inquiry, Journal of Management Review [MRV], Vol. 86, p. 62.
  8. Gardner, Lisa. & Stough, Con. (2002), Examinig the relationship between leadership and emotional intelligence in senior level managers, Leadership and Development journal, Vol.23, No.2, pp: 68-79.
  9. George Issac, Chandrasekharan Rajendran and R. N. Anantharaman. (2006).

An instrument for the measurement of customer perceptions of quality management in the software industry: An empirical study in India, Software Quality Journal, Volume 14,Nomber4.

  1. George, J. (2000). Emotions and leadership: the role of emotiona intelligence, human relation journal, Vol.53, No.8, pp.75-81.
  2. Goleman, Daniel (1995), EmotionaL Intelligence. Newyork.Bantam Books. P 42-44.
  3. Goleman, Daniel (1998 b). Working with the Emotional intelligence. A Bantam Book.
  4. Goleman, Daniel. (2001).An EI-Based Theory of Performance, www.eiconsotum.org

سیستم های اطلاعاتی مدیریت صنعتی- قسمت ۳۵

به منظور تحلیل داده های پژوهش از تحلیل های گوناگون استفاده شده است. در مرحله اول آزمون کیفیت نمونه گیری با بهره گرفتن از آزمون ([۴۱]KMO) و بارتلت می باشد. در مرحله بعد روایی سازه متغیرهای تحقیق و شاخص های منتج از آن ها با بهره گرفتن از آزمون تحلیل عاملی تأییدی مورد بررسی قرار می گیرد و در ادامه به منظور آزمون فرضیه های پژوهش از آزمون همبستگی و آزمون مدل سازی معادلات ساختاری استفاده شده است. و در نهایت از آزمون های تی تک نمونه ای برای روشن شدن وضعیت متغیرها در جامعه پژوهش و همچنین آزمون تی مستقل جهت مقایسه متغیرها در پاسخ دهندگان مختلف استفاده شده است.

جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید.

 

۴-۳-۱) آزمون کیفیت نمونه گیری

این آزمون که به منظور تشخیص مناسب بودن داده ها برای تحلیل عاملی می باشد با بهره گرفتن از آزمون KMO و بارتلت انجام می شود. مقدار آن همواره بین ۰و ۱ در نوسان است در صورتی که KMO کمتر از  ۵/۰ باشد داده ها برای تحلیل عاملی مناسب نخواهد بود و اگر مقدار آن بین ۵/۰ تا ۶۹/۰  باشد داده ها متوسط بوده و اگر مقدار این شاخص، بزرگتر از  ۷/۰  باشد همبستگی های موجود در بین داده ها برای تحلیل عاملی مناسب خواهند بود.
بر اساس نتایج بدست آمده، مقدار آزمون KMO برای هریک از متغیرهای زنجیره تأمین ، سیستم اطلاعاتی و مدیریت دانش به ترتیب برابر با ۸۷۲/۰، ۸۹۳/۰ و ۸۲۴/۰(KMO>0/05) می باشد و این حاکی از کفایت نمونه و متغیرهای وارد شده جهت انجام تحلیل عاملی است.

۴-۳-۲) تحلیل عاملی تأییدی

در ارزیابی بخش اندازه گیری مدل محقق باید به بررسی روابط بین متغیرهای نهفته و متغیرهای آشکار مدل بپردازد. در اینجا هدف تعیین اعتبار یا روایی و اعتماد یا پایایی اندازه گیری های مورد نظر است. در بحث اعتبار یا روایی این مسئله مطرح است که آیا شاخص ها یا متغیرهای آشکار همان چیز را اندازه گیری می کنند که مدنظر محقق است یا چیز دیگری را. در مقابل مسئله اعتماد یا پایایی با این موضوع سرو کار دارد که شاخص های مورد استفاده با چه دقتی موضع مورد نظر را اندازه گیری می کنند (کلانتری، ۱۳۸۸). در جدول (۴-۲۹) به تعدادی از شاخص های برازش مدل و مفهوم و مقدار مجاز آن اشاره شده است (کارشکی، ۱۳۹۰).

 

 

 

 

کارکرد فعل در مرزبان نامه- قسمت ۱۳

رسیدن
درود گر را آواز سنگ به گوش آمد. (۲/۶۱۹)
ناگاه آواز بانگ نماز تو به گوش من آمد. (۵/۴۴۶)
این ساعت از درگاه سلطنت ازل میرسد یکران عزم از قنطرهی چهار چشمهی دنیا اکنون
میجهاند، این لحظه از منازل بادیه غیب میآید، خیمه در عالم ظهور میزند. (۴/۱۰۷)
دستور را از این سخن سنگی عجب به دندان آمد. (۷/۷۳)
آن مسکین به بیغوله مسکنی میپناهید تا دست او بر درختی آمد؛ از بیم درندگان بر آن درخت رفت. (۷/۱۳۹)
از هر جهت توسّمی مینمود و رایحهی راحتی تنسّم میکرد، تا آوازِ سگی به گوش او آمد. (۴/۳۵۴)
هر تیر خطا و صواب که از قبضه رضا و سخط آید، بر او آمد. (۱/۶۰۸)
ناگاه آواز بانگ تو به گوش من آمد و از نغمات حنجرهی تو دل در پنجرهی سینهی من طپیدن گرفت. (۴/۴۴۶)
استن
شیر گفت: نیک آمد. (۴/۶۱۴)
مال به روز سختی به کار آید و دوست به هنگام محنت و چهار خصلت در شریعت مروّت بر دوستان عین فرض آمد. (۸/۲۹۹)
بودن
آزاد چهر خدمت کرد و نماز برد و دعائی که واجبِ وقت آمد، بگفت و بازگشت. (۴/۷۱۹)
برخاستن و به گوش رسیدن
به بانگ خروسی کزو ناگاه آمد، چون باز بر تیهو و یوز بر آهو جست و موش را گرفت. (۶/۳۹۲)
سرزدن
اگر عیبی بسیار و اندک در نهاد من میبینید یا به سهو و عمد از من فعلی میآمد که عقلاً او عرفاً او شرعاً او رسماً پسندیده نیست، آن را بر من عرضه دارید. (۲/۶۰۴)
۴-۱-۲- معانی دیگر افتادن در مرزباننامه
فعل افتادن در مرزباننامه دارای معانی متعددی است؛ از جمله: حدود ۳۷% در معنی اتفاق افتادن، ۲۵% در معنی رسیدن، ۱۷%در معنی شدن، ۱۴% در معنی است و ۷% در معنی رفتن، کردن و برخورد کردن میباشد.
شدن
قرار بر آن افتاد که هر دو پیش حاکم شرع روند. (۸/۶۱۹)
میان شما به تجاوب و تناوب فصلی مشبع و مستوفی رود تا از تمحیص اندیشه شما آنچه زبده کارست، بیرون افتد. (۴/۵۳)
از مست و مجنون و خفته و کودک قلم تکلیف برگرفتهاند و رقم عذر در کشیده و مؤاخذت به هیچ منکر که ازیشان مشاهده افتد، رخصت شرع و رسم نیست. (۵/۲۸۳)
پنداری به جهت ذکا و کیاست و دها و فراست نام تو زیرک افتاد. (۴/۳۵۶)
با خود گفت: این گربه چنین عاجز و ضعیف افتادست، تواند بود که از عالم غیب قوتی که اکنونش ندارند، بدهند. (۲/۳۷۶)
خاک در کاسه تمنی کردن، در آن مغاکها سرنگون میافتادند. (۱/۵۵۰)
سواری اتفاقاً با او همراه افتاد. (۷/۶۸۵)
رسیدن
آواز فریاد او در ایوان ضحاک افتاد. (۲/۵۱)
بزغاله در پردهی درد واقعه و سوز حادثه نالهی سینه را آهنگ چنان بلند کرد که صدای آن از کوهسار به گوش شبان افتاد. (۲/۷۱)
در صیدگاه ابری برآمد تیرهتر از شب انتظار مشتاقان به وصال جمال دوست و ریزانتر از
دایرهی اشک بار عاشقان بر فراق معشوق. آتش برق در پنبه سحاب افتاد. (۵/۵۹)
او به سنگ پشتی بحری رسید، دست درو آویخت و خود را بر پشت او افکند تا به جزیره افتاد. (۹/۱۰۵)
بزغاله در پردهی درد واقعه و سوز حادثه نالهی سینه را آهنگ چنان بلند کرد که صدای آن از کوهسار به گوش شبان افتاد. (۱/۷۱)
استن
امروز بومی به استدعا کس فرستادست، اگر به رضای تو مقرون میافتد، از همه او لایقتر. (۶/۳۹۵)
اگرچه در اصلِ آفرینش و مبدأ تکوینِ هر یک به بساطت خویش از دیگری منفرد افتاد. (۶/۲۶۲)
اما رای صلح طلبیدن و از در تساهل و تسامح درآمدن و هدایایِ تحف و طُرَف فرستادن غلط میافتد. (۶/۵۱۲)
صریح گفتن از ادب بندگی دور افتد و الا اظهار کردمی. (۱/۶۱۰)
و اما رای صلح طلبیدن و از در تساهل و تسامح در آمدن و هدایای تحف و طَرَف فرستادن غلط میافتد. (۶/۵۱۲)
اتفاق افتادن
تا ایزد تعالی دولت بخشیده از قومی باز نستاند، عنان عنایت پادشاه از ایشان برنگرداند، چنان که خرّه نماه را با بهرام گور افتاد. (۱/۵۹)
چون کاری بَینَ طَرَفَیِ النَّفِیض افتد. (۳/۲۲۴)
اکنون ما را التماس دیگر آن است که ملک دائماً راه آمد شد بر ما گشوده دارد تا اگر واقعه افتد که به مرافعت آن محتاج شویم. (۸/۴۳۴)
و بسا دروغها که خیال در لباس راستی فرا نماید، چنان که پسر احول میزبان را افتاد. (۶/۲۲۴)
برخوردن و در آویختن
گفت: میآمدم، دزدان بر من افتادند و جامهی من ببردند. (۷/۲۴۷)
آمدن
آخر الامر از باغشان به صحرا افتاد، در پناه غاری خزید. (۱/۳۵۴)
کردن
اثاث وامتعه و مکنوز و مدّخر از محمولات اثقال و منقولاتِ احمال خانه جمله به جایگاهی نقل باید کردن که اختیار افتد. (۱/۷۱۷)
۴-۱-۳- معانی دیگر یافتن در مرزباننامه

 
مداحی های محرم